داستان " پیکارسک " در داستان های کوتاه " جمال زاده " جواد اسخاقیان

چاپ تاریخ انتشار:

جُستارهایی در  انواع ادبیِ در ادبیات داستانی معاصر ایرانجواد اسحاقیان" پیکارسک " 1 به عنوان یک " نوع ادبی " 2 ، از فرآورده های ادبی " اسپانیا " است . نخستین رمان به زبان اسپانیایی با عنوان درویش تورمسی 3 در سال 1554 انتشار یافت که نویسنده اش ، بر ما شناخته نیست . دومین اثر از این نوع ، زندگی پیکارویی به نام گوزمان ، اهل فاراچه 4 نام داشت که " ماتئو آله مان " 5 آن را در سال 1599 انتشار داد . از آغاز قرون هفدهم به بعد ، شماری رمان های " پیکارسک " در ادبیات اروپا پدید آمد که دقیقا ً همان اصول و عناصر " رمان پیکارسک " اسپانیایی را نداشت ، اما ادامه ی طبیعی و مقدّر آن بود  . این نوع ادبی ، تا کنون حضور خود را در پهنه ی ادبیات داستانی ، ادامه داده است تا آن جا که برخی از نظریه شناسان از اطلاق این گونه رمان بر آن ها ، خشنود نیستند . پژوهندگانی مانند " ا . ا . پارکر " 6 و " و.ام . فراهاک " 7 در سال 1967 نوشته اند که اصطلاح " پیکارسک " اکنون از طرف غیر اسپانیایی ها ، به هر اثر و زمانی نو گفته می شود که دست کم یک جنبه ی انتقادی داشته باشد و یک شخصیت " پیکارو " 8 در آن ، یافت شود :

     " اطلاق هر رمان مدرنی که در آن ، قهرمان داستان به سفری می پردازد و در طی آن با طیقات و اقشار پایین جامعه به  تعامل بپردازد ، دقیقا ً همان رمان پیکارسک نیست . این گونه آثار مانند allà ellos ( روی آنان

) ، کوچک ترین همانندی با آثار پیکارسک اصیلی ندارد که در " عصر طلایی اسپانیا " 9 نوشته شده اند "       ( ایزنبرگ 1979 ، 210-203) .

     این داوری در وجه کلی اش درست است اما نکته این است که نخست ، حتی بیش تر همین رمان های پیکارسک هم در  زمان خلق خود ، همگی چنین نامی نداشته اند ؛ یا به این صفت شناخته نمی شده اند و  عنوان " رمان پیکارسک " بعدها روی چنین آثاری گذاشته شده است . طبیعی است که این نوع ادبی به هنگام سفر فرهنگی خود به دیگر اقالیم ، چند و چونی متفاوت بیابند . مثلا ً " لوپز پینسیانو " 10 این نوع ادبی را              " diferencias " ( = espesies ، difference : تفاوت ) نامیده است . این حکم در مورد خاستگاه اصلی         " رمان پیکارسک " نیز ، صدق می کند . حقیقت این است که ریشه های آغازین این نوع ادبی را در " ادبیات آندلس " باید جست . پس از فتح " جبل الطارق " و تصرف بخشی از اسپانیا به وسیله ی اعراب در زمان          " امویان " ، حکومتی در " آندلس " بنیان گرفت . فرهنگ این سرزمین نویافته به شدت زیر تأثیر فرهنگ اعراب ( فلسفه ، ادبیات ، هنر و موسیقی ) بود . یکی از آثاری که به این سرزمین راه یافت ، مقامات بدیعی است که " بدیع الزمان احمد بن حسین همدانی " به زبان عربی نوشته و شیوه ای را که " ابن درید " آغاز کرده بود ، در قرن چهارم به کمال رساند . یک قرن بعد " ابو محمد قاسم بن علی الحریری " به تقلید نویسنده ی ایرانی ، کتاب مقامات حریری را نوشت . سپس " قاضی حمیدالدین عمر بن محمود بلخی " در سال 551 به پیروی از هموطن خود ، " بدیع الزمان همدانی " ، کتاب مقامات حمیدی را به زبان فارسی با نثری متکلف نوشت . مقامات حمیدی در همان روزگار خود به چنان شهرتی رسید که " نظامی عروضی " در چهار مقاله ی

1.Picaresque                 2. Genre               3. Lazarillo de Tormes            4. Vida del Picaro Guzmàn de Alfarache             5. Mateo Alemàn          6. A.A.Parker             7. W.M. Frohock             8. Picaro             9. Spanish Golden Age    

خویش ، مطالعه ی آن را برای " دبیران " ( نویسندگان ) ضروری می دانست . بنابراین ، آنچه در آن تردید نمی توان داشت ، سنت بزرگ " مقامه نویسی " در ادبیات منثور فارسی است که حتی به زبان عربی ، یک " نوع ادبی " را پی ریزی کرد که منبع عمده ای برای آفرینش " رمان پیکارسک " در اسپانیا و اروپا گردید و در همه ی آن ها ، شخصیت اصلی ، " پیکارو " یی است که از راه شیادی و سخنوری ، زندگی انگلی خود را می گذراند . یک قرن بعد ، " سعدی "  گلستان خود را زیر تأثیر مناجات نامه ی خواجه عبدالله انصاری و مقامات حمیدی نوشت اما به گفته ی " محمد  تقی بهار " در سبک شناسی ، کوشید روح  زبان فارسی را در شاهکار خود بدمد و با زدودن تکلف و تصنع ، مقامه نویسی را با روح و زبان و فرهنگ فارسی ، سازگار و تلفیق کند .

     " مارتین رنه " 1 می پذیرد که اسپانیا در روزگار حاکمیت " آندلس " 1 ، وارث یک سنت ادبی شد که سپس تأثیر مهمی بر سبک " رمان پیکارسک " نهاد . او از مقامات " بدیع الزمان همدانی " ( متوفی به سال 1008 م.) یاد می کند که با نوآوری ادبی خود ، پای یک " انگل ویلان الدوله " 2 را به ادبیات داستانی باز می کند که از ِقبل تحفه و کرامت شنوندگان خود ، زندنگی می گذراند و با بدیهه  گویی و ایراد سحنان بلاغی یا ابیاتی ، نقش یک " مکّار " 3 را ایفا می کند . او نیز از " ابن استرکوی " 4 یا " الاشترکونی " 5 ( متوفی به سال 1134 ) نامی اسم می برد که کتابی به نام مقامات نوشت که از نظر مضمونی ، با آنچه در " رمان پیکارسک " وجود داشت ، قابل مقایسه بود " ( مارتین 1999 ، 105) .

     " جیمز تی. مونرو " 6 از حکایات مقامات بدیعی به عنوان نمونه هایی اولیه از " داستان پیکارسک " یاد می کند ( مونرو 1983) .

    من برای این که نشان دهم که نوع ادبی " رمان پیکارسک " تا اندازه ای مدیون سنت ادبی ایرانی است ، یک حکایت از مقامات حمیدی می آورم تا سیمای شخصیت " پیکارو " را ترسیم کنم و سپس با نقل حکایتی دیگر از گلستان سعدی به پیشینه ی گسترش این نوع ادبی در ادبیات داستانی فارسی ادامه می دهم تا به طرحواره ی ویلان الدوله برسم . در مقامه ی هفدهم مقامات حمیدی به زندگی طفیلی راوی اشاره ای هست . چون راوی در شهر " اهواز " خود را در خانه ی قاضی می یابد ، صحبت او را مغتنم می شمارد :

     " با خود گفتم که اگر با این قاضی ، اختلاف [ آمد و شد ] دارم ، خود را از دیگر صحبت ها معاف دارم ؛ که مرد غریب را از تعلق صدری [ شخصیت برجسته ای ] و تملّق صاحب قدری چاره نیست . تحفه ای به دست کردم و روی به سرای قاضی آوردم " ( بلخی 1372، 156) .

     در گلستان ، حکایتی هست که همه ی عناصر نثر حکایتی " پیکارسک " در آن فراهم آمده است :

     " شیّادی گیسوان بافت که من علوی ام و با قافله ی حجاز به شهر دررفت که از حج همی آیم و قصیده ای پیش ملِک برد ؛ یعنی خود سروده ام . [ َملک نعم بسیار فرمود و اکرام کرد تا ] یکی از ندیمان َمِلک [ که ] ـ در آن سال از سفر دریا آمده بود ـ گفت : من او را عید اضحی در بصره دیدم ؛ حاجی چگونه باشد ؟ دیگری گفت : من او را می شناسم . پدرش نصرانی بود [ در َملطیه ] . پسر ، علوی چگونه باشد ؟ و شعرش را همان روز در دیوان " انوری " یافتند . َملک بفرمود تا بزدندش و نفی کنند تا چندین دروغ در هم ، چرا گفت ؟ " ( سعدی 1368 ، 81) .

     یک قرن پس از انتشار درویش تورمس ، " آلن رنه لوساژ " 7 ( 1747-1668) با صرف بیست سال و

1.Al-Andalus           2. Wandering vagabond               3. Trickster            4. Ibn al-Astarkuwi            5. al-Ashtarkuni             6. James T. Monroe          7. Alain Rene Le Sage

پنج سال از عمر خود و زیر تأثیر همین اثر ، رمان سرگذشت ژیل بلاس دو سانتی یان 1 را در چهار جلد در 1736 انتشار داد . حوادث این رمان بزرگ در اسپانیا می گذرد . " جیمز موریر " 2 ، دیپلمات بریتانیایی ، تحت تأثیر رمان " لو ساژ " به خلق اثری مشابه پرداخت که یک قرن بعد باعث ایجاد داستان های پیکارسک       " جمال زاده " شد . این رمان حاجی بابای اصفهانی 3  (1829) نام داشت و در آن ، خلق و خوی ایرانیان را به طنر مورد خرده گیری قرار داد . مترجم ژیل بلاس و حاجی بابای اصفهانی ، هر دو ، " میرزا حبیب اصفهانی " است که با ترجمه ی زیبا و هنرمندانه ی خود ، نه تنها باعث شد " جمال زاده " شیفته ی مضامین و بن مایه های " رمان  پیکارسک " قرار گیرد ، بلکه به شدت زیر تأثیر زبان غنی ، ساده ، عامیانه و هنرمندانه ی ترجمه واقع شد و باعث تحولی در زبان ادبیات داستانی ما گردید . " میشل کویی پرس " 4 در پژوهش ارزنده ی خود در باره ی یکی بود ، یکی نبود (1300) نشان داده است که " جمال زاده " به جای ارتقای " رمان پیکارسک " ، دیگر بار به خاستگاه آغازین این نوع ادبی ، یعنی " مقامه نویسی " بازگشته است :

     " هرگاه بتوان پذیرفت که رمان پیکارسک در ادبیات و نوع [ ادبی ] " مقامه ریشه دارد ، می توان گفت جمال زاده با تبدیل رمان پیکارسک به مقامه ، این حلقه را می بند . . . جمال زاده توانسته برخی از ساختارهای داستانی را ـ که در غرب پدید آمده اند ـ در قالبی ـ که تا حدّی سنتی است ـ بریزد " ( کویی پرس 1366، 248) .

         " جمال زاده " خود در مقدمه ای که بر یکی بود ، یکی نبود خود در اول ذی القعده 1337 ق. (1297 ش. ) در " برلین " نوشته است ، به مطالعه ی رمان حاجی بابای اصفهانی ، اعتراف کرده آن را برای شناخت خلقیات ایرانیان از دید ِ یک نفر انگلیسی ، سودمند تشخیص داده است :

     " برای یک نفر بیگانه ای که بخواهد ایرانیان را بشناسد ، هیچ چیز بهتر از کتاب حاجی بابای اصفهانی " موریر " نیست " ( جمال زاده 8 ) .

