شب « سرگئی پاراجانف » برگزار شد / ترانه مسکوب

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شب « سرگئی پاراجانف » برگزار شد 				ترانه مسکوب

دویست و دوازدهمین شب بخارا به سرگئی پاراجانف اختصاص داشت که با همکاری سفارت‎های ارمنستان، گرجستان و اکراین ، بنیاد فرهنگی ملت، نشریه هویس و دفتر سینمایی باران در عصر چهارشنبه 22 مرداد 1394 برگزار شد.

علی دهباشی در آغاز این جلسه با خیرمقدم به نمایندگان سه کشور ارمنستان، گرجستان و اکراین و نیز سخنرانان و حاضران در باره این کارگردان نام‎آور چنین گفت:

بدیهی است دوستانی که امشب به اینجا آمده‎اند با نام و آثار پاراجانف آشنا هستند و من فقط از باب یادآوری نکاتی را یادآور می‎شوم و برای این کار از ترجمه دوست دانشورمان آقای صافاریان استفاده می‎کنم .

پاراجانف درنه ژانویه 1924 در خانواده‎ای ارمنی در شهر تفلیس گرجستان به دنیا آمد و در 1942 از انستیتو مهندس راه آهن تفلیس برای آموختن آواز و ویلون به کنسرواتور تفلیس منتقل شد. در 1946 به مدرسه سینمایی مسکو رفت و در 1951 به عنوان کارگردان سینما از این مدرسه فارغ‎التحصیل و در استودیوی فیلم « کیف» مشغول به کار شد و در دوران تحصیل دو کارگردان برجسته اکراینی استادان او بودند: ایگور ساوچنکو و الکساندر داوژنکو.

فهرست فیلم‎ها را در فیلم مستندی که آقای مرتضی وند ساخته‎اند به تفصیل خواهیم دید. من از آن می‎گذرم که دوباره کاری نشود.

پاراجانف یک دوره‎ای گرفتار شد و پس از پانزده سال محرومیت از فیلمسازی سرانجام با حمایت از طرف ادوارد شواردنادزه، دبیر اول حزب کمونیست گرجستان توانست کارش را شروع کند. فیلم بلند افسانه نیاکان فراموش شده را با کارگردانی مشترک دودو آواخیتزه، بازیگر گرجی ساخت و چندین کار دیگر هم محصول مشترک گرجستان، ارمنستان و آذربایجان ساخت و به علت اختلالات تنفسی به مسکو منتقل شد و در آنجا برای سرطان ریه مورد عمل جراحی قرار گرفت. بعد در پاریس شیمی درمانی شد و سرانجام در بیست ژوییه 1990 در سن 66 سالگی در ایروان درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد.

