تجربه ديدار موراكامی از ديوار برلين/ ديوار میشكنيم كه ديوار بسازيم

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

تجربه ديدار موراكامي از ديوار برلين ديوار مي‌شكنيم كه ديوار بسازيم

مترجم: محمد رضايي روشن/ چندي پيش هوراكي موراكامي، نويسنده مشهور ژاپني، براي دريافت جايزه خود به برلين رفت كه با بيست و پنجمين سالگرد سقوط ديوار برلين مصادف شد. در ادامه متن سخنراني اين نويسنده را مي‌خوانيد كه از ديوارها و رمان به مثابه ابزاري براي گذر از اين ديوارها مي‌گويد:

اكنون از زمان سقوط ديوار برلين، كه شرق و غربش را جدا مي‌كرد، يك ربع قرن مي‌گذرد. نخستين ديدارم از برلين در 1983 بود كه از قبل‌تر با ديواري بلند به شرق و غرب تقسيم مي‌شد. مسافران مي‌توانستند به برلين شرقي بروند ولي ناچار بودند كه از چند ايستگاه بازرسي بگذرند و پيش از آنكه ساعت، خبر از نيمه شب بدهد بايد به برلين غربي بازگردند. درست مانند سيندرلا در ميهماني.
در آن زمان با همسر و دوستم به ديدن اجرايي از فلوت سحرآميز موتزارت در خانه اپراي برلين شرقي رفتيم. اجرا و فضاي ايجاد شده، فوق‌العاده بود ولي سرانجام، هنگامي كه اجراي بعدي شروع شد، ساعت خبر از نيمه شب داد. در خاطرم هست كه با شتاب به ايستگاه بازرسي چارلي برگشتيم. سر وقت رسيديم ولي در بسته بود. از ميان تمام اجراهايي كه از فلوت سحرآميز ديدم آن يكي از همه هيجان‌انگيزتر بود.
به ياد مي‌آورم، زماني كه ديوار برلين در 1989 سقوط كرد، احساس رهايي كردم. به خود گفتم: «جنگ سرد تمام شد و مطمئنم دنيايي مطمئن‌تر و صلح‌آميزتر خواهيم داشت. » به گمانم خيلي از آدم‌ها در سراسر دنيا همين احساس را داشتند ولي به شكل غم‌انگيزي اين حس تسكين دوام چنداني نداشت. خاورميانه همچنان در اغتشاش بود، در بالكان جنگ بود و حملات تروريستي يكي بعد از ديگري ادامه داشت و البته، حمله به مركز تجارت جهاني نيويورك در 2001. اميدمان به دنيايي شادتر به حداقل رسيد. براي من به عنوان يك رمان‌نويس ديوارها هميشه درونمايه مهمي بوده‌اند. در رمان «سرزمين عجايب و پايان دنيا» شهري خيالي را به تصوير در آوردم كه با ديواري بلند محصور شده بود – از آن شهرها كه وقتي وارد مي‌شوي هرگز نمي‌تواني از آن بيرون بيايي. در رمان «سرگذشت پرنده كوكي» شخصيت اصلي در ته چاه مي‌نشيند، از ميان ديوارهاي سنگي و ضخيم چاه مي‌گذرد و قدم به دنيايي ديگر مي‌گذارد. زماني يك جايزه مهم را گرفتم سخنراني‌اي زير عنوان «ديوارها و تخم‌مرغ‌ها» ارايه دادم. راجع به ديوارها و تخم‌‌مرغ‌هايي كه عليه‌شان شكسته مي‌شود حرف زدم. در رويارويي با ديوارها تا چه اندازه ناتوانيم؟ زماني كه صحبت مي‌كردم در غزه جنگ سختي جريان داشت. براي من، ديوارها نماد چيزي هستند كه مردم، ارزش‌ها را از هم جدا مي‌كنند. در بعضي از موارد يك ديوار ممكن است حفظ‌مان كند ولي براي محافظت از ما، بايد مانع از ورود ديگران شود – منطق ديوارها چنين است. گاهي به نظرم مي‌رسد ما يك ديوار را خراب مي‌كنيم تا ديوار ديگري بسازيم. مي‌تواند ديواري عيني باشد يا ديواري نامريي كه ذهن را محصور مي‌كند. ديوارهايي هستند كه به ما مي‌گويند فراتر از آنجا كه هستيم نرويم و ديوارهايي كه به ديگران مي‌گويند حق ورود ندارند. سرانجام هر ديوار سقوط مي‌كند، جهان دگرگون مي‌شود و ما آه مي‌كشيم، چرا كه در‌مي‌يابيم ديواري ديگر در نقطه‌يي ديگر از دنيا ساخته شد – ديوار اقليت، ديوار مذهب، ديوار كوته‌نظري، ديوار متعصبان، ديوار حرص، ديوار ترس. آيا قادر نيستيم بي‌وجود سيستم ديوارها زندگي كنيم؟