    من به عنوان نمونه یک بند از این رمان را می آورم تا نشان دهم که شفاف ترین سیمای " پیکارو " را          " جمال زاده " در همین رمان خوانده و بر او کارگر افتاده است . در گفتار یازدهم ، با سرگذشت لوطی ای به نام " صفر " آشنا می شویم که پیوسته در سفر و حضر است و از مال دنیا ، مالک میمونی است که دست مایه ی شغل او است . در سفر از " شیراز " به درویش " بی دین "  نام برمی خورد که " پیکارو " یی تمام عیار است . درویش به لوطی پسر ، تکلیف طریق درویشی می کند و به عنوان نخستین آزمون ، به او رهنمود می دهد :

     " صفر ! به این ، تو مالک گنج قارونی و خبر نداری ، اما نه با زنده ی او ، با مرده ی او . اگر این را بکشیم ، با اعضا و اجزای او ادویه ای چند بسازیم ، به بهای طلا به اندرون شاه خواهیم فروخت . مگر نمی دانی که جگر میمون ــ علی الخصوص از این جنس که تو داری ـ اکسیر  محبت است و پوست بینی او ، پادزهری است تریاق همه ی سموم ؟ خاکسترش را هرکه ببلعد ، با تمام اوصاف میمونی از قبیل تقلید و تردستی . . . مانند او می شود . بیا تا او را بکشیم و خود را زنده سازیم " ( موریر 1354 ، 127) .

     " جمال زاده " در همه ی داستان های کوتاه و بلند خود ، هرجا شخصیتی با منش " پیکارو " ترسیم می کند و هرگاه نثری ساده ، بلیغ ، هنری و متشخص 5 به کار می برد ، به اعتبار بن مایه ، زیر تأثیر رمان " موریر "  و به لحاظ زبان نثر ، زیر تأثیر ترجمه ی زیبا ، هنری و فخیم " میرزا حبیب اصفهانی " است . من بر اینم که او بدون مطالعه ی حاجی بابای اصفهانی ، ِگرد نوشتن نمی گشت و آنچه دارد ، همه از دولت این رمان دارد .    

1.L’Histoire de Gil Blas de Santillane            2. Janes Morier          3. The Adventures of Hajji  Baba of  Isphahan              4. Michel  Cuypers

  1. " پیکارو " منشی پست و انگلی دارد :  دانشنامه ی بریتانیکا 1 ، شخصیت " پیکارو " را " انگل

اجتماعی " تعریف می کند و می افزاید این واژه از " پیکار " به معنی " ریزه خواری " [ معادل " َزلّه برداشتن " صوفیان شکمباره ، " قلندر " جماعت و " ابن الوقت " در ادبیات عرفانی خودمان ] مشتق شده است . افزون بر این ، " پیکارو " شخصیتی پست دارد و از رهگذر چاکری و نوکری ، زندگی می گذراند ؛ رذلی است که تنها با لطایف الحیل به اهداف پلید خود می رسد " ( بریتانیکا ) . " هری سیبر " 2 در مدخل پیکارسک          می نویسد :

     " در رمان پیکارسک اسپانیایی ، یک قلاش توصیف و ماجراهایش نقل می شود . او از والدینی تهیدست و غیر آبرومند زاده شده . . . و از میلاد [  تولد ] او چندان خشنود نیستند . به هر دوز و کلکی که شده ، بزرگ می شود ، یا با عشق فطری به [ تصاحب ] اموال دیگران به دنیا می آید ؛ یا معصوم است اما به ضرب [ حکم ] روزگار یاد می گیرد که باید گلیم خود را از آب ، بیرون بکشد و گرنه کلاهش ، پس ِ معرکه است . در هر دو صورت ، نتیجه یکی است . برای این که زنده بماند ، باید به خدمت کسی درآید و درمی یابد که باید دسترنج        [ نتیجۀ ] خدماتش را با عواید قلاشانه اش چرب تر کند . برای همین ، از این ارباب به سراغ ارباب بعدی می رود و در این خدمتگزاری ، سر ِ همه شان کلاه می گذارد و در روایت خود ، آن ها را وصف [ مدح ] و هجو می کند . سرانجام وقتی انواع و اقسام ناملایمات را پشت سر گذاشت و با محک قلاشانه اش ، بی اعتباری مال و مقام آدمی را سنجید ، داستان خود را به پایان می برد " ( سیبر 1389 ، 5-4) .  

    در ویلان الدوله ، راوی حضور مستقیم ندارد . با این همه ، شخصیت داستان را به گونه ای معرفی می کند که گویی مدافع او است یا از زبان و دل شخصیت حرف می زند ، اما هدفش از این جانبداری ، اراده ی عکس و قصدش تأکید بر منش پست او است . خواننده نمی تواند جانبداری راوی را از دروغزنی " پیکارو " باور کند :

     " ویلان الدوله مدت ها است رنگ حمام را ندیده ؛ لباسی مناسب به تن ندارد . با این همه ، وانمود می کند می خواهد به ملاقات وزیر داخله برود " ( جمال زاده 103) .   

    این اندازه نشانه های فقر و مسکنت ، با آن همه تظاهر به دوستی یا نزدیکی با رجال برجسته ی سیاسی ، مغایرت دارد و گرافه ای بیش نیست . خواننده از رقت قلب و مراتب همدردی راوی داستان در قبال شخصیت پیکارسک ، شگفت زده می شود اما آن را به حساب طنز موجود در این داستان می گذارد . در شاهد زیر ، خواننده بیش تر متوجه نقش انگلی و فرصت طلبی " پیکارو " می شود :

     " عبا را به دوش می اندازد که بیرون برود ، می بیند عبایی است که هفت ـ هشت روز قبل ، از خانه ی یکی از آشنایان هم حوزه ی خود ، عاریه گرفته و هنوز فرصت نکرده که ببرد پس بدهد . بیچاره ویلان الدوله ! مثل مرده شورها ، هر تکه ی لباسش از جایی آمده و مال کسی است . والله ! حق دارد از دست این مردم ، سر به صحرا بگذارد " ( 104) .

