شهریار عدل، مردی عاشق ایران/شهاب دهباشی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شهریار عدل، مردی عاشق ایران 					شهاب دهباشی

شهریار عدل، مردی عاشق ایران                                              شهاب دهباشی

عصر سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴ شب شهریار عدل برگزار شد که همزمان بود با انتشار یادنامه شهریار عدل در مجله بخارا و این بزرگداشت با همکاری بنیاد فرهنگی ملت، دایره‎العمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار، مجله باستان پژوهی و انجمن باستان شناسی بود.

علی دهباشی در آغاز این مراسم چنین گفت: ما همواره طی سال‎های گذشته قصد داشتیم جشن نامه‎ای برای شهریار عدل منتشر کنیم و شبی را نیز به او اختصاص دهیم که همیشه با همان طنز خاص خود بهانه‎ای می‎آورد و فی المثل می‎گفت باشه وقتی برای دفعه بعد به ایران آمدم و این طور بود که هیچ وقت انتشار چنین جشن نامه‎ای و یا برگزاری شبی برای او ممکن نشد و امشب ما اینجا در نبود او دور هم جمع شده‎ایم تا یادش را گرامی بداریم.

سپس از سید محمد بهشتی دعوت کرد تا به عنوان اولین سخنران این مراسم را آغاز کند.

محمد بهشتی از با یادی از شهریار عدل و توضیح بخشی از ویژگی های صفات علمی و اخلاقی او سخنانش را آغاز کرد:

« مدت زیادی از رفتن شهریار نگذشته است اما در همین مدت کوتاه من به سهم خود در پژوهشگاه میراث فرهنگی بارها برایم اتفاق افتاده است که مسأله ای پیش آمده و لحظه ای در ذهنم خطور کرده که زنگی به شهریار بزنم و بپرسم چه کاری باید انجام دهیم؟! و یا به همکاری بگویم که صبرکن تا شهریار بیاید و با او همفکری کنیم! دلیل این اتفاق مکرر این است که حقیقتاً هنوز باور نداریم که شهریار دیگر کنارمان نیست!

شهریار ما را بد عادت کرده و همیشه حاضر جواب بود. گمان نمی کنم که در زندگی کاری هیچ وقت مرخصی گرفته باشد. از لحظه ای که از خواب بیدار می شد تا لحظه ای که می خوابید و حتی شاید در خواب هم مشغول کاربود. برای شهریار کار و زندگی دو موضوع تفکیک ناپذیر بشمار می رفت. اختیار کاری اش دست خودش بود و برای او آدم ها اطرافش چه دوست و چه دشمن و چه همسایه همه بنا بر فایده ای که در بخش کاری داشتند، موضوعیت پیدا می کردند. مأموریتی برای خود ساخته بود که هیچگاه این پست را ترک نمی کرد. گاهی خود من هم احساس می کردم که وی از من نیز استفادۀ ابزاری می کند! وقتی هزاران بار با فردی کار کنی، نهصد و نود و نهمین بار متوجه این موضوع خواهی شد! اما دلیل این موضوع را بخوبی درک می کردم که او از دیگران در مسائل شخصی خود استفاده نمی کند و یک کار مهمی و مأموریت شریفی را بر عهده دارد که اگر به این موضوع واقف بودی از کار با شهریار لذت می بردی. اینکه ابزاری باشی به دست او تا این کار ارزشمند به پایان برسد!»

در ادامه آقای به جامع الاطراف بودن شهریار عدل اشاره کرد و چنین ادامه داد:

« طبق تجارب کاری در میراث فرهنگی با بسیاری از باستان شناسان برخورد کردم که تنها در این علم مطالعه داشتند و گاهی به شوخی به آن ها می گفتم که شما بر این عقیده هستید که جز علم باستان شناسی علم دیگری نیست! اما شهریار عدل اینگونه نبود و مطالعۀ جامعی از علوم داشت. وی از جمله افرادی بود که در لحظه از کارو مطالعاتش لذت می برد. گاهی در شرایط بسیار خطرناک به مناطق مختلف سفر می کرد. به طور مثال در شرایط بحرانی افغانستان به این کشور رفت یا در بم به اصطلاح مردم خود منطقه در فصل خرماپزان در گرمترین شرایط به مطالعه و پژوهش می پرداخت! چرا این سختی ها را تحمل می کرد؟! هیچگاه از او شکایتی در مورد سختی کار نشنیدم! همیشه یافته ای ، حرفی و تحفه ای تازه در جیب داشت. گاهی که گوش شنوایی می دید قبل از اینکه یافته هایش را در چهارچوب مقاله یا کتابی منتشر کند شروع به سخن گفتن و تعریف می کرد. به یاد دارم در جستجوهایی که پس از زلزله در بم داشت روزی نزد من آمد وگفت که در این جستجوها به صدف هایی برخورد کرده که پس از مشورت با اهل فن به این نتیجه رسیده که صدف آب شیرین است. این یک چشم انداز جدید در آن منطقه بود. در منطقه ای که توقع چنین اتفاقی نداشتیم. بسیاری از محققان ما یافته هایشان را تا زمان انتشار به صورت مقاله و کتاب نگه می دارند و در اختیار هیچکس قرار نمی دهند حتی بسیاری از این نوشته ها و یافته ها را در طول عمر خود منتشر نمی کنند اما ذوق و شوق شهریار برای حرف زدن بسیار بود!»

