چگونه کتاب بخوانیم؟/ ژوزف برادسکی/ سما قرائیر

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

چگونه کتاب بخوانیم؟/ ژوزف برادسکی/ سما قرائی

تصور نمایشگاه‌ کتابی‌ در شهر، جایی‌ که‌ یک‌ قرن‌ پیش‌ نیچه‌ هوش‌ از سرش‌ پرید به‌ نوبه‌ خود جالب‌ به‌ نظر می‌رسد. حلقه‌ موبیوس‌   (که‌ عموماً آن‌ را به‌ عنوان‌ حلقه‌ شریرانه‌ می‌شناسند)، به‌ عبارت‌ دقیق‌تر، چندین‌ غرفه‌ که‌ آن‌ را مجموعه‌ای‌ کامل‌ و یا گلچینی‌ از کتاب‌های‌ این‌ نویسنده‌ بزرگ‌ آلمانی‌ اشغال‌ کرده‌ است‌. روی‌ هم‌ رفته‌، بی‌نهایت‌ بودن‌ محسوس‌ترین‌ جنبه‌ حرفه‌ نشر است‌، تنها یک‌ دلیل‌ آن‌ می‌تواند این‌ باشد که‌ موجودیت‌ نویسنده‌ای‌ در گذشته‌ را ورای‌ آنچه‌ در تصور خود او می‌گنجیده‌ گسترش‌ می‌دهد، یا برای‌ نویسنده‌ای‌ که‌ در قید حیات‌ است‌ آینده‌ای‌ رقم‌ می‌زند که‌ همه‌ دوست‌ داشته‌ باشند ابدی‌ باشد.

به‌ طور کلی‌، کتابها پایان‌ناپذیرتر از ما هستند. حتی‌ کم‌ارزش‌ترین‌شان‌ هم‌ تنها به‌ صرف‌ اینکه‌ نسبت‌ به‌ مؤلفشان‌ فضای‌ فیزیکی‌ کمتری‌ اشغال‌ می‌کنند، عمر بیشتری‌ از خود نویسنده‌ دارند. اغلب‌ مدتها پس‌ از آنکه‌ نویسنده‌شان‌ به‌ مشتی‌ خاک‌ تبدیل‌ شده‌ روی‌ قفسه‌ کتابخانه‌ها می‌نشینند و گرد و غبار می‌گیرند. با این‌ حال‌ برای‌ نویسنده‌ حتی‌ چنین‌ آینده‌ای‌ بهتر از یادآوری‌های‌ هر از چند گاه‌ دوستان‌ و بستگانی‌ است‌ که‌ نمی‌شود رویش‌ حساب‌ کرد، بیشتر اوقات‌ دقیقاً همین‌ میل‌ به‌ بقای‌ پس‌ از مرگ‌ است‌ که‌ قلم‌ نویسنده‌ را برای‌ نوشتن‌ به‌ حرکت‌ درمی‌آورد.

