سنگی بر گوری به عنوان " داستان خود زندگی نامه ای " جلال اسحاقیان

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

" خود زندگی نامه " 1 به عنوان یک " نوع ادبی " به اعتبار لغوی ، از سه واژه و ریشه ی یونانی " خود " ، " زندگی " و " نویسی " ترکیب یافته و به شرحی گفته می شود که کسی در باره ی زندگی خود ، نوشته باشد . به عقیده ی دکتر " جانسن " 2 هیچ کس بهتر از خود شخص نمی تواند راجع به زندگی خویش بنویسد ؛ با این همه ، چنین گزارشی هم قابل بحث و تأمل است . احتمال دارد که خاطره ، قابل اعتماد نباشد . کم تر کسی هست که بتواند جزئیات زندگی آغازین خود را به یاد بیاورد و بیش تر این گونه خود زندگی نامه ها ، زیر تأثیر دیگر حساسیت های مردم نوشته شده اند و نمی توانند واقعا ً قابل اعتماد باشند . افزون بر این ها ، هرکس دوست دارد تنها مواردی را به یاد بیاورد که دلخواه او است . گاه واقعیات غیر قابل قبولی مطرح می شوند که گزیده و بازنگری شده اند و برخی از گوشه های زندگی هم مورد غفلت قرار گرفته اند . این احتمال هم هست که به خاطر چیرگی پاره ای قراردادها یا این که نویسنده می خواهد همرنگ جماعت شود ، واقعیاتی را تحریف کند و محدودیت ها و محظورات زمان چه بسا باعث شود که بسیاری از واقعیات ، در پرده باقی بمانند .

     گذشته از همه این ها ، گاه آنچه با عنوان " خود زندگی نامه " انتشار می یابد ، چه بسا بخش اعظمش جنبه ی داستانی داشته باشد ؛ مثل اعترافات 3 " روسو " 4 که در فاصله ی سال های 1788-1781 انتشار یافته است . چنین نمونه هایی قابل اعتماد نیستند و به عنوان واقعیت ، فاقد اعتبارند و بیش تر ارزش ادبی دارند          ( کادن 1999 ، 63) .  

     " خود زندگی نامه نویسی " تا اواخر قرن هجدهم در اروپا  به عنوان یک " نوع ادبی " مستقل ، اصلا ً مطرح نبوده است و این نام ، نخستین بار ، به نام " رابرت سوتی " 5 و برای توصیف زندگی یک شاعر پرتغالی سکّه خورده است ( آندرسن 2001 ، 1 ) . "  لژه یون " 6 به عنوان یک متخصص " خود زندگی نامه نویسی " می کوشد تعریفی جامع از این " نوع ادبی " ارائه دهد . " لیندا آندرسن " 7 به نقل از او می گوید :

     " داستانی منثور و تأمل برانگیز که شخصی واقعی در باره ی زندگی وهستی خود بنویسد و در آن ، بر حیات فردی و به ویژه بر تحول شخصیت خود ، تأکید ورزد " ( آندرسن 2 ) . او می افزاید که این نوع ادبی تنها در صورتی به معنی دقیق اصطلاحی ، مصداق مفهوم " خود زندگی نامه نویسی " است که به این دقیقه تصریح کرده باشد . اما برخی از دیگر منتقدان ، چنین شرط و محدودیتی برای این نوع ادبی قایل نشده اند و بر بسیاری  از گزارش های واقعی هم که مشخصا ً به عنوان " خود زندگی نامه نویسی " مطرح نمی شوند ، همین عنوان را  اطلاق می کنند ، زیرا همان گونه که " بیتس " 8 می گوید ، این گونه نوشته ها به هر حال عنصر " خود افشاگری شخصیت " داستان را  در خود دارند ( بیتس 1937 ، 5 ) . با آن که در نمونه های حاضر این " نوع ادبی " ، مفترقاتی وجود دارد ، مشترکات آن ها هم اندک نیست . آن ها را برمی شماریم :

  1. خود زندگی نامه ، ضرورتا ً داستانی  نیست : " خود زندگی نامه نویسی " سنگی بر گوری (1350)

نوشته ی " جلال آل احمد " نه داستان کوتاه است ، نه " رمان " . این اثر ، گزارشی نسبتا ً دقیق و مستند از عقیمی نویسنده و کوشش او برای مداوای بیماری ، خاطره نگاری مفصل ، دقیق ، ریزنگارانه و تأثیرگذار از حالات ، عواطف ، ذهنیت و مبارزه و شکست راوی ـ نویسنده است . بهترین عنوانی که می شود بر این " نوع

Johnson           3. Confessions              4. Rousseau            5. Robert Southey 1.Autobiography           2. Dr.

6. Lejeune              7. Linda R. Anderson              8. Bates

ادبی " گذاشت ، " حسب حال های داستانوار " 1 است که " ِسرگ دوبرووسکی " 2 پیشنهاد کرده است . او یک نویسنده ی فرانسوی است که کتابی در مورد " هالوکاست " 3 و بر پایه ی خاطرات و زندگی خودش اما به گونه ای داستانی نوشته است . این اثر ، هر دو ویژگی داستانوارگی و خود زندگی نامه نویسی را در خود داشت و سپس عنوان " از خود داستان گویی " 4 به نام او سکه خورد ( هیوز 2002 ، 70-566 ؛ سرگ دوبرووسکی 2004 ، 70 ) . " آلکس هیوز " 5 در مقاله اش می نویسد که " از خود داستان گویی " وجهی روایی ، حال و هوایی خود ارجاعی و خود زندگی نامه نویسی دارد و در عین حال ، به شدت ُپرمایه و دلنشین است . اصطلاح " اتو- فیکشن " نخستین بار روی جلد رمان " دوبرووسکی " با عنوان فرانسوی  Fils ( سلسله ) ظاهر شد . نکته ، در این است که او اصرار دارد این اثر را " خود زندگی نامه " بداند ، هرچند جنبه ی داستانی دارد . البته نویسنده به ترتیب و توالی رخدادها اهمیتی نمی دهد و بیشتر سبکی شاعرانه در پیش گرفته است ( هیوز ،       همان ) .

     با این حال ، من به دلایلی ترجیح می دهم از سنگی بر گوری ، به " حسب حال داستانوار " تعبیر کنم ، زیرا از سویی " نقد حال " نویسنده و مشتمل بر پاره ای خاطرات او در طی چهارده سال زندگی زناشویی با " سیمین دانشور " است و از سوی دیگر ، جنبه ی داستانوارگی و روایی اثر است که عناصری از " داستان " نیز در آن حضور دارد . در نوع ادبی " اتوفیکشن " برخی از سویه های دیگر داستانی از نوع " شاعرانگی " زبان ، برجستگی " تخیل " و چیرگی عناصر ذهنی و درونی بر جنبه های عینی و واقعی خاطرات می چربد ؛ به گونه ای که به تعبیر زیبای " هیوز " نویسنده ی " اتوفیکشن " می گوید : " این ، منم و این ، من نیستم "  6 .

  1. خود زندگی نامه ، اثری روانکاوانه است : نویسنده در این " نوع ادبی " ، خود را می کاود و طبیعی

است که به برخی از نمودهای روانی و ذهنی خود اشاره کند ؛ آن ها را آشکار ، کتمان یا توجیه کند . " خود زندگی نامه " تنها نوعی در ادبیات داستانی است که نویسنده قصد می کند کتاب ذهن ، احساسات و حساسیت های فکری و عاطفی خود را در معرض دید و داوری خواننده قرار دهد و این کار ، جسارت می خواهد . طبعا ً هیچ کس ، به ویژه اصحاب قلم و نخبگان ، نمی خواهند کتاب ذهن و خاطرات شخصیشان خوانده شود و خود ، مورد داوری مستقیم خوانندگان قرار گیرند . " آل احمد " به شدت حساس و غیرتمند است ، اما خوشبختانه          " تهوّر " ی دارد که در  کم تر کسی می توان سراغ کرد . پرده برداشتن از عقیمی و انگشت نهادن بر ناتوانی های جسمی خاص ، کار هر کسی نیست :

     " تکلیف ، مدت ها است که روشن است . توجیه علمی قضیه را که بخواهی ، دیگر جای چون و چرا نمی ماند . خیلی ساده ، تعداد اسپرم ، کم تر از حدّی است که بتواند حتی قورباغه ی خوش زند و زایی را بارور کند : دو ـ سه تا در هر میدان میکروسکپی ، به جای دست کم هشتاد هزارتا در هر میدان . واقعیت ، همین است دیگر . . . می بینید که توجیه علمی قضیه ، بسیار ساده است و با چنین مایه دستی که نمی توان ید بیضا [ معجزه ] داشت یا کرد " ( آل احمد 1350 ، 9 ) .

     نخستین مکانیسم دفاعی در برابر این ناتوانی ، " به روی خود نیاوردن " یا گونه ای " واپس زنی " 7 است :

     " چهارده سال است که من و زنم مرتب این سؤال را به سکوت از خودمان کرده ایم  و به نگاه و گاهی با به روی خود نیاوردن . نشسته ای به کاری و روزی است خوش ؛ و دور برداشته ای که هنوز کله ات کار می کند و یک مرتبه احساس می کنی که خانه ، بدجوری خالی است . . . حیاط به این گندگی ، چهار صد و بیست متر مربع است ، اما چه فرق می کند ؟ چه چهل متر ، چه چهل هزار متر  " (8-7 ) .

1.Fictionalized self-accounts            2. Serge Doubrovsky            3. Holocaust            4. Auto-fiction            5. Alex Hughes           6. C’est moi et ce n’ est pas moi           7. Repression                  

     مکانیسم دفاعی دیگر ، " خودفریبی " یا " دلیل تراشی " 1 است . راوی خود به چشم خویش در آزمایشگاه های متعدد ، ناچیزی شماره ی اسپرم های خود را برای باروری دیده است و به تعبیر خودش می داند که با این مایه اسپرم ، نمی شود " ید بیضا " کرد ، اما قبول این واقعیت برایش دشوار می نماید . بنابراین ، آزموده را دیگر بار می آزماید :

      "  اصلا ً همین جوری بود که می دیدیم یا شهید نمایی است یا خودنمایی یا " توجیه " یا عذر و برای که ؟ و برای چه ؟ برای این که آدمیزاد به هر صورت خودش را از تک و تا نمی اندازد و تازه ، مگر قضیه ی فرنگ از چه قرار بود ؟ از این قرار که وقتی همه ی لنگ و لگدهامان را در " رُم " و " پاریس " زدیم ، در " وین " من تنها رفتم سراغ یک طبیب اتریشی " (12) .

      نویسنده گاه خود و ناتوانی اش را در برخی از شخصبت های رمان هایش " فرافکنی " 3 می کند . " آل احمد " در رمان تمثیلی نون و القلم ( 1340 ) شخصیتی به نام " میرزا " می آفریند که ُکپی خود نویسنده است :

     " با همین فکرها بود که یک بار جا پا را سر هم کردم و بار دیگر میرزا بنویسی در نون و القلم ، " ابتر " [ دنباله بریده ، بی عقبه " ] ماند . و " داریوش " [ آشوری ] ـ که نسخه ی خطی اش را می خواند ـ گفت که بله . .  . اما اجباری نیست که خودت را در تن دیگری بگذاری . . . این جوری است که حتی حق نداری در قصه ای بنالی " (16) .

  1. خود زندگی نامه ، معرّف تحول ذهنی و روانی نویسنده است : شکست در مداوای بیماری با رجوع به

پزشکان متخصص و نیز با داروهای خانگی و نسخه های خاله زنکی ، پیامدهای ناگوار دارد . نخستین بازتاب ناتوانی راوی از برآوردن نیازهای عاطفی همسر ، پرخاشگری و خشونت زبانی است . یک جا همسر به شوهر تذکر می دهد که دیگر مدتی است که نسبت به وی سرد شده است . در این حال ، عکس العمل راوی سخت خشونت آمیز و غیر قابل باور است و شاید واقعا ً منظور همسر را درنیافته است :

    " یک روز زنم درآمده که " بله ؛ تو دیگر مثل آن وقت ها نیستی و اصلا ً از من سیر شده ای " و الخ . . . که کفرم درآمد و همان روز صاف گذاشتم تو دستش که :

     " می دانی زن ؟ می بینی که از من کاری برنمی آید . یا خیالش را از سر به درکن ، یا برو تلقیح مصنوعی . با سرنگ هم بچه دار می شوی " . . . که  چشم هایش از وحشت گرد شد و من دیدم که در زمینه ی عصمت ق رون وسطایی او ، جز با خشونت قرن بیستمی نمی شود چیزی را کاشت . این بود که حرف آخر را زدم :

     می دانی زن ؟ در عهد بوق که نیستیم . بچّه می خواهی ؟ بسیار خوب ! چرا لقمه را از پشت سر به دهان بگذاری ؟ طبیعی ترین راه ، این که بروی و یک مرد خوش تخم پیدا کنی و خلاص . . . فقط من ندانم کیست . شرعا ً و ُعرفا ً  ُمجازی . که اول کمی پلک هایش را به هم زد و بعد یک مرتبه زد زیر گریه ؛ و زندگیمان به زهر این صراحت ، یک هفته تلخ بود " (26-25) .

    وقتی راوی زیر تلقینات شوم پزشک متخصص قرار می شود به آزمایش لوله ی تخمدان همسر در مطب پزشک تن دردهد ، این تسلیم شدگی و ناچاری را بر " جاکشی " خود حمل می کند و از نظر عاطفی و روانی ، خود را می آزارد و می نکوهد :

     " اصلا ً می دانید جاکشی یعنی چه ؟ من همان روز تجربه کردم . بله زنم را جلوی چشمم جوری روی تخت پر از سیخ و میخ و پرچ و چرخ عمل خواباند ، که من توی رختخواب می خواباندم . و آستین ها بالا و ابزار به دست و آن وقت نگاهش ! . . . فقط دیدم تحملّش را ندارم ، عین جاکش ها " (30) .

