بررسی آثار وسبک جمال زاده/ تدوین:رضا قلی نیا آهنگری

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

بررسی آثار وسبک جمال زاده/ تدوین:رضا قلی نیا آهنگری

تاريخ آزادي و ادب و فرهنگ ايران در قرون اخير دونامپرآوازرادربردارد: يكي سيدجمال الدين واعظ اصفهاني، سخنران محبوب و شهير و از «موسسين آزادي ... ما» در انقلاب مشروطيت، ديگري فرزند ارجمندش سيد جمال زاده نويسنده نامدار ايران. پدر، جان خود را در راه آزادي از دست داد، و پسر فكر و قلم خويش را در خدمت به ادب و پيشرفت فرهنگ ملت گماشت و اگرچه سالهاست دور از وطن در ژنو سكونت جسته، روح و انديشه اش نه فقط ايراني مانده بلكه لحظه اي از ياد ايران فارغ نيست و به قولي «از بسياري از ايرانياني كه در ايران بسر مي برند، ايراني تر است»

سيدجمال الدين «مروج حريت بود و مجاهد راه عدالت» و از پيشقدمان مشروطيت و در آن عصر «شايد بتوان گفت اول آدمي بود كه علناً در بالاي منبر از آزادي و عدالت و اين قبيل مسائل سخن رانده است». در آن روزهاي تاريك و توان فرسا «سخنان اين سيد اصفهاني به سبكي روح و به رواني آب در اعماق عروق و اعصاب مردم نفوذ مي كرد و به آنان جاني تازه و فكري نو مي بخشيد. سخنان او چنان دلنشين و نان مطلوب خاص و عام قرار گرفته بود كه بعدها روزنامه اي به نام «المجال» بوجود آمد كه اختصاص به نشر مواعظ او روزنامه اي منتشر گردد».

جمال زاده را نيز پايه گذار داستان نويسي جديد فارسي و ندا دهنده تجديدات نثر فارسي شمرده اند و پيشرو و راهگشاي اين طريق و نيز پيش كسوت كساني كه در تجزيه و تحليل مسايل اجتماعي قلم زده اند. اگر روزنامه «ماتن» پاريس، پدررا «ولتر ايران» خواند بود پسر را نيز با هنري، داستان نويس آمريكايي (1862- 1910) مقايسه كرده اند و با اودويگ هولبرگ، بنيان گذار ادبيات دانماركي عمومي كساني كه درباره نثر فارسي معاصر و داستان نويسي جديد فارسي بحث كرده اند جمال زاده را پيشرو اين طريق شمرده و از سهم بزرگ او در اين كار ياد نموده اند. اما در اين جا سخن بر سر نخستين مجموعه داستان هاي كوتاه اوست يعني «يكي بود و يكینبود»كه نام جمال زاده را بر سر زبان ها افكند و «هميشه جزء شاهكارهاي ادبيات معاصر ايران باقي خواهد ماند».

همان كتابي كه به قول ريپكا حادثه اي ادبي و از لحاظ تكامل نثر جديد فارسي در نيمه اول قرن بيستم داراي اهميتي تاريخي بود و با عكس العمل هاي مختلف روبرو
شد. جمعي آن را نپسنديدند و گروهي ديگر اين نخستين اثر نويسنده را ستودند و اينها خود دليل آن بود كه داستان هاي جمال زاده در نوع خود تحولي ادبي بوده است. پيشرفت بعدي نثر و نقش داستان كوتاه در آن، اين نظر را تأييد مي كند. بعلاوه نثر كتاب محمد قزويني را چندان به اعجاب افكند كه شيريني و حلاوتش را ستايش ها كرد و آن را «نمونه ي كامل العيار زبان فارسي» شمرد. تأثيري كه «يكي بود و يكي نبود» در نثر و داستان پردازي فارسي بجا نهاد، نام جمال زاده را هميشه زنده و پايدار خواهدداشت و اگر در ديباچه ي كتاب ابراز اميدواري كرده بود كه صداي وي «مانند بانگ خروس سحري كاروان خواب آلود (ادبيات) را بيدار سازد» اين آرزو تا حد زيادي در نويسندگي فارسي به حصول پيوست. (1)

پي نوشت:

ديداري با اهل قلم، ج 2/ صص 239- 238.

بيوگرافي

شرح زندگي جمال زاده خود داستان پرماجرايي است با فراز و نشيب بسيار. وي از كودكي و نوجواني با بسياري از جزر و مدهاي زندگي اجتماعي سر و كار داشته و با امواج اين درياي سهمگين چندي دست و پنجه نرم كرده و در آن غوطه خورده است و پس از تحمّل دشواري ها در زندگي شخصي و كسب تجربه هاي بسيار و برخورداري از فرهنگ شرق و غرب، مردي از آب درآمده است پخته و پرورده و نيك و بد آموزده و با ذوق و قريحه اي روشن و خدا داد.

