ادبیات در مصر باستان /جواد کلانی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

ادبیات در مصر باستان /جواد کلانی

بيشتر آنچه از ادبيات مصري قديم بر جاي مانده به خط" مقدس" نوشته شده، و آنچه باقي مانده چندان فراوان نيست، و تنها از روي همين است که بايد نسبت به ادبيات باستاني مصر حکم کنيم؛ البته در چنين حکمي تصادف کور سهم فراواني خواهد داشت. شايد، با گذشت زمان، چنان شده است که اثر بزرگترين شاعران مصر از بين رفته و تنها آثار شاعران درباري به دست ما رسيده باشد. گور يکي از کارمندان دولتي بزرگ سلسله چهارم، صاحب قبر را به نام" منشي کتابخانه" معرفي کرده است؛ ما نمي دانيم که آيا آن کتابخانه براستي انباري از کتابها و آثار ادبي بوده، يا انبار پرگرد و غباري بوده است که اسناد و سجلات عمومي در آن نگاهداري مي شده. قديمترين چيزي که از ادبيات مصري مانده" متنهاي اهرام" است، که عبارت است از موضوعات ديني که بر ديوارهاي پنج هرم از هرمهاي سلسله پنجم و ششم نقش شده.

کتابخانه هايي به دست آمده است که تاريخ آنها به 2000 ق م مي رسد؛ اين کتابخانه ها عبارت از طومارهاي پيچيده اي از پاپيروس است که در داخل کوزه هاي عنوان دار جاي دارد و آنها را، مرتب، در طبقات مختلف کتابخانه چيده اند. از يکي از اين کوزه ها، قديمترين شکل قصه سندباد بحري به دست آمده، و اگر آن را صورت قديمي قصه روبنسون- کروزوئه بناميم شايد بيشتر به حقيقت نزديک شده باشيم.

" داستان ناخدايي که کشتي او تکه پاره شده" قطعه اي از شرح حال ناخدايي است که خود وي نوشته و بسيار خوش تعبير و باروح است. اين ناخداي پير، که با بياني همانند دانته سخن مي راند، مي گويد:" چه اندازه مايه شادي است که آدمي چون از مصيبتي برهد، آنچه را بر وي گذشته حکايت کند." اين ملاح در آغاز داستان چنين مي گويد:

پاره اي از حوادث را، که هنگام رفتن به معادن شاهي بر من گذشت، براي تو نقل مي کنم. در آن هنگام که بر کشتيي به طول 55 متر و عرض 18 متر قرار گرفتم، در آن 120 نفر از بهترين ديانوردان مصري قرار داشتند، آثار ظاهري آسمان و زمين را مي توانستند بخوانند، و دلهاي آنان سخت تر از دل شير بود. طوفانها و گردبادها را، پيش از آنکه برسد پيش بيني مي کردند.

گردبادي، در آن هنگام که در دريا بوديم، بر ما وزيد... باد ما را پيش راند و چنان بود که گويي در برابر باد در حال پروازيم... موجي به بلندي 8 زراع برخاست... آنگاه کشتي شکست و هيچ يک از کساني که در آن بودند نجات نيافتند. موج مرا به جزيره اي انداخت که سه روز به تنهايي در آن به سر بردم و جز قلب خويش يار و ياوري نداشتم. در زير درختي مي خوابيدم و سايه را در آغوش مي گرفتم. پس از آن پاي خود را دراز کردم تا ببينم چه چيز مي توانم بيابم و در دهان بگذارم. پس درخت انجير و انگور و انواع تره ظريف يافتم.. در آن، ماهي و مرغ هم بود، و هيچ چيز در آنجا نقصان نداشت... چون براي خود آتشزنه اي ساختم، با آن آتش افروختم و براي خدايان قرباني بريان کردم.