سید محمد بهشتی در پایان سخنانش در مورد ذهن پرسشگر شهریار عدل و آخرین دیدارش با او گفت:

« آخرین ملاقات من با او قبل از سفر به پاریس بود. مطلبی در مورد جدید ترین یافته اش به من گفت. همۀ ما می دانیم که برای تاریخ گذاری آثاری که از منطقه ای به دست می آید شیوه های متعددی وجود دارد. تاریخ گذاری برخی یافته ها تقریباً غیر ممکن است. ما می توانیم آجر را تاریخ گذاری کنیم اما در مورد خشت این موضوع امکان پذیر نیست اما شهریار راه حلی برای مشکل مذکور یافته بود. می گفت که در خشت آگاهانه یا از روی اتفاق باقیمانده های گیاهانی جا خوش کرده اند. گرچه مقدارشان کم است اما به دلیل اینکه از مواد آلی هستند می توانیم با استفاده از آن ها تاریخ خشت را تعیین کنیم! من بعدها از کامران و منشی ام شنیدم که شهریار حال خوشی ندارد. آنقدر با ذوق و شوق این موضوع را برایم تعریف کرد که متوجه حال بد او نشدم. حتی در این حال نیز به فکر پژوهش بود. یکی از شاگردانش می گفت که در این اواخر وقتی در فرانسه به دیدارش رفتم تا در مورد سندی دربارۀ رنگ با او صحبت کنم بعد از اینکه او را ترک کردم در تماس های پی در پی تلفنی، مرا واردار کرد که سند این موضع را پیدا کنم و نزد او ببرم! دغدغۀ پرسش داشتن او را رها نمی کرد. یکی از درس هایی که در طول فعالیتم در میراث آموختم این بود که بزرگترین ثروت کسانی که پژوهش می کنند داشتن سئوال است نه داشتن اطلاعات و پاسخ! آدم های خیلی با سواد جواب های متعددی دارند و این روزها به این موضوع پی بردم که شخصی که سئوالات بسیار دارد با ارزش تراست و حتی سئوالات با ارزشی که پاسخش تا آخر عمر گریبانگیرش باشد و نداند جوابش چیست؛ طوری که همیشه یک پژوهشگر باقی بماند و حرکت کند. شهریار در مورد فرهنگ ایران شبیه یک علامت سئوال بود!»

سپس عکس‎هایی از شهریار عدل به نمایش درآمد و بعد نوبت به پروین تقه‏الاسلامی رسید تا از خاطراتش با شهریار عدل بگوید:

خیلی سخت است که آدم بعد از آقای بهشتی بخواهد صحبت کند، یعنی این قرعة بد به نام من افتاده است. من امروز برای این مراسم که جناب آقای دهباشی از من خواستند بیایم بیشتر به خاطر رابطة قوم و خویشی با آقای شهریار عدل می‎خواستم حرف بزنم و کمی از خاطراتی که دارم و خاطرم هست را تعریف کنم.

وقتی در زمان آقای مهندس بهشتی شروع به کار در کاخ گلستان کردم، شهریار حدوداً ده روز قبلش در یک جمع خانوادگی گفت کسی می‎خواهد به کاخ گلستان بیاید و من نمی‎دانم کیست ولی من نصفی از کارهایم نیمه کاره مانده و من نمی‎دانم با کسی که می‎آید، می‎توانم وارد آلبوم خانه شوم؟ و من هنوز هیچ صحبتی نکرده بودم و بنابراین حرفی نزدم و او ناراحت بود و بعداً به من زنگ زد و گفت که یک خانمی به اسم ثقة‎الاسلامی را می‎شناسی؟گفتم چطور مگه؟ گفت یک خانمی می‎خواهد بیاید که اسمش تقة‎الاسلامی است و گفتم شاید با تو فامیل باشد. گفتم من خودم می‎آیم و خیلی خوشحال شد و گفت که نگران بودم چطور می‎توانم وارد آلبوم خانه بشوم.

تمام فکر و ذکر این موجود این بود که یک جوری به سازمان میراث و جایی که بیشتر از همه دوست داشت واقعاُ سرویس دهی بدهد کاخ گلستان بود. تمام زمان‎هایی که از پاریس می‎آمد حتی اگر سه روز هم در تهران بود یک روز را و حتی اگر دو روز بود ، نصف روز را به آلبوم خانه می‎آمد و تمام اشکالات بچه‎ها را در همان چند ساعت حل می‎کرد. حتی بعضی وقت‎ها از نسخه‎های خطی‎مان هم یک پروژه‎هایی تهیه می‎کرد. یک بار که آمد به کاخ گلستان زمستان بود و گفت که من سرماخوردگی داشتم و ذات‎الریه کردم. گفتم یک خرده هم به خودت برسد. گفت نه چیزی نیست اینها فقط نفخ است دفعة آخری که آمد وقتی شنید که با پرونده آلبوم خانه برای ثبت جهانی می‎روم آن قدر ذوق‎زده شد که نمی‎دانستم چه کار کنم. مدام می‎گفت من باید به پژوهشگاه ، پیش آقای مهندس بروم و بتوانم برای تو کمک بگیرم. اگر نتوانید خودتان تمام این کارها را کنید یک جور باید این مسئله را سر و سامان بدهیم . خیلی آدم دلسوزی بود . کسی بود که هیچ گونه توقعی از هیچ کس نداشت . هر خبری را بدون ذره‎ای توقع می‎داد. یادم هست زمانی که من در کاخ گلستان بودم هر وقت که می‎آمد به من می‎گفت ببین مرمت خیلی مهم است. بازسازی هم همینطور. و تا می‎توانی در کاخ گلستان نمایشگاه بگذار و تا می‎توانی چیزهایی را که در کاخ گلستان داریم عرضه کنید و نشان دهید.

