• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • نگاهی به رمان «تالار پذیرایی پایتخت» نویسنده «محمدعلی گودینی»؛ «محمود خلیلی»/ اختصاصی چوک

نگاهی به رمان «تالار پذیرایی پایتخت» نویسنده «محمدعلی گودینی»؛ «محمود خلیلی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

در این تالار، بوی کباب می‌آید اما خر داغ می‌کنند.

مشخصات کتاب: تالار پذیرایی پایتخت/ نویسنده: محمد علی گودینی/ ناشر: انتشارات سوره مهر/ شمارگان: 2200 نسخه/ قطع: رقعی/ تعداد صفحات: 352 صفحه/ چاپ‌ اول: 1388/ چاپ حاضر: چاپ پنجم

حضور مداوم این موجود بی‌آزار (خر) در موقعیت‌های مختلف این روایت به خصوص در صحنه‌های روستایی، چنان همیشگی و دائمی است که ناخودآگاه در تیتر نقد آن نیز حضور یافت. امیدوارم کسی از این موضوع نرنجد، حتی نویسنده.

خلاصه کتاب:

غلام‌علی فرزند برات‌علی، روستازاده‌ای است که با خانواده‌اش شامل پدر و مادر و برادرش چراغ‌علی و سه خواهرش به نام‌های تاج دولت، نیم تاج و تاج ماه زندگی می‌کند. پس از اعلام اصلاحات ارضی در 6 بهمن 1342، روستاییان که دیگر مالکی بالای سر آنان نیست با هم اختلاف و نزاع پیدا می‌کنند و پاره‌ای از آنان به طمع شغل و امکانات بهتر به سمت پایتخت هجوم می‌برند.

غلام‌علی راوی نوجوان ما یکی از این مهاجران است که در طول داستان به ماجراهای رخ داده در ایران و پایتخت نگاه می‌کند و (فراموش نکنید که فقط نگاه می‌کند). او در پایتخت بزرگ می‌شود و هر کاری می‌کند جز آموختن حرفه و صنعتی که آینده داشته باشد. وی پس از پایان دوران سربازی میان ماندن یا رفتن از پایتخت حیران و سرگردان است.

خواننده از زبان راوی تنها روایاتی دو یا سه خطی می‌شنود که واقعه 15 خرداد 42، حادثه فیضیه قم، جشنواره‌ی فرهنگ و هنر شیراز از آن جمله هستند و این‌ها وقایعی است که نه راوی بلکه، نویسنده‌ی محترم جسته و گریخته به آن‌ها پرداخته است.

نگاهی به درون‌مایه داستان:

گودینی کوشش کرده است به تراژدی "مهاجرت روستاییان و عوامل و تبعات منفی آن" نگاهی از سر تأمل داشته باشد. او در صفحات رمان خود تلاش می‌کند با ناخنک زدن به تاریخ

معاصر، اثر خویش را مرتبت و کیفیت بالاتری ببخشد اما چنان اسیر ایجاز و بریده‌گویی شده است که با این زبان الکن به هیچ کدام از خواسته‌های خود حتی یک روایت درست از ماجرای مهاجرت، نرسیده است.

نویسنده با کولاژی که از قطعات تاریخ می‌سازد به جای روشنگری به سراشیبی مبهم‌گویی می‌غلتد و برای نسل فعلی که متأسفانه حافظه‌ی تاریخی ندارد و به شدت کتاب‌گریز است، این خرده اطلاعات به هیچ نقطه‌ی روشن و درک درستی از تاریخ معاصر منتهی نخواهد شد. رمان 350 صفحه‌ای «تالار پذیرایی پایتخت»، نه روایت کامل و صادق تاریخ است و نه روایت کامل زندگی مهاجران.

نبود تعلیق: نویسنده با خلق صحنه‌هایی در ماست‌بندی (یکی از محل‌های‌کار راوی) به شدت تلاش می‌کند به تعلیق لازم در داستان چنگ بزند اما پایه‌های این تعلیق به گونه‌ای سست است که بودن یا نبودن آن تاثیری در کل اثر ندارد. ماست‌بندی ظاهراً نماد یک تشکیلات مخفی ضد رژیم شاه است که حتی از تحول در همسایگان خود عاجز است و از سایه‌ی آنان می‌ترسد، حال چگونه این تشکیلات می‌خواهد منشاء اثر در تغییر و تحول جامعه شود، جای سوال و شگفتی دارد.

از سوی دیگر تلاش‌های راوی برای همراهی با خواننده عقیم می‌ماند چرا که در طی روایت داستان، نویسنده‌ی محترم هیچ‌گونه کوششی برای ایجاد همراهی و ایجاد حس همذات‌پنداری بین راوی و خواننده نمی‌کند.

خالی بودن از عناصر خیال: داستان بلند گودینی، همان‌گونه که از حس تعلیق خالی است از عنصر خیال نیز بی‌بهره مانده است و هیچ تلاشی برای ایجاد حس کنجکاوی در خواننده دیده نمی‌شود.

گرچه رمان حاضر به چاپ پنجم رسیده است اما وجود نقص‌های بزرگ در شیرازه‌ی اصلی آن و عدم چفت و بست ماجراهایش، مبین این موضوع است ‌که این رمان یا اصلاً توسط خوانندگان ادب دوست خوانده نشده و یا به علت ضعف بسیار، نیازی به نقد آن ندیده‌اند.

عدم استفاده‌ی درست از امکانات موجود: استفاده از گویش محلی، شاید بتواند برای خواننده‌ای در جغرافیایی خاص ایجاد جاذبه نماید اما مخاطب عام که با برخی کلمات و عبارات آشنایی کامل ندارد، از اثر دور می‌شود چرا که همه‌ی لغات ناآشنا در پاورقی معنا نشده است. غلط املایی برخی لغات، استفاده نادرست از برخی عبارات، چند پارگی زبان و دست و پا زدن بین گویش‌های مختلف از دیگر نقاط ضعف این رمان است.

عدم تمرکز و بی توجهی به متن: بی‌دقتی نویسنده در پاره‌ای از موارد نشان‌دهنده‌ی عدم توجه و تمرکز وی در هنگام تحریر است. این عمل در صورتی اتفاق می‌افتد که یا داستان در طی چند مقطع مختلف و یا در طول چند سال متوالی نوشته شود. گسیخته شدن متن، حاصل همین جدا افتادن نویسنده و دور شدن وی از نوشته است. به نمونه‌های زیر توجه کنید:

در ص 19 نویسنده عنوان می‌کند که بی‌بی در حال پختن نان در خانه تنوری است و با دیدن ورود یک‌باره‌ی بچه‌ها می‌گوید: «مجبور بودی توی این سرما بیایی بیرون تا امنیه‌ها این طورری بیفتند از پی‌تان؟» لازم است نویسنده محترم به سوالی که در ذهن خواننده ایجاد می‌شود پاسخ دهد: بی‌بی که در خانه تنوری در حال پختن نان بوده است، چگونه از قضایای بیرون و تعقیب و گریز بچه‌ها با مامورین خبر دارد؟

در ص 28 داستان، وقتی داشی ملا از مهاجرت می‌گوید «ناگهان بی‌بی زل زد توی دهان داشی ملا» نویسنده محترم فراموش کرده است که در صفحه قبل گفته است «بی‌بی رفت رو به تاپوخانه» و هنوز از برگشتن او چیزی نگفته است!!

استفاده‌ی غلط از عبارات و اصطلاحات:

ص 8: نشسته نشسته: (اگر قرار است از اصطلاحات عامیانه و محلی استفاده شود باید نوشته می‌شد کون‌سُرّه یا کون خیزه)

ص 10: ورش می‌زد: (وَش می‌زد یعنی از شدت تمیزی برق می‌زد)

ص 21 و 25 و 83: پارس کردن؛ دیرگاهی است که نویسندگان محترم پارسی زبان به این توهین آشکار بیگانگان سکوت کرده اما واژه‌ی جایگزین اختیار کرده‌اند و صدای سگ را عوعو یا واق واق می‌نویسند و نه پارس کردن)

ص 53: آروت شده: (باید نوشته می‌شد عوریت شده یعنی پر کنده و لخت)

ص 61: سر و پوزم خاکی بود: (در اصطلاح دک و پوز آورده می‌شود که اینجا سر و پوز نوشته شده اما لازم به ذکر است دک و پوز نیز در مقام کنایه به طرف مقابل گفته می‌شود و نه به خود شخص!)

ص 155: عمله‌های پاچه ورمالیده: (درست است که معنای پاچه ورمالیده یعنی کسانی که پاچه‌ی شلوار خود را بالا زده‌اند اما پاچه ورمالیده اصطلاحی رایجی است که در مقام توهین به افراد حقه‌باز و اهل نیرنگ گفته می‌شود و نه کارگران ساده‌ی ساختمانی)

ص 172: «از قدیم گفته‌اند نان دولت حرام است و هرکس بخورد دیوث شده» (این ضرب المثل جدید جز در کتاب ایشان، در هیچ لغت‌نامه و فرهنگی دیده و خوانده نشده است! و ان‌شاءاله که قابل تعمیم به همه کس نباشد).

غلط املایی: ص 94: رفته‌اند تهران عمله گری: (رفته‌اند عملگی)- ص 128: آوردی به من قالب کنی: (آوردی به من غالب کنی)

ص 165: برای خودمان آب رو داریم: (اولین بار است که آبرو را به صورت جدانویسی دیدم و چقدر زشت و بدترکیب است)

ص 269: بی انظباطی: (بی انضباطی) و مواردی از این دست در سراسر کتاب، بسیار دیده شده است.