داستان ديگري آنچه را بر کارمندي به نام سينوحه گذشته نقل مي کند. اين شخص، پس از مرگ آمنمحت اول، از مصر گريخته در خاور نزديک از شهري به شهري مي رفت و، با وجود ثروت و نامي که به دست آورده بود، از دوري وطن رنج فراوان مي برد. عاقبت آنچه را که به دست آورده بود رها کرد و به مصر بازگشت و در اين بازگشت سختي فراوان ديد. در اين داستان چنين آمده است:

اي خدا، هر که هستي، که به من فرمان مسافرت داده اي، دوباره مرا به خانه( يعني به فرعون) باز گردان. شايد به من اجازه مي دهي تا جايي را ببينم که دل من در آن جاي دارد. چه چيز براي من بزرگتر از آن است که جسد من آنجا به خاک سپرده شود که به دنيا چشم گشوده ام؟ به من مدد کن! اميدوارم که خير به من برسد و خدا مرا رحمت کند.

سپس وي را در وطنش مي بينيم که خسته و مانده و غبارآلود، پس از مسافرت طولاني در بيابان، بازگشته و بيم آن دارد که به واسطه طول مدت غيبت از کشوري که مردمش- مانند مردم ديگر کشورها- آن را تنها کشور متمدن در عالم مي دانند، فرعون او را بيازارد. ولي فرعون از او درمي گذرد و به وي هديه اي از انواع عطرها و روغنها مي بخشد:

در خانه يکي از پسران شاه منزل کردم، که در آن بهترين اثاث و يک حمام وجود داشت... بار سالهاي دراز از دوش من برداشته شد؛ صورت مرا تراشيدند و موهاي مرا شانه زدند، باري از شوخ به صحرا ريخته شد، و لباسهاي کهنه را به کساني دادند که در شنها رفت و آمد مي کردند. بر من بهترين لباسهاي کتاني پوشاندند و مرا با نيکوترين روغنها چرب کردند.

داستانهاي کوتاهي که در ميان بقاياي ادبيات مصري به دست ما رسيده، فراوان و بسيار متنوع است. در ضمن آنها قصه هاي شگفت انگيز اشباح و معجزات و قصه هاي ساختگي جذابي به نظر مي رسد که، از لحاظ سبک نگاش و شباهت به حقيقت، از داستانهاي پليسي که در زمان حاضر مايه خرسندي خاطر سياستمداران است، کمتر به نظر نمي رسد. نيز، در ميان اين آثار، حکايتهاي فراواني درباره شاهزادگان و شاهزاده خانمها و شاهان و ملکه ها ديده مي شود، که از آن جمله است قديمترين صورت داستان" دختر خاکسترنشين" با پاي کوچک و لنگه کفش گمشده اش و همسر شدن وي با پسر پادشاه نيز، در ميان اين آثار ادبي، بازمانده افسانه هايي ديده مي شود که، به زبان جانور و مرغ، نقايص و شهوات و عواطف آدم آشکار مي شود و به صورت حکيمانه اي معاني عالي اخلاقي به نظر مي رسد، و خواننده چنان تصور مي کند که مضامين آنها، پيش از آنکه ازوپ و لافونتن به دنيا آمده باشند، از افسانه هاي ايشان برداشته شده. يکي از داستانهاي مصري، که حوادث طبيعي را با امور فوق طبيعي درهم آميخته و نمونه ديگر داستانهاي مصري به شمار مي رود، قصه آنوپو و بي تيو است. اين دو قهرمان داستان، دو برادر بودند، يکي بزرگتر و ديگري کوچکتر، که با کمال خوشبختي در مزرعه خود روزگار مي گذراندند؛ ولي روزي ناگهان زن آنوپو عاشق بي تيو مي شود، و چون راهي به وصال برادر شوهر پيدا نمي کند، از او انتقام مي گيرد و نزد شوهر بدي او را مي گويد و او را به دست درازي و قصد بد متهم مي سازد. خدايان و نهنگان به ياري بي تيو برمي خيزند، ولي وي از آدميزاد بيزار و گريزان مي شود و براي اثبات بيگناهي خويش خود را ناقص مي کند و از همه دوري مي جويد و مانند تيمون آتني به جنگلي پناه مي برد. در اين جنگل قلب خود را، در بالاي درختي بر بلندترين گل مي گذارد که دست کسي به آن نرسد. خدايان بر تنهايي او رحمت مي آورند و زن بسيار زيبايي براي او مي آفرينند؛ رود نيل عاشق اين زن مي شود و تاري از گيسوي او مي ربايد. اين تار مو با آب مي رود و به دست فرعون مي افتد و از بوي آن مست مي شود و به کسان خود فرمان مي دهد تا صاحب گيسو را جستجو کنند. اين زن را پيدا مي کنند و نزد فرعون مي آورند که او را به همسري خود برمي گزيند. فرعون بر بي تيو رشک برده، مأموراني مي فرستد تا درختي را که بي تيو دل خود را بر آن گذاشته، ببرند، و چنين مي کنند؛ چون گل بر زمين مي افتد، بي تيو مي ميرد. توجه داشته باشيد که تفاوت ذوق ادبي نياکان ما با ذوق ادبي ما تا چه حد اندک است!