من هم مثل آقای بهشتی هنوز رفتن او را باور نمی‎کنم. در بسیاری موارد وقتی به مشکلی برمی‎خورم، پیش خودم می‎گوی باید به شهریار زنگ بزنم و از او بپرسم و یا وقتی این بار شهریار به ایران آمد درباره‏اش فکری می‎کنیم. در واقع یادش همیشه با ماست.»

دکتر کارلو چرتی سخنران بعدی بود که از جای خالی شهریار عدل سخن گفت:

« خبر مرگِ شهریارِ عدل همچون طوفانِ گرمسیری، چنان ناگهانی به من رسید. درست در همان لحظهای که پایم را تویِ هواپیما گذاشته بودم و آماده بودم تا برای مدت کوتاهی به ایتالیا بروم. نتوانستم فوتِ پژوهشگری به این سرشناسی و دوستی به این عزیزی را باور کنم. او که چنان پُلِ مستحکمی بود میانِ فرهنگِ ایران و اروپا. نتوانستم مرگِ یکی از روشنفکرانِ معاصرِ ایران را باور کنم.

فعالیتهایِ بیشمارش در حفظِ میراثِ فرهنگی، مطالعاتِ حساسش و فرهنگ گستردهاش باعث میشوند تا جایِ خالیاش بیشتر حس شود، جایِ خالیاش برایِ دوستانِ بسیاری که از همکاری لذتبخش با او و آموزههایِ درخشانش بهره بردهاند.

به نوبهیِ خودم نمیتوانم به فکر آن روزهایی نیفتم که در خانه هنرمندان مینشستیم و یک قهوه خوشمزه، یک فنجانِ چایِ داغ یا یک نوشیدنی خُنَک جلویِ ما بود و با او از اینجا و آنجا میگفتیم. از ایران و فضایِ ایرانی، از این فرهنگِ بزرگ صحبت میکردیم که از آسیایِ مرکزی تا سواحلِ مدیترانه را تحت نفوذِ خود قرار داده است، از گنجینههایِ باستانشناسیِ غارت شده در افغانستان و عراق توسط تجارِ بیوجدان، تأسف میخوردیم و به آیندهای بهتر برایِ مطالعاتمان امیدوار بودیم.»

دکتر چرتی در بخشی دیگر از سخنانش چنین ادامه داد:

« او ارگِ بم را به عنوانِ نخستین دژِ تمدنِ ایرانی در صحرایِ شرقی موردِ توجه قرار میداد. پس از زلزله ویرانگر 26 دسامبر 2003، ایتالیا جز نخستین کشورهایی بود که به نجاتِ قربانیانِ حادثه شتافت و توجه بسیاری داشت به بازسازی دوبارهیِ ارگ بم. در این سالها، تیمی از طرفِ وزارتِ میراثِ فرهنگی ایتالیا بر رویِ برجِ شمارهیِ 1 کار کردهاند که سرانجام به پایان رسیده و امروز دوباره قابلِ استفاده است. دومین پروژه که به مناسبترین روشِ باستانشناسی، در این سالها هنوز در دستِ کار است مربوط به حفاریِ سنگرِ غربیِ ارگِ بم در جستجویِ بندری باستانی است. با سپاس از تلاشهایِ وزیرِ سابقِ میراثِ فرهنگی ایتالیا، ماسّیمُو بری، و جانشینِ فعلیاش داریُو فرانچسکینی، این پروژه به زودی اجرا خواهد شد، همانطور که در ذهنِ شهریار بود که با این پروژه کشفیاتِ جدید و دانش بیشتری در مورد ارگِ بم به دست خواهد آمد. پروژهیِ جدیدی است که در آن میتوانیم روشِ «باستانشناسی عمودی» را اعمال کنیم، مطالعهیِ دقیقی است که از چینه دیوار آغاز میشود تا به مرکز بمِ باستانی ادامه مییابد.»

دکتر چرتی سخنانش را چنین به پایان برد: « هنوز هم مسیری طولانی در پیشِرو است، اما ثمرهیِ گفتگوهایِ ما، اکنون همچون پرتویی قابلِ رؤیت است. متخصصان ایرانی و ایتالیایی، امروز دست به دست هم دادند تا این میراثِ باستانی را به صورتِ نمایشگاهی در معرض نمایش بگذارند تا عکسهایشان مقایسه شوند، عکسهایی که برگرفته از اصلی واحد هستند و از لحاظِ ظاهری دور از هم ولی محتویشان با هم مرتبط است. این هم پروژهای است که میخواهم آن را به پرتوی الهامبخشِ ذهنِ شهریار اختصاص دهم.