آقای صافاریان بیشترین متن ادبیات سینمایی را در باره پاراجانف کار کردند که خودش کتابی است و انشاءالله بعدا منشتر می‎شود. گفتگوی مهمی در آن ترجمه‎ها خواندم که بخش کوتاهش را که پاراجانف پاسخ می‎دهد به سئوالی که در باره رئالیسم سوسیالیستی است . پاراجانف چنین می‎گوید : « حقیقتاً رئالیسم سوسیالیستی را نمی‎توان تعریف کرد. فقط در کتاب‎ها وجود دارد. چطور می‎توان رئالیسم سوسیالیستی را چون برچسبی برای فیلم‎هایی چون چاپایف ساخته واسیلویف، جوانی ماکسیم ساخته کوزیتکف و ... دفاع کرد. در بارۀ مستندهای تکان دهنده ما چه باید گفت؟ اینها رئالیسم سوسیالیستی بودند؟ اینها رنسانس سینمایی ما بودند که باید دنیا را تکان می‎دادند. آن گاه کیش و پرستش شخصیت این حرکت را متوقف کرد. ما ناچار شدیم مدح قدرت مطلقه و حکومت‎های مستبد شرور را بگوییم و آنها را به عرش اعلا برسانیم. کارگردان‎های با استعداد روح خود را فروختند و چنین فیلم‎هایی ساختند. زمان آن رسیده است که این کارها را صراحتاً محکوم کنیم . بعضی از هنرمندان می‎توانستند روح خود را بفروشند و برخی دیگر سمت‎های دولتی و رسمی داشتند . آنها مغز متفکرهایی بودند که مناصب دولتی را اشغال کردند. آنها آدم‎های با استعدادی بودند اما سینمای ما را زمین زدند. سینمای ما را و شخصیت‎های برجسته سینمای ما را نابود کردند. به این ترتیب آیزنشتاین در حالی مرد که تنها ذره‎ای کوچک از قابلیت‎هایش تحقق یافته بود. حتی دانسکو، بنیانگذار مکتب نئورئالیسم شوروی، کسی که رنگین کمان و شکست خورده را ساخت، نتوانست نیروی بالقوه خود را تکامل ببخشد. فاجعه هولناکی بود. هیچ کتاب و مجلۀ خاصی که به این دوران بپردازد نیست. همه ساکت‎اند و همه این چیزها با آمدن نسل جدید به فراموشی سپرده خواهد شد. یا فوقش آدمهای علاقه‎مند در باره این دوره خواهند نوشت. اگر بایگانی خود من را باز کنید سه حکم زندان در آن می‎یابید که آزادی‎ام را از من سلب کردند و یک حکم محکومیت از سوی دادگاه با این مضمون که من سوررئالیستی هستم که ساختار اجتماعی را خیالی می‎دانم و بعد توضیح می‎دهد که من را شبیه آن ... که بالای کلیسای نورتردام ... می‎شناسند. در اردوگاه‎های شوروی تحمل تنهایی سخت بود. اما فاجعۀ بزرگ‎تر این بود که من حرفه‎ام را از دست داده بودم. خرد شده بودم. شده بودم یک جنایتکار در میان جنایتکاران. کسانی بودند که سابقۀ جنایی جدی داشتند . به راه‎های بد رفته بودند. آدم‎های خطرناکی بودند. من در چنین محیطی افتادم. اما هنر مرا نجات داد. شروع کردم به طراحی و بعد از چهار سال و یازده ماه آزاد شدم، با کوشش‎های لویی آراگون و دوستان خوبم هربرت مارشال و جان آپدایک آزادی‎ام را به دست آوردم. یازده ماه و هجده روز از حکم را بخشیدند. علاوه بر این بیشتر زندانی‎ها مرا دوست داشتند. من به اعترافات آنها گوش می‎کردم. بر اعتراف هر یک از این بزهکاران، فجایعی که در گوش من زمزمه می‎کردند می‎توانست فیلم‎نامه یا رمانی بزرگ شود. اینها هدایایی بودند که آنها به من دادند. صد رمان، شش فیلم‎نامه هدیه گرفتم که چند تا از آنها در آینده نزدیک فیلم خواهند شد و باقی راز ما من باقی می‎ماند.

پس از آن علی دهباشی از آسور هاکوپیان به نمایندگی از سوی سفارت ارمنستان برای ایراد سخنرانی دعوت کرد.

... گفت که خود را برای سخنرانی در اینجا آماده نکرده بود و فقط می‎تواند بگوید که شگفت‎زده شده وقتی دیده پاراجانف را در ایران این قدر خوب می‎شناسند و این میزان کار تحقیقی و پژوهشی وسیع در باره او صورت گرفته است. پاراجانف از این موهبت برخوردار بود که سه ملیت داشت: ارمنی، گرجی و اکراینی . او فیلمسازی شهیر بود که فیملسازان برجسته تحسینش کردند. و امشب از حضور علاقمندان به سینمای پاراجانف در اینجا خوشحالم و از همکارانم در سفارت‎های گرجستان و اکراین نیز سپاسگزارم.

سپس نوبت به ماموکا کورسیدیانی از سفارت گرجستان رسید که چند کلمه‎ای سخن بگوید:

من هم به سهم خودم خوشحالم که این قدر پاراجانف در ایران علاقه‎مند دارد و این قدر در باره او در ایران کار و تحقیق شده.