    بازتاب دیگر معالجات بی نتیجه و برخوردهای سوداگرانه و محیلانه ی پزشکان ، بیزاری و خشم راوی از همه ی آنان است . نخستین باری که راوی نشانه ی بدچشمی متخصص را نسبت به پایین تنه ی عریان همسر درمی یابد ، زمینه برای بیزاری از همه ی پزشکان آماده می شود :

     " طبیب متخصص ، پیر بود و شخصیت قصاب ها را داشت . با دکانی به همان کثافت و دخترکی جوان به عنوان وردست ، خیلی زیبا ؛ گلی توی مرداب افتاده . و دیدم که دستگاه ، بوش خوشی نمی دهد . داد می زد که پیر مرد ، عمل جنسی را مدت ها است که

1.Rationalization

فقط با چشمش می کند ، اما زنم که نمی توانست این را ببیند " (29-28) .

       این بیزاری چندان زیاد می شود که وقتی می شنود یک پزشک ایتالیایی ـ اتریشی ـ که راوی مدتی تحت نظر او بوده است ـ به خاطر سقط جنین غیر قانونی مورد حمله ی چند تن قرار گرفته  و ناکار شده است ، خشنود می شود :

     " من اگر خیلی همت کنم ، برای اطبا همان قدر ارزش قائلم که قبیله ی دماغ پهن های " برنئو " نسبت به جادوگرهاشان . . . خیلی از آن ها را من یک به یک ، شناخته ام : این یکی ، کلاه قرمساقی زنش را به سر دارد . آن دیگری ، مورفینی است . آن دیگری ، دواهای مجانی نمونه ی کمپانی را به دواخانه ها می فروشد . آن دیگری ، برای هر مُرده ی مشکوکی ، به راحتی جوار حمله ی قلبی می دهد . . . من یکیشان را می شناسم که با الکترو شوک ، دست کم دو هزار نفر از اهالی این شهر را دیوانه کرده است " (38) .

     دگرگونی دیگر روانی راوی ، نفرت از بچه است . راوی برای این که همسرش لذت بچه داری یا مادری را اندکی تجربه کند ، خواهرها و خواهرزاد ه را به خانه ی خود میهمان می کند . نتیجه ی نهایی این تجربه ، بیزاری از همه ی بچه ها است :

    " اگر با بچه های مردم خوب تا کنی و گرم باشی و قصه برایشان بگویی و بگذاری از سر و کولت بالا بروند ، پدر و مادرش می گویند حسرت دارد . . . اگر باهاشان بد تا کنی و از اخ و پیف و شاش و گهشان دلزدگی نشان بدهی ، می گویند حسودی اش می شود . اگر بی اعتنایی کنی . . . می گویند از زور پیسی است و خشونت بی بچه ماندن است " (45-44) .

     بازتاب دیگر راوی از آن همه زجر و تحقیری که بر او رفته ، بیزاری از آلت تناسلی است که استثنائا ً در مورد او " ناجور " از آب درآمده است :

     " من که نمی توانم تخم و ترکه داشته باشم ، چرا این مکانیسم را تحمل کنم ؟ فقط برای این که ماشین زنگ نزند ؟ . . . به هر صورت ، دنبال همه ی این فکرها و قیاس ها بود که به کله ام زد خودم را اخته کنم . باید عالمی داشته باشد ! فارغ از پایین تنه و یک پلّه به سمت ملکوت " (25) .

    با این همه ، بزرگ ترین و متعالی ترین بازتاب ، نخست تردید در آموزه های سنتی ، مذهبی و عرفی جامعه است . راوی ـ که همه ی قبیله اش عالمان دین بوده اند ـ در درستی بسیاری از آموزه های دینی خود تردید       می کند :

     " این جوری بود که مدت ها در فکر مشروع بودن و نبودن بچه های سرِ راهی بودم . این داغ باطله ای [ را ] که در رحم بر پیشانی یکی می زنیم ، که می زند ؟ معلوم نیست ، اما زده می شود . فاعل ، مجهول است ؛ یعنی اخلاق است و مذهب است و حفظ سنّت است و این حرف های قلنبه . و آن وقت بود که حتی به عمل جنسی ، نفرت ورزیدم . به این صورت که آخر چرا این عمل وظایف العضایی ساده ، فقط در یک  حوزه ی معین ، یعنی پس از ازدواج ، رسمی است و در دیگر حوزه ها ، رسمی نیست ؟ ازدواجی که خود با ادای چند کلمه ی عربی یا فارسی رسمی شده است یا پس از ثبت در دفتری ؟ واقعیت می گوید که در هر صورت ، مردی و زنی گرفتار هم بوده اند ، گرچه موقتی ، که پای عمل جنسی به میان آمده است ؛ چه ثبت شده و چه نشده ؛ چه طبق سنت و چه مخالف آن . . . عاقبت این که تکلیف خصوصی ترین روابط یک زن و مرد را . . . همین مقررات ، از قرن ها پیش معین کرده و نه تنها معین کرده ، بلکه چند و چون آن را دم به دم بر سرِ بازار می کوبد . . . و این ها ، یعنی این که من حتی در خصوصی ترین روابط با زنم ، بنده ی مقرراتی هستم که قرن ها پیش از من وضع شده . . . این جاها است که آدم دلش می خواهد یک مرتبه بزند زیر همه چیز " ( 024-23) .  

     " بیتس " برخورد نویسنده را با حیات فکری گذشته اش در " خود زندگی نامه نویسی " ، به رفتن کسی به رختشویخانه و گرمابه مانند می کند و می گوید : " او می رود تا چرک و کثافت از روح خود بزداید " ( 3) .      " حسب حال داستانواره " سنگی بر گوری ، برخوردی انتقادی با ذهنیات و دریافت های پیشین نویسنده شاید در واپسین سال های زندگی فکری خویش است . اهمیت کتاب " آل احمد " هنگامی بیش ترو محسوس تر می شود

که خواننده ، دریافت های تازه ی نویسنده را با آنچه همین نویسنده مثلا ً در داستان کوتاه زیارت ( 1324) مقایسه کند که نخستین داستان نویسنده بود که در مجله ی وزین سخن انتشار یافت . این مقایسه  ، نشان می دهد که نویسنده ی آن داستان کوتاه در فاصله ی زمانی یک ربع قرن ، تا چه اندازه به تکامل فکری رسیده است !

     برای مداوا با داروهای خانگی و خاله زنکی ، راوی ناگزیر می شود روزی " چهل نطفه ی تخم مرغ " نوش جان کند تا تعداد اسپرم هایش در هر میدان میکروسکپی زیاد شود (33 ) ؛ یا همسرش محکوم می شود      "چله بری" کند و " روز چهلم آب مرده شورخانه را روی سر " بریزد (34) یا  وِردی را " چهل بار " بخواند :

     " عوامانگی دواهای خانگی وقتی ظاهر می شود که از تکرار بیهوده ی اعمال جادو ـ جنبل مانند به جان آمدم . راستش حوصله ام سر می رفت ؛ عین دعایی که چهل بار باید خواند . در چنین مواقعی من همیشه  وسوسه می شده ام که آخر چرا با سی و  هشت بار نشود ؟ و مگر چه فرقی هست میان این دو عدد ؟ " (36-35)

     راوی در پایان " حسب حال داستانواره " ی خود ، به این دریافت می رسد که بدون زاد و رود هم می توان زندگی کرد و احساس کمبود و غبن نکرد . راوی یک بار به قبرستان می رود و به خود و عزیزانِ رفته خلوتی دارد و سرانجام ، با خود مواجه می شود :

     " از واقعیت دور نشو . بیا نزدیک تر ؛ نزدیک به خودت ، بله به این بوته ی عظیم ، به این میدان میکروسکوپی و ببین که بحث ، فقط بر سرِ دوام خودخواهی تو است ؛ این تویی که الآن هست و باید پس از شصت ـ هفتاد سال بمیرد که چهل و چند سالش را گذرانده و به این مرگ ، راضی نیست . این بوته که نه باری می دهد و نه گلی بر سر دارد و فقط ریشه ای دارد در خاکی و گمان کرده است که به هیچ  بادی نمی جنبد " (68) .