جایِ خالیِ او برایِ ما پُر نخواهد شد و همواره خالی خواهد ماند. تنها راه برایِ زنده نگاهداشتنِ خاطرهی این مرد و این پژوهشگر این است که در مسیرِ او گام برداریم و پروژههایی را که آرزو داشت، با هم به پیش ببریم، در حالی که شاهد این هستیم که روح بزرگی، ما را ترک کرده است.»

سخنران بعدی این نشست دکتر هایده لاله بود سخنانش را در وصف شهریار عدل، چنین آغاز کرد:

« سپاس خداوند را که شاهد اجتماع بزرگواران در نشستی هستیم که به یاد انسان فرهیخته و مهربان و فاضل، شادروان «دکتر شهریار عدل» بر پا شده است. ای کاش! خود در اینجا می بود و ما چون همیشه به سخنان شیوایش گوش فرا می دادیم و این بار سنگین سخن راندن در مراسم یادبودش بر عهدۀ ما نمی بود. روحش شاد و یادش گرامیست.

به قول صادق هدایت، زندگانی از مرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگانی نباشد مرگ نیز نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگانی وجود خارجی نخواهد داشت. چه خوب که زندگانی پربار و ثمرات شایسته و در خورتوجه شهریارمان برای ایران، عزیز و همواره ما را به یاد او امیدوار و رهرو مسیرش نماید.

مسعودی چه خوش از قول حکیمان آورده است:"نشان وفا و دوام پیمان مرد این است که به دوستان دلبسته و به وطن خویش مشتاق باشد و نشان کمال این است که نفوس به زادگاه و مسقط الراس خویش دلبسته و علاقه مند باشند."

دکتر شهریار عدل که بیشتر ایام زندگی اش در غرب سپری شد، ایران را در قلبش دوست می داشت و بر این می کوشید و در ایام بسامان و نیز نابسامان جهان گذران مجدانه دفاع کرد و در منافعش کوشید. او در عین وقوف به جایگاه پر اهمیت جهان ایران و جایگاه ایران در جهان اسلامی، مجدانه برای شناساندن جایگاه سرزمین امان، برای ایرانی و غیر ایرانی بسیار تلاش می کرد و می دانست که تعلق به سرزمینی کهن و فرهنگ خیز با تنوع فوق العادۀ طبیعی و محیطی فرهنگی که بدان شهره است، اقبال بلندی است که خداوند به همگی ما در این سرزمین ارزانی داشته است.

نیاکان ما و ما در این سرزمین سخت کوشیده ایم و با اندیشه و کار و تلاش مداوم، چه با افت و چه با خیز، پاسدار حلقه های اتصال فرهنگ ها و باعث استمرار فرهنگی در این سرزمین شده ایم. نقش شهریار در این چرخه بس عظیم و قابل توجه است. شهریار نیز از کسانی بود که چالش های پیش رو در عرصۀ پرچالش منطقه ای و جهانی را در نظر داشت و به حساسیتی که امروز در ایران و در سایر کشورها ی جهان متوجه ارزش های نهادین میراث طبیعی و میراث فرهنگی و اصل جدایی ناپذیر این دو و نیز توجه اصالت و هویت سرزمین است، به شدت آگاه و بدان حساس بود.

او به درستی به گسترۀ وسیع جغرافیایی ایران فرهنگی و جهان ایرانی که مرزهای سیاسی معاصر بخشی از آن را به دور از دسترس ما قرار داده و نیز به جهانی اسلامی که مرزهای سیاسی آن را نیز امروز تکه کرده؛ توجه خاصی داشت و جایگاه والای ایران را در عرصۀ بزرگ فرامنطقه ای و جهانی می دید. در این راه با موفقیت تمام مرزها را درمی نوردید و تلاش بسیار می کرد تا شواهد فرهنگی را در بطن زیست بوم و مردم و جوامعی که به آن می زیند، بسنجد و درباره اشان قضاوت کند. برای حصول به نتایج صحیح همواره بر مستندسازی دقیق و گردآوری اسناد معتبر اهتمام خاص می ورزید، در این راه پیشرو بود.

وی در ادامۀ سخنانش به بخشی از فعالیت های دکتر عدل در زمینۀ میراث مکتوب و غیر مکتوب تاریخی اشاره کرد و گفت:

« یکی از وجوه بسیار مهم و بارز فعالیت های دکتر عدل، بررسی لازم و ملزوم میراث مکتوب و شهرۀ فرهنگ نوشتاریامان در کنار میراث غیرمکتوب و نیز سنجش و تحلیل داده ها به پشتوانۀ مطالعات تاریخی اش و بدین ترتیب دسترسی به نتایج مستند و ارزشمند بود. ذهن پرشور و پرسشگر او نگاه تیز و دقیقش به شواهد فرهنگی و رفتار فرهنگی مردمان گوناگونی که در شرق و غرب می دید گاه او را به طرح مسائلی وامیداشت که شاید کمتر توجه دیگران را جلب و ذهنشان را درگیر می کرد. رویکرد و نگاه باستانشناسانه و سعی در درک منشأ و چیستی و چرایی رفتار ها و شناختی که از این سیر تحول فرهنگی سرزمین بر خود واجب می دانست او را به جلو می برد. هرگاه از او می پرسیدم که تا کی می مانی؟ جواب درستی نمی داد چون مثل پرنده ای بر فراز حدود و نفوذ و مرزها پرواز می کرد و نظاره می کرد و یک جا نمی نشست. اینجا بود و همه جا بود!»