سرگئی پاراچانف در گرجستان متولد شده اما بیشتر کارهایش در اکراین بوده . ایشان در مصاحبه‎ای در 1988 چنین چیزی را می‎گوید : او در واقع سه وطن دارد. اولش گرجستان که در آن متولد شده، دومش اکراین که آنجا کار کرده و سومش ارمنستان که می‎خواهد همان جا بمیرد. و همینطور هم شده . در ارمنستان درگذشته و در همان جا هم دفن شده است. کارهای پاراجانف برای بشریت بسیار مهم بود چرا که سبک کارش ویژگی‎های خاص خودش را داشت. در دوران شوروی، در یک چارچوب تعریف شده دولت نمی‎توانسته بگنجد. به خاطر همین دولت شوروی مخالف کارهایش بوده و تقریباٌ 15 سال از ساختن محرومش کردند. و به خاطر این که سبکش و اصلاٌ طرز تفکرش فرق می‎کرد با رئالیسم سوسیالیستی با دولت شوروری مشکلاتی داشته.

به هر جهت فیلم‎های او برای بشریت پیام‎های مهمی داشته و من هم خیلی خوشحالم که در ایران او را می‎شناسند و در باره‎اش تحقیق می‎کنند و یک بار دیگر من تشکر می‎کنم از برگزارکنندگان این نشست.

سپس نوبت به سرگی کراسنو شاپکا از سفارت اکراین رسید تا از این فیلسماز برجسته حرف بزند.

وی در آغاز از این که می‎تواند در این مکان باشد و با هنرمندان و هنردوستان ایرانی سخن بگوید بسیار خوشحال است و سپس چنین ادامه داد:

در باره سرگئی پاراجانف هم می‎شود زیاد و هم کم صحبت کرد به دلیل شخصیت منحصر به فردش و دلیل دیگر این که با آثار و فیلم‎هایش دنیا را اشغال کرد. آثاری که به دست این هنرمند بزرگ ارمنی، گرجی و اکراینی ساخته شده نشان می‎دهد که رژیم سیاسی نمی‎تواند همراه با آزادی هنر باشد و تاریخچه زندگی او در شوروی نشان می‎دهد که زندگی خیلی سختی داشته است. من به تازگی تمبری را دیدم با تصویر کشور اکراین که روی آن تصویری از پاراجانف بود با یک جمله به زبان اکراینی که ترجمه فارسی آن این است: « من نمی‎دانم آینده من چه خواهد شد اما خیلی دوست دارم که در اکراین دوست داشتنی بمیرم. » بهترین اثر پاراجانف فیلم معروف سایه‎های نیاکان فراموش شده است . سوژه این فیلم بسیار ساده و همانند سوژه فیلم رومئو و ژولیت انگلستان و لیلی و مجنون ایرانی است. حوادث این فیلم در یک روستانی دورافتاده اکراین غربی اتفاق می‎افند. و مانند رومئو و ژولیت دو خانواده همیشه با هم جنگ داشتند و در ستیز بودند. از یک خانواده « ایوانکو» ، پسر و از خانواده دیگر هم « ماریچکا»، دختر که از اسامی اکراینی هستند یکدیگر را دوست داشتند اما خانواده آنها اجازه نمی‎دادند که با هم ملاقات کنند و خلاصه ایوانکو برای پیدا کردن کار به منطقه‎ای دیگر رفت و زمانی که خارج از روستا بود ماریچکا در یک رودخانه کشته شد. و با وجود آن که ایوانکو با دختری دیگر به نام « بالان» ازدواج کرد اما هیچ وقت ماریچکا را از یاد نبرد.

آقای شاپکا در ادامه به خلق و خوی پاراجانف اشاره کرد و افزود : بر اساس گفته دوستان و نزدیکان پاراجانف او آدمی بسیار مهربان و صمیمی و پر انرژی بود و نکته آخر این که برای هنرمندان هیچ محدودیت و مرزی وجود ندارد و این که امروز ما اسم پاراجانف را در ایران می شنویم و به یاد می‎آوریم نشان دهنده همین حقیقت است.