پس‌ همچنان‌ که‌ این‌ اشیاء مستطیلی‌ بزرگ‌ و کوچک‌ رقعی‌، وزیری‌، رحلی‌ و جیبی‌ را به‌ دست‌ می‌گیریم‌ و زیر و زبرش‌ را برانداز می‌کنیم‌، چندان‌ به‌ خطا نرفته‌ایم‌ اگر تصور کنیم‌ آنچه‌ در دستان‌ خود لمس‌ می‌کنیم‌، بالقوه‌ یا بالفعل‌، همان‌ خاکستردان‌ جسد سوخته‌ شده‌مان‌ است‌ که‌ به‌ دستمان‌ رسیده‌. بالاخره‌ هر چه‌ باشد آنچه‌ بر قلم‌ نویسنده‌، به‌ عنوان‌ رمان‌، رساله‌ فلسفی‌، مجموعه‌ شعر، زندگی‌نامه‌ و یا داستانی‌ پلیسی‌، جاری‌ می‌شود، در نهایت‌ از همین‌ یک‌ بار زندگی‌ او سرچشمه‌ می‌گیرد و چه‌ خوب‌ و چه‌ بد همیشه‌ لاجرم‌ محدود است‌. هر کس‌ گفته‌ فلسفیدن‌ نوعی‌ تمرین‌ مردن‌ است‌، از جهاتی‌ بسیار درست‌ گفته‌، زیرا با کتاب‌ نوشتن‌ هیچ‌ کس‌ جوان‌تر نمی‌شود. اما با خواندنش‌ هم‌ کسی‌ جوان‌تر نمی‌شود. پس‌ حالا که‌ اینطور است‌، پسند طبیعی‌ ما باید به‌ سمت‌ کتاب‌های‌ خوب‌ باشد. اما تناقض‌ این‌ گفته‌ در اینجاست‌ که‌ در ادبیات‌ هم‌، مانند تقریباً هر جای‌ دیگر، «خوب‌» در یک‌ دسته‌بندی‌ مشخص‌ جای‌ نمی‌گیرد، به‌ این‌ معنی‌ که‌ خوب‌ از طریق‌ تمایزی‌ که‌ با «بد» دارد تعریف‌ می‌شود. افزون‌ بر این‌ نویسنده‌ای‌ که‌ می‌خواهد کتاب‌ خوب‌ بنویسد باید آثار بد و مبتذل‌ زیادی‌ بخواند و در غیر این‌ صورت‌ به‌ معیارهای‌ لازم‌ نخواهد رسید. این‌ بهترین‌ توجیه‌ برای‌ ادبیات‌ نازل‌ است‌ که‌ در قضاوت‌ نهایی‌ به‌ آن‌ می‌رسیم‌ و در ضمن‌ علت‌ وجودی‌ مطالبی‌ است‌ که‌ می‌خوانید.

از آنجا که‌ ما انسانها همه‌ فانی‌ هستیم‌ و کتاب‌ خواندن‌ هم‌ کار وقت‌گیری‌ است‌، باید نظامی‌ طراحی‌ کنیم‌ که‌ به‌ ما امکان‌ صرفه‌جویی‌ در این‌ کار را بدهد. البته‌ این‌ به‌ معنی‌ انکار لذتِ توی‌ لاک‌ خود رفتن‌ با رمانی‌ قطور و سخت‌ خوان‌ و متوسط‌ نیست‌ و همه‌مان‌ می‌دانیم‌ که‌ از این‌ بابت‌ می‌توانیم‌ بسیار به‌ خودمان‌ خوش‌ بگذرانیم‌. در نهایت‌ نه‌ به‌ صرف‌ خواندن‌، که‌ می‌خوانیم‌ تا یاد بگیریم‌. بنابراین‌ به‌ ایجاز و تلخیص‌ و ترکیب‌ آثاری‌ نیاز داریم‌ که‌ رنج‌ و گرفتاریهای‌ گوناگون‌ انسان‌ را به‌ روشن‌ترین‌ کانون‌ توجه‌ تبدیل‌ می‌کنند، به‌ بیانی‌ دیگر به‌ یک‌ میان‌بُر نیاز داریم‌، به‌ جهت‌ عدم‌ اطمینانی‌ که‌ به‌ چنین‌ میان‌برهایی‌ داریم‌، به‌ یک‌ قطب‌نما نیازمندیم‌، قطب‌نمایی‌ که‌ در این‌ اقیانوس‌ آثار چاپی‌ موجود راهنمایمان‌ باشد.

نقش‌ آن‌ قطب‌نما را البته‌ نقد ادبی‌ و منتقدین‌ به‌ عهده‌ دارند. دریغ‌ که‌ سوزن‌ این‌ قطب‌نما در نشان‌ دادن‌ جهت‌ به‌ شدت‌ مردد است‌. آنچه‌ برای‌ عده‌ای‌ شمال‌ است‌، برای‌ عده‌ای‌ دیگر جنوب‌ (و به‌ بیان‌ دقیق‌تر آمریکای‌ جنوبی‌) است‌؛ همین‌ تشتت‌ آراء البته‌ با شدتی‌ بیشتر در مورد شرق‌ و غرب‌ نیز صادق‌ است‌. منتقد (حداقل‌) سه‌ مشکل‌ اساسی‌ دارد:

۱٫ می‌تواند صفحه‌ پُرکنی‌ به‌ بی‌سوادی‌ خود ما باشد؛

۲٫ می‌تواند در مورد کتاب‌ یا نوشته‌ای‌ پیش‌بینی‌های‌ پر  سروصدایی‌ داشته‌ باشد و یا در جهت‌ جریان‌ صنعت‌ نشر حرکت‌ کند؛ و

۳٫ اگر نویسنده‌ بااستعدادی‌ باشد نقدهای‌ خود را به‌ آثار هنری‌ مستقلی‌ تبدیل‌ می‌کند (مثلاً خورخه‌ لوئیس‌ بورخس‌ چنین‌ منتقدی‌ بود) نتیجه‌اش‌ هم‌ این‌ می‌شود که‌ خوانندگان‌ به‌ جای‌ خواندن‌ خود کتابها به‌ خواندن‌ نقدهای‌ نوشته‌ شده‌ بر آن‌ روی‌ می‌آورند.

به‌ هر صورت‌ در این‌ اقیانوس‌ سرگردان‌ می‌شورید و هزاران‌ هزار صفحه‌ می‌خوانید که‌ شما را به‌ هر جهت‌ می‌کشانند و وامی‌دارند که‌ خود را بر کلکی‌ بیندازید که‌ به‌ استقامت‌ آن‌ روی‌ آب‌ اطمینان‌ ندارید. شق‌ دیگر آن‌ است‌ که‌ بتوانید برای‌ خود سلیقه‌ مستقلی‌ پیدا کنید، قطب‌نمای‌ خود را بسازید و خودتان‌ را با ستاره‌ها و صور فلکی‌ درخشان‌ همواره‌ دور از دسترس‌ آشنا سازید. اما این‌ راه‌ چنان‌ زمان‌ کُشنده‌ای‌ از شما می‌گیرد که‌ یک‌ آن‌ چشم‌ باز می‌کنید و خودتان‌ را پیر و مو سفید می‌بینید که‌ با دسته‌ای‌ کتاب‌ زیر بغل‌ به‌ دنبال‌ راه‌ خروج‌ می‌گردید. شق‌ دیگری‌ نیز وجود دارد یا شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ بخشی‌ از همان‌ راه‌ قبلی‌ است‌، این‌ که‌ به‌ شنیده‌ها: پیشنهاد یک‌ دوست‌ یا بریده‌ای‌ از یک‌ کتابنامه‌ که‌ به‌ نظرمان‌ جالب‌ است‌، اعتماد کنیم‌. با اینکه‌ این‌ روش‌ به‌ صورت‌ عرف‌ یا قرارداد درنیامده‌ (که‌ اتفاقاً مقرر کردن‌ آن‌ نیز فکر چندان‌ بدی‌ نیست‌)، همه‌ ما از سنین‌ پایین‌ با آن‌ آشنا بوده‌ایم‌. با این‌ حال‌ این‌ شیوه‌ نیز چندان‌ مطمئن‌ نیست‌ و به‌ گواهی‌ همین‌ نمایشگاه‌ کتاب‌، این‌ نیز طوفان‌ سهمگین‌ دیگری‌ است‌ که‌ در این‌ اقیانوس‌ گرفتار آن‌ می‌شویم‌. پس‌ آن‌ ساحل‌ نجات‌، هر چند جزیره‌ای‌ غیرقابل‌ سکونت‌، که‌ انتظارش‌ را می‌کشیم‌، کجاست‌؟ آیا قرار است‌ سرگردان‌ بمانیم‌؟