دکتر لاله در پایان سخنانش به بخشی از گفتار دکتر شفیعی کدکنی مراجعه کرد و ادامه داد:

« دوست دارم سخن را با گفته‎ای از استاد شفیعی کدکنی به پایان ببرم :

" برای بازسازی نیشابور باید جان کند و هر پاره ای این موجودیت را با هر وسیله ای که امکان پذیر است به دست آورد و بررسی کرد و شناخت. درست مثل قدحی بلورین از میراث نیاکان تو که بر سنگ شکسته است و هر پاره ای از آن در گوشه ای افتاده و تو می خواهی اجزای پراکندۀ آن قدح شکسته را با کیمیای عشق به هم جوش دهی و آن را از نو بیافرینی. تا این قدح کامل شود به تمام ذرات گمشدۀ آن نیاز داری."

شهریار عدل در پی اجزای پراکندۀ سرزمین، کرۀ خاکی را در می نوردید و اینچنین خوش زیست و آرام به آغوش سرزمین امان رفت و در دل آن جاودان ماند. »

دکتر حکمت‎الله ملاصالحی سخنران بعدی بود که از « عدل، شهریارِ باستان‎شناسی ایران» حکایت کرد:

« سیویکم خرداد ماه یکهزار و سیصد و نود و چهار سال جاری هجری خورشیدی، میهن ما متأسفانه زودهنگام یکی از باستانشناسان بنام خود را از کف داد. باستانشناسی جامعالاطراف، صاحبنظر، سختکوش، میهندوست با آوازة جهانی و حاذق در میدان عمل و جرّاحیهای باستانشناختی و متفطن در مقام اندیشه و نظر.

سالهای آغازین نوجوانی تا هنگام پایان زندگی علمی و فکری و عمر پُر بار و برکت باستانشناس فقید میهن ما در کشور فرانسه گذشت و بهسر آمد. به طول و عرض عمر دو نسل در کشوری چونان فرانسه، که در صف و خط مقدّم تحولات عظیم و بیسابقة علمی و فکری و مدنی و معنویِ دورة جدید در قارة غربی بر صحنة تاریخ جهانی ایستاده و حضور فعال داشته و بازیگر تحولات بوده، زیستن و پروردهشدن و دانش و دانایی اندوختن و اندیشیدن، توفیق کوچک و فرصت کمی نبود که مرحوم شهریار عدل به کف آورده بود.

اساساً زیستن و گام برگرفتن و رهسپردن و اندیشیدن و تنفس کردن در میانة دو فضای فکری و فرهنگی، دو قارة مدنی و معنوی، دو جغرافیای تاریخی و دو اقلیم وجودی آنچنان آسان نیست که اغلب تصورشده و گمان رفته است. خاصه آنکه وقتی به یکی تعلق خاطر عمیق داری و ریشهها و رگههای ارتباط درونی و رشتههای اتصال باطنی و حلقههای پیوندِ معنویت را با آن حفظ کردهای و همچنان دل در گرو آن نهادهای، و در دیگری پرورشِ فکری و آموزش علمی یافتهای و در فضای آن میاندیشی و معرفت میورزی و دانش و دانایی میاندوزی و در بستر ارزشهای مدرنش زندگی میکنی و در هوای آن نفس میکشی و چونان شهروندِ عالمِ مدرن بر صحنه حضور فعال داری، یقیناً آنقدر آسان و ایمن از مخاطرات نخواهی ماند.»

دکتر ملاصالحی در ادامه سخنانش به سرزمینی اشاره کرد که شهریار عدل در آنجا تحصیل کرد و از سرزمین مادری او سخن گفت: « شهریارِ فقید باستانشناسی ما، دانشآموختة کشوری بود که همچنان در صفِ مقدم دانش و دانایی و اندیشههای عمیق فکری و فلسفی، بهویژه فلسفة قارهای، شانه به شانة آلمانیتبارها و آلمانیزبانها میساید و ایستاده است؛ فرانسة سدههایِ پساقرون وسطاییِ دورة جدید که در قارة غربی که سدههای رنسانس و در مرحلة سپسین به عصر روشنگری و انقلاب فکری و علمی و صنعتی متصف شده است، فرانسة اندیشهها و اندیشمندانِ بزرگ و فرانسة ارزشها و دستاوردهای عظیم و بیسابقة مدنی و معنوی است. فرانسه یک کشور عادی در میان دیگر کشورها نیست. فرانسة دورة جدید خاستگاه تحولات عظیم تاریخی است. رستنگاه اندیشمندان و طراحان و معماران و منادیان ارزشهای جدید است. شادروان شهریار عدل از خوانِ ضیافت این سنّتهای فکری و علمیِ پُر مایه و غنی توانسته بود بهرههای بسیار ببرد.