محمدرضا اصلانی سخنرانی بعدی این نشست بود که از ماجرای آشنایی با پاراجانف و تماشای فیلم رنگ انار حکایت کرد:

ما برای اولین بار فیلم رنگ انار را در مؤسسه فرهنگی ایران و شوروی دیدیم. چون از این فیلم سردرنمی‎آوردند، آن را به کشورهای مختلف فرستاده بودند تا واکنش‎ها را نسبت به آن ارزیابی کنند. و ما وقتی فیلم را دیدیم و از سالن بیرون آمدیم، متعجب بودیم و می‎گفتیم این چی بود که ما دیدیم.

میخائیل وارتانف می‎گوید « در امر زبان سینما که کریفیث و آیزنشتاین قاعده‎مند کردند، تا کنون جهان هیچ چیزی انقلابی‎تر و جدی‎تر از رنگ انار پاراجانف نداشته است.»

البته خاندان پاراجانف به این ترتیب بوده: پدر پاراجانیان و مادر بجانیان که بعداً به اوف تبدیل شدند و ما همان پاراجانف می‎گوییم.

هر چند می‎گویند پاراجانف با فیلم « کودکی ایوان » تارکوفسکی تحول یافت و به خود آمد اما پاراجانف هیچ گاه در زندگی‎ هنری‎اش از کسی تقلید نکرد. الهام گرفت، تأثیر گرفت اما خلاقیت فردی، تخیل و خیال جمعی در کار او یک مثال متقین است.

اصلانی در جایی دیگر به تارکوفسکی اشاره کرد و افزود : تارکوفسکی وقتی پاراجانف در زندان سیبری بود نوشت « از نظر هنری، تعداد مردانی که در کل جهان بتوانند جای پاراجانف را بگیرند، بسیار کم‎اند. او گناهکار است آری. گناه او تنهایی ـ یا تک بودن است ـ یا بگویم یکه بودن است.

اگر پاراجانف فیلمساز آوانگارد، تجربه‎گرا یا دگراندیش است از این نیست که با دیدن یک فیلم دگرگون شده یا یک شبه خواب نما شده یا سلیقه‎اش این بوده و خواسته متفاوت باشد. نمی‎توان اراده کرد به متفاوت بودن . باید خود متفاوت باشی.

محمدرضا اصلانی د رباره پاراجانف و دلبستگی‎اش به هنر ایرانی چنین گفت: می‎توان گفت که او عاشق نقاشی ، نگارگری ایرانی بود و اصطلاحی داشت هر چیز زیبایی را که می‎دید نمی‎گفت زیباست، می‏‎گفت ایرانی است. به نظرم نگارگری ایرانی بیشترین تأثیر رنگ‎آمیزی و صحنه‎پردازی را در آثار پاراجانف داشت.

پس از آن علی دهباشی ضمن اشاره به اینکه روبرت صافاریان مدت­هاست بر کارهای سینمایی و دیگر بخش­های زندگی پاراجانف مطالعه و تحقیق داشته است؛ کتاب «تاریخ سینما» تألیف صافاریان را یکی از جامع­ترین و کامل­ترین ترجمه­های فارسی تاریخ سینما نام برد و گفت:" تعداد چاپ این کتاب شاهد سخنان من است."

در ادامه جلسه روبرت صافاریان با توصیف پاراجانف سخنان خود را آغاز کرد:

"وی به­خاطر چهار فیلم مشهور است و آن زمانی است که پاراجانف آن پاراجانفی شد که ما می­شناسیم. فیلم­های او همانند بسیاری از نویسندگان و فیلمسازانی نظیر کافکا و هیچکاک که به اصطلاح مردم، کافکایی و هیچکاکی خوانده می­شدند، به پاراجانفی شهرت داشت و در واقع شنونده­ی این اصطلاح نیز به طور کامل متوجه آن می­شود. او قبل از ساخت این چهار فیلم، خالق فیلم­های بسیاری در اوکراین بود و می توان گفت زمانی که فیلم «سایه­های نیاکان فراموش­شده­ی ما» را ساخت یک فیلمساز حرفه­ای بود و این چیزی است که گاهی فراموش می کنیم. در وهله­ی اول گرایشی در کارهای او دیده می­شود که ذهن را به سمت آماتوریسم سوق می­دهد اما طرف ما سینماگری است که دارای نبوغ و سینمای اورجینال است؛ در مسکو درس سینما خوانده و سپس در کی­یف چندین فیلم سینمایی بلند و حرفه­ای ساخته است. فیلم «سایه­های نیاکان فراموش­شده­ی ما» در سال 1965را تحت تأثیر کودکی ایوان کارگردانی کرد. در جایی می­گوید: "بالاخره آن کاری که می­خواهم انجام دهم را انجام می دهم. چقدر دیگر فیلم­هایی بسازم که کاملا باب طبع من نیست." گرچه آثار دیگر او همانطور که در بسیاری از کتاب­هایی که در نقد پاراجانف نوشته شده فیلم­های بدی محسوب نمی­شوند اما در جریان اصلی فیلم­های آن دوره جای می­گیرند. به­هر­حال «سایه­های نیاکان فراموش شده­ی ما» اولین فیلمی است که به سبک منحصر به فرد خود اوست که در اوکراین و «رنگ انار» در سال 1969 (با چهار سال فاصله) در ارمنستان ساخته شد که فیلم دوم، اولین فیلمی است که پاراجانف را به ایران معرفی کرد و هنوز هم در میان این چهار فیلم رنگ انار پاراجانفی­ترین فیلم است.

«رنگ انار» برای تماشاگر محتوای سنگینی دارد و نمی­توان آن را در زیرمجموعه­ی فیلم­های سرگرم­کننده قرار داد. در تمامی نماهای این فیلم که در واقع برگرفته از زندگی سایات نووای شاعر بوده است ودر ابتدا با همین نام ساخته شد و بعدها به رنگ انار تغییر نام یافت؛ شاهد نماهای ثابتی هستیم که دوربین هیچ حرکتی ندارد، هرچند در خود کادر، طراحی حرکت و میزانسن­های بسیار زیبایی دیده می­شود. نماها در فیلم، همانند تابلویی که بازیگرانش در بیشتر مواقع یک مقدار دور هستند و در یک سطح قرار دارند طراحی شده است. «رنگ انار» ریتم کندی دارد و خیلی­ها آن را به عنوان یکی از مهم­تریم فیلم­های رنگی تاریخ سینما می­دانند."

روبرت صافاریان با اشاره به شیوه­ی ساخت متفاوت «سایه­های نیاکان فراموش­شده­­ی ما» با «رنگ انار» ادامه داد: "سال­ها بعد، زمانی که فیلم «سایه­های نیاکان فراموش­شده­ی ما» را دیدم گمان می­کردم با فیلمی شبیه «رنگ انار» روبه­رو خواهم شد. اما چیز متفاوتی بود! فیلمی با حرکات دوربین متفاوت و عجیب و تصاویر هوایی که بیشتر به سینمای پر انرژی موج نوی فرانسه شباهت داشت. به خوبی نمی­دانم که سینماگران آن دوره چه اندازه با سینمای دنیا آشنا بودند، تنها گمان می­کنم آن­هایی که در مدارس سینمایی درس می­خواندند این فرصت را داشتند که فیلم­های موج نوی فرانسه نظیر آنتونیونی و ... را ببینند. زیراکه این فیلم­ها در شوروی نمایش داده نمی­شد و تنها به عنوان یک واحد درسی با آن آشنا بودند و احساس من این است که فیلم مذکور متأثر از این نوع سینماست. در سال 1985 پاراجانف بعد از سال­ها دوری از ساخت فیلم که شاید حدود 15 سال به طول انجامید و نزدیک به چهار سال آن را در زندان سپری کرد به سینما بازگشت. حبس او به دلیل فعالیت­های سیاسی و مخالفت با حکوکت نبود؛ وی به رشوه­خواری و فروش ارز و گرایشات خلاف اخلاقی متهم شد. اخیراً در یکی از سایت­های ارمنی مصاحبه­ی کوتاهی با دادستان پرونده­ی او خواندم. گرچه دادستان این مصاحبه­ی تلفنی را تا انتها ادامه نداده بود اما بر این عقیده بود که محاکمه­ی پاراجانف مربوط به فعالیت­های سیاسی مخالف حکومت نبوده­است. این فیلمساز از ناراضیان شوروی نبود. وی در گروه سیاسیونی که آگاهانه در مخالفت با حکومت فعالیت می­کردند قرار نمی­گرفت. در بخش فیلمسازی صاحب سبک و از نظر اخلاقی و رفتاری غیرقابل پیش­بینی بود و یک گرایش آناراشیستی داشت و این­ها برای حکومت آن دوران قابل قبول نبود. یکی از مسئولین موزه­ی پاراجانف می­گفت: "وقتی فیلم رنگ انار را به هیئت بازبینی دادم، همه می­پرسیدند که این چیست و آیا کسی این فیلم را می­فهمد و اصلاً این فیلم دارای ارزش هنری است؟" بنابراین این فیلم را توسط یک تدوین­گر حرفه­ای مونتاژ مجدد کردند و با وجود این تغییر، کارگردان فیلم از نتیجه­ی نهایی ناراضی نبود و یا حداقل این امر را پذیرفته بود. امروز از رنگ انار چند ورسیون وجود دارد که از نظر زمانی با هم متفاوت هستند. گرچه از نظر من همه­ی آن­ها به یک اندازه خوب هستند.