جمال زاده به سال 1309 ه.ق در خانواده اي متوسط در اصفهان بدنيا آمد. پدرش سيد جمال الدين صدر المحققين از واعظان هوشمند و روشن بين آن عصر بود و به سبب آگاهي هايي كه پيدا كرده بود اوضاع آن زمان را نمي پسنديد از اين رو «از آزادي و عدالت دم مي زد» و با ملك المتكلمين (حاج ميرزا نصراله بهشتي) رساله اي در انتقاد از اوضاع نوشت به نام «رؤياي صادقانه» كه در پطرزبورگ در پنجاه شصت نسخه، محرمانه به چاپ رسيد. وقتي نيز به حمايت خدمات يكي از دوستانش (علينقي خان) در اصفهان، در روزنامه حبل المتين مقاله اي انتقادي به امضاي مستعار «74 اصفهاني نگاشت. با اين كيفيت شگفت نيست كه ظلّ السلطان، حاكم اصفهان، قصد جان سيد جمال را داشت و او ناگزير شد از اصفهان فرار كند و به تهران برود. در تهران نيز سيد جمال الدين در مسجد شاه به وعظ مي پرداخت و كم كم سخنور معروف مشروطيت شد و سخنش دل ها را بر مي افروخت كه اين خود داستاني جداست. غرض آن كه جمال زاده به واسطه ي موقع خاص پدرش از خردسالي در مسير وقايع اجتماعي و سياسي عصر قرار گرفت. در اصفهان مي ديد كه در روز روشن به مردم ستم مي شد و بسيار كسان صدمه ها مي ديدند و كسي به دادشان نمي رسيد؛ در تهران نيز با نا ايمني پدرش رو به رو بود كه هر دم احتمال دستگيريش مي رفت. هنگام ديدار سيد جمال الدين با محمدعلي شاه براي جلب موافقت او با مشروطيت، نيز با پدر همراه بود. در وعظ معروف پدرش- كه به غوغايي بزرگ منجر شد حضور داشت. حتي شور و هيجان اوائل دوران مشروطيت چنان در او اثر كرده بود كه با همه نوجواني روزي در انجمن محله ي سيد ناصرالدين كه خانه شان در آن جا قرار داشت در صحن امام زاده خطابه اي را كه خود در محاسن مشروطيت نوشته بود، براي عامّه ي مردم خواند و مورد تحسين شد. در برخي از جلسات مهم مجلس او نيز حاضر و ناظر بود و خيلي چيزها در خاطر دارد». بي سبب نيست كه جمال زاده را «بچه انقلاب» خوانده اند.

بعلاوه نوجواني كه مي ديد پدر مهربان و نامورش در راه مشروطيت به شهادت رسيده چگونه مي توانست از اين موضوع فارغ بماند بخصوص كه پدر در آخرين نامه ي خود از زندان بروجرد به او نوشته بود: «سعي كن در همان راهي كه پدر تو در آن جان داد قدم بزني» بعدها جمال زاده به هر جا مي رسيد مي ديد نام و آوازه ي پدر، پس از مرگ نيز، سايه اي است بر سر او، چه در مصر در برخورد با شيخ ابوالقاسم شيرازي، و چه در تلگراف خانه ي پاريس كه بورا» شرق شناس فرانسوي به احترام پدرش دست او را گرفت و نيز در بسياري از جاهاي ديگر. سيدجمال الدين كه خود شيفته ي آزادي و بيداري و دانش بود فرزندش محمدعلي را در ده سالگي براي تحصيل به بيروت فرستاد. وي چند سالي از دوره ي متوسط را در مدرسه ي دهكده «آنطورا» تحصيل كرد كه در جبل لبنان وزير نظر كشيش هاي لازاريست بود. در همين جا بود كه نخستين تجربه هاي نويسندگي خود را آغاز كرد. اما پس از شهادت پدر، دوران دشوار آوارگي جمال زاده آغاز شد. به مصر و فرانسه و سويس رفت. در لوزان به تحصيل حقوق پرداخت و سختي هاو گرسنگي هايي كشيد كه براستي توان فرسا بود. در اين شهر مدت ها خوراكش منحصر به اين بود كه يك قطعه نان بخرد؛ قدري شكر نيز در آب مي ريخت و نان را در آن تريد مي كرد و مي خورد و بواسطه  بي غذايي كارش به جايي كشيد كه قوّت راه رفتن و تاب و تواني نداشت. «به زور درس دادن لقمه ناني بدست مي آورد و گاهي هم نه درس پيدا مي شد و نه نان و خدا تنها بزرگ بود».

 سرانجام جمال زاده، با همه ي اين سختي ها، با همت و كوشش خستگي ناپذير خود موفق شد در ديژون - از شهرهاي فرانسه- در رشته حقوق درجه ي ليسانس بگيرد.

جمال زاده تا 1930 يعني مدت پانزده سال در آلمان بسر برد. در آن جا بخصوص در ايام سرپرستي محصلين با پيش آمدهاي گوناگون روبرو شد. در 1931 به مدد برخي از دوستان در دفتر بين المللي كار در ژنو كاري پيدا كرد و چون مأمور مطالعه قوانين و مقررات كار بود پنج بار نيز مأموريت يافت به ايران و خاورميانه بيايد و در اين باب مطالعه كند. در اين سفرها از وضع كارگران ايراني بويژه در دستگاه شركت نفت سابق انتقادها كرد و گزارش هايي رسمي به دفتر بين المللي كار داد. در تأسيس وزارت كار و قانون كار و امور مربوط به آن در ايران و چند كشور ديگر شرقي، اقدامات جمال زاده در دفتربين المللي كار در حد خود تأثير داشته است. وي با تواضع خاص خويش مي نويسد: «شايد وجود من هم بقدر سر سوزني در تحقق اين امور بي اثر نبوده است و همين قدر مرا بس». در آخرين سفر جمال زاده به ايران، حسين علاء نخست وزير وقت به او پيشنهاد كرد بعنوان وزير كار در هيأت دولت شركت جويد ولي جمال زاده نتوانست اين دعوت را بپذيرد و ترجيح داد دنباله ي كارهاي خود را بگيرد و به ژنو برگشت.

جمال زاده مدت بيست و پنج سال در مؤسسه بين المللي كار مشغول بود تا سرانجام بازنشسته شد. چندي نيز در دانشگاه ژنو زبان و ادبيات فارسي اشتغال داشت. اينك سالهاست كه وي در شهر ژنو سكونت دارد و با همه سالخوردگي، كوشش هاي قلمي او كاستي نگرفته بلكه افزون تر نيز شده است.