«جهانِ ایرانی» نیز یک سرزمینِ معمولی و یک کشور عادی در قلب خاورمیانة نبوی و وحیانی نیست. عالَمِ ایرانی، عالَمِ ارزشهای عمیقِ مدنی و معنوی در تاریخ و فرهنگ و جامعة جهانی است. سرزمینی بهغایت اسطورهای و اشراقی و غنی و پرمایه از روح شاعرانگی. سرزمینی که تاریخ نبویاش با پیامهایِ اخلاقی زرتشت و با حکمتِ متعالی مُغان در جهان، در جغرافیایی باز و بیحصار در قلب خاورمیانة نبوی، وحیانی و وحدانی افتتاح میشود. البته برای نخستینبار «تاریخ به مفهوم جهانی آن». معماری پرشکوه تختجمشید یکی از مصادیق مهم و عینی و کالبدیشدة تاریخ به مفهوم جهانی آن در اندیشه و عالَمِ ایرانیست.»

ملاصالحی در ادامه سخنانش چنین افزود:

« در میان معدود باستانشناسانِ میهن ما شادروان شهریار عدل هم صاحبِ اندیشه، و هم خودآگاهیِ تاریخی بود. باستانشناسنما نبود. یک شهروندِ عالَمِ مدرن به تمام معنی کلمه بود. میدانست در چه عصری زندگی میکند و اندیشهاش در چه فضایی نفس میکشد و جایگاه و موقعیت کشورش در قلب خاورمیانة نبوی و در تاریخِ جهانی چگونه است. شأنِ تاریخی، فرهنگی، مدنی و معنویِ ایرانیبودن را هم میدانست، هم میفهمید، و هم به اهمیت آن آگاه بود. نگران سرنوشت مردم و ملّت و میهنش بود و «غصة ایران» در جانش شعلهور بود.

مردی بود که دانش و دانایی را نه در محراب نام و نان و جان و جاه قربانی کرد، نه با میهنفروشان از در سازش درآمد، نهفراز و فرودِ جامعة منقلب و متحول ایرانِ دهههایِ اخیر بینش و بصیرتِ تاریخی را از عقل و هوش او توانسته بود برباید و در اراده و عزمش در صیانت از مواریث و مآثر فرهنگی میهنش خلل افکند. با عصای احتیاط گام برمیگرفت و دردِ میهن داشت و با بیغیرتان میانهای خوش نداشت. مرزهایِ دانش و دانایی را خوب میشناخت و میفهمید و گلیمِ معرفت را با پای قومیت و عصبیت آلوده نمیکرد. هم دانشاندوزیاش اصیل بود، هم میهندوستیاش معقول و موجه و مقبول و بحق و بجا.

زودهنگام رخت از میان ما بر بست و برفت، لیکن بیتردید نامش همچنان در خاطر نسلهای پرشمار میهن ما که در راهند و از پی هم خواهند رسید، خواهد ماند. اندیشههایِ اصیل را مردمان بهخاطر میسپارند و آسان از یاد نمیبرند و از میراثِ ارجمند آن بهره میگیرند و تأثیر میپذیرند.

روانش شاد و نامش بلند باد!»

در بخش دیگری از این بزرگداشت، علی دهباشی متن امیرعلی عدل، برادرزادة شهریار عدل را قرائت کرد:

« دیروز، عمو شهریار را از دست دادم، هفتاد و دو سالش بود، مثل پدرم. او پدر دوم من بود و مهمتر از همه پدر همایون بود و همسر مریم. عمو شهریار من انسانی مهربان بود، اصولاً از وقتی به فرانسه آمدم او بود که مرا بزرگ کرد، « بایدها و نبایدهای» زندگی را به من یاد داد. محققی بزرگ بود و در زمینهی کار خودش بهترین بود. اما من نمیخواهم در باره این که چقدر در کارش توانا بود حرف بزنم، در روزها و هفتههای آینده دیگران به قدر کافی این کار را میکنند و یقیناً آنچه او از خود باقی گذاشته به حد کافی گویاست.

من میخواهم در باره مردی حرف بزنم که مرا بزرگ گرد و بیشتر مردم نمیشناسند. دوست داشتنی بود و پر از تناقض. همه چیز میخواست و در عین حال همه چیز را میبخشید. تام و جری و فیلمهای وسترن را دوست داشت. فیلم خوب را این طور توصیف میکرد، اگر در 5 دقیقه اول تیری شلیک و کسی کشته نشد، پس فیلمی روشنفکرانه بود که میتوانستی پای تلویزیون بنشینی و تماشایش کنی به جای آن که به سینما بروی!!! قانونی که من تا امروز مثل فرمان خداوند رعایتش کردهام.»

امیر عدلی عدل در بخشی دیگر از نوشته‎اش درباره عمویش شهریار عدل چنین می‎گوید:

« او مرا وادار کرد که تاریخ را دوست داشته باشم، نه چون تاریخ بود، بلکه چون همه چیز را در بارۀ ما و زندگیمان توضیح میداد. اگر سئوالی میکردم، حداقل سه کتاب به من میداد. بعضی اوقات سکوت واقعاً طلا بود.