پیش‌ از آنکه‌ پیشنهاد خودم‌، یا در واقع‌ آنچه‌ آن‌ را تنها راه‌ حل‌ پرورش‌ ذائقه‌ای‌ مناسب‌ در ادبیات‌ می‌دانم‌، را مطرح‌ کنم‌ مایلم‌ چند کلمه‌ای‌ درباره‌ منبع‌ این‌ راه‌ حل‌ یا به‌ عبارتی‌ خود کمترینم‌ صحبت‌ کنم‌ و این‌ نه‌ به‌ خاطر خودشیفتگی‌ که‌ به‌ خاطر اعتقادم‌ به‌ این‌ مسئله‌ است‌ که‌ ارزش‌ هر نظری‌ به‌ متن‌ و موقعیتی‌ است‌ که‌ به‌ آن‌ شکل‌ داده‌ است‌. در واقع‌ اگر من‌ ناشر بودم‌، بر روی‌ جلد کتاب‌ نه‌ تنها نام‌ نویسنده‌ که‌ سن‌ دقیق‌ او را، زمانی‌ که‌ مشغول‌ نگارش‌ آن‌ متن‌ بخصوص‌ بوده‌، چاپ‌ می‌کردم‌ تا خوانندگان‌ بتوانند تصمیم‌ بگیرند که‌ آیا می‌توانند روی‌ اطلاعات‌ کتابی‌ که‌ توسط‌ نویسنده‌ای‌ بسیار جوان‌تر و یا گاهی‌ بسیار پیرتر از آنها نوشته‌ شده‌ حساب‌ کنند یا نه‌.

منبع‌ پیشنهادی‌ که‌ در پی‌ می‌آید متعلق‌ به‌ گروهی‌ از مردم‌ (حیف‌ که‌ دیگر نمی‌توانم‌ از واژه‌ «نسل‌» که‌ به‌ یک‌ توده‌ یکپارچه‌ دلالت‌ دارد، استفاده‌ کنم‌) است‌ که‌ همواره‌ ادبیات‌ برایشان‌ توده‌ای‌ از چند صد نام‌ بوده‌؛ مردمی‌ که‌ حتی‌ رابینسون‌ کروزوئه‌ و تارزان‌ هم‌ از وقار و متانت‌ اجتماعی‌شان‌ یکه‌ می‌خورند؛ آنهایی‌ که‌ در مراسم‌ بزرگ‌ معذبند و در مهمانی‌ها نمی‌رقصند، در پی‌ یافتن‌ دلایل‌ متافیزیکی‌ برای‌ زنا هستند، در بحث‌های‌ سیاسی‌ سخت‌گیر و بد قلقند؛ مردمی‌ که‌ بیشتر از بدگویانشان‌ از خود متنفرند؛ آنهایی‌ که‌ همچنان‌ الکل‌ و تنباکو را به‌ هروئین‌ و ماریجوانا ترجیح‌ می‌دهند؛ آنهایی‌ که‌ به‌ گفته‌ دبلیو. اچ‌. اودن‌   «هیچگاه‌ بالای‌ دیواری‌ نمی‌بینی‌شان‌ و هرگز به‌ خود و یا عشاقشان‌ شلیک‌ نمی‌کنند.» چنین‌ مردمی‌ اگر خیلی‌ اتفاقی‌ خود را غرقه‌ در خون‌ خویش‌ بر کف‌ سلول‌ زندان‌ و یا در حال‌ سخنرانی‌ از پشت‌ تریبون‌ ببینند به‌ این‌ خاطر است‌ که‌ نه‌ بر علیه‌ برخی‌ بی‌عدالتی‌های‌ موردی‌، بلکه‌ علیه‌ نظام‌ جهان‌ به‌ عنوان‌ یک‌ کل‌ شورش‌ (و یا به‌ بیانی‌ دقیق‌تر، اعتراض‌) کرده‌اند. درباره‌ عینیت‌ عقایدی‌ که‌ مطرح‌ می‌کنند دچار توهم‌ نمی‌شوند و برعکس‌، از همان‌ اول‌ بحث‌ به‌ شخصی‌ بودن‌ ناگزیر عقایدشان‌ اعتراف‌ می‌کنند. منش‌شان‌ این‌ گونه‌ است‌، اما نه‌ به‌ این‌ دلیل‌ که‌ به‌ این‌ شیوه‌ از خود در برابر نقدهای‌ احتمالی‌ محافظت‌ کنند، زیرا که‌ از آسیب‌پذیری‌ ذاتی‌ عقایدشان‌ و موقعیت‌هایی‌ که‌ درصدد دفاع‌ از آنها برمی‌آیند به‌ خوبی‌ آگاهند و این‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ اصل‌ پذیرفته‌اند. آنها در موضعی‌ متباین‌ با موضع‌ داروینی‌ها، آسیب‌پذیری‌ و ضعف‌ را از خصایص‌ اصلی‌ هر مسئله‌ای‌ می‌دانند. باید اضافه‌ کنم‌ که‌ این‌ تعریف‌ بیشتر از آنکه‌ به‌ تمایلات‌ مازوخیستی‌، که‌ امروزه‌ به‌ هر اهل‌ قلمی‌ نسبت‌ می‌دهند، مربوط‌ باشد، به‌ دانش‌ غریزی‌ و دست‌ اولشان‌ مربوط‌ است‌ که‌ در واقع‌ همین‌ شخصی‌ بودن‌ افراطی‌ ایده‌ها، تعصب‌ها و عادات‌ غریب‌ است‌ که‌ به‌ هنر کمک‌ می‌کند از کلیشه‌ها دور بماند و مقاومت‌ در برابر کلیشه‌ها همان‌ چیزی‌ است‌ که‌ هنر را از زندگی‌ متمایز می‌سازد.