همين شرح حال بسيار كوتاه جمال زاده نشان مي دهد كه چقدر زندگي او پر حادثه بوده و پيش آمدهاي گوناگون تا چه حد وي را از تجربه هاي اجتماعي و شخصي بسيار برخوردار ساخته است و از او پولادي آب ديده ساخته، آشنا با فراز و نشيب كار جهان و مردم جهان. (1)

پي نوشت:

1-نثر فارسي معاصر/ صص 189- 184- 183

شرح و بررسي آثار جمال زاده

نخستين آثار قلمي جمال زاده در مجله ي كاوه درخشيدن گرفت، گرچه قبلاً در روزنامه ي «خاور» استامبول مقالاتي به طبع رساند بود. وقتي از كوشش هاي سياسي خود ناكام به برلين بازگشت، عنوان اولين مقاله ي او در مجلة كاوه چنين بود: «وقتي ملّتي اسير مي شود». ترجمه ي آلماني اين مقاله ي همان اوقات در روزنامه هاي آلماني نيز نشر يافت. سپس اولين كتابش به نام «گنج شايگان يا اوضاع اقتصادي ايران» در سلسله ي انتشارات كاوه بطبع رسيد (1916- 1917). تاريخ روابط روس و ايران، دومين اثر تحقيقي جمال زاده بود كه در مجلة كاوه انتشار يافت و بواسطه تعطيل مجله ناتمام ماند و محمد قزويني درباره ي مولف آن نوشت: «هيچ كس گمان نمي كرد كه اين كم سن با اين كوچكي جثّه اين قدر مملو و سرشار و لبريز از هوش و دقت و روح نقّادي به طرز اروپايي باشد!».

جمال زاده با آن كه در خردسالي از ايران دور شده بود، از آموختن زبان فارسي و خواندن آثار برجسته ي اين زبان غافل نماند. ذوق و علاقه اش به نويسندگي نيز مددكار شد و سبب گرديد بهتر از بسياري از درس خواندگان، زبان فارسي را بياموزد و آثاري ماندني نيز به اين زبان بوجود آورد. اين گونه آموختن و دانشجويي به استقبال – كه هنوز نيز در سالخوردگي آن را رها نكرده است- نه تنها فرهنگ و دانش وي را غني ساخت، بلكه زبان او را چندان توانگر كرد كه كمتر نويسنده اي از معاصران مانند او بر واژه ها و تركيبات ادبي و عوامانه، يا كهنه و نو زبان فارسي تسلط دارد. معاشرت و مصاحبت با دانشمندان نيز فرصتي ديگر بود كه جمال زاده از آن هوشمندانه سود جست بي آن كه چيزي آموخته است هميشه با حق گزاري نام مي برد. قزويني و تقي زاده و غني زاده و ديگر ايرانيان دانشور و اهل كتاب در برلين شب هاي جمعه جلساتي داشتند و هر كس مقاله اي كه آماده كرده بود براي جمع مي خواند. جمال زاده نيز از اعضاي دائمي اين جمع بود. شبي داستان «فارسي شكرست» را براي حاضران خواند و چندان تشويق شد كه به نشاط آمد و ديگر قلم را از دست ننهاد. محمد قزويني- كه نثرش با سبك نويسندگي جمال زاده بكلي متفاوت بود – بيش از همه اثر جمال زاده ستود- ديري نگذشت كه اين داستان در كاوه منتشر گرديد و مورد پسند عمومي شد و نخستين داستان كوتاه جديد فارسي بدين ترتيب پا به عرصه وجود نهاد. چندي بعد، اين داستان با پنج داستان ديگر در مجموعه ي «يكي بود و يكي نبود» در برلين انتشار يافت (1340 ه. ق./ 1922) و شهرت و توفيقي كم نظير يافت و همين كتاب است كه موضوع اين فصل است.

جمال زاده نويسنده اي است بسيار پر كار و پر اثر. علاوه بر داستان نويسي در زمينه هاي مختلف از تحقيق و ترجمه و تاريخ و نقد كتاب و غيره قلم زده است. پس از نشر «يكي بود و يكي نبود» چند سالي سكوت پيشه كرد اما بعد از سال ها، بخصوص
از 1942 به بعد آثار قلمي او يكي پس از ديگري انتشار يافت. از آن جمله است. دارالمجانين (1320)، سرگذشت عمو حسينعلي (1321)، قلتشن ديوان (1325)،
صحراي محشر (1326)، معصومة شيرازي (1333)، تلخ و شيرين (1334)، سروته يك كرباس (1335)، شاهكار (1337)، كهنه و نو (1338)، غير از خدا هيچ كس نبود (1340) و آسمان و ريسمان (1343). بعلاوه در زمينه تأليف و ترجمه نيز كتاب هاي زير را از او مي توان نام برد: قهوه خانه سورات (ترجمه، 1340 ق)، گلستان نيكبختي يا پندنامه ي سعدي (1317)، قصه ي قصه ها (1320)، هزار پيشه (1326)، سرگذشت بشر (ترجمه، 1335)، دون كارلوس (ترجمه، 1335) خسيس (ترجمه، 1336)، بانگ
ناي (1337)، آزادي و حيثيت انساني (ترجمه و تأليف ؤ 1338) كشكول جمالي (1339)، هفت كشور (ترجمه، 1340)، دشمن ملت (ترجمه، 1340)، خاك و آدم (ترجمه و تأليف، 1340) فرهنگ لفاف عاميانه (1341)، زمين و ارباب و دهقان (1341)، صندوقچه اسرار (1342)، طريقه ي نويسندگي و داستان سرايي (1345)، خلقيات ما ايرانيان (1345)، تصحيح سرگذشت حاجي باباي اصفهاني (1348)، قنبرعلي، جوانمرد شيراز (گوبينو، ترجمه، 1352) قصه هاي كوتاه براي بچه هاي ريشدار (1352) هزار دستان (دو جلد،؟)، جنگ تركمن (گوبينو، ترجمه،؟)، اصفهان (1352) قصه ي ما بسر رسيد (1357).

اما مقالات جمال زاده بي شمارست: از قديم ترين آنها در مجله ي كاوه و ديگر جرايد چاپ اروپا تا آنچه در مجلات و نشريات كنوني غالباً از او نشر مي يابد، در
زمينه هاي گوناگون.