براي ما رمان‌نويس‌ها، ديوارها موانعي هستند كه بايد از ميان‌شان بگذريم. نه بيشتر و نه كمتر وقتي رمان مي‌نويسيم، به شيوه‌يي استعاري، از ديوارها عبور مي‌كنيم. ما از ميان ديوارهايي مي‌گذريم كه واقعيت و دروغ، بيداري و ناهوشياري را از هم جدا مي‌كنند. ما دنياي دروغين سوي ديگر ديوار را مي‌بينيم، باز‌مي‌گرديم و آنچه ديديم را در نوشته‌هامان با تمام جزييات توصيف مي‌كنيم. ما راجع به مفهوم ديوار قضاوت نمي‌كنيم يا يك مشت دليل در مورد نقشي كه بازي مي‌كند، نمي‌آوريم. فقط مي‌كوشيم صحنه‌يي كه ديديم را بادقت نشان دهيم. اين كاري است كه ما رمان‌نويس‌ها هر روز انجامش مي‌دهيم. وقتي كه شخص داستان مي‌خواند و تكان خورده يا به هيجان مي‌آيد، ممكن است همراه با نويسنده از ديوار بگذرد. البته، زماني كه كتاب را مي‌بندد اساسا همان جايي است كه شروع به خواندن كرد. اگر هم حركتي كرده باشد نهايتا 10 يا 20 سانتي‌متر است واقعيت پيرامونش تغيير نكرده و هيچ يك از مشكلات موجود حل نشده‌اند. با اين همه خواننده همچنان با احساس روشني تنها مي‌ماند، با اين احساس كه او از ديوار گذشته، به جايي ديگر رفته و بازگشته است. او با هيجان حركت از نقطه شروع بر جاي مي‌ماند، حتي اگر مسافت كمي باشد. همواره معتقد بودم كه تجربه اين احساس جسماني مهم‌ترين چيز در مورد خواندن است. اين حس واقعي كه آزادي، كه اگر بخواهي مي‌تواني از ميان ديوارها بگذري و به هر جا بروي. مايلم اين را باارزش‌تر از هر چيزي بدانم و تا آنجا كه ‌بتوانم داستان‌هاي بيشتري مي‌نويسم تا اين امكان را به وجود بياورم و تا آنجا كه بتوانم اين داستان‌ها را با افراد بيشتري قسمت مي‌كنم.
مشكلاتي كه امروزه با آنها روبه‌رو مي‌شويم مشخصا با اين قبيل شناخت‌ها كه قسمت مي‌كنيم حل نمي‌شود. متاسفانه رمان‌ها آن تاثير فوري را نمي‌گذارند. ما قادريم به كمك داستان دنيايي يكسر متفاوت، از آنچه كه اكنون درش زندگي مي‌كنيم، را تصور كنيم كه ممكن است گاهي همچون اميدي زودگذر و ناچيز به نظر آيد ولي آن نيرو كه در هر شخص است تا تخيل كند دقيقا در اين است كه: در خلوت همچنان تلاش‌مان را داريم تا به آواز خواندن، به قصه گفتن ادامه دهيم، بي‌اينكه ايمان‌مان را از دست بدهيم. در دنياي ديوارها، تصور جهاني بي‌وجودشان، همچون ديدن چنين چيزي در خيال‌مان، ممكن است از بعضي جهات منجر به اين اتفاق در واقعيت شود. دوست دارم باورم را به اينكه داستان‌ها چنين توانايي دارند، حفظ كنم. ٭منبع: گاردين

لینک منبع

دیدگاه‌ها   

#1 آیرج 1394-05-19 09:16
متن تاثیر بخشی است. از آقای رضائی که امکان مطالعه آن را به ما دادند سپاس گزارم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692