حال‌ که‌ با پیشینه‌ مطلب‌ مورد بحثم‌ آشنا شدید، این‌ گونه‌ بگویم‌ که‌ راه‌ پرورش‌ ذائقه‌ای‌ مناسب‌ در ادبیات‌ خواندن‌ شعر است‌. اگر هم‌ فکر می‌کنید که‌ با جانبداری‌ حرفه‌ای‌ حرف‌ می‌زنم‌ و یا سعی‌ دارم‌ منافع‌ صنفی‌ خود را پیش‌ ببرم‌، در اشتباهید، چون‌ در هیچ‌ صنف‌ و اتحادیه‌ای‌ عضویت‌ ندارم‌. مطلب‌ اینجاست‌ که‌ شعر به‌ عنوان‌ والاترین‌ شکل‌ بیان‌ بشری‌ نه‌ تنها فشرده‌ترین‌ و پرمغزترین‌ نوع‌ ابراز زبانی‌ است‌، بلکه‌ بالاترین‌ معیارهای‌ محتمل‌ هر نوع‌ جوشش‌ زبانی‌، به‌ خصوص‌ آنهایی‌ که‌ به‌ کاغذ منتقل‌ می‌شوند، را ارائه‌ می‌کند.

هرچه‌ بیشتر شعر بخوانید، در برابر هر گونه‌ زیاده‌گویی‌ تنگ‌ حوصله‌تر می‌گردید، حال‌ این‌ زیاده‌گویی‌ می‌تواند در سیاست‌ باشد یا در گفتمان‌ فلسفی‌، در تاریخ‌ باشد و یا مطالعات‌ اجتماعی‌ و حتی‌ هنر داستان‌نویسی‌. سبک‌ درست‌ نثرنویسی‌ همیشه‌ در گرو پیروی‌ از دقت‌، سرعت‌، و فشردگی‌ زبان‌ شعر است‌. شعر که‌ فرزند همان‌ کتیبه‌ نبشته‌ها و هزل‌های‌ سابق‌ است‌ و ظاهراً میان‌بری‌ برای‌ درک‌ هر موضوع‌ قابل‌ تصوری‌ است‌، شعر ناظر قدرتمند نثر است‌. نه‌تنها ارزش‌ و وزن‌ هر لغت‌، که‌ الگوهای‌ ذهنی‌ ناپایدار انسان‌، گزینه‌های‌ متفاوت‌ محور جانشینی‌ ذهن‌ شاعر، فن‌ حذف‌ حضور آشکار در متن‌، تأکید بر جزئیات‌، و تکنیکِ از اوج‌ به‌ فرود رساندن‌ را نیز به‌ نثر می‌آموزد. مهم‌تر از همه‌ اینکه‌ شعر میل‌ به‌ ماوراء را بیدار می‌کند که‌ خود تمیزدهنده‌ اثری‌ هنری‌ با نامه‌های‌ عاشقانه‌ است‌. باید پذیرفت‌ که‌ در این‌ مورد خاص‌ نثر شاگرد ضعیفی‌ بوده‌ است‌.