        این " طرحواره " ، ثبت زندگی روزمره ی یک لایه ی اجتماعی و " رندان " فرصت طلبی است که حیاتی انگلی دارند . " پیکارو " بر صاحب خانه ای وارد شده که صبح زود خانه ی خود را ترک کرده است . میهمان " پیکارو " به این دلیل از میزبان خود خشنود نیست که چرا او را با خود به حمام نبرده تا به خرج میزبان :

      " لااقل لیف و صابونی زده و مشت و مالی می کرد و از کسالت و خستگی درمی آمد " (103) .

      دانسته نیست که چرا او در این همه سیر و سفرهای دور ودرازش در تمام کشورکه گویا " هزارها دوست و آشنا پیدا کرده "  ، " یک نفر رفیقی که موافق و جور باشد ، پیدا نکرده است ؟ " (105) او به هیچ کس

1.Britanni ca Encyclopedia              2. Harry Sieber

نرسیده ، اما از همه طلبکار است . " کویی پرس " با تأکید بر عنصر و نقش " پیکارو " در داستان های " جمال زاده " به داستان کوتاه درد دل ملا قربان علی اشاره می کند و می گوید :

     " پیکارو درواقع ، یک ضد قهرمان کامل است که موقتا ً با حیله ها و وسیله های گوناگون ، مدارج ترقی را در جامعه طی می کند ولی سرانجام از سوی همان جامعه طرد می شود ؛ مثلا ً " ملا قربان علی " نیز چهره ی یک ضد قهرمان را دارد . اگر روضه خوان می شود ، بیش تر از راه مکر و فریب است تا لیاقت (کویی پرس 180) :

    " راست است که سواد درستی نداشتم ، اما از صدقه ی سر ِ آل عبا یاد [ حافظه ] و هوش خوبی داشتم . همین که یک مجلس را یک ـ دو بار می شنیدم ، یاد می گرفتم " ( جمال زاده 71) .

     " ملا قربان علی " عنوان " ملا " ( باسواد ) دارد ، اما سوادش در حدی نیست که بتواند قرآن بخواند . با این همه ، از او خواسته می شود که بر بالین دختر زیبا و مرده ای شبانه قرآن بخواند . وجاهت اجتماعی " پیکارو " ، البته قلابی است و از راه حیله گری به دست آمده است :

      " فکر کردم که من برای قرآن خواندن این جا آمده ام . . . قرآن که نمی توانستم بخوانم . بنای خواندن دعاهایی [ را ] که از بر بودم گذاشتم " (82) .

  1. پیکارو پیوسته در سفر و حضر است : " پیکارو " در " طلب طعمه " پیوسته باید مسافرت

کند . گذشته از این ، ترفندها و بدهی هایش ، چنان عرصه را بر او تنگ  می کند که بیش تر نمی تواند در یک جا بماند و بیم رسوایی اش هست :

      " از همه ی این ها بدتر ، این است که در تمام مدت ، " ویلان الدوله " دور ایران گردیده و همه جا پرسه زده : گاه به عنوان استقبال ، گاهی به اسم بدرقه ، یک بار برای تنها نگذاردن فلان دوست عزیز ، یک بار به قصد نایب الزیاره بودن ، وجب به وجب خاک ایران را زیر پا گذارده و هزارها دوست و آشنا پیدا کرده اما یک نفر رفیقی که موافق و جور باشد ، پیدا نکرده است" (105) .

  1. پیکارو ، ادعای فضل و ادب دارد : در " پیکارسک "  کباب غاز ـ که در " فارسی عمومی " سال

دوم متوسطه با عنوان از ما ست که بر ما ست نقل گردیده است ، از " پیکارو " یی " اسمان جل " و " چُلمن " به نام " مصطفی " یاد می شود که بر میزبان خود فرود می آید ؛ مورد لطف او قرار ی گیرد ؛ یکی از شیک ترین لباس های او را می پوشد ؛ نقش یک سیاح مرفه را بازی می کند ؛ خود را دوست نزدیک " وز یر داخله " و شاعری برجسته معرفی می کند و در پایان ، با همان لباس کذایی و محتویات جیب های آن ، غیبش می زند :

      " این آدم بی چشم و رو ـ که از امامزاده داوود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود ـ از سر گذشت های خود در شیکاگو ، منچستر و پاریس . . . چیزها حکایت می کرد که چیزی نمانده بود خود ِ من هم " بر منکرش لعنت ! " بفرستم . . . به مناسبت ، صحبت از سیزده ی عید نوروز ، بناکرد به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته است . فریاد و فغان مرحبا و آفرین به آسمان بلند شد . . . و گفت : من تخلص را از زواید و از جمله رسوم و عاداتی [ سنن ] می دانم که باید متروک گردد ، ولی به اصرار مرحوم " ادیب پیشاوری " ـ که خیلی به من لطف داشتند و در اواخر عمر با بنده مألوف بودند ، کلمه ی " استاد " را بر حسب پیشنهاد ایشان اختیار کردم ، اما خوش ندارم زیاد استعمال کنم . "  

  1.  پیکارو با فرصت طلبی ، از پلکان ترقی بالا می رود : در بسیاری از داستان های پیکارسک " جمال

زاده " ، شخصیت " پیکارو " در عین ایفای نقش انگلی ، هوشیار و فرصت طلب است . موقعیت را می شناسد و برای رسیدن به نان و نوا می کوشد . در بیله دیگ ، بیله چغندر ، دلاکی بی نام ونشان در فرنگ ، همراه ارباب خود ـ که مستشار است ـ به ایران می آید و از قبل مستشار و به طفیل او ، برای خود کیابیایی به هم می زند و اندوخته ای هنگفت فراهم می آورد :

      " پدر من در شهر ، دلاک و حمامی بود و خود من از طفولیت جز حمام و کیسه و صابون و مشت و مال ، چیزی نشناخته ام . .

