دومین رمان بزرگ غرب/ پی.ام.فارستر/ ترجمۀ عزت‎الله فولادوند

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

دومین رمان بزرگ غرب/ پی.ام.فارستر/ ترجمۀ عزت‎الله فولادوند

پیشکش به محمود دولت‌آبادی

ع. ف

[۱]

بیشتر مردم هم عقیده‌اند که جنگ و صلح تالستوی بزرگترین رمانی است که تمدن غرب بوجود آورده است. ولی بعد از آن، کدام رمان از همه بزرگتر است؟ من می‌گویم در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست.

پروست پسر یک پزشک بود. در ۱۸۷۱ در شهر کوچکی بیرون از پاریس به دنیا آمد که آن را بنام کومبره[۲] جاویدان و مخلّد کرده است. بعدها به پاریس رفت و وارد محافل ادبی و حلقۀ اعیان شد، و همان‌طور که دانته دوزخ را جاویدان کرد، او پاریس را خلود بخشید. رنجور بود و بیماری را به مرتبۀ جاودانگی رساند. هرچه بیشتر می‌گذشت، بیشتر از دنیا کناره می‌گرفت. روزها می‌خوابید و در اتاقی با در و دیوارهایی پوشیده از لایه های چوب پنبه در را به روی خود می‌بست و کار می‌کرد و کار می‌کرد و به یاری حافظه می‌کوشید حیات و تجربه هایش را در قالب کاری هنری بریزد. رمان پر حجم ثمرۀ این کار، نه مانند جنگ و صلح گرم و مهر پرور است، و نه مثل آن، قهرمانی. اما دستاورد هنری گرانقدری است سرشار از پژواکها و یادآوریهای ظریف و زیبا و توازیها و تشابهات هوشمندانه‌ای که خوانندۀ دقیق از آنها لذت می‌برد و در پایان، ولی نه پیش از پایان، متوجه می‌شود که همۀ آن پژواکها و توازیها، گویی در کلیسای جامع کوه پیکری روی داده است، و کتابی که وقتی خوانده می‌شد آنقدر به‌نظر می‌رسید از شاخ به شاخ می‌پرد، براستی دارای وحدت طرح و شکلی از پیش مقدر است.

یی.ام.فارستر

یی.ام.فارستر

جلد اول در ۱۹۱۳ از چاپ در آمد. کل کتاب هفت جلد است- یعنی در واقع هفت رمان کوچکتر با همان شخصیتها و ارجاعها و ارجاعهای متقابل بین آنها. پروست پیش از انتشار تمامی اثر در گذشت. اما تا واپسین دم، در حالی که با تب شدید دست به گریبان بود و از خوردن هر چیزی جز آبجوی سرد سرباز می‌زد، همچنان تقریر می‌کرد. آنچه به آن اهمیت می‌داد زندگی نبود که دریافته بود خرسند‌کننده نیست؛ هنر بود که عقیده داشت هیچ چیزی غیر از آن به زندگی معنا نمی دهد. در آخرین روز، در نوامبر ۱۹۲۲، ساعت سه بعد از نیمه شب، منشی‌اش را خواست و قطعه‌ای فاخر به او دیکته کرد دربارۀ تکلیف رمان نویس به اینکه کاری را که برعهده گرفته است باید چنان بر پایۀ قوانین نیکی و پای بندی به اصول و وظیفه شناسی و از خود گذشتگی به انجام برساند که گویی آن مبانی از جهانی دیگر گرفته شده اند. در نتیجۀ کوشش و تلاشی که پروست برای تقریر این مطالب کرد، آماسی که در ریه اش بود ترکید و او چشم از گیتی فرو بست. پروست نه مردی خوش قیافه بود و نه تندرست. اما احتمالاً دومین رمان بزرگ اروپا را پدید آورد و کلمۀ تکراری و ملال انگیز « هنر» را به درجه‌ای از اهمیت و والایی رسانید که نمی توانیم از آن به غفلت بگذریم.