امیدوارم‌ اشتباه‌ برداشت‌ نکنید.  قصدم‌ بی‌اعتبار کردن‌ نثر نیست‌. واقعیت‌ امر اینجاست‌ که‌ خیلی‌ اتفاقی‌ شعر قدمتی‌ بیشتر از نثر دارد و لاجرم‌ فضای‌ بیشتری‌ را هم‌ به‌ خود اختصاص‌ داده‌. اصلاً ادبیات‌ با شعر آغاز شده‌، با آواز انسانی‌ اولیه‌ که‌ قدمتش‌ به‌ پیش‌ از دیوارنبشته‌های‌ غارنشین‌ها می‌رسد. پیش‌ از این‌ در جایی‌ دیگر به‌ تفاوت‌های‌ شعر و نثر و تشبیه‌ آن‌ به‌ تفاوت‌های‌ پیاده‌نظام‌ و نیروی‌ هوایی‌ پرداخته‌ بودم‌ و پیشنهادی‌ هم‌ که‌ اکنون‌ مطرح‌ می‌کنم‌ هیچ‌ ربطی‌ به‌ سلسله‌ مراتب‌ و خاستگاه‌های‌ انسان‌ شناختی‌ ادبیات‌ ندارد. تمام‌ سعی‌ من‌ این‌ است‌ که‌ طرحی‌ قابل‌ اجرا ارائه‌ دهم‌ و شما را از شر روبه‌رو شدن‌ با حجم‌ وسیعی‌ از مواد رنگارنگ‌ چاپی‌ نجات‌ دهم‌. ممکن‌ است‌ عده‌ای‌ بگویند که‌ شعر تنها به‌ یک‌ دلیل‌ به‌ وجود آمده‌ و آن‌ هم‌ مترادف‌ بودن‌ آن‌ با ایجاز و در نتیجه‌ اقتصاد است‌. پس‌ کاری‌ که‌ ما اکنون‌ باید بکنیم‌ این‌ است‌ که‌ این‌ فرایندی‌ را که‌ در طول‌ یک‌ تاریخ‌ دوهزار ساله‌ در تمدن‌مان‌ رخ‌ داد، البته‌ بصورت‌ مینیاتوری‌، جمع‌بندی‌ کنیم‌. آسان‌تر از آن‌ است‌ که‌ تصورش‌ را بکنید چون‌ حجم‌ نظم‌ موجود بسیار کمتر از نثر است‌. در قدم‌ بعدی‌، اگر بیشتر به‌ ادبیات‌ معاصر دلبسته‌ باشید که‌ کارتان‌ به‌ راحتی‌ آب‌ خوردن‌ است‌. فقط‌ باید چند ماهی‌ شعرهایی‌، که‌ به‌ زبان‌ مادری‌تان‌ و به‌ خصوص‌ آنهایی‌ که‌ در نیمه‌ اول‌ قرن‌ حاضر سروده‌ شده‌اند، مطالعه‌ کنید. فکر کنم‌ در نهایت‌ بتوانید حدود ده‌ها کتاب‌ کم‌ حجم‌ جمع‌ کنید و تا آخر تابستان‌ به‌ پیشرفت‌ فوق‌العاده‌ای‌ برسید.

