درنگی بر " پرسونا " در داستان " تجلّی " صادق هدایت جواد اسحاقیان

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

درباره ی داستان کوتاه و رمزآمیز " تجلّی " ـ که در مجموعه داستان سگ ولگرد و نخستین بار در 1321 منتشر شده است ـ نقدی نیافته ام . آنچه این داستان کوتاه را برجسته تر ساخته است ، کوشش " صادق هدایت " برای رسوخ به هزارتوی ذهن و روان سه شخصیت اصلی ( " هاسمیک " و همسرش و" واسیلیچ " ) و ترسیم تعارض میان دو سیمای پنهان فردی با سیمای آشکار و اجتماعی آن هاست که از دومی به " پرسونا " ( Persona ) یا " نقاب " ، " ماسک " و " صورتک " تعبیر می کنیم

     برخی " پرسونا " را واژه ای ایتالیایی و مشتق از کلمه ی " Phersu " در زبان قدیم " اتروسک " ( قومی بیگانه که در قومیت و فرهنگ ایتالیا حل شده اند ) و به معنی " ماسک " می دانند ؛ و گروهی " Persona " را واژه ای لاتینی و مرکب از دو جزء " per " به معنی " از میان " ( = through ) و " sonare " به معنی " صدا دادن " و جمعا ً به معنی چیزی می دانند که هنرپیشه از طریق آن سخن می گوید ؛ به عبارت بهتر ، ماسکی که هنرپیشگان یونان باستان آن را به صورت می زده یا می پوشیده اند و در نقش کسی بازی می کرده اند . امروزه در نقد ادبی ( شعر و داستان ) " پرسونا " را همان " خودِ دوّم " ( second self ) می دانند که سراینده و نویسنده از طریق آن به روایتگری می پردازد . آنچه در روایت اهمیت دارد ، اوصاف و نگره هایی است که با " پرسونا " همراه می شود و مستقیما ً به نیّات و مقاصد نویسنده ربطی ندارد . مثلا ً در رمان یادداشت های زیرزمینی " داستایوسکی " ـ که نخستین رمان " اصالت وجود " ی شمرده می شود ـ راوی داستان مشخصا ً همان نویسنده و با او هم هویت نیست یا آن که نویسنده و راوی اش ممکن است در آنچه می گویند ، همداستان باشند یا نه . به این تعبیر ، پرسونا ، بلندگویی برای بیان جهان بینی خاصی است (1) .

     دانش نامه ی " بریتانیکا " این اصطلاح را " صدایی متمایز با صدای نویسنده " می داند ؛ صدایی که " نویسنده برای بیان نیّت و مقصود خاصی انتخاب می کند . پرسونا ممکن است شخصیتی در داستان یا صدای راوی بی نامی باشد که ویژگی های منش وی در پرسونا بازتاب یافته است . " (2) نخستین شخصیت ادبی که از این اصطلاح بهره برده است " اِزرا پاوند " ( E. Pound ) در سال 1909 بوده و آن را " شخصیتی در اثر هنری دانسته که بازتاب صدای هنرمند است . " در 1917       " یونگ " نخستین بار از این واژه به عنوان اصطلاحی روان شناختی سود جست و از آن به            " شخصیت اجتماعی و بیرونی " (  personality outward or social ) فرد تعبیرکرد .

     " یونگ " و پیروان او در تلاش خود برای تفهیم کهن الگوی " پرسونا " به دو گونه رفتار متفاوت

فرد در جامعه اشاره می کنند : نخست رفتاری اجتماعی ، مقبول ، محتاطانه و از سرِ اجبار یا اضطرار و کوشش برای " همرنگ سازی " خود با هنجارهای ناظر و غالب بر جامعه و دوم ، رفتار فردی شخص که تنها به هنگام تنهایی و دوری از آسیب یا تأثیر " بیرون " و " جامعه " از واقعیت روانی و ذهنی او نمود می یابد . سیمای " بیرونی " و " اجتماعی " ما چه بسا ضرورتا ً مقبول طبع ما نباشد و بنا به " مصلحت " شغلی ، حرفه ای و اجتماعی از ایفای آن " نقش " ناگزیریم . گاه رفتار اجتماعی ، نشانه ی باور واقعی فرد است . در این حال ، شخص می کوشد با ایفای نقش اجتماعی خود به بهترین وجه ، دیگران را تحت تأثیر قراردهد و انظار آنان را به خود جلب کند . به باور " یولانده یاکوبی " ، از پیروان ایتالیایی " یونگ " : یکی از اهداف زدن " ماسک " اجتماعی یا " پرسونا " این است که      " دیگران تحت تأثیر قرارگیرند ؛ دوم این که " خود " درونی فرد ، از چشمان متجسس مردم پنهان شود . " (4) واژه ی " ریاء " در زبان عربی ، بار معنایی رسایی دارد . این واژه با کلمه ی " رؤیت " به معنی " دیدن " همریشه است و مقصود ، رفتاری اجتماعی ، مصلحتی ، ناگزیر ، مقبول یا نامقبولی است که فرد برای این که دیگران او را در حال انجام آن " ببینند " انجام می دهد تا مورد داوری مقبول و مثبت جمع قرار گیرد . واژه ی " دورویی " در زبان فارسی ، ناظر به تقابل میان        " سیمای آشکار اجتماعی " ( پرسونا ) با سیمای فردی و پنهان شخص ( " خود " ) است و زمانی نمود می یابد که فرد از زیر نظارت هنجارها و پسند و ناپسند اجتماعی ، حرفه ای و شغلی خویش بیرون رفته یا دست کم با آن فاصله ای خاص را حفظ کرده است .