بسياري از نوشته هاي جمال زاده به زبان هاي مختلف، از جمله به آلماني، انگليسي، روسي، فرانسوي، دانماركي، اردو، هندي و چكي ترجمه شده است از نخستين مقالاتش تا داستان هاي او. وي مقالات و آثاري نيز به زبان هاي فرانسوي و آلماني نگاشته و نشر كرده است. در اين ميان مجموعه يا برخي از داستان هاي «يكي بود و يكي نبود» كه موضوع اين فصل است به زبان هاي روسي، فرانسوي، آلماني، انگليسي، دانماركي، اردو و چكي ترجمه شده است؛ اين همه حكايت مي كند از شهرت و مقام ادبي جمال زاده در ادبيات فارسي معاصر.

با آن كه جمال زاده نخستين نويسنده اي است كه در آثار او تأثير اسلوب ادبيات اروپايي مشهود است، بواسطه ي برخورداري وافر از فرهنگ و ادب فارسي، در نويسندگي روح ايراني خويش را حفظ كرده و اين خود توفيقي بزرگ است. از اين رو مي گويد: ما بايد ايراني بمانيم، ايراني بينديشيم و معتقد است «آنچه را مقبول است بايد پذيرفت»  خاطرات تلخ جمال زاده از روزگار كودكي و جور ستمي كه در مكتب خانه و اجتماع ديده بود، در افكار و نوشته هايش تأثير فراوان بجاي نهاده چندان كه «يكي از خصائص عمده ي فطرت او، آزاد فكري ... روح او و انزجار طبيعي نفس و طبع اوست از ... افكار قشري و ظلم و جور اين صفت در نهاد او فوق العاده متمكّن و با خون او سرشته است بطوري كه آثار او هميشه نمايان است». از اين رو علاقه ي وي به فقرا و مظلومان و ضعفا و زيردستان در عموم نوشته هايش آشكارست و نظر خواننده را به خود جلب مي كند. (1)

پي نوشت:

1-نگاهي كوتاه به داستان نويسي معاصر ايران/ صص 928- 927- 926- 924

دلايل شهرت جمال زاده در ادبيات ايران

اهميت جمال زاده در تاريخ ادبيات ايران بيشتر از نظر پيشروي و رهبري ادبي در داستان نويسي جديدست و اين خود كار بزرگي است. مقدمه ي معروف او بر كتاب «يكي بود و يكي نبود» بمنزله ي «مانيفست» يعني بيانيه اي ادبي است كه به مكتب جديد نويسندگي در ايران رسميّت بخشيده است. تأمل در آنچه جمال زاده در اين «ديباچه» آورده و راه هايي كه نشان داده، بخصوص در مقايسه با سليقه ها و عرف ادبي در ايران آن عصر، ارزش راه گشايي و نوآوري وي را نشان مي دهد و معلوم مي سازد كه ادبيات و نثر جديد فارسي تا چه حد مرهون اوست، بخصوص كه اينك پس از گذشت نيم قرن با توجه به آنچه در اين مدت در داستان نويسي جديد فارسي پديد آمده بخوبي مي توان تشخيص داد كه راه جمال زاده، راهي درست بود و وي توانست با ابراز شهامتي خاص هم زبان فارسي را با بهره وري از زبان ساده و زنده ي مردم بارور و غني سازد و هم راه تكامل داستان هاي جديد فارسي را هموار كند. بدين سبب جنبشي را كه او پديد آورد با نهضت ادبي در مجارستان و چكوسلواكي قياس كرده اند.

