اکنون با گذشت نزدیک به نیم قرن از تولد زبانشناسی در ایران (به عنوان رشتهای دانشگاهی) شاید گاه آن رسیده باشد که از این خانِ آخر نگاهی به گذشته اندازیم تا باری در خور آینده برگیریم. شاید کنون به جایی رسیده باشیم که بتوانیم صحّت اینهمه ادلّه رنگ رنگ را که تا به حال در دفاع از زبانشناسی اقامه شده بسنجیم و این بار بی واهمه و مستقیم نگاهی بیندازیم به تردیدی مزمن که هر از گاه تمامقد در ذهنمان عود میکند و چالاکیمان را سنگین. بارها به تجویز شنیدهایم که رهایی از این بختک را مثلاً باید هشت ریگ سرخ در هفت چاه سیاه افکند یا در پای هفت قلعه، هشت مار کور را کشت. و حال آنکه همواره ـ گیریم بی شهامت اعتراف ـ نیک میدانستهایم که با هیچ یک از این نسخهها علاجی مقدرمان نیست. عدهای از ما با غدّهای در ذهن یا حتی بدون آن لنگان به راه خویش رفته و به تسکین خود زیر لب گفتهایم: «گر در این ظرف سخن حالیا چیزی نیست، گوشها در خوابند. جای شکرش باقیست». این وردگونه همچون لالایی رخوتآوری در گوشهایمان خوش نشسته است و زبانمان را چارطاق به هذیان گشوده است و دستهایمان را به کشتن زمان آلوده است.
تو امّا فاش معترفی درد خویش را به نالهای بلندتر از خوابهایمان. تو امّا نمیتوانی بگذاری آرام بر سر تاقچه کوته کام، ظرف خالی ز کلام. این است که خسته از سکون ، با گوشها تشنه پاسخی بی پروا که فرود آید و خوابت برباید، مشتی پرسش مگوی خود و دیگر خودیها را میخواهی از سر درد با چلهنشینان کوه دور به گفتگو بنشینی. پس راه منزلگاهشان میگیری و منّتشان به جان میپذیری.
یکیشان دل با خلوت بیهیاهوی خویش خوشتر دارد و نوشتار را برای انتقال اندیشه، محملی خوشرکابتر از صوت و گفتِ ولنگار میانگارد. وانگهی، همایشِ هفتمینِ زبانشناسی در راه است و فرصت تو به غایت کوتاه است. یکی دیگر تو را با مهر میخواند، ولی درست در روز مقرر از روی کسالتی نابههنگام روی از مصاحبت میگرداند. تو میمانی و خودت که از قفا به نظارهاش ایستادهای و «همپالکی»هایت که از پس پشت به دستهای تهی ماندهات مینگرند. پس با پاهای یکی در میان تهی، آهنگ گفتگو با دکتر میلانیان میکنی، «مگر این بار توانی شاید اندکی دریابی که بیان را شاید». غافلی از اینکه گفتگو بس ابلهانه مینماید از ورای فاصلهای چنین عظیم… دریغا پرسشهای عقیم!
ولی در لحظه پایان، فصلی از پی تلاش واپسین تو آغاز میشود: دکتر علیمحمّد حقشناس درخواست گفتگوی تو را به گرمی و بیدریغ میپذیرد و سودمندی سفری اینچنین را تأیید و بر لزوم آن تأکید میکند و با جرعهای پاسخ ناب عطش گوش تو را میکاهد و با کلید طلایی حمایتش در به سوی گفتگوی تو با دکتر محمد دبیرمقدم میگشاید. دبیرمقدم تصویری فراگیر از سیر زبانشناسی نوین در جهان رسم میکند و مسیر جریان آن را در ایران نشان میدهد. سپس دکتر علیاشرف صادقی با آن نگاه تیز که خاص خود اوست، کارکرد زبانشناسی را در کالبد فارسی برایت میشکافد. دکتر ارسلان گلفام را چون همیشه صمیمی و همدل مییابی و لهجه صریحش را گوارای دلت. در آخر، به زاویهای تاریکتر، دکتر محمدرضا باطنی را میبینی که از فتح گردنههای خم اندر خمِ زبانشناسی، هزاران گفتنی گفته است و دوچندان گفتنی دارد ولیکن نای گفتن نه. تو گر هشیار باشی این سرود از برق چشمانش توانی خواند که خامش با تو میگویند: مرا گر نای گفتن نی، هنوزم پای رفتن هست. پس با من به زانو آمدن هیهات؛ ز رفتن تن زدن هرگز!
اگر زبانشناسی را چنان که از نام برمیآید، ابزار مطالعه زبان بدانی و به این تعبیر، فرازبانش بخوانی، بخش نخست از مجموعه حاضر، شامل پنج گفتگو و سه مقاله، بیشک سخنی خواهد بود درباره فرازبانی از نوع ایرانی آن. از این رو فصل اول را «فرازبانشناسی» عنوان میدهی تا پوششی باشد دربر گیرنده مباحثی گرد زبانشناسی.
دوازده مقاله فصل دوّم که زیر عنوان «زبانشناسی به زبانی دیگر» گرد آمدهاند، حاصل تلاش همراهان توست برای معرفی هر چه سادهتر کاربردهایی چند از زبانشناسی در نمایی باز؛ به این امید که آشکارهترین نمود فرهنگ را در آینه کژتاب زبان، روشنتر تصویری کرده باشند برایمان. مرارتهای یکایک ایشان، به ویژه روحالله مفیدی، مریم سادات فیاضی و دکتر امید طبیبزاده ستودنیست.
باری، اندک رهآورد سفری که حکایت آن رفت اینک جمله پیشروست و داوری در خصوص گفتهها و خوانش ناگفتهها از لابهلای سطرها با ما. این همه را در هیئت ویژهنامهای از بخارا تقدیم میکنیم به استاد محمدرضا باطنی، آنکه هیچگاه از رفتن، جان نفرسودش. وجود خوبش پایدار باد.