     " ریچارد بیلس کِر " ( R. Bilsker ) در مورد " پرسونا " ( نقاب ) و به نقل از " یونگ می نویسد : " اساسا ً نقاب هیچ واقعیتی ندارد ؛ بلکه حاصل سازش فرد با جامعه بر سرِ این موضوع است که انسان در ظاهر باید چه باشد . . . . نقاب یک صورت ظاهری است یا اگر بخواهیم نامی بر آن بگذاریم ، می توانیم " واقعیتی دو بُعدی " بنامیمش . " (5) به باور " بیلس کِر " آنچه به " پرسونا " تعبیر می کنیم ، می تواند جنبه ی مثبت و منفی داشته باشد : سویه ی مثبت آن ، هنگامی است که شخص بی توجه به نگرش ، احساس و تعصب فردی ، وظایف اجتماعی ، شغلی و حرفه ای خود را با دقت تمام انجام دهد و در آن حال ، هنجارها و مقتضیات شغلی و اجتماعی را بالاتر و مهم تر از " خود " فردی خویش بداند ؛ اما سویه ی منفی آن هنگامی است که " نقاب " به همه ی هستی روانی فرد تبدیل می شود ؛ مانند افسری نظامی که خشکی ، خشونت ، جدّی و قانونی رفتار کردن شغلی و حرفه ای خود را با خود به " خانه " می آورد و به جای انتخاب رفتار فردی ، خصوصی و عاطفی ( " خود " یا " من " فردی " ) با اعضای خانواده ، با " نقاب " خویش با آنان برخورد می کند : " در چنین مرحله ای ، کهن الگوی نقاب ، مهار شخص را در اختیار گرفته است و دیگر حکم نوعی سازش یا سازگاری را ندارد . این مشکل غالبا ً زمانی به وجود می آید که شخص ، مسائل محیط کار را نمی تواند در خانه فراموش کند . " (6)  

*      *      *

     " تجلی " از آنجا آغاز می شود که " هاسمیک " شخصیت زن ارمنی داستان درپی نخستین تجربه ی عشقی خود بر " سورن " ، برادر شوهر خود ، مهر افکنده و او را به دوستی برگزیده است .         " هدایت " برای توجیه این رویکرد غریب شخصیت زن داستان خود ، خواننده را با خود به حیات عاطفی " هاسمیک " نزدیک می کند و نشان می دهد که چرا او به چنین تجربه ای عاطفی نیاز دارد : " شوهرش با آن سر طاس ، شکم پیش آمده و ریش زبری که دو روز یک مرتبه می تراشید و مثل سگ پاسوخته دنبال پول می دوید و اسکناس های رنگین را روی هم جمع می کرد ، هرگز نمی توانست آرزوهای او را برآورد . . . او زن گرفته بود ؛ مثل اثاثیه ی خانه ، یک جور بیمه برای زندگی مرتب و آرام ، تأمین آشپزخانه و رختخواب بود ؛ یک نوع پیش بینی برای روز پیری و فرار از تنهایی بود تا صورت حق به جانب در جامعه به خود بگیرد . فقط می خواست آدم مطمئنی به کارهای داخلی خانه اش رسیدگی بکند و بس . " (7)