قسمت عمده ادبيات باستاني مصر ادبيات ديني است؛ و قديمترين قصايد مصري همان سرودهاي ديني است که به نام" متنهاي اهرام" ناميده مي شوند. شکل اين اشعار قديمترين شکلي است که شناخته شده، و عبارت از آن است که يک معنا را به عبارتهاي مختلف بيان کنند؛ شعراي عبراني اين راه و رسم را از مصريان و بابليان گرفته و در" مزامير" جاوداني ساخته اند. در دوره انتقال از سلطنت قديم به سلطنت ميانه، رفته رفته، ادبيات مصري رنگ دنيايي و" ناپاک" را پيدا کرده است. در يک قطعه پاپيروس قديم اشاره مختصري به ادبيات عاشقانه به نظر مي رسد؛ چنان است که يکي از نويسندگان دوره سلطنت قديم، از تنبلي، تمام نوشته اين پاپيروس را پاک نکرده و بيست و پنج سطر از آن برجاي مانده، که قصه ملاقات رع با يکي از الاهگان را براي ما نقل مي کنداز آن زمان، غزليات و اشعار عاشقانه زيبا فراوان به دست است، بر روي صدفي که از سلسله نوزدهم يا بيستم باقي مانده، از تارهاي کهن عشق، نواي تازه اي به اين صورت بيرون آمده است:

عشق محبوبه من بر ساحل رود در جست و خيز است.

نهنگي در سايه کمين کرده است؛

ولي من به آب داخل مي شوم و از موج نمي هراسم.

شجاعت و نيروي من بر نهر مي چربد،

و آب، در زير پاي من، همچون خاک است،

چه عشق او به من نيرو بخشيده است.

محبوبه براي من همچون کتاب دعا و طلسمي است.

در آن هنگام که آمدن معشوقه را مي بينم، دلم شاد مي شود،

.....

قلب من از شادي لبريز مي شود... چه محبوب من آمده است...

اين نوشته را ما از پيش خود تقسيم بندي کرده و به صورت مصراعهايي درآورده ايم، وگرنه، در اصل نسخه چيزي نيست که دليل بر شعر بودن يا نثر بودن آن باشد. مصريان اين نکته را نيک آگاه بوده اند که موسيقي و احساسات دو رکن اساسي شعر است، و چون نغمه موسيقي و عاطفه و احساس پيدا مي شده، ديگر صورت خارجي شعر هرگز براي آنها اهميتي نداشته است. با وجود اين، در بعضي از نوشته ها، وزن و آهنگي وجود داشته است. پاره اي اوقات، شاعر هر جمله يا بند را با همان کلمه که ساير جمله ها و بندها را با آن آغاز کرده بود آغاز مي کند، و جناس لفظي به کار مي برد، و کلماتي را در ضمن شعر مي آورد که، از حيث لفظ ، مشابه يکديگرند و، در معني، با هم اختلاف دارند. از روي متنهاي موجود چنين برمي آيد که مراعات سجع و شباهت لفظي کلمات در نويسندگي، امري است که به اندازه اهرام مصر سابقه تاريخي دارد. به هر صورت، همين اشکال ساده براي مصريان کافي بوده، و شاعران مي توانستند به وسيله آنها انواع گوناگون عشق ورزي افسانه اي را، که نيچه از مخترعات تروبادورها مي داند، بيان کنند. از پاپيروس هريس بخوبي برمي آيد که زن مصري نيز مي توانسته است، مانند مرد مصري، چنين، احساسات و عوارض خود را آشکار سازد:

من نخستين خواهر توام،

و تو براي من همچون گلشني هستي

که من، در آن، گلها

و گياههاي معطر را کاشته ام.