با حمایت عده­ای از مسئولین فرهنگی شوروی که او را یک نابغه می­دانستند، موفق شد فیلم پاراجانفی سومش را در گرجستان بسازد. حدود سه سال بعد فیلم چهارم با نام «عاشیق غریب» که به نوعی آخرین فیلم بلندش محسوب می­شد را در جمهوری آذربایجان کارگردانی کرد. به این ترتیب، وی چهار فیلم صاحب سبک خود را در چهار کشور اوکراین، ارمنستان، گرجستان و آذربایجان خلق کرد. از این موضوع می توان این­گونه نتیجه­گیری کرد که با وجود ارمنی بودن «رنگ انار» فیلم «سایه­های نیاکان فراموش­شده­ی ما» به شدت اوکراینی است. در واقع اصطلاح ملی­گرا در مفهوم ظاهری خود که به نوعی تعصب بر یک فرهنگ خاص تعریف می­شود و در بسیاری مواقع این تعصب باعث نوعی بیگانگی با فرهنگ­های دیگر شده و محدودیت ایجاد می­کند برای پاراجانف و افکار و سینمایش به این شکل وجود ندارد. او در هر کشوری که فیلمش را بسازد، این ملی­گرایی و دخالت فرهنگ آن کشور بر آثار او مشهود است.