     اینک بر پایه ی آنچه در مورد " پرسونا " گفته ایم ، می توان بر " شوهر کاسب " درنگ کرد . او پیش از آن که با " هاسمیک " ازدواج کرده باشد ، با " شغل " و " نقش اجتماعی " خود ازدواج  کرده است . غرقه شدن در حرفه ی اجتماعی و انباشتن جیب و صندوق از پول ، ازدواج به قصد برخورداری از وجهه ی اجتماعی ، بستن درِ دهان این و آن و ایجاد نوعی حصار ایمنی به دور خود از یک سو و بی اعتنایی به ظاهر ( اصلاح روزدرمیان صورت ) و حیات روانی همسر ( اهمیت ندادن به رفت و آمدهای او به صرف اطمینان به وی ) و یا اهمیت ندادن به توجیهات همسر به هنگام غیبت از خانه به بهانه های گوناگون ، مصداق کامل مفهومی است که از آن به " نقاب " تعبیرکردیم . آن که چنین ماسکی به چهره می زند ، می خواهد با غرق کردن خود در مصالح معاش و الزامات حرفه ای و اجتماعی ، خود را از آسیب نقطه ضعف های آشکار فردی خود ایمن دارد : " به آمد و شدهای هاسمیک هیچ وقعی نمی گذاشت . بر فرض هم که هاسمیک را زیر استنطاق می کشید ، او همیشه می توانست به آسانی بهانه ای بتراشد . " (ص103) یا " به خدمتکار سپرد هر وقت شوهرش آمد ، به او بگوید که خانم به دیدن یکی از رفقای هم مدرسه ای خودش رفته است . " (ص106)

     " هاسمیک " در غیاب شوهر ، از خانه بیرون آمده تا پیش از رفتن " سورن " به خانه به او بگوید که نمی تواند طبق قرار قبلی با او دیدار کند ، زیرا در همان شب و ساعت باید به اتفاق شوهرش و برای شام به خانه ی کسی برود . خُلف وعده برای " هاسمیک " نابخشودنی است ؛ بنابراین باید پیش از فوت وقت ، به او اطلاع داد . برعکس شوهر ـ که به " خود " بی اعتنا بود و به نقش اجتماعی خود اهمیت می داد ـ " هاسمیک " به " خود " می پردازد و اجازه نمی دهد این بخش از روان در وظیفه و نقش اجتماعی و خانوادگی اش محو شود . نخستین قرینه ، اصرار بر دیدن " سورن " پیش از گذشتن وقت است : " پیش خود تصور می کرد هرگاه به وعده گاه نرود یا قبلا ً به سورِن اطلاع ندهد ، نه تنها خطایش پوزش ناپذیر خواهد بود ، بلکه دشنام به شخصیت خودش می باشد . " (صص102ـ101)     دومین قرینه ، بازگشت شتابان به خانه برای تجدید آرایش پیش از برخورد با " سورِن " است ؛ در حالی که شوهر به وضع ظاهری خود اعتنایی ندارد : " هاسمیک وقت داشت که به خانه رفته ، بزک خود را تکمیل بکند . " (ص103)

    در شخصیت این زن ، گونه ای ناهمسازی و تقابل هست : نخست " نقاب " ی که به عنوان مقتضیات و هنجارهای اجتماعی و به گونه ای ناگزیر باید به صورت خود بزند و در دیدار خود با        " سورن " آن ها را رعایت کند . این رعایت هنجارها ، با ترس ونگرانی از رسوایی ، شرم و عذاب وجدان همراه است و او را به احتیاط و پنهان کاری برمی انگیزد : " چند بار به [ در ] طول کوچه آهسته قدم زد . هیکل هر گذرنده ای را که می دید ، از ترس برخورد با آشنا ، دلش می تپید و خودش را پشت تنه ی درخت و یا در کوچه ی تنگ و تاریکی ـ که در آن نزدیکی بود ـ پنهان می کرد . آیا اگر در وقت بزنگاه آشنایی به او برمی خورد ، چه می توانست بگوید ؟ این زن های دو به هم زن کینه جو و بدزبان ـ که با چشم های کنجکاو از لای در ، از پشت پنجره ی خودشان گوش به زنگ هستند و منتظرند روی یک نفر لک بگذارند ؛ این مردمان بدجنسی که در دنیا پیدا می شوند و فقط از سرگردانی و بدبختی دیگران لذت می برند . آیا همسایه ی او ، " شوشیک " ، پشت سرش نگفته بود که هر شب در کافه به " واسیلیچ " چشمک می زند ؟ اگر او را در اینجا و در این حال می دید که جلو خانه ی واسیلیچ پرسه می زند ، چه رسوایی ! آبرویش به کلی به باد می رفت . در این وقت حس کرد که ضربان قلبش تند شد . " (ص 107)