ديباچه ي جمال زاده از همان نخستين سطر انقلاب بود: «فسانه گشت و كهن شد حديث اسكندر- سخن نوآور كه نور احلاوني است دگر». وي به عقب افتادگي ادبيات در ايران آن روزگار بي پروا حمله آورده و «استبداد ادبي» يعني پيروي محض از شيوه ي پيشينيان را بشدت محكوم ساخته و از بي توجهي اهل قلم- كه بيشتر براي فضلا و ادبا مي نوشتند و اعتنايي به ديگر افراد يعني اكثريت مردم نداشتند- سخن رانده است. دل او بر احوال عامّه ي مردم سوخت كه گرفتار جهل و چشم بستگي بودند و اگر نويسندگان با بياني ساده به راهنمايي شان نمي كوشيدند «تا قيام قيامت در جهل و ذلت و تاريكي سرگردان» مي ماندند. آنگاه لزوم تعليم عمومي اجباري را براي بيداري و راهنمايي مردم، و تجربه ي ممالك متمدن را در اين زمينه يادآور شده است و بخصوص به اين موضوع تكيه كرده كه «در كليه ي مملكت هاي متمدن كه سررشته ي ترقي را به دست آورده اند انشاي ساده و بي تكلّف عوام فهم روي ساير انشاها را گرفته و با آن كه اهالي آن ممالك عموماً‌ مدرسه ديده و باسوادند و در فهم انشاي مشكل نيز چندان عاجز و درمانده نيستند باز انشاي ساده ممدوح است و نويسندگان همواره كوشش مي كنند كه هرچه بيشتر همان زبان رايج و معمولي مردم كوچه و بازار را با تعبيرات و اصلاحات متداوله به لباس ادبي درآورده و با نكات صنعتي آراسته به روز كاغذ آورند و حتي علماي بزرگ سعي دارند كه كتاب ها و نوشته هاي خود را تا اندازه ي مقدور به زبان ساده بنويسند».آنگاه جمال زاده مي پردازد به اهميت رمان كه «ركن اعظم ادبيات فرنگستان را تشكيل مي دهد» و از فوايد رمان در ارشاد خلق و تكميل معرفت و آگاهاندن مردم سخن مي گويد و تأثير آن در ايجاد تفاهم و هم فكري و همدلي در ميان افراد يك ملت و نيز با ساير ملل، زيرا «رمان بهترين آينه اي است براي نماياندن احوالات اخلاقي و سجاياي مخصوصه ي ملل و اقوام». اما جان كلام او باز زبان فارسي است و تأكيد به اين داستان نويسي- به هر شكل كه باشد- با زبان ساده و زنده ي مردم هم آهنگ است و مي تواند «موقع استعمال براي تمام كلمات و تعبيرات و ضرب المثل ها و اصطلاحات و ساختمان هاي مختلف كلام و لهجه هاي گوناگون يك زباني پيدا كند و حتي در واقع جعبه ي حبس صورت گفتار طبقات و دسته هاي مختلفه ي يك ملت باشد. در صورتي كه انشاهاي قديمي (كلاسيك) و علمي و غيره اين خدمت را از عهده نمي تواند برآيد». تأسف او از اين بود كه فضلاي ايران «عموماً كسر شأن خود مي دانستند كه اصلاً قلم خود را براي نوشتن نثر روي كاغذ بگذارند و وقتي هم كه مي خواستند نثر بنويسند محال بود پاي خود را از گلستان سعدي پايين تر بنهند». جمال زاده همه ي اين نكات را با آوردن مثال هايي از ادب فارسي و فرنگي توأم ساخته و سرانجام «انشاي حكايتي را بهترين انشاها» شمرده است. اما موضوع تهوّرآميز كه علي رغم سليقه ي اكثر ادباي آن عصر، مجموعه اي از «كلمات عوامانه كه بيشتر بين طبقات پست و مشهدي ها معمول بوده است» گرد آورده و در آخر كتاب افزوده و نه تنها خود آنها را در نثرش بكار برده بلكه به ديگران نيز سفارش كرده كه اين گونه كلمات و تركيبات را در نوشته هاي خويش بكار برند تا ترويج شود بخصوص كه «خيلي از اين كلمات اصلاً بي مترادف هستند يعني كلمه ي ديگري كه همان معني آنها را بعين برساند وجود ندارد». بعلاوه «هر روز با پيدا شدن خيالات و حقايق و احساسات و چيزهاي تازه اي كه همواره به ميان مي آيد حكم آن را دارد كه كسي خواسته باشد جامه ي طفل شيرخواري را به تن جوان فربه و برومندي بپوشاند». به قول ويكتور هوگو «زبان مثل درياست كه مدام در سير و حركت است».آنگاه آرزو مي كند كاش با توجه به ترقي و تكامل ادبيات در ساير ممالك، ادبا و فضلاي ايران بجاي استقبال از قصيده و غزل مشهوري از متقدمان «ميدان جولان قلم خود را وسيع تر ساخته و در تمام شعبه هاي ادبيات نثر و نظم مخصوصاً‌ نثر حكايتي ... كار كرده ... در كالبد سر شده ي ادبيات ما جان تازه اي بدمند» و با بكار بردن كلمات و اصطلاحات تازه «در عروق ادبيات خون تازه دوان و كم كم ... مانند ادبيات قديم مان مايه ي افتخار و مباهات هر ايراني» شود. جمال زاده در پايان مي نويسد كه با توجه به اين مقدمات و براي آن كه «ادبا و دانشمندان را ملتفت ضروريات وقت نمايد ... و راه نوي در جلو جولان قلم تواناي نويسندگان حقيقي بگذارد» مجموعه اي از حكايت خود را فراهم آورده و بطبع رسانده است.حمايت صميمانه ي جمال زاده از زبان زنده ي توده ي مردم و داستان هايي كه براي اثبات عقايدش، خود بعنوان نمونه عرضه داشت دفاع مردانه ي دانته ي ايتاليايي را از زبان بومي ايتاليايي در برابر زبان يوناني و لاتيني به ياد مي آورد و نشان دادن توانايي زبانش با به نظم آوردن «كمدي الهي». امروز كه آن آرزوهاي ادبي تا حدودي به ثمر رسيده بايد به مرد سالخورد و خسته اي كه هنوز فكر و خامه اش در جولان است و در آن روزهاي تاريك، دعوت گري پيشرو و روشن بين و راهنما بود، درود فرستاد. (1)

پي نوشت:

1-سرگذشت و كار جمال زاده/ صص 125-124- 121-120

ويژگي هاي سبك جمال زاده

جمال زاده در نوشته هايش روحي انتقادي دارد و اين موضوع يكي از صفات بارز عموم آثار اوست. بديهي است از نويسنده اي حساس و باهوش و نكته بين- كه
پريشاني ها و نابساماني ها را در موطن خود به چشم ديده و طعم تلخي ها و دربدري ها و سرگرداني ها را چشيده است و آنها را با پيشرفت تمدن و آرامش و آسايش فرنگستان قياس مي كرده- جز اين انتظاري نمي توان داشت. بخصوص كه پدرش از شهيدان مشروطيت ايران و خود از گرم روان اين طريق و براي خويش رسالني قائل بود. از قضا نخستين مجموعه ي داستان هاي او كه مورد بحث ماست از اين خصيصه بسيار برخوردارست و به همين سبب نيز ايران آن روز را تكاني داده و موجي از مخالفت يا تحسين برانگيخته است. (1)اين روح انتقادي در تك تك جملات و كلمات «يكي بود و يكي نبود» دميده شده است. مثلاً نخستين جمله ي حكايت «فارسي شكرست» نمودار عقده اي است در دل نويسنده از آن ايام كه ناگهان سر باز كرده مي تركد و به اين بر قلم او جاري مي شود كه «هيچ جاي دنيا تر و خشك را مثل ايران با هم نمي سوزانند». در آغاز داستان رفتار كرجي بان ها و حمال هاي انزلي و مأموران تذكره و فرّاشان حكومت وقت با مسافران از راه رسيده، بقدري دل آزار بوده است كه هر مسافري را از پا نهادن به اين ديار پشيمان مي كرده، از اين رو مي نويسد: «خداوند هيچ كافري را گير قوم فراش نيندازد! ديگر پيرت مي داند كه اين پدر آمرزيده ها در يك آب خوردن چه بر سر ما آوردند» بخصوص كه بعد معلوم مي شود بگير و ببند در انزلي ناشي از بهم خوردن روابط دولت و مجلس در تهران بوده و آمدن مأمور فوق العاده اي از مراكز براي توجه مخصوص به تردد مسافران كه وي «محض اظهار حسن خدمت و لياقت و كارداني تر و خشك را با هم مي سوزاند و ... به جان مردم بي پناه افتاده». در اين ميان اتّهام رمضان «جوانك كلاه نمدي بدبخت كه گرفتار شده بوده از همه شگفت انگيز تر است و جرمش آن بوده كه «چند سال پيش در اوايل شلوغي مشروطه و استبداد پيش يك نفر نوكر شده بود!».اما انتقاد عمده ي جمال زاده در اين داستان متوجه طرز سخن گفتن عربي مآب مرد متفاضل (25- 28) و جوانك فرنگي مآب (29- 31) است كه هر دو نامفهوم است. جمال زاده با كمال استادي توانسته است شيوه ي بيان اين دو تن را كه نماينده ي دو طبقه كاملاً متفاوتند به قلم آورد و سرانجام بايد به رمضان حق داد كه مي گويد: اين «هر دو جنّي اند ... و زبان جنّي حرف مي زنند ... اگر اينها ايراني بودند چرا از اين زبان ها حرف مي زنند كه يك كلمه اش شبيه به زبان آدم نيست؟» موجب آزاد شدن دستگير شدگان و تصوّر رمضان از خبر آزاد شدن نيز خود انتقادي ديگرست چه مأمور تذكره باز عوض شده و «براي آن كه هر چه مأمور صبح رسيده بود مأمور عصر چلّه كرده باشد، اول كارش رهايي ايشان بوده است».فرنگي ما با آن ناآشنا يا محيط ايران در بسياري از داستان هاي جمال زاده، از جمله در «فارسي شكرست»، مورد انتقاد و ضعف آنان در شناخت محيط و بيگانه بودنشان در وطن مشهودست. گاه نيز پاكدلي و حسن نيت و ناكاميابي شان تأثر آورست نظير سرنوشت جوان قهرمان داستان «راه آب نامه» و امثال او. در «فارسي شكرست» با همه ي انتقادات لطيف اجتماعي، جان كلام دفاع از زبان شيرين و ساده و روان فارسي است و پيراستن آن از هرگونه ناهمواري، به اين سبب در آخر داستان زبان فارسي سوغات استامبول نيز در گفتار جواني اهل خوي و سلماس مورد انتقاد مي شود. (2)

پي نوشت:

1-ديداري با اهل قلم/ صص 254- 253- 252

2- سبك شناسي يا تاريخ تطور نثر فارسي/ صص 125- 124

تأثيرات سبك جمال زاده در ادب معاصر

برجسته ترين تأثير جمال زاده در ادب معاصر فارسي مي توان در نثر او جست. ما همه مديون جمال زاده ايم. كه توانست با استفاده از زبان زنده ي عامّه ي مردم و تركيب هنرمندانه آن با زبان ادبي كه كاري ظريف و دشوار بود نثري پرتوان و گرم و حساس پديد آورد. نثري كه داستان جديد فارسي سخت به آن نيازمند بود. بعلاوه وي با بكار بردن اين نثر در «يكي بود و يكي نبود» راه داستان نويسي جديد را نيز گشود.

اگر قهرمانان داستان هاي جمال زاده چنين طبيعي و اصيل جلوه مي كنند علاوه بر هنر او در داستان پردازي تا حد زيادي به واسطه ي زبان رنگارنگ و پر تصور و فولكوري نويسنده است كه نه فقط به گفتار اشخاص بلكه به فضاي داستان نيز آب
و رنگي خاص بخشيده است. بعلاوه به مدد همين زبان و شيوه ي تعبيرست كه نويسنده توانسته است آشناي عميق خويش را با روحيات طبقات متوسط در بيش از نيم قرن پيش، نشان دهد و فضايي حقيقي و قابل لمس در داستان خلق كند. اين نكته را نيز بايد گفت كه سبب غناي نثر جمال زاده از لفاف و ضرب المثل هاي زبان محاوره، ترجمه ي داستان هاي او به زبان هاي ديگر كاري مهم و دشوار و مستلزم مهارت و دقت
بسيار است.درست است كه پيش از جمال زاده، حاجي زين العابدين مراغه اي در
سياحت نامه ي ابراهيم بيك و دهخدا در «چرند پرند» به اين سبك نويسندگي پرداخته بودند اما «در نوشته هاي جمال زاده انشا فوق العاده تكامل يافته و از اغلاط لفظي و معنوي و لفاف تركي و عبارات تركي مآب خاص نويسندگان آذربايجاني و بخصوص كساني كه در قفقاز و تركيه زيسته اند بكلي عاري است.نثر فارسي، پيش از آن، نثري بود فاضلانه و اشرافي و گرفتار قيود بسيار از اين رو توان پرواز و راه جستن به افق هاي تازه نداشت. چنان كه مقالات نخستين روزنامه هاي فارسي نيز كه براي عموم نوشته و منتشر مي شد به نثري اديبانه نگارش مي يافت و كاملاً مفهوم عامّه مردم نبود. پس جمال زاده كه در گشودن اين راه و غناي نثر فارسي جديد پيشرو و دعوتگر و راهنما بود در اين كار حقي مسلم دارد بخصوص كه پس از قرن ها تسلط وافر شعر بر محيط ادبي و فرهنگي ايران، توانست موقع و اهميت بيشتري به نثر و داستان نويسي ببخشد.