اغلاط نگارشی:

به ذکر چند نکته بسنده می‌کنم:

ص 93: خدا عاقبت همه مردم و آبادی را به خیر بکند: (باید نوشته می‌شد خدا عاقبت آبادی و مردمش را به خیر کند)

ص 234: اسب قرمز بود. درشت بود. مست بود و گردن کش بود. (شما نظر بدهید و من سکوت می‌کنم)

استفاده از کلمات رکیک:

کاش می‌شد در نوشته نیز مانند تصاویر برای عدم استفاده از فحش و ناسزا از بوق استفاده کرد با این حال محمد علی گودینی در این قسمت با دستان باز عمل کرده است به ص 168 نگاه کنیم: «چلغوز... پخی نیستیم... زرت زرتش... عر و تیز می‌کند قرمساق ...‌« (تمامی کلمات داخل گیومه در متن کتاب موجود است).

آیا به راستی به کار بردن این لغات و اصطلاحات جزء لازم و تفکیک‌ناپذیر ادبیات است یا می‌توان با رفتار ناشایست افراد شخصیت ایشان را نشان داد و از به کار بردن کلمات زشت پرهیز کرد؟ شاید نویسنده محترم نیز مانند برخی دوستان نوقلم گمان می‌کند با به کارگیری لغات این چنینی کار خود را به رئالیست و واقع گرایی محض نزدیک می‌کند؟!

استفاده از طنزی که تنظیم نیست!:

-       راوی ساده‌لوح ما معنای کلمه خرابکاری را نمی‌داند! چون می‌گوید: «هر چه فکر کردم متوجه منظورش نشدم... شاید منظورش... کار ناشایست سرباز شب قبل بوده است... سرباز از شدت شکم روی طاقت نیاورده... ریده بود توی شلوار خودش» (ص 272) گویا نویسنده محترم فراموش کرده است که راوی چند سال است در پایتخت زندگی می‌کند!!

-       در بخشی از داستان، سخنان یک نماینده مجلس آمده است: «این مردم را باید اصلاح کرد» و قهرمان داستان می‌گوید: «بی اراده دستم رفت پشت گردنم.. سناتور راست می‌گفت باید می‌رفتم برای اصلاح».

-       در متن و ص 309 آمده است: «اهالی پایتخت بدانید که پارک وی، پارک نیست، پارک وی فقط اسم یک اتوبان است»! لازم به ذکر است در داستانی که خالی از هر گونه طنز و فکاهی حساب شده و جدی است این طنازی‌ها، نه تنها کمکی به شیرینی و حلاوت داستان نمی‌کند بلکه سطح آن را تا یک لودگی و شکلک بی‌مزه پایین می‌آورد.

بی دقتی در شخصیت پردازی:

گرچه نویسنده تلاش دارد شخصیت راوی را به خوبی معرفی کرده و از تمام جهات بررسی نماید اما در برخی بخش‌ها نتوانسته از تمامی امکانات به درستی و با دقت استفاده کند به گونه‌ای که این جوان چشم و گوش بسته که حتی معنای واژه خرابکار را نمی‌داند و پاکی و ساده لوحی روستایی را دارد، تا پایان مراسم رقص و پاکوبی زنان در مراسم عروسی می‌ماند و حتی تشخیص می‌دهد که خواننده‌ی زن، گرچه به تقلید یک خواننده‌ی زن معروف می‌خواند اما حین خوانده اداهای زنانه‌ی او را در می‌آورد و به قول خودش «عین همان خواننده‌ی اصل»! (رجوع کنید به ص 328)

نویسنده محترم چنان درگیر روایت نصف و نیمه‌ی تاریخ می‌شود که فراموش می‌کند راوی داستان سال‌هاست پدر و مادر و خانواده‌ی خود را ندیده است در حالی که جدایی آن‌ها بسیار غمبار و دور از انتظار تصویر شده بود. این نکته علاوه بر این که نشانگر ضعف نویسنده در پرداخت و معرفی درست شخصیت است، نشان می‌دهد که نویسنده با قهرمان داستانش نیز آشنایی کاملی ندارد.

دیدگاه‌ها   

#1 مهدی 1397-08-21 22:18
سلام
نمیدونم انگیزه شما چی هست
امابه طرز عجیب و غریبی که بوی حسد میداد
به محتوا ومخاطبان ونویسنده کتاب حمله میکنید
بهتر بود قبل نوشتن این انتقاد تند وتیزتون
گذری هم به مابقی آثار ایشون می داشتیز
تا با روش و بینش ایشون آشنا بشید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692