     با این همه ، الزامات و مقتضیات اجتماعی ـ که وی از رعایت آن ها ناگزیر است و سویه ی اجتماعی رفتار یا " نقاب " او را تعیین می کند ـ مانع از رفتار فردی ، خصوصی ، پنهان و درونی نمی شود . او دل به نزد " سو ِِرن " برده و نمی خواند از این تجربه ی عاشقانه و ممنوع دست بشوید ؛ به ویژه که نه تنها ناخودآگاه منتظر چنین رخدادی عاطفی بوده ، بلکه آن را " مقدر " نیز می داند :      " یادش می آمد چند سال پیش به اصرار یکی از دوستانش نزد فالگیری رفت که از روی لرد قهوه ، فال می گرفت . به او گفته بود که یک دوره ی عشقی در زندگی او با یک جوان لاغر اندام بالند بالا و خوش سیما روی خواهد داد . . . شاید پیشگویی آن زن بالاخره او را وادارکرد که با سورن اظهار عشق بکند ، زیرا این پیشامد را در اثر سرنوشت خود می دانست . اکنون به هیچ قیمتی نمی خواست این فرصت را از دست بدهد . " (ص102)

     فالگیر زن ، به " روان زنانه " ( Anima ) ی " هاسمیک " اشاره دارد و درواقع ، اشاره ی ناخودآگاه به شخصیت داستان است که این رهنمود را جدّی بگیرد و از آن درنگذرد . به باور " یونگ " و شاگردش " فون فرانتس " : " روان زنانه به سویه ی معنوی ، روحانی و آسمانی مرد یا زن اشاره دارد : " روان زنانه ، تجسم تمام تمایلات روانی زنانه در روح مرد است ؛ مانند حدس های پیشگویانه . . . قابلیت عشق شخصی و آخر از همه . . . رابطه ی او با ضمیر ناخودآگاه . تصادفی نیست که در زنان های قدیم از کاهنه ها برای کشف اراده ی الهی و برقراری ارتباط با خدایان استفاده                می شد . " (8)

     در " هاسمیک " گونه ای جسارت ، توانایی مردانه و خطرکردن هست که او را به سنتی شکنی در پهنه ی اخلاقیات اجتماعی برمی انگیزد . این توانایی ، از جمله نمودهای مثبت " روان مردانه "         ( Animus ) در روان زن و به اشاره ی لایه های سازنده و مثبت ناخودآگاه اوست . به نظر دکتر       " فون فرانتس " جنبه ی مثبت " روان مردانه " در زن ، می تواند به او " روح ابتکار و شجاعت و راستگویی " ببخشد : " فقط در آن هنگام است که خواهد توانست اشارات ناخودآگاه خویش را        بپذیرد . " (9) نویسنده مانند روانکاوی ریزبین ، به " روان مردانه " در شخصیت زن اشاره می کند : " نیرویی قوی تر از نیروی اراده و حفظ آبرو و همه ی مترسک هایی که جامعه دور او درست کرده بود ، هاسمیک را توی دالان پانسیون راند . با قدم های شمرده و با خونسردی [ ای ] که به خودش گمان نداشت ، وارد دالان شد. " (ص110) گوش دادن به ندای ناخودآگاه و خطرکردن برای دیدار با    " سورن " ، کوشش نویسنده را برای برجسته سازی نقش فردی شخصیت داستان نشان می دهد و ندیده انگاری هنجارهای اخلاقی ـ اجتماعی رایج و بی پایه ، نشانه ی این است که " هاسمیک " در نقش خانوادگی و اجتماعی خود یکسره غرق نشده است و میان " خود " و " پرسونا " جانب تعادل ، نگه داشته است .

     شخصیت دیگر و اصلی داستان " واسیلیچ " استاد موسیقی " سورن " است و " هاسمیک " ـ که تصور می کند باید او را در خانه ی استاد و در حال تمرین موسیقی بیابد ـ به طرف خانه ی استاد در یک پانسیون روان می شود . نویسنده پیش از آن که به برخورد ناگزیر آن دو بپردازد ، " واسیلیچ " را در یک صحنه ی غافلگیرکننده و ناپسند به خواننده و " هاسمیک " معرفی می کند . " هاسمیک " در حالی برای نخستین بار استاد موسیقی " سورن " را می بیند که از " خرابات " ( پیاله فروشی ) بیرون

آمده و در حال گفت و گو با شاهدی بازاری است : " یک شب دیگر هم واسیلیچ را به همین حالت دیده

بود که از همین خرابات ، مست و شنگول بیرون آمد و به طرف یکی از این زن های کوچه ای رفت و چیزی به او گفت . آن زن با صورت بزک کرده برگشت و گفت : ’ برو گم شو ! خجالت نمی  کشی ؟ خاک بر سرت ! تو که مرد نیستی . همون یک دفعه هم که آمدم ، از سرت زیاد بود ‘ " (ص104)