اگر زبان‌ مادری‌تان‌ انگلیسی‌ است‌ که‌ رابرت‌ فراست‌، توماس‌ هاردی‌، ویلیام‌ باتلرییتس‌، تی‌. اس‌. الیوت‌، دبلیو. اچ‌. اودن‌، ماریان‌ مور، و الیزابت‌ بیشاپ‌ را پیشنهاد می‌کنم‌. اگر زبان‌تان‌ آلمانی‌ است‌، راینر ماریا ریلکه‌، گئورگ‌ تراکل‌، پیتر هوخل‌، و گاتفرید بن‌ پیشنهاد من‌ هستند. در اسپانیایی‌ آنتونیو ماکادو، فدریکو گارسیا لورکا، لوئیس‌ سرنودا، رافائل‌ آلبرتی‌، خوان‌ رامون‌ خیمنز، و اکتاویو پاز به‌ کارتان‌ می‌آیند. اگر هم‌ زبان‌تان‌ لهستانی‌ است‌ (و یا لهستانی‌ می‌دانید که‌ بسیار به‌ سودتان‌ است‌ زیرا شگفت‌انگیزترین‌ اشعار این‌ قرن‌ به‌ این‌ زبان‌ سروده‌ شده‌اند)، مایلم‌ با این‌ نامها آشنایتان‌ کنم‌: لئوپالد استاف‌، چسلاو میلوسز، زیبیگنیف‌ هربرت‌، و ویسلاوا شیمبورسکا. در زبان‌ فرانسه‌ هم‌ که‌ خوب‌ البته‌ گیوم‌ آپولینر، ژول‌ سوپرویل‌، پیر روردی‌، بلس‌ سندرار، برخی‌ از اشعار پل‌ الوار، چند شعر از آراگون‌، ویکتور سگالن‌، و هنری‌ میشو هستند. به‌ زبان‌ یونانی‌ نیز باید کنستانتین‌ کاوافی‌، جرج‌ سفریس‌، و یانیس‌ ریتسوس‌ بخوانید. در زبان‌ هلندی‌ نیز شاعر سرشناس‌ مارتینوس‌ نیجهوف‌ و به‌ خصوص‌ شعر «اواتر»  شگفت‌آور اوست‌. زبان‌ پرتغالی‌ فرناندو پزوا و تا حدی‌ کارلوس‌ دروموند دو آندراده‌ را دارد. در زبان‌ سوئدی‌ گونار اکلوف‌، هری‌ مارتینسون‌، و توماس‌ ترنسترومر را بخوانید. در زبان‌ روسی‌ نیز حداقل‌ باید این‌ تعداد را نام‌ برد: مارینا تسوتایوا، اوسیپ‌ ماندلشتام‌، آنا آخماتووا، بوریس‌ پاسترناک‌، ولادیسلاو خوداسویچ‌، ولمیر خلبنیکوف‌، و نیکلا کلیوف‌. فکر نمی‌کنم‌ که‌ در ایتالیایی‌ بتوانم‌ نامی‌ به‌ خوانندگانم‌ تقدیم‌ کنم‌ و اگر هم‌ از کواسیمودو، سابا، اونگارتی‌، و مونتیل‌ نام‌ می‌برم‌ تنها به‌ این‌ خاطر است‌ که‌ مدتهاست‌ می‌خواهم‌ مراتب‌ سپاس‌ و قدردانی‌ام‌ را به‌ محضر این‌ چهار شاعر بزرگ‌ که‌ بر زندگی‌ام‌ تأثیر عمیق‌ داشته‌اند برسانم‌ و عمیقاً خوشحال‌ می‌شوم‌ که‌ وقتی‌ بر خاک‌ ایتالیا می‌ایستم‌ چنین‌ کنم‌.

اگر پس‌ از مطالعه‌ هر کدام‌ از آثاری‌ که‌ برشمردم‌ از خواندن‌ کتاب‌ نثری‌ که‌ انتخاب‌ کرده‌ بودید منصرف‌ شوید، اشکال‌ از شما نیست‌. چنانچه‌ به‌ خواندنش‌ ادامه‌ دهید، مایه‌ سرفرازی‌ و خوش‌ اقبالی‌ نویسنده‌ خواهد بود؛ این‌ بدین‌ معنی‌ است‌ که‌ نویسنده‌ نیز مانند شعرای‌ مذکور حقیقتاً واقف‌ بر مسائلی‌ است‌ که‌ به‌ حقیقت‌ وجود ما چیزی‌ می‌افزاید و این‌ حداقل‌ ثابت‌ می‌کند که‌ این‌ نویسنده‌ تکرارکننده‌ حرف‌ سایرین‌ نیست‌ و زبانش‌ انرژی‌ و لطف‌ دیگری‌ دارد. وگرنه‌ باید نتیجه‌ گرفت‌ که‌ خواندن‌ اعتیاد غیرقابل‌ ترک‌ شماست‌، و این‌ به‌ عنوان‌ یک‌ اعتیاد، چندان‌ هم‌ خطرناک‌ نیست‌.

