"افسانهای در ستایش مایهداری" یــا "آی لاو یو سرمایهدار جوانمرد!!"
مشخصات کتاب: نام کتاب: قـِیدار/ نویسنده: رضا امیرخانی / ناشر: افق تهــران/ چاپ: هفتـم، 1391 / صفحات: 296 صفحه
نگاهی به متن:قیدار گاراژدار معروفی است که نوچهی بسیاری دارد و چندین دستگاه ماشین سنگین و کامیونها با رانندههایش در گاراژ بزرگ او خانهزاد هستند. به رسم جوانمردی، زنی را که پیش از این مورد تجاوز یک نامرد به نام شاهرخ قرتی قرار گرفته است به همسری برمیگزیند (چرایی آن نامعلوم است). بر اثر سانحه تصادف، همسرش نابینا میشود. قیدار که تنها از فردی به نام سید گلپا حرف شنوی دارد میکوشد حسینیهای بزرگ بسازد و در آن جا بی سرپناهان و معتادان را زیر چتر حمایت خود بگیرد. قیدار به دنبال تسویه حساب با شاهرخ قرتی است اما او که گاراژ اتوبوس دارد و به دربار باج میدهد تا پیشرفت کند، دُم به تله نمیدهد. بالاخره مخالفتهای آشکار قیدار با تکنولوژی روز (فنآوری نوین) و مخالفتهای نه چندان محکم وی با حکومت پهلوی، سبب انزوای قیدار و متواری شدن او گردد تا معرکه به نفع دشمنان خالی شود.
او اما همچنان دست به اعمال خیرخواهانه میزند (البته در گمنامی وصد البته باز هم معلوم نیست با کدام توان مالی) و در پایان هر چه کار خوب متصور است به نام او در جاهای مختلف و تاریخهای متفاوت انجام میشود (البته به روایت و تاکید نویسنده). اما نقطهی مجعول و مجهول کتاب اتصال پهلوان قیدار به سلسله پیامبران است که لابد سواد ما قد نمیدهد به این اتصال ماورایی.
در افسانه قیدار میخوانید: میتوان مایهدار بود اما بخشنده. میتوان سرمایهدار بود اما جوانمرد. ولی مولا علی علیهالسلام میگوید: «در هیچجا تجمع ثروتی ندیدم مگر...» و قیدار، فردی است محترم، چون مایهدار است و حدود صد دستگاه ماشین سنگین دارد و دیوارهای گاراژ او مرز ندارد، هر چه میخواهد میکند، بی گزندِ گزمه و تسمه و بگیر و ببند، آن هم در مملکت پهلوی پسر و دهی پنجاه شمسی!!
قیدار میگوید: «چپها به من میگویند سرمایهدار زالو صفت... مسلمانها میگویند درویش» چپها را نمیدانم اما به مسلمانان آدرس اشتباه دادهاند چون آدمِ درویش مسلک، صاحب دفتر و دولت و دیوان و حساب و کتاب و مال اندوزی نیست. درویش امانتدار است و میبخشد تا چیزی روی هم تلنبار نشود که مبادا مال امانتی مردم همه در دست و جیب و حساب ارزی او جمع شده باشد. در مرز پرگهری که او به لطف پولش زندگی میکند، میشود یکهویی پولدار شد (آقازاده شد) و با پـــول، سر سبیلشاه هم نقاره زد و احترام قاضی و دادگاه و حتی قانون را خرید و اگر مایهدار باشی حتی در زمان اعلیحضرت همایونی، خیالت تخت باشد که هیچکس نمیپرسد: اوهوی آقا زاده از کجا آوردهای؟ چون لابد ارث پدرش بوده است!