     با این همه ، " واسیلیچ " استاد مسلم موسیقی و هنرمند بزرگی است . دیدار ناگهانی " هاسمیک " با وی در چنین حالی ، به " هاسمیک " کمک کرد تا با یکی دیگر از سویه های روان این استاد آشنا شود : " تا اندازه ای به بدبختی و سرگردانی او پی برد و فهمید همه ی  ِِکیف هایی که برای مردم معمولی جایز بود ، برای کسی که دنیاهای مافوق تصورات و لذایذ سایرین ایجاد می کرد ، غیرممکن بود ؛ و او کوشش می کرد در پس مانده و وازده ی کیف دیگران ، لذت موهومی برای خودش جست و جو بکند . از آن شب در هاسمیک یک نوع احساس مبهم ترحم و ستایش برای این شخص ولگرد پیدا شده بود : مردی که آن قدر با شور و حرارت " چارداش " را در کافه می نواخت ، مثل این که می خواست همه ی بدبختی ها و سرگردانی های خود را به شکل ناله های سوزناک از روی سیم ویولون بیرون بکشد یا یک لحظه دردهای خود را فراموش بکند ؛ ولی همین که درِ جعبه ی ویولون را می بست ، یک موجود بدبخت ، یک آدمیزاد بیچاره می شد و از درجه ی نیمچه خدایی به گرداب مذلت و ناتوانی سقوط می کرد . " (ص105)

     این توصیف از سیمای اجتماعی و " پرسونا " ی جمعی استاد ویولون ، رسا و گویا و تعارض ، میان " من ِ فردی " و پنهان آدمی با " شخصیت " ( Personality ) اجتماعی و آشکار این هنرمند است . بر منش والای اجتماعی " واسیلیچ " خرده ای نیست . " پرسونا " هنگامی نگران کننده می شود که هنرمندی چون او می کوشد با هنرنمایی خود در برابر مشتریان و تأثیرگذاری عاطفی بر آنان ، نقابی بر چهره ی اجتماعی خود بزند تا ناتوانی های بی شمار فردی خود را پنهان دارد : " این مرد وقتی در کافه ویولون می زد ، با احساسات مردم بازی می کرد و قادر بود حالات گوناگون از لغزش آرشه ی جادویی خود روی سیم ویولون تولید کرده و شنوندگان را در دنیاهای ناشناس افسونگر سیر و سیاحت بدهد . " (ص104)

     به باور " آنتونیو مورنو " همین ناتوانی فردی ، به توانایی اجتماعی و " پرسونا " ی آدمی آسیب می رساند و آن را ضعیف می کند : " این نقاب ، جعل فردیت می کند و سایرین را به این باور می اندازد که " نقاب دار " برای خود فردی شده است ؛ فردیتی که فاقد صلاحیت است ؛ بلکه فقط نقابی است که شخص جهت ایفای نقش اجتماعی خاص خویش بر چهره می زند . . . مردی که از لحاظ اجتماعی " قوی " است ، غالبا ً در زندگی خصوصی ، کودکی بیش نیست ؛ زیرا از بهر سود اجتماعی ، هرچه را که فردی است ، سرکوب کرده است . جای پرسونا یا تصویر آرمانی مرد را ، همواره ضعف زنانه ای از درون پر می کند ؛ یعنی در حالی که وی به ظاهر نقش یک مرد قوی را بازی می کند ، به باطن به صورت زن یعنی انیما درمی آید . . . پس تقویت تدریجی آنیما همزمان به موازات تضعیف تدریجی پرسونا پیش می رود . " (10)  

     " هاسمیک " برای یافتن " سورن " به اتاق " واسیلیچ " می رود . آنچه وی از حرکات و سکنات این خداوند هنر و موسیقی در خلوت تنهایی اش می بیند ، با آنچه در انظار عمومی می نماید ، تفاوت جدّی دارد . نویسنده از دید شخصیت زن به خواننده کمک می کند تا با ناتوانی ها و ضعف های وحشتناک و فردی این هنرمند بیش تر آشنا شویم : " اتاق ، سرد و محقّر و اثاثیه ی آنجا مرکب بود از یک تخت خواب درهم و برهم که ملافه ی قلمکار آن مدت ها می گذشت که عوض نشده بود . . . یک چراغ الکلی دودزده و دو بطری هم در طاقچه بود . زمین از [ با ] زیلوی خاک آلودی مفروش بود و از همه ی اتاق و صاحبش ـ که روی لباس سیاه او از کثرت استعمال ، برق افتاده بود ـ بوی مرگبار فقر و نکبت متصاعد می گردید . " (ص111)