برای گذراندن دوره لیسانسم باید فارسی میخواندم... او مرا وادار کرد 52 کتاب بخوانم، از جمله کل آثار هدایت، آل احمد، فردوسی و شریعتی. استدلالش هم این بود که ما از دیدگاه سیاسی استاد خبر نداشتیم یا نمیدانستیم چه متنی را قرار بود انتخاب کند. پس بگذار مشتمان پر باشد! فردوسی برای راستیها بود، آل احمد برای چپیها ، شریعتی برای انقلابیها و هدایت هم بینابین در صورتی که استاد تمایلات اگزیستانسیالیستی داشت.

سرتاسر تابستان و سال تحصیلی بعدی را وقت گذاشتم تا تمام این کتابها را بخوانم و 32 متن را ترجمه کردم تا به فرانسه ارائهشان بدهم. شب قبل از امتحان مرا واداشت تا بعضی از متنها را با نادر نادرپور و دو تن دیگر از همکارانش از CNRS در میان بگذارم. آن وقت شهریار به این نتیجه رسید که من آمادهام.

روز امتحان، فردوسی را معلم انتخاب کرد و خواندم و توضیح دادم و به فرانسه ترجمه کردم. در خیال میدیدم که 18 از بیست گرفتهام تا آن که استاد از من در بارۀ مضاف و مضافالیه سئوال کرد!!! چی؟ به خانم استاد گفتم که من عربی بلد نیستم و او به من گفت که این دستور زبان بود و ربطی به عربی نداشت. شش نمره از دست دادم و 14 شدم از بیست. وقتی ماجرا را برای شهریار تعریف کردم او به این نتیجه رسیدکه استاد از من خوشش نیامده و این تقصیر من نبود (یا تقصیر او، یادش رفته بود به من دستور زبان یاد بدهد)!»

و امیرعلی عدل نوشته‎اش را چنین پایان می‎دهد:

« او واقعاً خانواده و کشورش را دوست داشت و به وقتش هر کاری که از دستش برمیآمد برای آنها میکرد. هیچ وقت ملیت دیگری اختیار نکرد و تا آخر عمر ایرانی باقی ماند.

همسر و پدری دوستداشتنی بود. به یک دلیل میدانم چون در تمام گفتگوهایمان یا تلفنها و ایمیلها از مریم و همایون با عشق یاد میکرد و با نقل قولهای خوش بیشتر اوقات کارهای همایون را با کارهای من در همان سن و سال مقایسه میکرد. من در 52 سالگی برای او همچنان همان پسربچه بودم.

من خوش شانسم چون بهترین و پرشورترین عموها را که میشد تصور کرد داشتم و دارم و از تمام لحظاتی که با آنها داشتم و خواهم داشت لذت برده و میبرم.

من عمو شهریارم را از دست دادم.»

در ادامه این نشست شهرام زارع و دکتر طالبیان در باره نقش دکتر عدل در ثبت آثار ایرانی در یونسکو با یکدیگر بحث کردند و در بخشی دیگر علی دهباشی متن کوتاهی از مریم پیر، همسر شهریار عدل را برای حاضران قرائت کرد:

«پدرم از همه قویتر است.» این جملهای است که همایون با غرور و لحنی محکم، بارها به دوستانش، معلمانش و حتی به نانوا و قصاب و روزنامهفروش محل میگفت. این روزها، همه به من میگویند: قوی باش! آیا چاره دیگری دارم؟ چطور میتوانم برای به ثمر رساندن «پسری قوی» که لیاقت «پدری قوی» را داشته باشد قوی نباشم؟!

از دست دادن شهریار فقط از دست دادن یک «مرد قوی» نبود. شکستن نیمی از وجود من و پارهایی بزرگتر از وجود کوچک همایون بود. پارهایی که هیچوقت نه جایگزین دارد نه مرمت.

رفتن شهریار، مانند آمدنش در زندگی من، ناگهانی و غیرمنتظره بود. حضور 10 سالهایی که 50 سال و غیبتی که 100 سال به من آموخت.

آموختم که چگونه میتوان در عین سادگی، عمیق زندگی کرد. چطور میتوان لحظه به لحظه زندگی را تجزیه و تحلیل و به یک نتیجهگیری علمی یا تاریخی رسید. چطور میتوان به یکپارچگی در فکر و عمل خود رسید. چگونه میتوان ریزبین و دقیق و صبور بود و چگونه در سکوت، محبت ورزید و...

افسوس که سرعت زمان، بیشتر از عمر او بود و من شاگردی کمسرعت.

افسوس!

افسوس که او رفت. با نگرانی رفت. از ناگفتهها، ناکردهها و ناتمامها.

رفت به سفری دور و دراز، برای کندوکاوِ لایههایی پر از گرد و غبار.

نمیتوانم بگویم که «او دیگر نیست!»، این بار «من نیستم» که کفشهای خاکی او را پاک کنم.

دلتنگم.