  1. خود زندگی نامه ، به درک بهتر آثار نویسنده کمک می کند : در حسب حال داستانواره ی " آل احمد " ـ

که دل به دریا زده و " اسرار مگو " را گفته است ـ بسا موارد می توان یافت که می تواند به دریافت بهتر برخی از دیگر آثار او کمک کند . تجربه ی نامطبوع ، دردانگیز و ناموفق راوی در رجوع به پزشکان متخصص ، عطارها و ُخرده " فرمایش های کلثوم ننه و دده بزم آرا " (34) در تغیّر و بد حالی راوی تأثیر ناگواری می گذارد و او را " بد اخلاق " و " تند مزاج " می کند :

     " اشتهای کاذب پس از بی میلی عجیب ، بعد ُپرخوری ، بعد زیر و بالا شدن ، بعد تهوّع ، بعد امساک ، بعد اسهال ، بعد کلافگی . اصلا ً دیوانه می شدم . در همین حالات بود که دو نفر را به قصد کُشت ، زدم : یک بار یک شاگرد نره خر را وقتی " مدیر مدرسه "  بودم و بار دیگر ، آهنگر روبه روی خانه مان را " (41) .

    اگر خواننده رمان تأثیرگذار مدیر مدرسه (1337) را خوانده باشد ، خوب می فهمد که چرا نویسنده ی این رمان در برابر خطای یک نو آموز دبستانی تا این اندازه از خود  خشم و ناشکیبایی نشان می دهد :

     " پسرک نرّه خری بود از پنجمی ها . . . جلوی روی بچه ها کشیدمش زیر مشت و لگد . . . ناظم به دادش رسید و وساطت کرد و لاشه اش را توی دفتر بردند " ( آل احمد 1379 ، 123) . 

     اگر خواننده نداند که نویسنده ی این رمان در همان روزها یا ماه های نوشتن رمان ، چه تجربه های ناخوش آیندی داشته و اجبار به خوردن داروهای کذایی و آنچه از نظر روانی بر نویسنده می رفته است ، توجیه این اندازه خشم و خروش ، دشوار می نماید . در " خود زندگی نامه نویسی " نویسنده ، اشاراتی به سرطان پستان خواهرش شده که به دلیل تعصب مذهبی ، حاضر نشده پزشک متخصص او را معاینه کند اما شکنجه ی ریختن سرب مذاب را روی پستان خود به عنوان معالجه ، تاب آورده است :

     " همان از توی حجله نمی دانم چه دردی گرفته  بود که آخر سرطان شد و درمان ها و دکترها . به هووداری راضی شد اما به عمل ، نشد . آخر شوهر او هم بچه می خواست ، عین من . مسخره  نیست ؟ و خواهرم عجب سرتق بود ، باز هم عین من . نمی خواست دست مرد غریبه به تنش بخورد " (75) .

    اگر باز خواننده لذت مطالعه ی داستان کوتاه خواهرم و عنکبوت در مجموعه ی پنج داستان (1350) را تجربه کرده باشد ، به خوبی درمی یابد که چرا نویسنده ی متعصب ما ، شب زفاف را آغاز ابتلای خواهر به بیماری سرطان می داند ، زیرا این شوهر خواهر ، غیر مذهبی ، متجدد و به تعبیر " آل احمد " کاملا ً " غرب زده " است و گرنه مرد نمی تواند بیماری سرطان پستان را به همسر خود منتقل کند ، یا مسبّب آن شود :

     " یعنی به من سرکوفت می زد ؟ من اصلا ً با این شوهر خواهر ، میانه ی خوبی نداشتم ، از همان سر بند عروسی شان "         ( آل احمد 1356 ،47-46) .

    مقصود از " من " در این عبارت ، راوی ـ نویسنده ( آل احمد ) است که شب زفاف شوهر خواهر فرنگی مآب را آغاز ابتلای خواهر به " سرطان " ( سلاطون ) می داند و گاه او را به " عنکبوت " ی مانند می کند که قصد دارد خواهرِ " مگس " مانند را ببلعد . از آنجا که " سیمین دانشور " نیز خود رمان نویس است ، در برخی از رمان های خود به گوشه هایی از زندگی مشترکش با " آل احمد " نیز اشاره می کند . در " حسب حال داستانواره " ی " آل احمد " مواردی هست که عینا ً در آثار " دانشور " بازتاب یافته است . " ال احمد " یک بار هنگام سفر درمانی به اروپا به دیگر زنان آهنگ می کند و یک دلیلش ، ناتوانی راوی از تحمل سرما است :

     " برف و سرما بدجوری بود و یک شب چنان هوای نحسی شد که هفده نفر را خفه کرد و همه ی پیر پاتال ها را تپاند توی اتاق ها ؛ و رختخواب ها سرد بود و من از کیسه ی آب گرم ، بدم می آمد و رسما ً وسط خیابان دختر بلند کردم " (65) .

     تنها با چنین شاهدی است که وقتی خواننده به سراغ رمان ساربان سرگردان (1380) " دانشور " می رود ، درمی یابد که نویسنده به یک تجربه ی شخصی در مورد شوهر خود اشاره می کند و آنچه می نویسد ، عین واقعیت است : 

      " سیمین گفته بود : به من زیاد سر بزن . آخر " جلال " رفته بود اروپا . همسفرهایش به سیمین نوشته بودند که جلال با یک زن هلندی روی هم ریخته ؛ با هم زندگی می کنند . آن روز سیمین گفت : آخرش به خود جلال نوشتم . در جواب نوشت : از سرما و به امید بچه با این زن ، سَر و سِر پیداکرده ام . مهربان هم هست و الخ . . . من خنده ام گرفت . خودش نخندید ؛ اما گریه هم نکرد . گفت : من هم نوشتم تو از هیچ زنی بچه دار نمی شوی ، هرچقدر هم مهربان باشد . حال اگر به فرض محال بچه دار شدی ، همان جا بمان ( دانشور 1380 ، 220) .

  1. خود زندگی نامه ، گونه ای اعتراف نامه است : چنان که پیش از این هم اشاره شد ، نویسنده ی حسب

حال ، با گذشته های خود ، برخوردی انتقادی دارد . " پورتر " 1 و " وولف " 2 از دو رویکرد در " خود زندگی نامه نویسی " یاد  می کنند که یکی " خود سنجی " 3 و دیگری " خودکاوی " 4 است :

     " آنان [ نویسندگان ] این آزادی و حق را برای خود قایلند که شایست ها و ناشایست هایی را که مصلحت می دانند ، بگویند " ( پورتر و ولف 1973 ، 5 ) .

       در " خود سنجی " ، نویسنده به عتاب و خطاب خود می پردازد و به جای این که " هنرها بر کف دست " بنهد ، " عیب ها را از زیر بغل " بیرون می کشد و در " خودکاوی " کلاهش را قاضی می کند . اعتراف به خطا ، هم فرابینی و هم اراده ی قاطع می خواهد و از هرکسی برنمی آید . بهتر است در همین جا بر جنبه ی        " اعتراف نامه " ای این نوشته ، بیش تر درنگ کنیم . جامعه ی ایران کم تر فرصت یافته تا تک تک " فرد " هایش برکنار از آسیب افکار عمومی و داوری همگانی با " اسرارِ مگو " ی خود کنار بیاید و خود را در معرض قضاوت دیگران قرار دهد . در کشورهای غربی ، سنت " اعتراف به گناه " ، سنتی مسیحی است و برخی از " افراد مؤمن " گاه خود را نیازمند می بینند که نزد " پدر مقدس " به گناهان خود اعتراف کنند . به

1.R. Porter               2. H.R. Wolf                3. Self-Evaluation            4. Introspection

چند و چون و درستی و نادرستی این رفتار و اعتقاد دینی کاری نداریم ، اما اگر "  سنت آگوستین " 1 در اعترافات 2 خود به گناهان خود در نوجوانی و جوانی اعتراف می کند ، به این دلیل است که چهار صد سال سنت " اعتراف به گناه " را  پشت سر خود دارد . این کتاب در قرن چهارم میلادی ( 398-397) نوشته شده و تأثیر بسیار زیادی بر اعتراف نامه های هزار سال بعد نهاده است . این اعترافنامه البته کامل نیست و تنها به اعتراف به گناهان و گذشته ی خویش تا چهل سال زندگی خود می پردازد ؛ از جمله پس از گذشت روزگار درازی که به نجوم باور می داشته است ، خود را به خاطر چنین باورهایی سرزنش می کند و می نویسد باور به  نجوم و طالع بینی نه تنها نادرست ، بلکه شر مجسّم است . او خود را به خاطر دزدی هایی که به ترغیب همسن و سالان خود کرده و گلابی هایی را از باغ دیگران دزدیده ـ که درواقع به آن ها هم نیازی نداشته است ـ می نکوهد ؛ از خود به خاطر پیروی از شهوت انتقاد ، و بر ضرورت داشتن اخلاق جنسی تأکید می کند ( ویکی    پدیا ) .

     اما اعترافات ژان ژاک روسو 3 (1788-1782) خود ، داستان دیگری دارد . این " خود زندگی نامه نویسی " در قرن هجدهم و اوج " عصر روشنگری " 4 و بالندگی " بورژوازی ملی " فرانسه نوشته شده است . برجسته شدن " فردیت " 5 و این باور که شهروند جامعه ی فرانسه یا هر جامعه ی سرمایه داری پیشرفته ی دیگر ، به عنوان یک " فرد " از آزادی های اجتماعی و زندگی خصوصی و حریم شخصی برخوردار است ، نقشی درجه ی اول در " اعتراف نامه نویسی " دارد . به بیان ساده تر ، بورژوازی به عنوان یک نظام اجتماعی ـ اقتصادی بر آزادی فعالیت اقتصادی و  بهره جویی از همه ی توانایی های فردی انسان تأکید دارد . برخلاف اشرافیت فئودالی ـ که بر " شرافت " تأکید دارد و آن را ناشی از نقش انسان در " سلسله مراتب اجتماعی " می داند ، " مدرنیته " ارزش و اهمیت " فرد " را در " شأن " او و نقشی می داند که به عنوان یک " شهروند آزاد " در " جامعه " ایفا می کند . به این دلیل ، اصولا ً " مدرنیته " ، پدیده ای خاص جامعه ی پیشرفته تر بورژوازی صنعتی و مالی است وهنگامی پدید می شود که " فرد " توانسته خود را از " قیمومیت " خویش آزاد کند .

     " روسو " در اعترافات خود مثلا ً بر این رفتار ناپسند ، اخلاقی و اجتماعی خود خرده می گیرد که پنج فرزندی را که حاصل کامجویی های شتابزده ی او با یک دختر زیبای رختشوی به نام " ترز لواسور " 6 بوده ، به  پرورشگاه سپرده است . نویسنده ی " اعتراف نامه " تنها در صورتی حاضر به چنین اعترافی است که خود را از هر گونه آسیب محتمل اجتماعی و داوری منفی و فعال دیگران ، ایمن بداند و افزون بر آن ، از اظهار گناه نگران نباشد و حتی آن را ابزاری برای پالایش روانی فردی و اجتماعی بداند و افکار عمومی نیز این اندیشه را بپذیرد . پس " خود زندگی نامه نویسی " و به ویژه ، " اعتراف نامه " در جهان همروزگار ، تنها در جوامعی می تواند ریشه دار باشد که به جاده ی " مدرنیته " و " فردیت گرایی " رسیده باشند و درست به همین دلیل است که نویسندگان ما هرگز جرأت نمی کنند اعتراف نامه بنویسند ، زیرا زمینه های مقدماتی و اجتماعی آن ، هنوز فراهم نیست . ما هنوز آنچه را اروپاییان از قرن هفدهم به بعد عملا ً پشت سر نهاده اند ، تجربه نکرده ایم . در چنین چشم اندازی است که سنگی بر گوری آل احمد ، می تواند ارزشمند و سنت شکنانه ارزیابی شود . او          " شُنعت بخیه بر روی کار افتادن " را به جان می خرد و اراده می کند این پندار خطا را که گویا نویسنده و شخصیتی فرهنگی ، ادبی و اجتماعی چون او باید الگو و اسوه ی اخلاقیات ، ایمان مذهبی و احترام به سنن و

1.Saint Augustine              2. Confessions              3. Les Confessions de Jean-Jacques Rouseau           4. Age of  Enlightenment              5. Individuality               6. Thèrèse Levasseur

مواریث عُرفی و اجتماعی باشد ، باطل کند . در " مدرنیته " و " مدرنیسم " ادبی ، کسی به نام " انسان کامل " وجود خارجی ندارد . انسان ، موجودی است " در موقعیت " و بر پایه ی عواطف ، نیازها ، کام ها ، وضعیت اجتماعی و آگاهی خود عمل می کند . ترسیم سیمای پیامبرانه و معصوم در شخصیت های داستانی " مدرنیست " ، نه ممکن و نه درست است . " آل احمد " با همه ی " خود خواهی " هایش ، در این اثر ، نه تنها به صورت خود سیلی می زند ، بلکه آن را چون آیینه ای پیش روی خواننده نگاه می دارد تا سیمای پنهان او را به خودش نشان دهد و بگوید که من این اندازه شهامت اخلاقی داشته ام که " اسرارِ مگو " را فاش کنم . آیا تو هم می توانی و می خواهی خطر کنی یا نه ؟

     " آل احمد " همیشه با پای اراده حرکت می کند و برای اعتراف ، شهامت کافی دارد . در اروپا وقتی چشم همسر را دور می بیند ، شیطنت هایی می کند . او اعتراف می کند که گاهی " پایین تنه " و به تعبیر خودش        " شخص دوم " ( غریزه ) اش بر " بالاتنه " و به قول خودش " شخص اول " ( مغز ) چیره می شود و او را به آن جا که خاطر خواه او است ، می کشد :

     " ماه اول در پاریس " معقول " بودم و مطالعات فرهنگی و گزارش های مرتب و کتاب های تازه و حرف های تازه و اباطیل ،

اما به سویس که رسیدم ، دختر مهماندار ، چنان زیبا بود که پای شخص اول " لنگید و شخص دوم ، شد اختیاردار تن و افسارم را گرفت : تنعّم از آزادی پایین تنه ای ؛ تنها تجربه ای که ما شرقی ها در فرنگ از آزادی می کنیم . . . در آمستردام ، قضیه جدّی شد ؛ یعنی شخص دوم ، کار دستمان داد . زنی تازه از شوهر طلاق گرفته و تور اندازه و همسن و سال خودم و خدمتکار به تمام معنی و لُری دوغ ندیده تر از من . و هفت روز بسش نبود . دنبالم آمد لندن .  ده روز هم آن جا و برگشتن هم مرا کشید به آمستردام و دو روز از نو . . . و من به عمد نسخه ی دکتر را به کار می بستم . تا سفر تمام شد و برگشتم . و کاغذها و کاغذها و من مدام چشم به راه ؛ چشم به راه  خبر . خبر گوینده ی لا اله الا الله که در دیار کفر کاشته بودم . . . سه ماه گذشت و خبری نشد . کاغذ می آمد و خبر نمی آمد و کلافگی و سرخوردگی و بدتر از همه ، این که زنم نه تنها بو برده بود ، بلکه همه چیز را می دانست و کاغذها را وامی رسید و محیط خانه ، سه ماه تمام ، بدل شد به محیط اتاق بازپرسی تا عاقبت ، درماندم و همه ی قضایا را از سیر تا پیاز برایش گفتم و تصمیم گرفتم بنشینم و مطلب را دست کم برای خودم حل کنم و چه جور ؟ با نوشتن . و نوشتم و نوشتم تا رسیدم به آن قضیه ی آخر صف و نقطه ی ختام و دیگر اباطیل . . . که یک مرتبه جا خوردم . خوب ببینم ! مگر این دیگران با تخم و ترکه هاشان چه چیز را به چه چیز وصل می کنند ؟ کاروانسرای وسط کدام راهند ؟ یا پیوند دهنده ی کجای خط به کجایش ؟ و اصلا ً کدام خط ؟ "        (66-63) 

  1. در خود زندگی نامه نویسی ، گاه حدیث نفس هست : " کادن " " حدیث نفس " 1 را لاتینی و مرکب از

دو واژه ی " تنها " 2 . " حرف زدن " 3 می داند و می نویسد :

     " حدیث نفس ، معمولا ً گفتاری طولانی است و شخصیت در طی آن ، اندیشه ها و عواطف خود را بیان می کند . در اهمیت و کاربُردهای گوناگون " حدیث نفس " همین بس که گفته شود مؤلف می تواند اطلاعات مهمی را به طور مستقیم در مورد شخصیتی خاص به مخاطبان برساند و از حالات ذهن ، قلب ، اندیشه ها ، عواطف صمیمانه ، انگیزه ها و نیّات او سخن بگوید " (  کادن 1999، 838 ) .

     در راوی داستان ، کشاکشی ذهنی هست . ذهن او ، جنگلی از اندیشه ها ، باورها و احساسات متناقض است و تصمیمگیری را برای او ، دشوار می کند . در این حال ، دو نیمه حیات عاطفی و فکری او ، روبه روی هم قرار می گیرند و همدیگر را گاه به تندترین واژگان ، عتاب و خطاب می کنند . " فصل پنجم " این " حسب حال داستانواره  " با این " حدیث نفس " آغاز می شود . راوی در این بخش ، دو سیمای متفاوت دارد : نخست ذهنیتی سنتی و عامه گرایانه که می خواهد راه چنان رود که رهروان رفته اند و دیگر ، چهره ای روشنفکرانه که می

1.Soliloquy               2. Solus                 3. Loqui

کوشد میان خود به عنوان " نخبه " با " عوام الناس " خط و مرز بکشد . راوی ـ که برایش ثابت شده نیروی زادِ ولد ندارد ـ خود را قانع می کند که ا گر به شیوه ی عوام الناس  " تجدید فِراش " کند ، شاید بتواند " ید بیضا " کند . اما یک نیمه ی هشیارتر درون ( دل آگاهی ، عقلانیّت ) او را از اشارات غریزی ، بازمی دارد :

     " ـ آمدیم و زن ِ دیگر هم گرفتی . دو تای دیگر هم گرفتی ؛ عین برادرت و باز هم بچه دار نشدی . آن وقت چه ؟

      ـ آن وقت ، هیچی . طلاق می دهی و به همان زن اول اکتفا می کنی ، عین برادرت ؛ یا نه ، عین پدرت . زن دوم را هم نگه می داری و اصلا ً می آوریش توی همان خانه ای که زن اولت با زاد و رودش می نشیند ، پهلوی خودتان .

     ـ آن وقت ، فرق تو با برادرمان چیست ؟ مگر یادت رفته که به چه خون دلی زن ِ دوم برادر را از نجف به دهن کشیدی و به کربلا بردی و به چه خجالتی او را به دست پدرش رساندی ؟ و بعد ، چه کینه ها که از این قضیه به دل گرفتی ؟

     ـ ول کن جانم ! این حرف و سخن ها ، مال آدم های خیالاتی است ، یا احساساتی . باید مثل همه زندگی کرد . تا کی می خواهی ادای مبارزه را دربیاوری ؟ پیر شدی دیگر . خیلی احساساتی باشی ، در این چهار صباح الباقی هم آب ، آب خوش از گلویت پایین نخواهد رفت ؛ و اصلا ً نمی خواهی طلاق بدهی ، نده . مثل پدرمان ، نگاهش دار .  . .

    ـ ده ! مگر کور بودی یا کر که وقتی سمنوپزان را می نوشتیم ، صدایت درنیامد ؟ و اصلا ً مگر یادت رفته که سرِ همین قضیه ، من و تو را با هم از عالم مذهب اخراج کردند؟ آخر بگو فرق من و تو با برادر و پدر چیست ؟

     ـ خیلی ساده است . آن ها آدم های دیگری بودند ، با زندگی دیگر . آن ها هر دو ، روحانی بودند . نان ایمان مر دم را می خوردند

. حافظ ِ سنّت بودند و چون َددَر نمی رفتند ، ناچار تجدید فِراش می کردند . مگر می شود مرد بود و شصت سال آزگار با یک زن ، َسر کرد ؟ چرا خودت را به خرّیت می زنی ؟ اصلا ً درد تو همین است که آنچه می نویسی ، بیخ ریشت می ماند . تو زندگی می کنی که بنویسی . آن های دیگر بی هیچ قصدی ، فقط زندگی می کنند . حتی بچه دار شدنشان ، به قصد نیست . حاکم بر حیات آن ها ، غریزه است ، نه زورکی غم خوردن . به همین دلیل ، تو نه ارضای خاطر آن ها را داری ، نه اطمینان خاطرشان را ، نه قدرت عملشان را . تو قدرت عمل را فقط برای صحنه ی روی کاغذ گذاشته ای .

     ـ ببینم ! داری خر می شوی حضرت ! نوشته ها که جان ندارند . کلمه را هر جور که بگردانی ، می گردد . اما بچه ، به محض این که هجده ساله شد ، توی رویت می ایستد .

     ـ ها ، بارک الله ! همین را می خواستم بگویی . آخر گاهی می بینم دور برت می دارد که نوشته اگر جان ندارد ، جان می دهد و از این مزخرفات ! دست کم خودت این را بفهم که یا باید زندگی کرد یا فکر . دوتایی با هم نمی شود . . . " (62-60)

  1. نویسنده در تعامل با دیگران ، خود را می نویسد : " آندرسن " می نویسد :

" خود زندگی نامه ، شکلی از ادای شهادت در حضور دیگران است " ( آندرسن 126 ) .

     از سوی دیگر نویسندگانی مانند " آل احمد " از جمع " نخبگان " هستند ؛ به ویژه که او َمنشی مذهبی ، روشنفکری ، مقیّد و جِدّی دارد . خوانندگان آثار چنین شخصیتی به گفته ی " کیگلی " طبعا ً خیلی مایلند از اسرار زندگی خصوصی چ نین شخصیتی ،  سردر بیاورند :

     " مردم به زندگی واقعی دیگران علاقه دارند و می خواهند در باره ی گذشته ها ، احساسات و علایق نویسندگان بدانند " ( کیگلی 2000 ، 15-2 ) .  

      اگر " من ِ " روشنفکری راوی به عنوان یک " شخصیت " بر او پدید می شود تا او را از رفتن به راه پدر، برادر و گذشتگان باز دارد و حضورش به شناخت بهتر گوینده ی روایت کمک می کند ، پس گفتمان راوی با اشخاص حقیقی روایت ، نیز می تواند در افشای منش واقعی و پنهان او نیز به خواننده کمک کند .  باجناغ راوی ، "  تیمسار ریاحی " ، با همان منش نظامی ، خشن ، فاقد ظرافت و عاطفه ، خبر خودسوزی همسرش ، " هما " ، را به " سیمین " ، خواهرش ، می دهد و او را پریشان خاطر و گریان می کند . این گونه برخورد نسجیده و دادن خبر خودکشی آن هم با نفت و بی هیچ گونه ملاحظه ، بر راوی گران می آید و فرصتی می یابد تا در باره  ی این گونه آدم های عتیقه ، داوری کند . داوری های راوی برای خواننده ، اهمیت دارد ، زیرا منش او را در تعامل با دیگران ، می شناساند . راوی در این تعامل ، نه  تنها منش تباه باجناغ را معرفی می کند ، بلکه تلقی خود را از " هما " ، همسر قربانی شده ، هم آشکار می کند :

       " واقعیت این است که مردی یک عمر دنبال سرتیپی در هر ده کوره ی مرزی ، درست همچون کاروانسرایی ، به سر برده و هر سال ، یا دو سال عمر خود را و سلامت خانواده ی خود را در ستاد گمنام پادگانی دفن کرده و به ازای آن ، نشانی [ درجه ] را همچون سنگ قبری بر  روی دوش خودش خود کوبیده . . . و زن ِ خودش قابله بوده و دست کم سالی یک بار کورتاژ کرده و کرده تا نه خونی در تنش مانده ، نه عقلی به کله اش و چرا ؟ چون یک بیمارستان شهر [ کرمانشاه ] ، متکی به او بوده . چون خیال می کرده همان دو تا بچه کافی است ؛ و چون می دیده که همین دو تا بچه هم به خشونت های نظامی پدر بیش تر میل دارند تا به ناز و نوازش زنانه ی مادر . و حالا ، طاقت زن تمام شده و خلاص " (50) .

      جناب تیمسار ، آن اندازه که خودسوزی همسر برایش " بی آبرویی " به بار آورده است ، نگرانی دیگری ندارد . افسر و امیری ارشد در حد و اندازه ی " سپهبد " ی و آن وقت تحمل رسوایی خودکشی همسر آن هم با نفت در برخورد با فرماندهان عالی رتبه و داوری های زیردستان !

     ـ " خودت ر ا بدبخت کردی . یک عمر دنبال سرتیپی دویدی تا زنت درماند . حالا تنها بدو .

      ـ  نگو بابا ! نگو که این زن ، پدر مرا درآورد . آبروی مرا برد . آخر چرا با نفت ؟

     ـ بدبخت ! حتمی ترین راه را انتخاب کرد . از این کارها ، سررشته داشت . . .

     ـ کار بچه ها دیگر با من نیست . با خودِ شماها است . اختیارشان با خاله است .

     که یک مرتبه جا خوردم . همه برای ما کیسه دوخته اند " (56-55) .  

     داوری دیگر راوی ـ نویسنده ، در مورد " اکبر داور " است . او وزیر " عدلیه " ی روزگار " رضا شاه " (1318) و بنیانگذار دادگستری نو و مدرن ایران معاصر است ؛ " عدلیه " ای که هر چند گوش به فرمان " رضا خان " بود ، اما به خاطر این که از قانون اساسی کشورهای فرانسه و بلژیک  الهام گرفته بود ،  اصول و موادی مترقی و پیشرو داشت و با استناد به آن ها ، می شد حقی را احقاق و مظلومی را از آسیب خودکامگی ، رهایی داد . تا پیش از بنیانگذاری " علدلیه ی نو " محاضر عقد و ازدواج و طلاق و دفترهای اسناد رسمی ، در دست ملایانی بود که اداره ی " اوقاف " ، " مدارس دینی " و " مکتب خانه " ها را هم در اختیار داشتند و هیچکس ، جلودارشان نبود . پدر راوی ـ نویسنده نیز از ِقبل همین نهادها ، نان می خورده و با هر گونه تجدد و مدرنیزه کردن کشور به شدت مخالف بوده است . " آل  احمد " در برخی آثار دیگرش ، مانند پنج داستان ، انزجار و خشم متحجرانه ای از این شخصیت بزرگ تاریخ معاصرمان دارد و " خانه نشینی " پدر را ، نتیجه ی طبیعی " عدلیه ی نو " و تباه شدن منبع درآمد خانواده ی خود را نتیجه ی " کلّه خری داور " می داند :

     " مثلا ً اگر پدرِ من به جای سه پسر ، دو تا می داشت ، چه می شد ؟ . . . بعد ، نانخور پدرم کم تر می شد و بهتر می توانست فقر ناشی از آن کله خری زمان داور را تحمل کند ؛ همان کله خری که وادارش کرد محضر شرع را ببندد و عقدی نپذیرد " (67) .