خصوصیات دیگر قهرمان قِیـــدار
- قیدار در ص 18 میگوید: «از چیزهاییکه تهشان جان دارد خوشم میآید، مثلِ ... مثل شهلا جان!»!؟
- در ص 151 پیشگویی میکند: «چیزی که زمین میخـورد عاقبت، مجسمهی سنگی میدان 24 اسفند است» اما نویسنده فراموش میکند نقش این قهرمان را در مبارزات مردم علیه شاه و پایین کشیدن مجسمههای شاهان نشان دهد و به موردی موهوم و مشکوک درص 291 بسنده میکند: «قیدار بوفالو را داده به پسر یکی از بارفروشهای تهران تا آقا را از مهرآباد ببرد بهشت زهرا... درویش مکانیک اما میگوید که بلیزر بود ... بوفالو نبود اصلش» و خدا را شکر که قیدار و نویسندهاش تا همینجا بیشتر و پیشتر نرفتند وگرنه لابد کار به مصادرهی انقلاب میکشید.
- قهرمان قیدار، دستی در مهندسی معماری دارد، آن جا که به جای قلوه سنگ برای پی ساختمانش از کتاب استفاده میکند. او در ص 147 استفتاء جدید میدهد که: «کتاب تو قفسه فایده ندارد... کتاب باید برود توی رگ و پی این عمارت بلکه آدم شوید!» این برهان به آن میماند که ابلهی را با خوراندن کتاب فلسفه یکهو فیلسوف کنیم! و این آش چنان شور است که حتی نویسنده نیز ناچار میشود از زبان سید گلپا در ص 149 با تعجب بپرسد: «تو این چیزها را از کجا یاد میگیری جاهل؟!»
- قیدار، همان مایهدار بیریشه (چون ریشهای از او در داستان نخواندیم و ندیدیم)، ناگهان به لطفِ کلام سیدگلپا ریشهدار میشود: «قیدار... امانتدار بار و بنهی مردم و این همان کار حضرت رسول محمد امین صلوات اله علیه است دیگر. کاروان داری بانوی بانوان خدیجه» (استغفراالله) و قیدار با شادمانی میگوید: «عجب سرسلسلهای شد جان! آدم تـِه یک همچه سلسلهای باشد ششش حال میآید... ص 90 و عجب حالی میکند نویسنده، وقتی قهرمانش را پس از ابراهیم نبی و اسماعیل وصل میکند به سرچشمهی احمدی و تندی این ادویه در کلام سید گلپا در ص 90 اشک همه را در میآورد: «مردی که قیدار باشد، سلسلهاش میرسد به محمد امین و بعد هم به اسماعیل ذبیح و ابراهیم خلیل، پس جوانمرد است».
- قهرمان قیدار هیچ ربطی به تختی ندارد و به اعتقاد نگارنده، حتی اگر خود نویسنده و یا جناب قیدار هم بر حسب اتفاق عکسی سلفی یا جمعی با پهلوان تختی داشته باشند باز هم جای تختی در این داستانِ افسانهوار نیست. تختی نماد پهلوانی واقعی، وارسته و بینیاز از ناز و نوازش حکومت است و این شخصیت هیچ قرابت و نزدیکی با یک لوطی مایهدار به نام قیدار ندارد که اگر این لوطی، مرام بخشندگی و فتوّت داشت نه در عالم مایهداریکه در فقر بخشــنده بود همان چیزی که پیامبر گرامی اسلام صلوات الله علیه نیز به آن تکیه دارد.
- قیدار کارگاه زیرزمینی چاپ و نشر اسکناس دارد لابد، چون هر روز خدا در حال تولید و تکثیر وجوهات و تقسیم آن در میان بینوایان است! وی با وجود تنگناهای مادی (که در مقاطع کوتاه به وجود میآید) هنوز بخشندهی تام و تمام است (به گدایان و معتادان میبخشد، دستههای اسکناس بین معتادان پخشمیکند، به ژاندارمها باج میدهد، ساختمان و عمارت میخرد و میسازد و...) و هیچ هراسی از اتمام مخازن اسکناس خود ندارد! اینهمه غلوگویی در کلاه کوچک قیدار میگنجد؟
- قیدار گاهی جملاتی هم استفاده میکند که باید با آب طلا نوشت، مثل: «هر وقت دیدی بردهاندت بالا و دارند بادت میکنند بدان که روزگار از دست آویزانت کرده است به قناره که پوستت را بکند». باشد که آویزهی گوش همهی ما باشد.