     ضعف " روان زنانه " ( انیما ) را در " واسیلیچ " از حیات عاطفی او می توان دریافت . او هیچ گونه تماس واقعی با زنی نداشته است و هرگز نخواسته به طور جدّی به آن بپردازد . تنها تجربه ی عشقی وی بر پایه ی رؤیایی استوار بوده که روزگاری در بلغارستان بر او پدید شده است : " چند سال پیش که در " صوفیا " بودم ، همین دختر ( اشاره به عکس دیوار کرد ) نه ، نمی خواهم یادم بیاید . . . نیمرخ شما هم شبیه است . . . در کافه همیشه من به نیمرخ شما نگاه می کنم . . . یادم است در خواب دیدم همین دختر . . . من ویولون می زدم ، وارد اتاقم شد . . . خیلی نزدیک آمد . دست هایش را گرفتم . نشست و حرف هایی که فقط در خواب می شود گفت . . . یک دقیقه ، فقط یک دقیقه بود . " (ص112)

     " واسیلیچ " که تصور می کند " هاسمیک " به دیدن او آمده و در او ، همان سیمای دختر رؤیایی را می بیند ، می کوشد با زبان الحان و مقام موسیقی با او رابطه ایجاد کند تا ناتوانی خود را از بیان مافی الضمیرش جبران کند : " مثل این که در دنیای مجهول و افسونگری جولان می داد و از نکبت زندگی خودش گریخته بود . شاید در این دقیقه او حقیقتا ً زندگی می کرد ، چون گمان می کرد برای همزاد و یا سایه ی معشوقه ی قدیم خود ، برای کسی ساز می زد که می فهمید و بالاخره هنرش ، او را

جلب کرده بود . . . با تمام قوا هنرنمایی می کرد . شاید این ، بهترین قطعه ای بود که در عمر خود اجرا می کرد ؛ اما همین که به طرف هاسمیک برگشت و خواست در چشمان او تأثیر ساز و احساساتش را دریابد ، ملتفت شد که جای او خالی است . . . واسیلیچ ویولون را روی میز پرت کرد . دست ها را جلو صورت خود گرفت و در حال سرفه ، روی تختخواب افتاد . " (صص114ـ113)

*      *      *

     یکی از پندارهای نادرستی که خوانندگان داستان در مورد نویسندگان به طور اعم و در مورد         " هدایت " به طور اخص دارند ، این است که آیا میان کسان داستان و نویسنده شباهتی هست یا نه و آیا شخصیت های داستان ، همان نمودهای " فرافکنی " شده ی ذهنیات نویسنده اند یا خیر؟ این ذهنیت در مورد " هدایت " ـ که جهان روانی پیچیده ، گسترده ، رمزآمیز و فردی تری دارد و " حرف و حدیث " در باره ی او رایج تر است ـ بیش تر مصداق دارد . آیا ناتوانی فردی ، جنسی و شخصیتی " واسیلیچ " نمودی از ضعف های روانی نویسنده یاخالق اثر است ؟

     منتقدانی که در باره ی نقد روان شناختی ، مطلب می نویسند به ما اطمینان می دهند که نقد روان شناختی ، به کسان داستان به عنوان شخصیت های عینی ، واقعی و سیماهایی از پدیدآورندگان اثر هنری نگاه نمی کنند ؛ زیرا " شخصیت های داستانی دارای ذهن ، به معنی واقعی کلمه ، نیستند . آنان مخلوقات جعلی و ساختگی نویسنده اند و به همین دلیل دارای غرایز نفسانی ( " نهاد " : Id ) ، " خود  " ( Ego ) و " من ِ برتر " ( Super-ego ) نیستند و هیچ گونه تجربه ی نمایش اودیپی ( Oedipal drama ) ندارند . کوشش منتقدان بیش تر مصروف این است که از روانکاوی به عنوان شبکه ای استفاده کنند که درک بازتاب های خوانندگان در قبال آثار ادبی میسر شود ؛ چنان که در نقدهای روانکاوانه ی " نورمن هولاند " ( Norman Holland ) بر این جنبه از نقد تأکید می شود . " (11)