. . اول ما را گذاشتند در اداره ی پست خانه . ما هم همین ترتیبات [ پست خانه ی فرنگستان ] را در تهران راه انداختیم و [ کارمان ] چنان سکه کرد که بیا و ببین . شاه ، لقب و نشان به ما داد . روزنامه ها ، توصیفاتی [ تحسین و ستایش ] در حق ما نوشتند ؛ شعرا قصاید گفتند و چندین وزارت خانه نیز زیر [ نظارت ] اداره ی ما افتاد و . . . وقتی که وارد ایران شدیم ـ اگرچه هر روز بایستی " صاحب " را محرمانه مشت و مال کنیم ، ولی همین که پا را از صح ن حمام سر خانه بیرون می گذاشتم ، برای خودم ، مسیو و صاحب حشمت و جاه و جلالی بودم " (89) .

     در داستان کوتاه و پیکارسک رجل سیاسی ، یک نفر حلاج ، با ترک شغل حقیر خود ، تصادفا ً به زعامت قوم می رسد و به عنوان نماینده ی " مجلس شورای ملی " ، به صف " دموکرات " ها راه می یابد . خود        می گوید:

     " چهار سال پیش ، مردی بودم حلاج و کارم حلاجی و پنبه زنی . روز می شد دو هزار ، روز می شد یک تومان درمی آوردم و شام که می شد ، یک من نان سنگک و پنج سیر گوشت را هر جور بود ، به خانه می بردم " ( 33) .

     " حلاج " پیشین و " رجل سیاسی " اکنون ، چون عرصه ی فعالیت سیاسی را بر خود تنگ و فضای چیره بر روزگار را نامساعد می بیند ، از کار سیاست کناره می گیرد و به عنوان فرماندار به شهر " نائین " می رود:

     " در نائین ، حکومتی برای خود درست کردیم و حالا مدتی است زندگی راحتی داریم و پسرم هم تازگی رئیس معارف شده " (54) .

  1. پیکارسک ، زبانی طنزآمیز دارد : زبان " داستان پیکارسک " ، تابعی از محتوای آن است . در این       

" نوع ادبی " ، نویسنده از زبان شخصیت " پیکارو " به انتقاد از جامعه ای می پردازد که انگلی مانند " پیکارو " یکی از فرآورده های اجتماعی آن است .او همان اندازه که بر "  پیکارو " خُرده می گیرد ، تلویحا ً از جامعه ای انتقاد می کند که " پیکارو " محصول طبیعی آن است . در خاستگاه خلق چنین شخصیت هایی در ادبیات        " پیکارسک " اسپانیا گفته شده ارتش این کشور در سال های 1659-1587 در طی جنگ های " فلاندر " هشتاد درصد نیروهای خود را در طی هشت ماه از دست داد . بسیاری از باقی ماندگان در ضمن بازگشت به خانه و زادگاه خود ، به گدایی ناگزیر می شدند یا به عنوان داوطلب ، به سپاهیان دوست و دشمن می پیوستند . گاه چنین سپاهیانی از میان گدایان و لایه های اجتماعی خلافکار و مطرود انتخاب و پذیرفته می شدند ( سیبر 11-10) .  مجموعه ی این روندها ، هم به منش لایه های معینی از جامعه ، سمت و سو می داد ، هم نشان می دهد که چنین کرم ها و طفیلی هایی ، زاده ی وضعیت اجتماعی و مرداب مانند آن بوده اند . اگر " حلاج " می تواند در جامعه ی ما در آستانه ی انقلاب مشروطیت به نمایندگی مجلس برسد ، علت را در رشد ناموزون اجتماعی ما باید دانست . اگر کیسه کس حمام سابق ، می تواند ضمن مشت و مالی جناب مستشار و ارباب خود ، نام و نشان دریافت کند ، علت را در پس افتادگی اجتماعی ـ فرهنگی ما باید ردیابی کرد. بر " پیکارو " َحَرَجی نیست . ِکرم و پشه و دیگر جانوران آزارنده ، در باتلاق رشد می کنند و محصول طبیعی آن هستند . جامعه ی تباه ، بزرگ ترین خاستگاه انتقاد اجتماعی نویسنده است .

     " رابرت اسکولز " 1 اخیرا ً نظریه ی " وجوه داستانی " 2 خود را مطرح کرده است . او در تبیین " نوع ادبی " به  شیوه هایی نظر دارد که داستان نویسان از رهگذر آن ، با دنیا برخورد می کنند . به نظر او ، نویسنده می تواند جهان را به سه شیوه ببیند : نخست ، وجهی که در آن ، دنیای داستانی ، به مراتب بهتر و آرمانی تر از جهان واقعی و تجربی ترسیم می شود . دوم ، وقتی جهان داستانی ، سیمایی بدتر از آنچه هست ، از جهان ارائه می کند . سوم ، وقتی میان جهان داستان و دنیای واقعی و تجربی ، گونه ای همانندی هست . در نخستین برخورد

1.Robert Scholes               2. Fictional modes            

، ما با جهان " رمانس " 1 مواجه هستیم . در دومین نگاه ، وارد دنیای " طنز " 2 می شویم و در سومین برخورد ، با آثار رئالیستی 3 روبه روییم . در " رمانس " ، نویسنده به جهان برتر قهرمانان می پردازد . در دنیای " طنز " با جهانی تنزّل یافته و تباه مواجه می شود اما در اثر رئالیستی ، نویسنده با " تاریخ " روبه رو می شود و جهان داستانی او ، تقلید و بازتابی از واقعیت اجتماعی ـ تاریخی است . " اسکولز " ، " انواع ادبی " را در میانه های این خط افقی قرار می دهد ( ویکس 1974 ، 240) :

    رمانس         تراژدی         احساس گرایی         تاریخ          کمدی         پیکارسک          طنز

    -----------------------------------------                        -----------------------------------

    چنان که در نمودار خطی مشاهده می شود ، برخی از انواع ادبی مانند " طنز " و " پیکارسک " و " کمدی " در کنار هم قرار گرفته اند و نشان می دهند که برخورد نویسنده با جامعه ی خود ، برخوردی انتقادی است و آنچه را در آن می بیند ، نازل تر و تباه تر از آنچه هست ، ترسیم می کند . " دانیل دوفو " 4 ، غایت طنز را       " پاک سازی جنبه ی حیوانی انسان " می داند ( پولارد 1977، 2-1) . " دوفو " برای تبیین غایت طنز ، از همانندی دو واژه ی  Satire و  Satyr استفاده می کند که در اساطیر یونان ، موجودی نیمه انسان ـ نیمه حیوان بوده و غرض او از از این جناس لفظی ، این است که لابد طنز باید بتواند با سیما یا " جنبه های حیوانی " در     " انسان " بستیزد و او را اصلاح و " آدم " کند .