و من قنات آبي به اين باغ آورده ام

که، چون باد سرد شمال بوزد،

دستت را در آن بگذاري.

و اين جاي زيبايي است که در آن با هم گردش مي کنيم،

و چون دست تو در دست من جاي دارد،

هر دو فکر مي کنيم و هر دو خرم دليم،

از آن جهت که با هم راه مي رويم.

شنيدن صوت تو مرا مست مي کند،

و زندگي من، همه، بسته به گوش دادن به سخنان توست.

ديدن روي تو

براي من بهتر از خوردن و آشاميدن است.

چون به اين قسمتهايي که از مجموعه آثار قديم باقي مانده نظر کنيم، تنوع آنها مايه تعجب مي شود. در ميان اين آثار، نامه هاي اداري،اسناد قضايي، قصه هاي تاريخي، دستورالعملهاي سحر و جادو، سرودهاي ديني، کتابهاي مذهبي، اشار عاشقانه و رزمي، داستانهاي عشقي کوتاه، اندرزنامه هاي اخلاقي، و مقالات فلسفي، همه، يافت مي شود. به طور خلاصه بايد گفت که در ضمن آنها همه چيز، جز نمايشنامه و اشعار حماسي، وجود دارد؛ اگر کمي تسامح باشد، مي توان گفت که از اين نوع آثار هم نمونه هايي ديده مي شود. تاريخ فتوحات شگفت انگيز رامسس دوم، که با حوصله تمام بر روي آجرهاي ستون بزرگ اقصر نقش شده، لااقل از حيث يکنواختي و درازي، شکل و رنگ اشعار حماسي را دارد. در نوشته موجود بر نقش موجود بر نقش ديگري رامسس چهارم از آن لاف مي زند که، در يک بازي، از اوزيريس در برابر ست دفاع کرده و زندگي را به اوزيريس بازگردانيده است؛ بايد بگوييم که آن اندازه اطلاعات در اختيار نداريم تا بتوانيم، درباره اين اشاره، تفصيل بيشتري بدهيم.

وقايع نگاري در مصر به اندازه خود تاريخ قدمت دارد؛ حتي شاهان دوره ماقبل سلسله ها اسناد و گزارشهاي تاريخي را با کمال فخر و غرور ضبط مي کرده اند. مورخان رسمي در حمله هاي جنگي شاهان همراه ايشان بودند، ولي چنان مي نمايد که شکستهاي ايشان را نمي ديده، بلکه تنها پيروزيها را ثبت مي کرده، يا از پيش خود، چيزهايي به عنوان فتح و کشورگشايي به هم مي بافته اند- هنر تاريخ نويسي، حتي در آن روزگار دور،عنوان هر آرايشگري و زيباسازي و قلب ماهيت داشته است. از سال 2500 ق م، دانشمندان مصري فهرستهايي از اسامي شاهان مي نوشتند و از روي سلطنت هر شاه، براي حوادث، تاريخ مي گذاشتند و پيشامدهاي مهم هر دوره سلطنت و هر سال را ثبت مي کردند. در آن هنگام که تحوطمس سوم به پادشاهي رسيد، اين نوشته ها به صورت تاريخهاي مدوني درآمد که از احساسات وطن پرستانه سرشار بود. در دوره سلطنت ميانه، فيلسوفان چنان مي پنداشتند که انسان و خود تاريخ، هر دو، روزگار درازي را گذرانده و پير شده اند، و بر جواني نيرومند نژاد خود افسوس مي خوردند. دانشمندي به نام خخپر- سونبو، که در سال 2150 ق م، در زمان سلطنت سنوسرت دوم مي زيسته، از اين مي نالد که هر چه بايد گفته شود گفته شده، و براي او کاري جز تکرار گفته هاي گذشتگان نمانده است. اين شخص با کمال تأسف چنين مي گويد:" اي کاش کلماتي مي يافتم که مردم آنها را نمي شناختند؛ و جمله ها و افکار را به زبان تازه اي مي آوردم که دوره آن منتفي نشده باشد؛ و مجبور نمي شدم چيزهايي را که صدها بار تکرار شده بازگو کنم- کاش مي توانستم چيزهايي بياورم که تازه باشد و باعث خستگي نشود، و از آن جمله نباشد که پدران ما از پيش گفته اند.