     برخی دیگر از منتقدانی که به نقد روانکاوانه می پردازند ، به دو هدف مهم تر نظر دارند :           " نخست ، وقتی به روانکاوی شخصیت های ادبی می پردازیم ، فرض را بر این نمی گذاریم که آنان ، مردم واقعی هستند ؛ بلکه آنان تجربه ی روانکاوانه ی موجودات انسانی را به طور کلی معرفی می کنند . دوم ، همان گونه که می شود رفتار کسان داستان را از نظر روانکاوی ، بررسی کرد ، آنان را می توان از دیدگاه زن محورانه ، مارکسیستی یا نگرش انتقادی آفریقایی ـ آمریکایی مورد تحلیل قرارداد یا ، قطع نظر از هرگونه تئوری انتقادی ، از این چشم انداز که شخصیت های اثر ادبی می توانند تصویری از مسائل زندگی واقعی خود ما باشند . " (12)

     این تذکر برای توضیح این دقیقه داده شد که برخی از صاحب نظران در ادبیات داستانی معاصرمان ، شخصیت را در داستان واقعی پنداشته ، از رهگذر روان کاوی آنان می کوشند شخصیت نویسنده را ترسیم کنند ؛ مثلا ً " جلال آل احمد " با اشاراتی به منش راوی بوف کور و برخوردش به    " زن اثیری " به روانکاوی نویسنده ی اثر می پردازد و ناکامی راوی رمان را ، نمودی از ناکامی جنسی " هدایت " و در نتیجه مرگ و خودکشی او معرفی می کند : " هدایت ـ که میان تنش یک حالت شهوت انگیز ناامید دارد و در روی زمین برای همیشه از عشق محروم مانده ، ناچار به تمام آن هایی که . . . دنبال شهوت می روند ، کینه می ورزد . . . و همین نومیدی است که او را به مرگ می      خواند . " (13) 

     ده ها سال بعد ، " رضا براهنی " با همین خشم و نفرت به سراغ بوف کور می رود و تصویری را که " هدایت " از برادرِ " زن اثیری " با آن " چشم های بدون احساسات بی روح " ترکمنی اش ترسیم کرده ، بر تنفر " هدایت " از " قوم ترکمن " حمل می کند : " با هر معیاری که به این قول هدایت نکگاه کنید ، جز حس کینه نسبت به قوم ترکمن در آن نخواهید یافت . راوی بوف کور شخصیتش را به دلایل اجتماعی و تاریخی و تربیتی پلید نمی داند ؛ بلکه از بنیاد به قوم ترکمن پلیدی و پلشتی نسبت می دهد . " (14)      

*      *      *

    تنها نکته ای که باقی می ماند ـ هرچند به خوانش روانکاوانه و کهن الگویی ربط ندارد ـ تأثیر داستان کوتاه تجلّی بر داستان کوتاه عروس هزار داماد نوشته ی " بزرگ علوی " است که نخستین بار در مجموعه داستان چمدان (1313) منتشر شده است و از آنجا که من در کتاب جستاری در انواع ادبی و آثار بزرگ علوی به این نکته نپرداخته ام ، اشاره به آن را بی فایده نمی بینم .

     در این داستان نیز از ویولون زنی به نام " ف " یاد می شود که با گرفتن شبی سه تومان در یکی از کافه های ایرانیان مقیم فرانسه زندگی بی شکوه خود را می گذراند . او نیز چون " واسیلیچ " هنرمندی خیالباف و ناتوان است که در روزگار نوجوانی بر دختری به نام " سوسن " ـ که صدایی دل انگیز داشته ـ مهر افکنده و پس از ازدواج او را رها کرده است . او اکنون در " نوشگاه " در حالت مستی و ازخود بی خود شدگی به رقاصه ای به نام " سوسکی " می نگرد که چون زن تن فروش داستان تجلّی کارش ، سرکیسه کردن مشتریان است ؛ اما در همان زن نمودها و نشانه هایی از           " سوسن " از دست رفته می بیند : " نگاهی به جمعیت و نگاهی هم از زیر چشم به سوسکی انداخت . این زلف ها ، این گلو را او می شناسد ؛ اما سوسکی کجا ؟ سوسن کجا ؟ چرا ، فاصله ی آن ها با هم مانند نغمه های ویولون او از یک موسیقی ، حقیقی است . چرا ، رابطه ای هست . " (15)   

     در تجلّی نیز وقتی " هاسمیک " ناخودآگاه به اتاق " واسیلیچ " وارد می شود ، استاد هنرمند نیز تصور می کند که او برای شنیدن نوای شورانگیز وی به اتاقش آمده است و در او نیمرخی از دختری می بیند که روزگاری در خواب دیده است : " ببخشید خانم . . . من نمی دانستم ؛ آیا ممکن است که به فکر من باشید ؟ . . . چطور ممکن است ؟ فقط در خواب همه چیز را می شود دید . در خواب ، همه چیز ممکن است . " (ص112) با این همه میان دیدگاه فرویدی " علوی " با نگرش کهن الگویی و یونگی " هدایت " تفاوت بسیار است . " هدایت " به طــرح دقیقه ای در رفتـار اجتماعـــی شخصیت

داستان پرداخته که به " پیش زمینه " و " فردیت " وی به " پس زمینه " ی شخصیت وی تبدیل شده است . در حالی که " علوی " به تأثیر کام ها و آسیب های روزگار کودکی بر دوران بلوغ فرد می پردازد و از درک ظرایف کار " هدایت " غافل مانده است .