بگذارید اینجا کاریکاتوری‌ برایتان‌ رسم‌ کنم‌، کاریکاتورها همیشه‌ نکات‌ اساسی‌ را برجسته‌ می‌کنند. در این‌ کاریکاتور خواننده‌ای‌ را می‌بینم‌ که‌ هر دو دستش‌ پر از کتاب‌های‌ باز است‌. در دست‌ چپش‌ مجموعه‌ شعری‌ است‌؛ در دست‌ راستش‌ هم‌ نسخه‌ای‌ از یک‌ کتاب‌ نثر. حال‌ بگذارید ببینیم‌ کدام‌یک‌ را اول‌ می‌اندازد. او البته‌ می‌تواند هر دو دستش‌ را پر از کتابهای‌ نثر کند، اما بعد خودش‌ با معیارهای‌ سلبی‌ کنارشان‌ می‌گذارد. البته‌ احتمال‌ این‌ هم‌ هست‌ که‌ بپرسد چه‌ معیاری‌ شعر خوب‌ و بد را از هم‌ متمایز می‌کند و چه‌ تضمینی‌ هست‌ که‌ بار دست‌ چپ‌ ارزش‌ آن‌ را دارد که‌ برایش‌ زمان‌ و انرژی‌ صرف‌ شود؟

خوب‌، اول‌ اینکه‌ بار دست‌ چپ‌ به‌ هر شکل‌ سبک‌تر از بار دست‌ راست‌ است‌. دوم‌ اینکه‌ همانطور که‌ مانتیل‌ هم‌ جایی‌ گفته‌ شعر هنری‌ به‌ شدت‌ معنی‌گراست‌ و امکان‌ شیادی‌ در آن‌ خیلی‌ کم‌ است‌. خواننده‌ هنوز به‌ خط‌ سوم‌ شعر نرسیده‌ بر کیفیت‌ آنچه‌ در دست‌ چپ‌ دارد واقف‌ می‌گردد زیرا شعر معنی‌ و مفهوم‌ خود را خیلی‌ زود نشان‌ می‌دهد و کیفیت‌ زبانش‌ را به‌ سرعت‌ به‌ نمایش‌ می‌گذارد.

این‌ تصویر، همانطور که‌ پیش‌ از این‌ هم‌ گفتم‌، یک‌ کاریکاتور است‌. در عین‌ حال‌ تصور می‌کنم‌ بسیاری‌ از شما در نمایشگاه‌ کتاب‌ مذکور دچار چنین‌ وضعیتی‌ باشید. حداقل‌ اطمینان‌ حاصل‌ کنید کتابهایی‌ که‌ در دست‌ دارید از گونه‌های‌ متفاوت‌ ادبی‌اند. حالا این‌ چشم‌ چرخاندن‌ از چپ‌ به‌ راست‌ هم‌ کلافه‌کننده‌ است‌؛ با این‌ حال‌ دیگر بیرون‌ نمایشگاه‌ هیچ‌ گاریچی‌ای‌ در خیابان‌ تورین‌ نایستاده‌ تا صحنه‌ شلاق‌ زدن‌ او به‌ حیوانش‌ حال‌ شما را هنگام‌ ترک‌ این‌ نمایشگاه‌ وخیم‌تر سازد. افزون‌ بر اینکه‌ اکنون‌، صد سال‌ پس‌ از نیچه‌، دیوانگی‌ هیچ‌ بنی‌ بشری‌ را به‌ خاطر این‌ جمعیت‌ انبوه‌، که‌ تعدادشان‌ از تمام‌ حروف‌ چاپی‌ سیاه‌ و کوچک‌ همه‌ کتابهای‌ این‌ نمایشگاه‌ بیشتر است‌، نمی‌آزارد. پس‌ شما هم‌ احتمالاً می‌توانید از ترفند کوچکی‌ که‌ به‌ شما پیشنهاد کردم‌ استفاده‌ کنید

منبع: سایت بخارا

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692