داستان از زبان راوی یا قهرمانی روایت می‌شود که کمابیش به خود پروست شباهت دارد و با مادر و مادر بزرگش بزرگ می‌شود (یعنی تنها کسانی در کتاب که شخصیت محکم انسانی از آنان به ظهور می‌رسد) و از کومبره به آغوش زیباییهای ظاهر فریب پاریس می‌رود و پا به محفل اشراف می‌گذارد و از آنان سر خورده می‌شود و به عشق پناه می‌برد و از آن حتی بیشتر سر می‌خورد و بیمار و زودهنگام پیر و شکسته می‌شود و می‌بیند عالمی که در آن به سر می‌برده نیز پیر شده ولی هنوز برای سیر و مشاهده مفتون‌کننده است. این نکته اول مورد نظر من بود . نکتۀ دوم این است که آنچه در کتاب براستی اهمیت دارد خود رویدادها نیست، بلکه به یاد آوردن رویدادهاست. بسیاری چیزهای تلخ و شیرین روی می‌دهند، ولی همه سر انجام در تأملات راوی شکل نهایی پیدا می‌کنند. نام کتاب « آنچه گذشته» نیست؛ « یاد آنچه گذشته» است.[۳] رمان پروست، با همۀ واقعگرایی [یا رئالیسمی] که دارد، باز دارای کیفیتی مانند رؤیاپردازی است. با زمان بازی می‌کند. همان وقایع و همان اشخاص را از نو می‌سنجد و به نتایج تازه می‌رسد. خمیرۀ زندگی را پیوسته می‌چرخاند و زیر و رو می‌کند و از جهات مختلف در آن می‌نگرد.

دکتر عزت‎الله فولادوند ( عکس از سیاوش حبیب الهی )

دکتر عزت‎الله فولادوند ( عکس از سیاوش حبیب الهی )

یکی از شواهد این امر، «جملۀ کوچک» (la petite phrase) معروفی است که در موسیقی مردی به نام وَنتوی[۴] به گوش می‌رسد و خود تقریباً به یکی از بازیگران بدل می‌شود، منتها بازیگری که دائماً در نقشی جدید به صحنه می‌آید. نام ونتوی نخستین بار در اوضاع و احوالی وحشت انگیز شنیده می‌شود. او ارگ نوازی حقیر و گمنام در شهری کوچک بوده که اکنون مرده است و دخترش نام او را به ننگ می‌آلاید. صحنۀ وحشتناک مورد نظر -مانند هر چیز دیگری در پروست- از هر طرف دارای تبعاتی می‌شود. مدتها بعد، سوناتی برای ویولون در پاریس به اجرا در می‌آید، و در موومان آهستۀ آن، جملۀ کوچک توجه یکی از اشخاص رمان موسوم به سوان[۵] را جلب می‌کند و نرم نرمک به درون زندگی او می‌خزد. سوان عاشق دختری تهی مغز به نام اودت است و جملۀ کوچک ملازم عشق او می‌شود. ماجرای عشقی سوان- مانند بیشتر ماجراها در پروست- به درد سر می‌انجامد، و جملۀ کوچک از یاد می‌رود، اما مدتی بعد، هنگامی که سوان در آتش حسادت می‌سوزد، باز به گوش می‌رسد و این بار، ولی بدون از دست دادن سرشت آسمانی خود، هم با غم و اندوه سوان همعنان می‌شود و هم با شادیهای گذشتۀ او. این سونات ویولون، ساختۀ کیست؟ وقتی سوان می‌شنود که ساختۀ ونتوی است، می‌گوید: «عجب، زمانی من ارگ نواز بدبخت و بیچاره‌ای را به این اسم می‌شناختم. ولی این البته ممکن نیست همان شخص باشد.» ولی هست؛ این همان شخص است، و دختر به‌ظاهر بد نام او، به پیروی از وظیفۀ فرزندی، کار پدر را رونویسی کرده و انتشار داده است. فطرت او نیز مانند بیشتر فطرتها در پروست، جنبه‌های بسیار دارد.