     برحسب اتفاق ، سمت و سوی روانکاوانه ی داستان مسخ " کافکا " نیز همین چیرگی " نقاب " بر " خود " و غلبه ی نقش اجتماعی و حرفه ای بر منش فردی شخصیت است . " ریچارد بیلس کِر " شخصیت داستان کوتاه " کافکا " را به نام " گره گور سامسا " مصداق واقعی چیرگی " نقاب " می داند و " مسخ " یا تبدیل آدمی را به حشره ، ناشی از همین سلطه ی بلامنازع " نقاب " بر تمامی روان و ذهن شخصیت داستان می پندارد .همه ی همّ و غم " گره گور " پس از تبدیل شدن به هیئت حشره ، این است که اکنون چگونه می تواند با این هیئت ، خود را به سرِ کار برساند و به انجام کارهای اداری بپردازد : " هنگامی که گرگور درمی یابد که به یک حشره تبدیل شده ، نخستین نگرانی اش این است که با این وضعیت و با توجه به این که تأخیر هم دارد ، چگونه می تواند خود را به محل کارش برساند . هم هویتی گرگور با نقابش ، پیش از تبدیل شدنش به یک حشره ی بزرگ جثه صورت گرفته          بود . " (16)

     " هدایت " ترجمه ی داستان کوتاه مسخ را نخستین بار در سال 1322 و طی چند شماره از سال اول مجله ی سخن و سپسهمراه مقاله ی پیام کافکا با ترجمه ی چند داستان دیگر و با همکاری " حسن قائمیان " ، در سال 1329 منتشر کرده است . داستان تجلّی یک سال پیش از ترجمه ی مسخ انتشاریافته است . بعید نمی نماید که " هدایت " به هنگام نوشتن داستان کوتاه خود ، زیر تأثیر مسخ بوده باشد و چون آن را شایسته ی ترجمه یافته ، سال ها بعد به این مهم ، آهنگ کرده باشد .  

     پی نوشت ها :

1. Wikipedia : the free encyclopedia . " Persona ".

2.  Encyclopedia Britannica , 2008 . Encyclopedia Britannica online.

3. Online Etymology Dictionary , © 2001 , Douglas Harper . " Persona " .

4. یونگ ، کارل گوستاو . انسان و سمبولهایش . ترجمه ی ابوطالب صارمی ، تهران : کتاب پایا ـ  

    امیرکبیر ، چاپ دوم ، 1359 ، ص 473.  

5. بیلسکر ، ریچارد . یونگ . ترجمه ی : حسین پاینده . تهران : انتشارات طرح نو ، 1384 ،         

    ص 60.

6. همان ، ص 61.

7. هدایت ، صادق . سگ ولگرد . تهران : انتشارات جاویدان ، 1356 ، صص 103ـ102.

8. یونگ. انسان و سمبولهایش . ص 280.

9. همان ، ص 303.

10.  مورنو ، آنتونیو . یونگ ، خدایان و انسان مدرن . ترجمه ی داریوش مهرجویی ، تهران : نشر   

       مرکز ، 1376 ، صص 68ـ67.  

11. Booker , M.Keith. A Practical Introduction to Literary Theory and Criticism . Longman Publishers USA . 1996 , p.33.

12. Tyson , Lois. Critical Theory Today : A User-Friendly Guide . Routledge , Second edition . 2006 , p.35.

13.  آل احمد ، جلال . هفت مقاله . تهران : انتشارات رواق ، 1357 ، صص 21ـ20.

14.  براهنی ، رضا . چهره ی اسیر زن اثیری هدایت و سرنوشت رمان ، در مجله ی تکاپو ، شمارۀ

      7 ، دی ـ بهمن 1372 ، ص 9 .

15.  بهارلو ، محمد . گزیده ی آثار بزرگ علوی : انتخاب و مقدمه . تهران : نشر علم ، 1377 ،    

       صص 131ـ130.

16. بیلسکر ، همان ، ص 62.

لینک منبع

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692