نقد و بررسي يكي بود و يكي نبود

نثر جمال زاده در «يكي بود و يكي نبود» خودماني و صميمي در عين حال دلربا و جذاب است. وي نه فقط گنجينه اي پهناور از واژه ها و تركيبات و مثل هاي ادبي و عوامانه را در ذهن دارد بلكه آنها را با نهايت استادي و بجا بكار مي برد و اين نكته اي بسيار مهم در نويسندگي است، يعني حسن انتخاب و بكار بردن هنرمندانه ي كلمات. جمال زاده آن قدر به ترويج زبان و مصلحات عاميانه در نثر اهتمام مي ورزد كه اين نكته بيشتر از ديگر ريزه كاري هاي داستان پردازي توجه او را به خود جلب مي كند. اما در «يكي بود و يكي نبود» لغات و تركيبات عاميانه چنان زيبا رفته كه لطف و نمك و قدرت خاصي به داستان بخشيده است هيچ تعبير ديگري نمي تواند جاي آنها را بگيرد. (1)در داستان «فارسي شكرست» به واقع جمال زاده توانايي فراواني از خود نشان داده است و نثر او در عين سادگي و طراوت، پر از تعبير و ضرب المثل، و از لحاظ قدرت و وسعت بيان چشم گيرست. از اين قبيل است وقتي از آواز گيلكي كرجي بان هاي انزلي ياد مي كند كه «بلام جان بالام جان خوانان مثل مورچه هايي كه دور ملخ مرده اي را بگيرند دور كشتي را گرفته و بلاي جان مسافرين شده بودند» يا رواي قصه را با كلاه لنگي «پسر حاجي و لقمه چربي فرض كرده و صاحب، صاحب گويان دورش كرده بودند». گاه نيز توجه نويسنده در بكار بردن واژه ها و تعبيرات عوامانه مشهودست: «سرگردان مانده بوديم كه به چه بامبولي يقه مان را از چنگ اين ايلغاريان خلاص كنيم و به چه حقّه و لمي از گيرشان بجهيم»؛ «اول خواستيم هارت و هورت و باد و بروتي بخرج دهيم ولي ديديم هوا پست است». چنته ي جمال زاده از اين گونه تعبيرها و ضرب المثل ها پر است. مثلاً «بيله ديگ بيله چغندر» كه عنوانش نيز مثلي عاميانه است چنين شروع مي شود: «عادت هم حقيقته مثل گداي سامره و گربه ي خانگي و يهودي طلبكار و كوت كش و يا به قول تهراني ها «كنّاس» اصفهاني است كه هزار بار از اين در بيرونش كني از در ديگر تو مي آيد».

موجب شگفتي است كه جمال زاده با همه دوري درازمدت از ايران، بواسطه استعداد و قريحه خاص خويش و مطالعه دائمي، چنان بر زبان فارسي تسلط يافته و ذهنش از لحاظ لفاف و تركيبات و تعبيرات ادبي و عوامانه غني است كه از اين نظر كمتر نويسنده اي از معاصران را مي توان با او برابر نهاد. به اين سبب است كه در برابر توانايي بيان او اداي هر مطلبي آسان است. زبان و قلم در اختيار اوست و نويسندگي براي وي چون گردشي است دلپذير با همقدمي موافق. به قول محمد قزويني در «يكي بود و يكي نبود» نويسنده «گويا همان طوري كه حرف مي زنند و مي زند قلم و كاغذ را برداشته و فرفر فرو نوشت هاست. اگر چه اهل كار و به قول جريده نگاران «واقفان رموز» مي دانند كه چقدر زحمت كشيده كه بعد از طبع خداداد اين طور از سكه در آمده است».

انصاف آن است كه نثر جديد فارسي تا حد زيادي به همت جمال زاده حق وجود پيدا كرد و با بهره جستن از مايه هاي عاميانه به راه هايي تازه گام نهاد. (2)

پي نوشت:                             

1-نثر فارسي معاصر/ صص 286- 284- 283

2- ادبيات معاصر/ صص 120- 119- 101

قدرت توصيف در آثار جمال زاده

«يكي بود و يكي نبود» و قصه هاي قديم جمال زاده را از لحاظ ايجاز، تازگي
«فرم ها»، اصالت انديشه، قدرت طنز و بالاتر از همه رعايت اصول معهود داستان نويسي (پيشرفت اوج و عقده گشايي داستان) از نوشته هاي اخير جمال زاده برتر شمرده اند. بخصوص با توجه به اين كه در آثار اخير وي گرايش به اطناب و بيان نكات حكيمانه و انديشه هاي عرفاني و فلسفي و نقل اشعار قديم به فراواني و گاهي فقدان شكل و نظم در داستان مشهودست.يكي از مظاهر هنر جمال زاده در داستان پردازي كه در «يكي بود و يكي نبود» بخوبي بارزست قدرت توصيف اوست. وي با نظير دقيق و نيروي تخيلي كه دارد و به مدد نثر گويا و پرتوان خويش، چنان مناظر و اشخاص و احوال آنان را نقش مي كند كه خواننده خود را در فضاي داستان مي يابد. در عين حال تصویرگري هاي وي ساده و خودماني است و آسان فهم. بعلاوه چون كلمات و تعبيراتش بيشتر از زبان عامه مردم است اوصاف او براي همه كس محسوس و مشهودست. گويي نويسنده از زبان عموم مردم، از جمله خواننده، سخن مي گويد و وصف مي كند. بعلاوه چون نثر جمال زاده پر از اشارات و ظرايف گوناگون است اگر با سوابق آنها و گوشه كنايه هاي او آشنا باشيم از نثر وي و از اوصافش بيشتر لذت مي بريم. اين است قيافه مأموران تذكره بندر انزلي در عصر قاجاري: «صف شكافته شد و عنق منكسر و منحوس دو نفر از مأمورين تذكره كه انگاري خود انكر و منكر بودند و با چند نفر فراش سرخ پوش ... با صورت هايي اخمو و عبوس و سبيل هاي چخماخي از بناگوش در رفته اي كه مانند بيرق جوع و گرسنگي نسيم دريا به حركتشان در آورده بود در مقابل ما مانند آيينه ي دق حاضر گرديدند». مجلس مسافران در انزلي چنين جايي بود: «ما را نو يك سولدوني تاريكي انداختند كه شب اول قبر پيشش روز روشن بود». شرح سر و وضع فرنگي مآب (23، 28) و زنداني ديگر در انزلي خواندني است «صدايي ... كه از گوشه اي از گوشه هاي محبس به گوشم رسيد نگاهم را به آن طرف گرداند و در آن سه گوشي چيزي جلب نظرم را كرد ...». آغاز گفتار اين محبوس و وصف دست و بازوي او و دشنام دادنش نيز در عين تمامي شيرين و پر طنزست. (1)

در توصيف مناظر و اشخاص هيچ چيزي از چشم نكته بين نويسنده پنهان
نمي ماند و آنچه را ديدني است با قلم نگارگر خود پيش چشم خواننده قرار مي دهد. اينك برخورد فرنگي ماب و رمضان دهاتي در زندان: «به شنيدن اين كلمات، آقاي فرهنگي مآب از طاقچه پايين پريده و كتاب را دولا كرده و در جيب گشاد پالتو چپانده و با لب خندان و به طرف رمضان رفته و برادر، برادر گويان دست دراز كرد كه به رمضان دست بدهد. رمضان ملتفت مسأله نشد و خود را كمي عقب كشيد و جناب خان هم مجبور شدند دست خود را بي خود به سبيل خود ببرند و محض خالي نبودن عريضه دست ديگر را هم به ميدان آورده و سپس هر دو را به سينه گذاشته و دو انگشت ابهام را درد سينه ي آهاردار بناي تنبك زدن را گذاشت». جعفر پنبه زن را زنش چنين وصف
مي كند: «هي برو زه زه زه سر پا بنشين بلرزان، پنبه بزن و شب باريش و پشم تار عنكبوتي به خانه برگرد». جعفر حلاج نيز از شغل خود بيزار است و مي گويد: «از اين شغل و كار لعنتي و ادبار كه بدترين شغل هاست سير شده بودم و صداي زه كمان از صداي انكر و منكر به گوشم بدتر مي آمد و هر وقت چك حلاجيم را به دست مي گرفتم، بي ادبي مي شود، مثل اين بود كه دست خر ... ي در دست گرفته باشم». اما جلسه وكلاي مجلس به نظر او به اين صورت جلوه كرده است: «دفعه اولي بود كه چشمم به چنين مجلسي مي افتاد. فكليها خدا بدهد بركت! كيپ تا كيپ روي صندلي ها نشسته و مثل صف اقامه نماز رج به رج از اين سر تا آن سر مثل دانه هاي تسبيح بهم پكيده» بودند. بودند. «در آن جلو ... آن كامه گنده ها نشسته و دو سه نفر هم زير دست آنها قلم و دوات بدست مثل موكلين كه ثواب و عقاب هر كسي را در نامه اعمالش مي نويسند جلد جلد هي كاغذ بود كه سياه مي كردند».

منظره ي برف در بيابان هاي اطراف و كنگاور بسيار گويا و سرشار از تصاوير تازه است (64 نيز 66-67، 70) شبي كه ياد معشوق خواب را از چشم ملا قربانعلي ربوده و او را به بام خانه كشانده است، خلوت او چنين حالي دارد «مهتاب سرتاسر عالم را گرفته بود و ديوارها و پشت بام ها مثل اين كه نقره گرفته باشند مثل شير سفيد بودند و گنبد مسجدشاه از دور حالت يك تخم مرغ عظيمي را داشت و مناره ها هم مثل دو انگشتي بودند كه آن تخم مرغ را در ميان نگاه داشته باشند ... از آن دوردست ها گاه گاهي موج نسيم صداي آواز شيريني را به گوش مي رساند ... خلاصه دنيا روحي داشت و ما هم حالتي و كيفي». در داستاني ديگر وصف حمام هاي قديم و سربينه ي آنها و طرز كار  دلاك هاي كيسه كش، تابلويي كامل از چنين صحنه اي است. خلاصه آن كه لطف داستان هاي جمال زاده تا حدي مرهون توانايي او در نگارگري هاي هنرمندانه است از فضاي داستان و اشخاص و اشياء، بصورتي زنده و گيرا. (2)

پي نوشت:

1-ديداري با اهل قلم/ صص 278-277-276-275

2- نمونه هاي از نثر فصيح فارسي/ صص 125- 124

منابع و مأخذ

1-يوسفي/ غلامحسين/ ديداري با اهل قلم/ ج 2/ انتشارات علمي/  چاپ ششم/
تهران 1376.

2- ميرصادقي/ جمال/ نگاهي كوتاه به داستان نويسي معاصر ايران/ انتشارات معرفت/ چاپ دوم/ تهران 1357.

3- افشار/ ايرج/ نثر فارسي معاصر/ انتشارات معرفت/ چاپ سوم/ تهران 1330.

4- ميرصادقي/ جمال/ ادبيات داستاني/ انتشارات ماهور/ چاپ دوم/ تهران 1368.

5- ياسمي/ رشيد/ ادبيات معاصر/ انتشارات ابن سينا/ چاپ سوم/ تهران 1360.

6- بهار/ محمدتقي/ سبك شناسي يا تاريخ تطور نثر فارسي/ انتشارات اميركبير/ چاپ اول/ تهران 1337.

7- زرين كوب/ عبدالحسين/ نقد ادبي/ انتشارات اميركبير/ چاپ اول/ تهران 1354.

8- متيني/ جلال/ نمونه هايي از نثر فارسي معاصر/ انتشارات سپهر/ چاپ اول/
تهران 1338.

لینک منبع

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692