     " طنز " به اعتبار ساختاری ، اجتماع دو امر متضاد ( واقعیت زشت موجود ، و وضعیت آرمانی و مطلوب ) است . با این همه ، طنز مثلثی است که یک ضلع آن " اجتماع دو امر متضاد " و ضلع دومش ، " اغراق " است ، زیرا واقعیت زشت و تباه موجود ، بر اثر مشاهده ی مکرر و روزمر ّگی ، کمرنگ ، کم اهمیت و پیش پا افتاده می شود . ناگزیر ، طنزنویس بر ای آین که آن امر کمرنگ ، روزمرّه و پیش پا افاده را برجسته سازد ، از شگرد " اغراق " استفاده  می کند . نتیجه ی طبیعی مشاده ی دو امر متضاد و اغراق شده ، " خنده " است که بازتاب خواننده در قبال امر طنزآمیز است . به باور " نورمن مان " 5 در مقدمه ای بر روان شناسی (1962)      " خنده ، نتیجه ی ادراک ناگهانی تناقض ( تضاد ) موجود میان وضع چیزها است : چنان که هست و چنان که باید باشد ؛ یا چنان که منتظریم و فکر می کنیم باید چنان باشد " ( حلبی 1364، 60-59) .

    با این همه ، خنده ی ناشی از طنز ، پایدار و مایه ی خشودی خاطر ما نمی شود ، زیرا تا می آییم فکر کنیم داریم به دیگری ، دیگران و امری غیز از خودمان می خندیم ، در می یابیم که آنچه به آن یا این او خندیده ایم ، در شخص و جامعه ی خود ما است . پس ، گلوله ی خنده به جای اصابت به دیگری ، کمانه می کند و به خود ما می خورد . در این حال ، خنده به گونه ای گریه ی پنهان تبدیل می شود ." گوگول " 6 ، نویسنده ی قرن نوزدهم روسیه ، در مقدمه ای بر نمایش نامه ی بارزرس کل 7 خود ، خطاب به خوانندگان نمایشنامه اش می گوید :

     " اینک ای همه ی مردم جهان ! ای مسیحیان خوب ! خوب به این شهر نگاه کنید . . . فکر می کنید شما دارید به که می خندید ؟ شما دارید به خودتان می خندید " ( ماگیر 1976 ، 208-207) .

      من ان دقیقه را در طنز ، همان ضلع سوم طنز می دانم که خنده ی ناشی از طنز ، به " خنده ی تلخ " تبدیل می شود و باعث تأثیرگذاری بیش تر این نوع ادبی می شود . به داستان رجل سیاسی بازمی گردیم که چگونه      " شیخ جعفر حلاج " به تصادف ـ که در ایران ، نقش تعیین کننده دارد ـ با نطقی که خودش هم از آن چیزی نمی

1.Romance              2. Satire           3. Realist              4. Daniel Defoe               5. Normam Mann   

6. N. V. Gogol             7. The Inspector General  

فهمد ، به عنوان سردمدار ناراضیان و انقلابی با جمعی شیفته سار و از خود بی خود شده راهی " مجلس " می شود تا ندای حق طلبانه ی مردم را به گوش زعمای قوم برساند . در این بند ، خواننده هم می تواند " زعما " ی قوم خود را بشناسد و هم گله ی گوسفندی را که به دنبال این " شیخ حلاج " راه افتاده اند و هم " خود " را که چگونه که در بزنگاه های تاریخی ، " تحمیق " می شود :

     " نمی دانم چه اتفاقی افتاده بود که توی بازار هو افتاده بود که دکان ها را ببندید و در مجلس ، اجتماع کنید . ما هم مثل خر ِ وامانده ـ که معطل " ُهش " است ـ مثل برق دکان را در و تخته کردیم و افتادیم توی بازارها و بنای داد و فریاد را گذاشتیم و علم صلاتی راه انداختیم که آن رویش [ سرش ] پیدا نبود . می گفتم : ای ایرانیان ! وطن از دست رفت . تا کی خاک تو سری ؟ اتحاد ! اتفاق ! برادری . بیاید آخر ، کار را یکسره کنیم . یا می میریم و شهید شده و اسم باشرفی باقی می گذاریم یا می مانیم و از این ذلت ، می رهیم . . . مانند سماوری که آتشش پرزور شده باشد و هی بر صدا و جوش و غلغله ی خود بیفزاید ، کم کم یک گلوله ی آتش شده بودم . . . مخصوصا ً وقتی گفتم شاه هم اگر کمک نکند ، از تخت پایینش می کشیم ، اثر مخصوصی کرد . . . کم کم بی کاره ها و کور و کچل ها هم دور و ور ما [ راه ] افتادن و ما خودمان را صاحب حشم و سپاهی دیدیم . . . مثل شتر مست ، راه مجلس ر ا پیش گرفتیم و همین که جلوی در ِ مجلس رسیدیم ، هزار نفری شده بودیم " (35-34) .   