یی.ام. فارستر در میانسالی

یی.ام. فارستر در میانسالی

موضوع به‌ظاهر به پایان می‌رسد. «جملۀ کوچک» بار دیگر در کتاب ظاهر می‌شود، ولی این دفعه طنینی بیش نیست. سپس صدها و بلکه هزاران صفحه بعد، هنگامی که ونتوی یکی از افتخارات ملی شده است و سخن از نصب پیکرۀ وی در همان شهر کوچکی در میان است که او در آن در بیچارگی و گمنامی به سر برده بود، یکی دیگر از آهنگهایش و این بار قطعه‌ای برای شش ساز زهی اجرا می‌شود. قهرمان رمان در جهانی ناشناخته و دهشتناک و هنگامی که سپیده دمی شوم دریا را سرخ فام کرده است، به آن گوش می‌دهد. ناگهان « جملۀ کوچک» سونات در خاطر او نیز مانند خواننده، نیمه شنفته و دگرگون از نو زنده می‌شود، اما این بار کاملاً جهت زاست و قهرمان داستان را به اقلیم کودکی اش باز می‌کرداند، ولی با علم به اینکه آن اقلیم اینک بخشی از عالمی ناشناخته است. اینها همه حافظه را تکان می‌دهد، و سر و کار پروست هم عمدتاً با همین تکانها و پیامدهای آنهاست.

پس نکتۀ اول مورد نظر من این بود که راوی یا قهرمان کما بیش خود پروست است. دومین نکته- نکته‌ای دشوار و پیچیده زیرا ما را به قلب مشکل او می‌رساند- این است که سر و کار پروست، نه مانند تالستوی با رویدادها و مردم، بلکه با خاطرۀ رویدادها و مردم است و، بنابراین، رمان او اغلب کیفیتی رؤیا مانند دارد که توالی عادی زمان در آن دچار وقفه می‌شود و در هم می‌ریزد. نکتۀ سوم، نکته‌ای روشن و ساده است و به صحنۀ جامعه مربوط می‌شود. پروست تصویری درخشان و گزنده از اشراف چهل پنجاه سال پیش فرانسه ترسیم می‌کند، اشرافی که ثروت و حشمت و زندگی زیبا داشتند، اما از حس مسئولیت و تعلق به سرزمین و اعتقاد به هر چیزی به استثنای برتری خویش به بقیۀ آدمیان، یکسره بی بهره بودند. پروست ماهیتشان را می‌شناخت ولی در برابرشان سر تعظیم فرود می‌آورد، زیرا از سویی طنز پرداز بود و از سوی دیگر، متکبر. او همچنین تصویری- و تصویری بسیار ناخوشایند- از افراد بورژوایی می‌نگارد که در جریان داستان در تلاش بالا کشیدن خود بزور از نردبان ترقی در بافت جامعه اند و نمونۀ آنان زن و شوهری‌اند به نام مسیو و مادام وِردورَن[۶]. افراد طبقۀ کارگر در قالب خدمتکاران و انگلها وارد داستان می‌شوند، ولی تصویر آنان نیز دلپذیر نیست. تنها با مادر و مادر بزرگ قهرمان داستان، یعنی دو زنی که دنیاداری و فرومایگی در ایشان نیست، با احترام رفتار می‌شود و همچنین با هنرمندانی که مانند خود پروست سعی دارند این صحنۀ دلسردکننده را بفهمند و بعد زیبایی و انسجامی به آن بدهند که تا آن زمان هرگز نداشته است.

چهارمین نکته به چیره دستی پروست در ترسیم چهرۀ اشخاص مربوط می‌شود. ما با این اشخاص زندگی می‌کنیم، می‌بینیم که چگونه پرورش می‌یابند و رفتارهای باورنکردنی بروز می‌دهند و بعدها به علت آن پی می‌بریم. حتی هنگامی که ضد و نقیض عمل می‌کنند، باز به واقعیت نزدیکتر می‌شوند. رمان پروست گالری پهناوری از پرتره هاست که مقام نخست در آن به دوشس دو گرمانت[۷] و بارون دو شارلوس[۸] تعلق دارد. اولی زنی بیمانند و دومی شخصیتی منحوس ولی تأثر انگیز است. حتی اگر کسی تنها چند دقیقه ظاهر شود، از او شناخت پیدا می‌کنیم، و صدها صفحه بعد اگر دوباره پای به صحنه بگذارد، او را می‌شناسیم. اشخاص داستان غالباً عاشق یکدیگر می‌شوند، و به‌عنوان پنجمین نکته احیاً باید اینجا به نظریۀ پروست دربارۀ عشق اشاره کنم که نظریه‌ای دلتنگ‌کننده و اندوه زاست و مورد موافقت من نیست، اما در این خلاصه می‌شود که آدمیان هرچه عمیقتر عاشق شوند، بیشتر تصویری را که از یکدیگر دارند تحریف می‌کنند و، بنابراین، شور عاشقی مقدمه‌ای بر سوء تفاهم است. پروست همچنین بر این نظر بود که حسادت پرهیز ناپذیر است و همینکه پدیدار شد، عشقی که ممکن بود در غیر این صورت بمیرد و مرگ آن براستی مانند باران رحمت باشد، تجدید می‌شود. صفحات پیاپی در بخش بعدی رمان وقف شرح عشق قهرمان داستان به دختری موسوم به آلبرتین[۹] می‌شود که بسیاار افسرنده و ملال آور است و بیشتر خوانندگان از آن می‌گذرند.