  1. زبان خود زندگی نامه ، معرّف منش راوی است : " بوفون " 1 باور  داشت که " سبک ، همان

خود شخص است 2 " ( میدلتون 1976 ، 3 ) . چنین حکمی ، البته تا اندازه ای ، ساده کردن بیش از اندازه ی       " سبک " است ؛ با این همه ، عنصری از واقعیت روانکاوانه در آن هست و دست کم یکی از ساز و کارهای        " سبک " نوشته را تعریف و مشخص می کند . چنان که اندکی پیش اشاره کردیم ، در منش " آل احمد " ، عناصری از ذهنیت و دقیق تر بگوییم " ایده ئولوژی " مذهبی و " مرد سالارانه " 3 هست که او را از دیگر نویسندگان " مدرنیته " 4 ممتاز می کند . در جدال های ذهنی این نویسنده حتی با خودش ، عناصری از رسوبات این ایده ئولوژی هست . به نظر " کادن " ، گزینش واژگان ، آرایه های سخن ، شگردهای روایی و بلاغی ،

1.Buffon                   2. Le style, c’est l’homme meme               3. Patriarchal              4. Modernity

شکل جمله ها و حتی نوع پاراگرافبندی نوشته بر " سبک " نوشته و منش نویسنده دلالت می کند ( کادن 872) .

     نویسنده به تبعیت از " ایده ئولوژی " مذهبی خود ، " مرد سالار " است و زن را به عنوان " جنس " 1 و دقیق تر بگوییم " جنس دوم " می شناسد نه به اعتبار " جنسیّت " 2 و نقش و منزلت اجتماعی و فرهنگی او . برخی واژگان ، پیوسته لقلقه ی زبان نویسنده است و موضع او را در قبال همسر ، آن هم " سیمین دانشور " ، به خوبی نشان می دهد . به این عبارت دقت کنیم که رسواکننده است :

     " ـ بابا جان ! گوشت را بازکن . این حضرت [ باجناغ تیمسار سپهبد ] از عهده ی بچه ها برنمی آید . . .

       " ببین بابا جان ! گریه را بگذار کنار و درست به حرفم گوش کن . این بابا ، بچه داری کننده نیست . می تواند برای رسیدن به سرتیپی ، بچه ها را هم بگذارد زیر پایش و این بچه ها ، به هر صورت خواهرزاده های تواند . اگر تو بخواهی ، من هیچ حرفی ندارم . فردا صبح برشان می داریم و یکسره می رویم خانه ی خودمان .

    ـ تو خودت چه می گویی ؟

     ـ من ؟ برای من این بی بچگی شده است یک سرنوشت که پایش ایستاده ام . هیچ وقت هم کاری را به حسرت به دلی نکرده ام و به هر صورت ترتیبی به زندگی خودم داده ام که نمی خواهم دیگری به همش بزند . حوصله هم ندارم که خودم را گول بزنم . این جوری که باشد ، تنهایی ام را همیشه کف دست دارم . . . اصلا ً وقتی من نمی توانم مسؤولیت خودم را بپذیرم . . . چه طور می توانم

مسؤولیت دو نفر دیگر را بپذیرم ؟ ولی تو ، حسابت جدا است . وظایفی داری . . . " (57-56 ) .

     اطلاق " بابا جان " بر همسر ( به جای " عزیزم " و " قشنگم " و همانندهایش ) واژه ای است که تنها بقال و قصاب محل ممکن است به زنشان بگویند . چنین عناوینی ، نه تنها حتی " جنس " همسر را نشان نمی دهد ، بلکه نشان می دهد که راوی می خواهد همسرش را همان گونه " شیرفهم ، خرفهم " کند که پدری فرزندی ناقص عقل را . و جالب تر از همه ، این است که او به " باجناغ " خویش هم " بابا " می گوید . در این حال ، گویی میان همسر و باجناغ به اعتبار " جنس " ( و نه حتی عاطفه ) هیچ گونه تفاوتی نیست .

     کسی که به مداوای خود به نسخه های خاله زنگی برای تقویت و تکثیر " اسپرم " های ناچیز خود خشنود و امیدوار می شود و رنج هر گونه آزمایش پزشکی را بر خود و همسر هموار می کند ، اکنون که یک دختر و پسر چهارده و ده ساله را می تواند به خانه بیاورد و بیش از خود ، همسر را خشنود و دلگرم کند ، " بی حوصلگی " را بهانه ای برای رد پیشنهاد " همریش " قرار می دهد . طبیعی است که همسر نیز ناگزیر به خاطر خشنودی شوهر " عجیب و غریب " از خیر قبول خواهرزادگان می گذرد تا سپس به شر " نق نق " شوهر عصبی گرفتار نشود . او در حالی که خود پیشنهاد می کند خواهرزادگان همسر را به خانه بیاورد ، آشکارا می گوید نمی خواهد مسؤولیت آن دو را به عهده بگیرد . این گونه گفتار و رفتار متناقض ، خواننده را نسبت به راوی ـ نویسنده ، مشکوک و بدبین می کند . شگفت است که او حاضر شده " تخم و ترکه " ی آن دختر هلندی      " کافر " را به فرزندی بپذیرد (65) ، اما راضی به بزرگ کردن خواهرزاده های " مسلمان " همسر نیست . درک این ضعف و تضاد شخصیتی بر خواننده ، گران می آید و در " صدقت " او تردید می کند ، به ویژه که نویسنده آن دو مادر مُرده را " بارِ اضافی " هم می داند :

     " بله ، هشت صد کیلومتر راه را با این بار اضافی برگشتیم از میان همان الباقی سفره ی زلزله " (57) .

 

1. Sex                    2. Gender

منابع :

 

آل احمد ، جلال . مدیر مدرسه . تهران : انتشارات فردوسی ، چاپ هفتم ، 1379 .

------------- . پنج داستان . تهران : انتشارات رواق ، چاپ دوم ، 1356.

------------ . سنگی بر گوری . تهران : بی نا. چاپ اول ، 1350 .

دانشور ، سیمین . ساربان سرگردان . تهران : انتشارات خوارزمی ، چاپ اول ، 1380

Anderson, Linda R. , Autobiography: New Critical Idiom. New York: Routledge , 2001.

Bates, E. Stuart. Inside out: An Introduction to Autobiography. New York: Sheridan House , 1937.

Cuddon, J.A. ( Revised by C. E. Preston ) . Dictionary of Literary Terms & Literary Theory. Penguin Books , 1999.

Hughes, Alex. Recycling and Repetition in Recent French Autofiction : Marc Weitzmann’s Doubrovskian Borrowings . The Modern Language Review 97. 3 ( 2002 ) : 566-78.

Murry, J. Middlton . The Problem of Style. London : Oxford University Press , Seventh impression 1976 .

Porter, Roger J. and H.R. Wolf. The Voice Within: Reading and Writing Autobiography. New York: Alfred A. Knopf, In c. 1973.

Quigley, Jean. The Grammar o f Autobiography: A Developmental Account. Mahwah. N J: Lawrence Erlbaum Associates , Inc. 2000.

Serge Doubrovsky, Julien . Dictionary of Literary Biograph y. Volume 299: Holocaust Novelists. Ed. Efraim Sicher. Ben-Gurion University of the Negev: Gate , 2004. 70-6. 

Wikipedia : the free encyclopedia  , The Confessions of Saint Augustine .

لینک منبع

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692