    در درد دل ملا قربان علی ، شخصیت " پیکارو " بر جمال دختر همسایه ای که گهگاه برای روضه خوانی دعوتش می کنند ، شیفته سار می شود . یک شب که هرچه می کند ، خواب به چشمش راه نمی یابد ، شیطانی شده به پشت بام خانه ی خود می رود :

     " من همین که به خود آمدم ، دیدم در گوشه ی پشت بام " حاجی بزاز " در پناه شیروانی شکسته ای مخفی و از سوراخ ناودانی نگران درون خانه ی نامحرمم و در نزدیک درگاه اتاق ، چشمم دوخته شد به یک رختخواب سفیدی که موی پریشان دوشیزه ی خواب آلودی ، سرتاسر نازبالش آن را در زیر چین و شکن خود آورده است و هم در خاطر دارم که با صدای ملایمی این شعر را . . . زمزمه می کردم :

عجب از چشم تو دارم که شبانگه تا روز           خواب می گیرد و خلقی ز غمش ، بیدارند

     از دیوانگی خود مات و متحیّر ، استغفاری چند خوانده و با همان حالت یکتا پیراهن و شلواری ، سر برهنه و پای برهنه دوباره از تیغه ها و نرده ها و دیوارها گذشته و برگشتم به خانه مان و دیدم زن بیچاره ام سراسیمه از این طرف و از آن طرف ، می دود و هی فریاد می کند : ملا ! ملا ! آخر به کدام گور سیاه رفته ای ؟ گفتم ضعیفه ی ناقص العقل ! رفته بودم پشت بام که در این شب مهتاب ، مناجاتکی کرده و شکر خدا را به جا بیاورم " (77-76) .

     با مطالعه ی این داستان ، خواننده با خود عهد می کند که اگر روضه خوان بهتری گیر نیاورد ، دست کم کسی مثل " ملا قربان علی " چشم چران " را به خانه ی خود دعوت نکند .

     " ویلیام ترال " 1 و " ادیسون هیبارد " 2 در " داستان پیکارسک " ، هفت ویژگی یا قانونمدی یافته اند . ما تا کنون به چند مورد آن اشاره کرده ایم یا خواننده ، خود آن ها را دریافته است . نخستین ویژگی ، این بود که روایت غالبا ً از زاویه ی دید " اول شخص " بیان می شد ( رجل سیاسی ، درد دل ملا قربان علی ، بیله دیگ بیله چغندر ) . دومین هنجار ، این بود که " پیکارو " از میان لایه های اجتماعی پست ، پخته خوار و طفیلی و کم سواد برخاسته بود . سومین ویژگی ، زبان طنزآمیز و دیدگاه انتقادی داستان پیکارسک بود . چهارمین ویژگی ، زبان داستان ، شکوه آمیز و رئالیستی است ؛ چنان که ویلان الدوله به نقش انگلی ، سرگردانی همیشگی و شکایت از دست مردم این دور و زمانه ، اشاره می کرد . در تمامی این موارد ، شخصیت پیکارو ، البته خطاهایی مرتکب می شد اما دست به قتل کسی نمی آلود و مرتکب " جنایت " نمی شد و این ، پنجمین قانونمندی چیره بر این " نوع ادبی " است . ششمین ویژگی ، این است که " پیکارو " هیچ گاه تغییر منش نمی دهد و با تغییر وضعیت ، همچنان بر طبع خود باقی می ماند . هفتمین هنجار در داستان پیکارسک ، این است که این

1.Thrall, William          2. Addison Hibard

" نوع ادبی " غالبا ً پیرنگی 1 سست دارد ( ترال ؛ هیبارد 1960 ) . به این دو مورد اخیر باید پرداخت .

  1. داستان پیکارسک ، پیرنگی سست دارد : " پیرنگ " در داستان ، ناظر به روابط عِلّی ، چفت و بست

میان آغاز و میانه و پایان و پیوند میان رخدادها از نظر منطقی است . تکیه ی اصلی در این نوع ادبی ، بر        " شخصیت " و " ماجرا " است . اگر در قالب حکایت یا " داستان کوتاه " یا به تعبیر جمال زاده " نثر حکایتی " گفته شود ، بیش تر به " طرحواره " 2 شباهت دارد و اگر در قالب " رمان " نوشته و ارائه شود ، به منطق       " رمانس " نزدیک تر است تا به " رمان " . با این همه ، این قانونمندی کلیّت ندارد اما در وجه عام ترش ، درست است . تصور این که یک " حلاج " بی سواد و بازاری بتواند مردم کوچه و بازار را چنان به شور سیاسی درآورد که یک شبه ره صد ساله برود و خبرنگاران با او " مصاحبه " کنند ، به شدت ضعیف است . تصور این که در روزگار قاجاریه کسی بتواند برای مردم سخنرانی کند و مردم را بر ضد " شاه " برانگیزد و دستگیر نشود و به کیفر نرسد ، از آن ، محال تر است . چنان که می دانیم ، یک سخنرانی احساساتی " آیت الله جمال الدین اصفهانی " ، پدر جمال زاده ، در " مسجد شاه " تهران ، به دستگیری و خفه کردن او انجامید . تصور این که " حاجی بزاز " دختر مرده ی خود را شب هنگام بی حضور خود در مسجد با روضه خوان تنها بگذارد تا بر بالین او تا صبح " قرآن " بخواند ، ممکن نیست :

     " به خود گفتم باد یک دفعه ی دیگر این صورت را ببینم و بدون هیچ اندیشه و درنگی دستم رفت و چادر نماز را عقب کرد [ زد ] و صورت دختر پدیدار گردید با لب خندان و زلف افشان . خم شدم و دهنم را به دهنش نزدیک کردم و از خود بی خود چشم بسته شد و لبم چسبید به لب چون غنچه ی پژمرده و دیگر نفهمیدم چه شد " (83) .  