یکی دیگر از سوءتفاهماتی که در مورد او ایجاد شده، زیبایی­ کارهایش است. چنین برداشت می­شود که چون موضوع کارهایش زیباست، پس خود آثار هم زیبا به نظر می­رسد. لباس­ها، معماری­ها و تمام چیزهایی که در مقابل لنز دوربین او قرار می­گیرد اشیای زیبایی هستند، اما نمی­توان نتیجه­گیری کرد که دلیل زیبایی فیلم­های او نیز تنها همین اشیاء باشند. همانطور که عکس گرفتن از یک شیء زیبا به این معنا نیست که، عکس زیبایی نیز خلق شود گاهی حتی برعکس این باور اتفاق می­افتد که یک گل زیباتر از عکس خود باشد. مسأله­ی مهم این است که چون موضوع کارهای پاراجانف زیباست، فیلم­های وی زیبا به نظر می­رسد. من فکر می­کنم دو نوع برخورد با هنر مردمی و فولکلور وجود دارد. یکی آن نوعی است که در شوروی هم بسیار مورد اهمیت است، شناسایی موتیف­های ملی و رسمی است که به عنوان مثال در معماری و مبلمان پیاده می­شود. در صندلی پارک­ها در ایروان، موتیف­های ارمنی از کلیساهای ارمنی گرفته شده است. حکومت شوروی مشوق این نوع هنر بود و بعدها در بخش شفاهی نیز مورد حمایت حکومت قرار گرفت. اما کارهای پاراجانف از این جنس نیست. وی با روح هنر فولکلور سروکار دارد. هنر فولکلور، هنر انسان در کودکی است. نوعی ساده­لوحی که همانند نقاشی­های کودکان به نظر می­رسد. همانند طرح گلیم­هایی که در مکان­های مختلف توسط بافنده­های بومی بافته می­شود. او این وجه از هنر مردمی را مورد کنکاش قرار داده­است. گرچه این موضوع در هنر مدرن هم دیده می­شود برای مثال «پل گوگن» نقاش و تندیس­گر فرانسوی به هنر بومیان هائیتی علاقه داشت و حتی آثار «ونگوک» نیز از نظر سرعت اجرا و استفاده از رنگ­های بسیار شاد و پررنگ به نقاشی کودکان می­ماند. پاراجانف هم این­گونه است و از این­رو، بسیاری او را «پاراجانف تُن» خطاب می­کردند. « تُن» به زبان ارمنی به معنای جشن است و این فیلمساز جشن را بسیار دوست داشت و علاقه­ی بسیاری به اشیاء زیبا و هنر کاربردی همانند کلاه­های زنانه، انواع اقسام گلیم ها و بافته­های و جواهرات، نشان می­داد و با همه­ی این­ها زندگی می­کرد و کادر دوربین او شامل این زیبایی­هاست و این دلیل تمایز سینمای او از دیگری است. وی برخلاف هنرمندانی که میلیمتری کار می­کنند، نوعی خودانگیختگی در فیلم­هایش دارد. وقتی ورسیون­های مختلف از رنگ انار را می­پذیرد، پس باور دارد که برای یک فیلم یک حالت نمی­تواند وجود داشته­باشد.  

چندین فیلم مستند درباره­ی او ساخته شده­است. یکی از این فیلم­ها که مصادف با اواخر زندگی­اش است؛ برعکس تمام حضورهای شاد و پرانرژیش بسیار ناراحت این است که چرا سال­های زیادی از عمر خود را در زندان گذرانده؟! از آن­جا که بیماری او نیز بی ارتباط با آن دوران نبود. در عین حال زمانی است که پروستریکا شروع شده و او نگران سیاست­گذاری­های گورباچف می ­باشد. وی به فیلمسازان روسی چون «میخائیل رم»، «الکساندر داوژنکو» که اساتید او بودند، احترام می گذاشت. تنها فیلمسازان سیاسی و مقابل حکومت مورد علاقه­اش نبودند.

یک بخش از سخنرانی در اولین سفر خارج کشورش را «ران هالووی» منتقد و مستندساز، بخشی از موضوع فیلم مستند خود قرار داد. پاراجانف در آن سخنرانی رئالیسم سوسیالیستی را مورد نقد قرار داده بود. در همان سخنرانی می­گوید که «لنین» هنرمند بود چون آن­هنگام که سخن می گفت همه بیدار می­شدند اما «بریژن» زمانی که حرف می­زند آدم خوابش می­برد. حتی داوری­های او در مورد سیاست هم یک نوع داوری هنری بود. درواقع کارگردان رنگ انار، انسان­ها را براساس شوری که می­توانستند خلق کنند ارزش­گذاری می­کرد. ارزیابی کلی من این است که پاراجانف این توانایی را داشته که در حوزه­های فرهنگی شوروی کار کند و انگیزه­ی مستقیم سیاسی کمتری داشته است."