کسی که با پروست دست و پنجه نرم می‌کند، مهم است که تیز هوشی و صبر به خرج دهد. پروست به کند ذهنها و خنگها ارفاق نمی کند. بعضی ازنویسندگان و حتی نویسندگان بزرگ، مانند دیکنز و تالستوی، چنین ارفاقی نشان می‌دهند. پروست نمی دهد. انتظار دارد که ذهن و حواس خواننده پیوسته تیز باشد. پروست فرد گرا بود، علیل بود، تکبر داشت، متعلق به جماعتی منحط و رو به تباهی بود، و کوچکترین علاقه‌ای به اصلاح جامعه نداشت. می‌پرسید پس چگونه جرأت می‌کنی بگویی که چنین مخلوقی دومین رمان بزرگ اروپا را بوجود آورد؟ جرأت می‌کنم، زیرا معتقد نیستم که این قضیۀ هنر را می‌توان جارو کرد و دور ریخت. هیچ خشونتی نمی تواند هنر را نابود کند، و هیچ نیشخند و تمسخری قادر به خوار کردن آن نیست. شالودۀ هنر درستی و استواری و صداقتی در سرشت آدمی است که حتی از درستی و استواری و صداقت اخلاقی هم عمیقتر است و وقتی بر می‌خیزد و پر می‌کشد، به آنچنان اوجی از پیروزی می‌رسد که شعلۀ امید در دل ما بر می‌افروزد. پروست هنرمند و هنرمندی جانانه بود. یاد و نیروی تذکار را وسیله معنا دادن به این جهان پریشان و بی نظام و انسانی کردن آن قرار داد، و ثمرۀ این تلاش را در جستجوی زمان از دست رفته برای ما به ارمغان آورد.



[۱]* این مقاله ترجمۀ نوشتۀ زیر است:

E.M. Forster, “Our Second Greatest Novel?” (۱۹۴۳), Two Cheers for Democracy, ed. Oliver Stallybrass( Harmondsworth: Penguin Books, 1976), pp. 231-35.

[فارستر (۱۹۷۰- ۱۸۷۹) از نویسندگان سرشناس انگلیسی در قرن بیستم بود. از او چند رمان معروف و آثاری پر تأثیر در نقد ادبی به جای مانده است که از آن میان، رمان گذری به هند و کتاب جنبه‌های رمان به فارسی ترجمه شده‌اند. رمان بزرگ در جستجوی زمان از دست رفته که موضوع بحث فارستر در این نوشته است، به قلم شادروان مهدی سحابی به فارسی برگردانده شده است. یادش گرامی باد. ( مترجم)]

[۲]) Combray.

[۳]) Remembrance of Things Past اشارۀ فاستر به عنوان کتاب در ترجمۀ انگلیسی است. عنوان کتاب در فرانسه که ترجمۀ فارسی «در جستجوی زمان از دست رفته» معادل تقریباً دقیق آن است، چنین است:
A la recherche du temps perdu (مترجم)

[۴]) Vinteuil

[۵]) Swann

[۶]) Verdurin

[۷]) Duchesse de Guermantes

[۸]) Baron de Charlus

[۹]) Albertine

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692