کامران عدل آخرین سخنران شب شهریار عدل تا از مرگ برادر سخن بگوید:

« هنگام مرگ برادرم، دو اتفاق عجیب برایم پیش آمد. اولی آن که، وقتی رفتم در آرشیو عکسهایم دنبال عکسهایی از او بگردم، متوجه شدم که عکسی از او ندارم و تمام عکسهایی را که از او در فیسبوک گذاشتم، از گوگل عاریه گرفتم. و دوم آن که، مجلهی بخارا و روزنامههای دیگر، مطلبی در بارهی او از من میخواستند که قادر به نوشتناش نبودم. مرگ برادرم، لقمهای بود که در گلویم، گیر کرده بود.

من با شهریار، کوچکترین برادر، از شش برادر بودیم. در نتیجه ما را با هم بهفرانسه فرستادند. در دبیرستان با هم بودیم. وقتی من بهمدرسهی عکاسی رفتم و او به دانشکدهی هنرهای زیبا، یک کمی از هم دور شدیم. ولی، در آن موقع که همایون برادر بزرگترم را از دست دادیم، هنوز سه برادر در پاریس بودیم، همراه با کلی فک و فامیل. در نتیجه، بسیاری از عکسهایی را که به بخارا و میراث فرهنگی دادم، مال آن دوران بود که روزهای یکشنبه و یا در تولدهایی که دور هم بودیم، گرفته بودم.

27 ساله بودم که از پاریس بهتهران مراجعت کردم و بهاستخدام سازمان تلهویزیون ملّی ایران درآمدم. از این دوران، زندگی من بهکلی عوض شد و دائم مسافرت بودم، چه داخلی و چه خارجی. در این دوران، وقتی شهریار بهایران میآمد، اوائل بهعنوان تعطیلات دانشگاهی و بعدها بهعنوان مأموریت، کمتر همدیگر را میدیدیم. هرچند همسایه بودیم، ولی شهریار وقتی بهایران میآمد، در مأموریت بود و بخت آن که همدیگر را ببینیم، بسیار اندک بود. اگر هم میدیدیم، باز در میهمانیهایی فامیلی بود که شانسکی، هر دوی ما در تهران بودیم. یک شبی که منزل برادرم فرهاد دعوت داشتیم، شهریار دقایقی کوتاه آمد نشست و گفت باید بروم پیش فلانی، در باره «ری» با او گفتوگو کنم. فرهاد، که کار مهمی با ما داشت، به او گفت: یک ساعتی بنشین این کار را تمام کنیم، بعد برو. شهریار گفت: «نه نمیشه که کار «ری» را زمین بگذارم». در این لحظه، برادرم فرهاد به او گفت: ببین شهریار، ری 2500 سال صبر کرده است، حالا، یک ساعت هم روش. نمیخواهم تعریفی از برادرهایم بکنم، ولی همهی آنها یک نکتهای از ظرافت و شوخی در وجودشان بود، ولی مال فرهاد خیلی خوب بود. وقتی نکتهی با مزهای را تعریف میکرد، خودش هم از آن خندهاش میگرفت و اشک میریخت. با این حرف فرهاد که ری، 2500 سال صبر کرده، حالا یک ساعت هم روش، ملّت زدند زیر خنده و شهریار مجبور شد بنشیند. و آن که، من در آن شب فهمیدم که شهریار روی منطقهی ری در حال کاوش است.»

کامران عدل در ادامه سخنانش افزود : » یک بار که از هند بهتهران بازگشته بودم، خیلی تصادفی با برادرم ملاقاتی داشتم. از عکسهایی که آثار ایرانی هند گرفته بودم با او صحبت کردم، بهمن گفت: بدبختانه نگاه ایرانیان، بهغرب متمایل شده است. در حالی که، نگاه ما باید بهطرف هند باشد

چهار سال است که روی میراث فرهنگی برونمرزی ایران عکاسی میکنم. گرجستان را تمام کردهام (هرچند که شهریار، ده پانزده سال قبل از من، پوست گرجستان را کنده است) و فقط سه بنا باقی مانده است که کارم در گرجستان تمام شود. این آثار هم تازه بازسازیشان تمام شده است و امسال قرار بود که بروم از آن سه بنا عکاسی کنم که این اتفاق ناگوار پیش آمد و مجبورم اردیبهشت آینده بهگرجستان بروم. ولی، حکایتی که من در برنامههایم داشتم، عکاسی از افغانستان و سمرقند و بخارا و و و... است. به همین علت، چون می دانستم که شهریار تمام این مناطق را خوب می شناسد، یک روزی از او پرسیدم که این قلعهی «سمنگان» کجاست؟ و چی هست؟ جواب: «این قلعه بین بلخ و کابل واقع شده است و محل ازدواج رستم و تهمینه بوده است». بعد در بارهی بلخ و کابل و... در این موقع متوجه شدم که ایرانی که در مغز برادرم است، ایران فردوسی است. ضحاک، نمیدانم بابا بزگ رستم بوده(؟) و آن طرفها بوده و در کوه دماوند زندانی شده است...

همهی اینها، برای من رویاهایی است که میخواهم عکاسی کنم. و این، در حالی است که، آن تکه از تنم را، که بهاین ایران بزرگ وصل میکرد را مرگ، از من جدا کرد.»

پخش فیلمی مستند از شهریار عدل ساخته مژده فامیلی و علی آرنگ که در آن دکتر عدل زندگی خود را از دوران کودکی نقل می‎کند از دیگر بخش‎های این مراسم بود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692