دوري زمان ادبيات باستاني مصر از ما سبب آن است که نتوانيم تنوع و تغييري را که با گذشت زمان در آن پيدا شده درک کنيم؛ همان گونه که تشخيص اختلافات فردي، ميان ملتهايي که با آنها آشنايي نداريم، براي ما دشوار است و از درک آن عاجزيم. با وجود اين، بايد دانست که ادبيات مصري، در ضمن تطور و تکامل دور و دراز خود، نهضتها و تغيير شکلهايي داشته است که از آنچه بر ادبيات اروپايي گذشته دست کمي ندارد. زبان مکالمه در مصر، با مرور زمان، رفته رفته تغيير شکل پيدا مي کرد، همان گونه که زبان تکلم اروپا پس از آن نيز چنين بوده است؛ کار اين زبان در آخر به جايي رسيد که چيزي جز آن بود که کتابها و نوشته هاي دوره سلطنت قديم را با آن نوشته بودند. مؤلفان تا مدتي با زبان و لغات باستاني چيز مي نوشتند و دانشمندان، در مدارس، آن را تعليم مي داند، و شاگردان ناچار بايستي" ادبيات قديم" را به کمک کتابهاي صرف و نحو و لغت، و گاهي از روي ترجمه هاي زيرنويس ميان سطور، به زبان معمولي فهم کنند. در قرن چهاردهم قبل از ميلاد، مؤلفان و نويسندگان مصري بر اين جمود و تقليد حقارت آميز از سنت گذشته عصيان کردند و به همان کاري دست زدند که دانته و چاسر پس از ايشان کرده اند؛ يعني به نوشتن با زبان متعارف ميان مردم پرداختند؛ سرود خورشيد معروف اخناتون به همين زبان مکالمه رايج ميان مردم نوشته شد. ادبيات جديد جوان و سرور انگيز و مبتني بر واقع بيني بود، و کساني که در آن کار مي کردند از ريشخند کردن ادبيات قديم و توصيف زندگاني جديد لذت مي بردند. پس از آن، زمانه کار اين زبان تازه را نيز به نوبه خود ساخت. اين زبان، در نويسندگي، رفته رفته اصول و قواعد دقيق و لطيفي پيدا کرد و حالت جمود به خود گرفت و، در تلفظ و تعبير، پابند اصولي شد که عرف آنها را پذيرفته بود؛ به اين ترتيب، عنوان زبان ادبي پيدا کرد. بار ديگر زبان نوشتن و زبان سخن گفتن از يکديگر جدا شد، و لفظ قلم نويسي و تکلم با لفظ قلم دوباره رواج گرفت؛ چنان شد که، در دوره سلاطين سائيس، نصف وقت مدارس مصري به آموختن" ادبيات قديم"، يعني ادبيات دوره اخناتون، و ترجمه کردن آنها مصرف مي شد. چنين تحول و تطوري در زبانهاي ملي يونان و روم عرب پيش آمده و هم امروز نيز جريان دارد؛ همه چيز در حال جريان و تغيير است و جامد و بيحرکت نمي ماند، تنها دانشمندانند که هرگز تغيير پيدا نمي کنند.

لینک منبع

دیدگاه‌ها   

#1 مهری حیدرزاده 1394-05-26 13:32
سلام .تشکر فراوان از جناب کلانی و اینکه به این مقوله جالب
پرداخته اید . من هم به مطالب مرتبط به تاریخ مصر علاقه وافر
دارم وکلیه مطالب تاریخ مصر و بخصوص مربوط به اهرام را مطالعه
می کنم و جای مطلب شماخالی بود .چنانچه مطلب بیشتری راجع به
اساطیر و ادبیات دارید از خواندن آن خوشحال خواهم شد.
با سپاس
مهری حیدرزاده
نویسنده برخی داستانهای کوتاه در چوک

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692