      " داستان پیکارسک " در وجه غالب خود ، بر اصل " تصادف " استوار است . " تصادف " و استثنا " البته در زندگی نقشی دارد ، به شرط این که به " قاعده " تبدیل نشود . گاه کردار " پیکارو " با عقل جور  درنمی آید . همان گونه که او نمی تواند کسی را بی جان کند ، خودکشی هم نمی تواند بکند . در ویلان الدوله ، شخصیت      " پیکارو " ـ که عرصه ی زندگی را بر خود تنگ می یابد ـ خودکشی می کنند . تصور این که " پیکارو " به آستانه ی آگاهی اجتماعی و وجدان اخلاقی برسد و ادامه ی زندگی را محال تصور کند ، بسیار بعید است . آن که عمری را بر سر سفره ی این و آن گذرانده و به پخته خواری و تن آسانی عادت کرده است ، نمی تواند به خود آسیب برساند . وصیت نامه ی چنین شخصیتی ، البته همدردی خواننده را برمی انگیزد اما خودکشی او را بی وجه می داند :

     "  پس از پنجاه سال سرگردانی و بی سر و سامانی ، از این دنیای فانی می روم ، در صورتی که نمی دانم جسدم را کسی خواهد شناخت یا نه . در تمام مدت عمر به آشنایان خود جز زحمت و دردسر ندادم . . . حالا هم از آن ها خواهشمندم همان طور که در حیات من ، سر مرا بی سامان نخواستند ، پس از مرگم نیز به یادگاری زندگانی تلخ و سرگردانی و ویلانی دائمی من در این دنیا ، این شعر پیر و مرشدم ، بابا طاهر عریان ، را ـ اگر قبرم سنگی داشت ـ به روی سنگ ، نقش نمایند :

همه ماران و موران لانه دارن                    من ِ بیچاره را ویرانه ای نه

                                                                                    (107)

  1. منش " پیکارو " تغییر می کند : " جمال زاده " با " رمان پیکارسک " از رهگذر حاجی بابای اصفهانی

آشنا شده است . " جیمز موریر " بر پایه ی سنت های " رمان پیکارسک " اروپایی ، شخصیت هایی آفریده که غالبا ً متحول نمی شوند ، اما نویسنده ی جوان ما ـ که در زمان نگارش مجموعه داستان یکی بود ، یکی نبود در " برلن " پر تب و تاب ترین روزگار عمر فرهنگی ـ ادبی خود را می گذرانده است ـ به این هنجار پولادین ،

1.Plot                2. Sketch

اهمیتی نداده و شخصیت هایی آفریده که پیوسته در حال تغییر و تحول هستند . در رجل سیاسی ، " پیکارو " ، بر خلاف پیکاروهای اروپایی ، کار ، خانه ، زن و زندگی دارد اما از شغل خود ، خشنود نیست و پیوسته بر  کارو بار سکه ی همسایگان ، حسرت می خورد . سرکوفت های همسر بلند پرواز نیز ، به طبع بلند حلاج ، دامن می زند :

     " خودم هم دیگر راستش این است که از این شغل و کار لعنتی سیر شده بودم و صدای زه کمان از صدای انکر ( نکیر ] و منکر به گوشم بدتر می آمد . هر وقت چک حلاجی ام را به دست می گرفتم  ـ بی ادبی می شود ـ مثل این بود که دست خر نری در دست گرفته باشم . . . این بود  که با خود قرار گذاشتم که کم کم از حلاجی کناره گرفته و در همان خط " حاج علی " [ سیاست ] بیفتم " (34-33) .

      در بیله دیگ بیله چغندر ، " پیکارو " مانند " پیکارو " های داستان های پیکارسک اروپایی ، بی کار نیست . عمری را به کیسه کشی و مشت و مالی گذرانده است ، اما بر حسب " تصادف " به اتفاق ارباب خود به ایران آمده ، به امر " اصلاحات " اجتماعی کشیده می شود و به " آلاف و الوف " می رسد :

     " مجبور بودم هر روز صبح در حمام سرِ خانه ی ارباب قدیم خود حاضر شده و با آن که مقام خودم از مقام او به مراتب بالاتر رفته بود و اغلب با سر و سینه ی پر از نشان های شیر و خورشید . . . مشغول کیسه کشی و مشت و مال شوم " (90) .

       در درد دل ملا قربان علی ، شخصیت " پیکارو " هرچند بی وجه ، سرانجام از زندگی خود به تنگ می آید ؛ قوطی سیاه سیگاری را که معلوم نیست از که گرفته است ، برداشته به عطاری می رود و با بهای آن ، تریاک می خرد تا به زندگی خود پایان دهد :

     " ویلان الدوله ، تریاک را گرفته باز به طرف مسجد روانه شد . . . فردا صبح زود ـ که خادم مسجد وارد شبستان شد ـ ویلان الدوله را دید که گویی هرگز در این دنیا نبوده است " (106) .

     

منابع :

بالائی ، کریستف ؛ کویی پرس ، میشل . سرچشمه های داستان کوتاه فارسی . ترجمه ی احمد کریمی حکاک . تهران : انتشارات پاپیروس ، 1366 .

حلبی ، علی اصغر . مقدمه ای بر طنز و شوخ طبعی . تهران : انتشارات پیک ، 1364 .

جمال زاده ، سید محمد علی . یکی بود ، یکی نبود . تهران : کانون معرفت ، بی تا. چاپ چهارم .

سیبر ، َهری . پیکارسک : داستان قلاشان . ترجمه ی فرزانه طاهری . تهران : نشر مرکز ، 1389 .

Britannica Encyclopedia . CD Deluxe 2000.

Eisenberg,  Daniel. Does the Picaresque Novel Exist? Published in Kentucky Romance Quarterly , 26 (1979) .

Maguire, Robert A. ( Select  , Edit , Translate , and Introduce ) Gogol from the Twentieth Century : Eleven Essays  . Princeton University Press , Princeton : New Jersey , 1976.

Martin, Renè. Le Satyricon de T. Pètrone (Ed. 1834-1835) . Publisher : Hachette Livre-Bnf (March 26 , 2010) . Cited in : Wikipedia : the free encyclopedia.

Monroe, James T. , The Art of Badi’zaman al-Hamadani as picaresque narrative           ( American University of Beirut , 1983 ) . Cited in : Wikipedia .

Pollard, Arthur. Satire ( The Critical Idiom ) , Methuen & Co Ltd. 1977.

Thrall , William ; Addison Hibard . A Handbook to Literature. New York: The Odyssey Press , 1960.

Wicks, Ulrich. The Nature of Picaresque Narrative: A Modal Approach .PMLA 

Vol. 89, No. 2 ( Mar., 1974) , pp. 240-249.  Modern Language Association ))

لینک منبع