پژوهشگر و منتقد سینما در ادامه­ی سخنرانی خود به سینمای شاعرانه­ی پاراجانف اشاره کرد و گفت: "سینمای او به سینمای شاعرانه و غنایی و لیریک در مقابل سینمای داستان­گویی شهرت دارد. گرچه این­طور است اما نه به آن معنی که سینمای این کارگردان ارمنی، داستان نداشته باشد. «رنگ انار» داستان زندگی شاعری است که از کودکی تا مرگ او را روایت می­کند. گرچه به طور مستقیم نقل داستان نشده و به نوعی تنها تصاویر و صحنه­هایی از این زندگی به ما نشان داده می­شود. شاید بسیاری او را هنرمند تجسمی بدانند تا یک فیلمساز؛ اما این­گونه نیست چون فیلم­ها در­واقع یک حرکت در زمانی دارند. وقتی فیلمی را تجربه می­کنیم می­تواند به زیبایی یک تابلو باشد اما این تجربه، یک تجربه­ی در زمانی است و نه نگاه به یک تابلوی ثابت. در­واقع بیننده در آن حرکت می­کند. تنها یک هنرمند می­تواند ساعت­ها در سینما این تصاویر زیبا را بر اساس یک طرح روایی کنار هم بچیند، علاوه بر این که موسیقی و نوار صوتی در فیلم­های او بسیار مهم است و از نظر بصری به حدی خیره­کننده که شاید در ابتدا به نظر نیاید. «رنگ انار» حاشیه­ی صوتی بسیار غنی دارد و به نوعی در آن طراحی صوتی قرار گرفته و این کار توسط یکی از آهنگسازان مشهور ارمنستان به نام منصوریان ساخته شده­است.

در آخر باید به این نکته اشاره کنم که پاراجانف تأثیر بسیاری بر روی فیلمسازان گذاشته است. معمولاً وقتی می­گویند فیلمسازی از پاراجانف تأثیر پذیرفته، به ظاهر آن توجه دارند. علت این که او در ایران مطرح شد این است که در سال­های اولیه­ی انقلاب، هم زمان با تأسیس بنیاد فارابی تمایلی بر سیاست­گذاری فرهنگی کشور وجود داشت که در جستجوی سینمایی بود که سرگرم­کننده و غربی نباشد و در همین دوره سینمای شاعرانه بسیار مطرح گردید. بخصوص در جشنواره­ها که جای این­طور فیلمسازان و فیلم­هاست. به یاد دارم یک سال نمایشگاه پاراجانف را در خانه­ی سینما به نمایش گذاشتند گرچه ده سال بعد این نمایشگاه محدودتر در فرهنگسرای نیاوران تکرار شد. در آن سال­ها مجله­ی فیلم کتابی کوچک و ارزشمند در مورد سینمای پاراجانف منتشر کرد و در آن اشاره به فیلم­هایی چون «نای و نی» داشت که از سینمای او متأثر شده بود. ولی این­ها صرفاً با اتکا به یکسری نشانه­های بیرونی بود و نمی­توان آن را برگرفته از سینمای کارگردان «عاشیق غریب» دانست. وی در سخن معروف خود می­گوید: "هر کسی سعی این را داشته باشد که از من تقلید کند، نابود می­شود!"

آخرین سخنران این نشست مرتضی رحیم‌وند، سازنده فیلم مستند « به رنگ انار» بود که از چند و چون نمایش این فیلم سخن گفت:

امشب با حضور شما در اینجا، ما را بر حقانیت کاری که انجام دادیم، با همه کاستی#ها و همه بضاعت و کمبود چند سال پیش می‎رساند و نشان می‎دهد که این فیلم بعد از 6 بار نمایش از شبکه مستند ایران و نمایش در جشنواره‎ها هنوز مشتاقان و خواهانی دارد و حضور شما تنها به خاطر فیلم نیست بلکه حضور در این محفل فرهنگی است.

واقعیت برای من یادآور شبی است که در ژانویه 2012 بنیاد پاراجانف در تفلیس برای رونمایی این فیلم برگزار نمود. و من از ایران با ترس و لرز می‎رفتم که در سرمای زمستان تفلیس چند نفر برای تماشای فیلم خواهند آمد؟ تفلیسی که پاراجانف را از بچگی در آن می‎شناسند. کوچه‎های محل زندگی‎اش را می‎دانند ولی سینمایی که این بنیاد برای نمایش این فیلم تعیین کرده بود یکی از معروف‎ترین سالن‎های سینما در تلفیس بود و باور کنید که نه تنها ردیف صندلی‌ها پر شد بلکه تماشاگران تا جلوی صحنه نشسته بودند. بعد از نمایش اول هم تا پاسی از شب بحث و گفت و گو ادامه داشت و ما در حقیقت پاداش خود را گرفتیم.

در پایان این مراسم 30 دقیقه از فیلم مستند « به رنگ انار» به نمایش درآمد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692