با افسانهی قیدار اثبات میشود
- میتوان ادبیات جدید ساخت و در ابتدای کتاب یادداشتی گذاشت که: «رسمالخط این کتاب منطبق با دیدگاه مولف است». این امر مسبوق به سابقه است و یک روز کسروی کتاب "زبان پاک" را نوشت تا در آن زبان پارسی را از لغات بیگانه تطهیرکند و جای "ضد" بنویسد "آخشیج" و روز دیگر "حافظ و خیام به روایت احمد شاملو" در آمد و اینک امیرخانی رسم الخط جدید ساخته است!!
- میتوان کتابی ساخت پر از املای جدیدِ لغاتِ بیریشه مثل: قوتی کبریت، فسان فسان میکردیم، قاپی در نمیکنم، ملعقههای مرسوم، پلهگان، شرغ شرغ، چیدهاند جلو روش، هیکل تنمندش و ...
- پژوی 504 آخوندی با صد درجه اختلاف تبدیل میشود به پژوی 404!! ص 148 و 154.
- میتوان همه چیز را به ریشخند گرفت، از نام محلاتتهران گرفته تا ساخت ریشههای من درآوردی برای آنها: «قلّک هم شد اسم؟ زری گنده، ته ریش؟... باغبان تکیه داده به درخت، اسمش شده پاچنار، ملا نشسته است یکجا، اسمش شده پا منار» ص 138. مواظب باشیم که نگاه تمسخرآلود به داشتههایمان، در فردایِ تاریخ دامن ما را نیز خواهد گرفت.
ایرانی هشت سال سینه سپر کرد و تمام قد در برابر دنیای استعمار و استثمار و بمب و موشک ایستاد تا ایران ما ایرانی بماند. سیزده سالههای ما چنان کردند که دنیای تا دندان مسلح، به زانو درآمد و چارهای نیافت جز شبیخون فرهنگی، اما سریالهای ماهوارهای و سیدی مبتذل و... نمیتواند با فرهنگ مقاومت و مقاومت فرهنگی ما مقابله کند. جوانان این عصر نیازی به پهلوان کلاه مخملی و چاقوکش و لات ندارند که قهرمانانی دارد از جنس همان سیزدهسالههای شهید. اگر قرار است به لاتهای جوانمرد و غیرتی رجوع کنیم همان قیصر و فرمانِ مسعود کیمیایی را داریم.
گر چه این قصه، سر دراز دارد اما:
1- قیدار میتوانست افسانه نباشد و بخشی از تاریخ واقعی سرزمینمان باشد اگر، قیدار یک قهرمان پوشالی نبود و در تقابل با رژیم شاه، فرار و پنهان شدن در به اصطلاح گمنامی! را پیشه نمیکرد.
2- قیدار میتوانست رمانی باشد در ستایش جوانمردی اگر، از بن و اساس ریشه داشت.
3- قیدار میتوانست رمانی بهتر باشد اگر، به جای تلاش در تغییر ادبیات و نوشتار، نگاهی راستین و از سرتامل بر تاریخ و جغرافیای ایرانِ همیشه سبز میکرد و اگر، نگاهی ساده داشت به زندگانی جوانمردانِ واقعی و ملموس این سرزمین.
4- این رمان در سالی نقد میشود که به حمداله شور و هیجانات اولیه فروکش کرده است و نویسنده نیز، میتواند فارغ از امواجِ تعصب اولیه، نگاهی دوباره به کتاب خود داشته باشد (اگر...بخواهد).
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا