در این چند روز نام فردوسى و شاهنامه بسیار بر زبانها جارى شده است و ابعاد گوناگون این شاهکار با دیدگاههاى مختلف مورد بررسى قرار گرفته است.
هویتى را که شاهنامه به ما بخشیده برجسته تر کردهاند، و از شاهنامه به عنوان حافظه زبانى و تاریخى ما یاد کردهاند. در مورد اخلاق، عرفان، تعلیم و تربیت، فرمانروایان، پهلوانها، شخصیتهاى مثبت و منفى، نبردها و آئینها و دیگر مطالب شاهنامه داد سخن دادهاند. بر ایرج و سهراب گریستهاند، با فرنگیس همدردى کردهاند و خون سیاوش را گرامى داشتهاند، جنگ اسفندیار و رستم را به داورى کشاندهاند، فردوسى را با صفات حکیم، بزرگ، مبارز، ایراندوست، سخن شناس و غیره ستودهاند. بزرگان شاهنامه شناس به طرح این موضوع پرداختهاند که اگر شاهنامه نبود ایران چه میشد؟ و با عنوان کردن عبارت تاریخى نولدکه (۲) که «شاهنامه کتابى است که هیچ ملتى نظیر آن را ندارد»، سراپاى ما را غرق در غرور کردهاند.
سرِ آن ندارم که به آنچه گفتهاند و خوب هم گفتهاند، دوباره بپردازم، لذا در این زمان محدودى که در اختیار من است سعى مىکنم محور سخن را در پاسخ به سه پرسش قرار دهم:
نخست این که چرا شاهنامه در میان آثار همانند چنین خوش درخشیده است و ماه مجلس شده است و دیگر آثار از این قبیل به این مقام نرسیدهاند؟
دوّم این که فردوسى چگونه از منابع بهره گرفته است؟ آیا تنها به روایتهاى خداینامه بسنده کرده است یا با روایتهاى دیگر نیز بر غناى کلام خود افزوده. خداینامه چگونه تدوین یافته است؟ آیا حالت ثابتى داشته است یا با رویدادهاى جدیدتر تغییر شکل داده است؟ آیا تنها یک تحریر از خداینامه موجود بوده است یا تحریرهاى گوناگون؟
سوّم این که فردوسى با روایتهاى خداینامهاى و غیر خداینامهاى چه کرده است؟، آیا فقط آنها را به نظم کشیده است و تنها هنرش این بوده است که کِلک در دست گیرد و به مرکب آغشته کند و نثرى را نظم؟ یا از قریحه و نبوغ خود در این روایتها دمیده و به مناسبتهاى روزگاران، چرخشى به داستانها و قهرمانان داده است تا آنان را از بدِ زمانه در امان دارد؟
در پاسخ به پرسش نخست که چرا فردوسى و نه دیگران؟، چرا شاهنامه فردوسى و نه دیگر شاهنامهها، مىتوان گفت که در کتابهای تاریخ ادبیات جهان و همچنین ایران نام نویسندگان و شعراى متعددى برده مىشود ولى از میان آنها تعداد معدودى هستند که از استقبال بیشترى برخوردار مىشوند. در حالى که احتمالاً بنمایه گفتار در بیشتر این آثار همانند است، ولى چرا همه آثار مقبولیت عامه نمىیابند؟
همه شعراى پیشین ما از یار و دلدار و مِى و معشوق و وصل و هجران سخن گفتهاند، ولى هیچکدام حافظ نشدهاند.
در زمینه شاهنامهسرایى و نگارش تاریخ اساطیرى و حماسى هم از دیرباز طبعآزمایىهاى متعددى شده است، هم به نظم و هم به نثر، ولى هیچ کدام مقبولیت شاهنامه فردوسى را نیافتهاند.
سخنسنجان غالباً بر این باورند که هنر در یک اثر ادبى بیشتر در نحوه گفتن است تا محتواى آن و بیش از آن که به آنچه گفته مىشود توجه شود، چگونه گفتن به میان مىآید.
فردوسى با زبان سهل و ممتنعى که ما هنوز پس از ده قرن با آن بیگانه نیستیم، از این
مهارت به نحو احسن برخوردار بوده است که توانسته شاهنامه را به اعجاز بسراید و اثر او چنین ماندگار باشد.
دیگر این که آن «آنى» که شاهنامه را آن چنانتر کرده است و مقبول عام، به جز نحوه گفتار، صحنهآرایىهاى ماهرانه، ایجاز و اطناب به موقع و دیگر ظرایف، ایمان فردوسى است و عشق و علاقه و صمیمیت او به ایران و خدمتى که احساس مىکرده است باید براى ماندگارى فرهنگ ایرانى انجام دهد.
همین نیّت به اثر او ویژگى خاص بخشیده است و اگر با دیدگاه اساطیرى سخن بگویم، او خویشکارى (۳) خویش را مىشناخته و با انجام این خویشکارى، فرّه (۴) ایرانى را از آن خود کرده است و این تلألؤ فرّه ناشى از به جاى آوردنِ خویشکارىِ فردوسى است که به اثر او قداست بخشیده است.
از این روست که آثار دقیقى، کسائى مروزى و ابوالمؤید بلخى و تاریخهاى بلعمى و طبرى و مسعودى و ثعالبى و غیره که در نوع خود از اهمیت و ارزش فراوان برخوردارند، نتوانستند این فرّه ایرانى را از آنِ خود کنند، چون شاید همچون فردوسى عاشق نبودند!!
اما پرسش دوم و منابع شاهنامه.
همه ما مىدانیم که هسته اصلى شاهنامه کتاب خداىنامه بوده است. اما خود خداىنامه چیست؟
خداىنامه مهمترین اثر تاریخى دوره ساسانى قلمداد مىشود که در آن نام شاهان همراه با شرحى از رویدادهایى از زمان کهن، آن چنان که در حافظهها بوده است، آمیخته با افسانه، ثبت شده بوده است.
زیربناىِ شرح رویدادها را نوشتههاى دفاتر رسمى دربارهاى شاهان ساسانى تشکیل مىداده است. آگاثیاس، مورخ بیزانسى قرن ششم میلادى که همزمان با خسرو انوشیروان بوده است بدانها اشاره دارد و نحوه استفاده خود را از آنها بیان مىدارد. (۵)
جزئیات کاملاً تاریخى که در نقلِ نامهاى شاهان، شاهزادگان، درباریان، بزرگان، ملتزمان دربار، موبدان و مردان و زنانى که در کتیبه شاپور اول در کعبه زردشت (۶) و در کتیبه نرسى (۷) در پایکولى به چشم مىخورد، نشان از وجود یک بایگانى رسمى در دربار شاهان دارد.
ضمناً به این مدارک رسمىِ دربارهاى ساسانى، روایتهاى تاریخىِ افسانهوار گوسانهاى پارتى یا خنیاگران و چامهگویان ساسانى را نیز باید اضافه کرد. این خنیاگران که در متون عربى با واژههاى مُطرب، مُغنى و شاعر نام برده شدهاند، حافظه زنده و گویاى دوران بودند و در مناسبتهاى گوناگون و به هنگام ضرورت، روایتهاى تاریخى و داستانى را برمىخواندند و برمىشمردند. (۸)
این روایتهاى حفظ شده در حافظه خنیاگران ضمیمهاى بر خداىنامهها بوده است. (۹)
در شاهنامه نیز اشارات بسیارى هست به نوازندگان و رامشگران و اشاعه داستانهاى پهلوى کیانیان در سایه نوازندگان حرفهاى.
از سوى دیگر آن چه خداىنامه گفته مىشود در ابتدا حاصل دوران تألیف و ترجمه و نهضت ادبى زمان انوشیروان بوده است. در این دوره است که براى تدوین خداىنامه هم از دفاتر رسمى استفاده مىشده است و هم از سنتهاى شفاهى. مطالب هر رسالهاى که مربوط به تاریخ بوده است و فهرست جنگها و وقایع تاریخىِ موجود بدان اضافه گشته و ضمن آوردن روایتهاى شفاهى، براى هر کدام از شاهان داستانهایى مناسب افزوده شده است. (۱۰)
براى تدوین این خداىنامه اولیه از منابع خارجى نیز استفاده شده است، مانند منبعى سرپانى که در داستان دارا و اسکندر از آن بهره گرفته شده است. (۱۱)
عناصر تشکیلدهنده خداىنامهها را مىتوان بدین گونه طبقهبندى کرد:
یک، داستانها و اسطورههاى کهن ایرانى که نمونههاى آنها را در اوستا مىتوان دید و مربوط به شخصیت کهن، همچون جمشید، ضحاک، گرشاسب، جنگهاى ایرانیان و تورانیان که بیشتر از مشرق ایران بزرگ نشأت مىگیرد. (۱۲)
دو، داستانهاى پهلوانى که اصطلاحاً روایات کیانى نامیده مىشوند و با روایات مربوط به اشکانیان درهم آمیختند و شخصیتهایى همچون گیو، گودرز، میلاد و بیژن به صورت قهرمانان دوران پادشاهان کیانى به جلوه درآمدند. (۱۳)
داستانهاى دوره کىکاووس با این زیربناها طرحریزى مىشود. از این رو مىتوانیم ریشه روایات حماسى را از دوران اشکانى بدانیم و تدوین آن را به دوره ساسانى نسبت دهیم.
سه، بخشى از عناصرى که تشکیلدهنده خداىنامه بودند. روایتهاى مربوط به اقوام سکایى است که در زمان اشکانیان، در حدود سده دوم میلادى به ناحیهاى که بعداً سگستان یا سیستان نامیده شد مهاجرت کردهاند. افسانههاى آنان درباره زال و رستم با اساطیر کیانى و اشکانى درهم آمیخت و تبدیل به هسته اصلى بخش حماسىِ شاهنامه شد.
چهار همچنین باید از شرح اعمال قهرمانى و افسانهوارى که به شاهان ساسانى نسبت دادهاند نیز نام برد که به صورت داستانهاى کوتاه و بلند وارد ادبیات خداىنامهاى شدهاند. از این رو در هر دورهاى به مناسبتهایى مطالبى به خداىنامهها افزوده مىشد. حتى پس از برافتادن سلسله ساسانى، شرح زندگى یزدگرد سوّم، پایان زندگى او، کشته شدنش به دست آسیابان، در یکى از روستاهاى مرو به خداىنامه افزوده شده است.
پنج از دیگر افزودهها به روایتهاى خداىنامهاى، خطبههاى منسوب به شاهان، در هنگام به تخت نشستن و یا وصایاى آنها به هنگام درگذشتن و یا کلمات قصارى که به مناسبتها بر زبان آورده بودند، بوده است.
این خداىنامه با همه جرح و تعدیلهایى که بر روى آن صورت گرفت و حتى پس از شکست و درگذشت آخرین فرمانرواى ساسانى، افزودههایى بر آن افزوده شد، به زبان پهلوى بود، ولى احتمالاً تحریرهاى مختلفى از آن وجود داشته است.
تنوع این تحریرها به دلیل تنوع دیدگاههاى گردآورندگان بوده است: دبیران در تحریرهاى خود بیشتر نظر به وقایع و حوادث سیاسى و اجتماعى داشتهاند؛ موبدان در تحریرهاى خود با دیدگاههاى دینى و اعتقادى به رویدادها نگریستهاند و خاندانهاى بزرگ که در دوران ساسانى از قدرت و حشمتى برخوردار بودند، صورتهاى پهلوانى آنها را پررنگتر کردهاند. (۱۴)
در دوران اسلامى، بزرگمردان ایران این خداىنامهها را به عربى ترجمه کردند و در زبان عربى سیرالملوک و سیر ملوک الفرس و غیره نام گرفت. ابن مقفع سردمدار این نهضت بوده است و از محمد بن جهم برمکى و زادویه پسر شاهویه و دیگران نیز مىتوان نام برد. (۱۵)
تاریخنویسان دوره اسلامى همگى از این ترجمه، در تدوین تاریخ ایران استفاده کردهاند و عناصر زردشتى آن را حذف نمودهاند. این ترجمهها و شاید اصل پهلوى آنها مورد استفاده نویسندگان و سرایندگان شاهنامه به فارسى قرار مىگیرد، از آن جمله مسعودى مروزى و ابوعلى بلخى به شعر و ابوالمؤید بلخى و مؤلفان شاهنامه ابومنصورى به نثر. (۱۶)
اصل پهلوى و همه ترجمههاى عربى، تلخیصها و تحریرهاى فارسى خداىنامه از میان رفتهاند ولى نوشتههاى مورخان و سرودههاى شاعرانى که بر پایه خداینامه تدوین شدهاند بر جاى مانده است.
شاهنامه فردوسى مطالب خود را عمدهً از شاهنامهاى که به فرمان ابومنصور عبدالرزاق طوسى تألیف شده است برگرفته که آن خود بر پایه خداىنامه و روایتهاى تاریخى و افسانههاى عامیانه و نقل قولهاى موبدان و دهقانان بوده است و خود فردوسى نیز بنا به شواهد متعدد از سنت و ادبیات شفاهى دوران بهره گرفته است.
ضمناً باید توجه داشت که فردوسى بیشتر سراینده و شاعر است تا تاریخنگار. او طبرى نیست که تنها شرح رویدادهاى تاریخى کند. او ذوق و نبوغ ذاتى و عشق و علاقه به سرزمین ایران با روایتها درآمیخته است و از این رو شاهکارى به وجود آمده است.
پرسش سوم که فردوسى با این روایتها چه کرده است؟ آیا فردوسى فقط ناقل و ناظم این روایات به شعر فارسى است؟ آیا تنها هنر فردوسى این بوده است که سطر به سطر به نظم این روایتها بپردازد؟
به نظر من پاسخ منفى است، زیرا اگر چنین بود، ما با اثرى خشک و بىروح و تاریخى همچون دیگر تاریخهاى آن دوران روبهرو مىشدیم. در حالى که در کل شاهنامه روحى مىبینیم متعالى، جوهر شعرى مىبینیم لطیف و به دل نشستنى، حماسهاى مىبینیم با قهرمانانى قد برافراشته و تحسین برانگیز.
اما به این استادى در سرایش و به این طبع روان، هنر ویژه دیگرى نیز باید افزود و آن این که فردوسى چون دیگر راویان روایتهاى باستان، با حوادث و قهرمانان خداىنامه یکسان برخورد نمىکند. او بنا به شرایط زمان چرخشى به حوادث و قهرمانان باورهاى دوران باستان ایران مىدهد. به دلایلى بر برخى پوششى دیگر مىپوشاند تا خلاف عرف و عادت حاکم بر جامعه آن روز نباشد و برخى را از صحنه خارج مىکند تا بهانهاى به دست ندهد و فرهنگ کهن ایران از خشم دوران در امان بماند. در برخى موارد حوادث را از حالت کاملاً اساطیرى به صورتى ملموس و قابل قبول درمىآورد و با این ترفندها، بنمایههاى فرهنگ غنى این سرزمین و تاریخ اساطیرى و قهرمانان حماسى، بىهیچ تعارضى در ذهن و حافظه آشکار و نهان ایرانیان جاودانه مىشوند.
مهمترین مثال براى مورد اول شخصیت کیومرث است، کیومرث یا گَیه مَرْته اوستایى، در مفهوم «جان میرا» پیش نمونه یا نمونه نخستینِ آدمیان است. مطابق با باورهاى دینى ایران باستان، اهورهمزدا او را در سه هزار سال دوم از کل آفرینش دوازده هزار ساله مىآفریند، یعنى پس از نخستین حمله اهریمن و پس از آن که اهورمزدا، اهریمن را در پایان سه هزار سال اول بیهوش و ناتوان کرده است.
اهورهمزدا شش پیش نمونه را که عبارتاند از آسمان، آب، زمین، گیاه و گاو یکتا آفریده و سرانجام کیومرث، در شش نوبت یکساله مىآفریند.
کیومرث که پیشنمونه انسان است، در آخرین گاه و همزمان با بهاران با هیئتى آرمانى، چون خورشید درخشان، با بالایى به درازاى چهار ناى و پهنائى همانند بالایش آفریده شده است. او پیش نمونه انسان کامل است. (۱۷)
در پایان سه هزاره دوم و آغاز سه هزار سال سوم که حمله اهریمن به پیش نمونهها آغاز مىشود، کیومرث پس از سى سالى که براى او مقدر شده است از خواب برمىخیزد و به فرمان اهریمن دیو مرگ بر او مىتازد. کیومرث مىمیرد و نطفه او در هنگام درگذشتن به زمین مىریزد و پس از چهل سال شاخهاى ریواس بالا مىگیرد که به هستى مشیه و مشیانه منتهى خواهد شد. (۱۸)
چنین شخصیت متون اوستایى و پهلوى که در خداىنامه هم احتمالاً به همین صورت توصیف شده بوده است، در شاهنامه پوششى دیگر مىیابد.
فردوسى توصیف خود از سلطنت کیومرث را روایتى از یک دهقان که پژوهنده نامه باستان بوده است ذکر مىکند: «سخنگوى دهقان چه گوید نخست».
کریستنسن حدس مىزند که فردوسى از منبعى دیگرى جز خداینامه استفاده کرده است. (۱۹) ولى مىتوان به این نیز قائل شد که فردوسى خود چرخشى به داستان داده است و یا آن روایتى را برگزیده است که براى آن دوران مناسبتر بوده است. در شاهنامه کیومرث به جاى پیشنمونه انسان که نسل آدمیان از او خواهد بود، کدخداى جهان مىشود و کدخدایى او همزمان با ورود خورشید به برج حمل است. (۲۰)
او در شاهنامه نخست «به کوه اندرون» جاى داشت و براى مردمان پرورش نیک و پوشیدنى نو آورد و چنان «چون ماه مىتافت» که دَد و دام که او را مىدیدند بر او نماز مىبردند و مردمان کیش از او برگرفتند.
به این ترتیب در روایت شاهنامه کیومرث با پوششى و هیئتى متفاوت با روایتها و باورهاى دینى باستان ظاهر مىشود، از صورت پیش نمونه انسان به صورت نخستین «کدخدا» درمىآید که تهران را به میان آدمیان مىآورد. نخستین انسان نیست ولى نخستین پرورش دهنده آدمیان است.
اما در مورد حذف برخى از شخصیتها به دلیل پرهیز از معارضه با باورهاى حاکم بر جامعه.
بهترین مثال براى این مورد مشیه و مشیانه نخستین زوج بشرى هستند که بنا بر روایتهاى دینى ایران باستان از شاخه ریواسى مىرویند که دو ساق دارد و پانزده برگ (۲۱) که نماد این زوج است، آنان همسان و هم بالا، تنشان در کمرگاه چنان به هم پیوند خورده بود که تشخیص این که کدام نر است و کدام ماده امکانپذیر نبود. این دو گیاه به صورت انسان درمىآیند و روان به گونه مینُوى در آنها داخل مىشود.
از این دو شخصیت که بخش بزرگى از اساطیر ایران کهن را به خود اختصاص دادهاند و مسلماً روایت آنها در خداىنامه وجود داشته است و در تاریخ طبرى و بلعمى و تاریخ مسعودى و حمزه اصفهانى و ثعالبى به طور کامل از آنها نام برده شده، در شاهنامه ذکرى به میان نمىآید.
مىتوان به این قائل شد که فردوسى آگاهانه این دو شخصیت را بنا به مصلحت روزگاران از روایتها حذف کرده است تا تعارضى پیش نیاید و اثر او اثرى همگانى و فرهنگ مطرح شده در آن در دسترس همه ایرانىها باشد.
نمونه پایانى موردى است که در شاهنامه مسائل کاملاً فراسویى به صورت ملموس درمىآیند و مورد مثالى که براى همه آشناست به آسمان رفتن کیکاووس است.
بنا بر متنهاى پهلوى دیو خشم کیکاووس را مىفریبد و بر فرمانروایى هفت کشور مغرورش مىکند و آرزوى رفتن به آسمان را در دل او مىپرورد. کیکاووس به همراهى دیوان و مردم نابکار تا مرز تاریکى پیش مىرود و در آنجا فره از او جدا مىشود و خود از سپاه دور مىافتد و در دریاى فراخ کرد فرود مىآید، خشم ایزدان را برمىانگیزد و نامیرایى خود را از دست مىدهد. (۲۲)
در شاهنامه این بخش از داستان کیکاووس به صورتى دیگر درآمده است (۲۳) در اینجا نیز ابلیس با دیوان انجمن مىکند و دیو دُژخیمى فرمان مىیابد که کیکاووس را بفریبد و او را به پرواز به سوى آسمان ترغیب کند. کیکاووس فریب مىخورد و دستور مىدهد بچه عقابهایى به خانه بدهند تا براى او بپرورانند و سپس گردونهاش را به عقابان تیزپرواز مىبندند و طعمهها را با فاصله دور از دسترس آنها قرار مىدهند و آنها به سوى آسمان رها مىشوند. دیرى نمىپاید که عقابها خسته مىشوند و گردونه در دشتى به زمین مىافتد، رستم به یاریش مىشتابد، ملامتش مىکند و نجاتش مىدهد.
سخن را مىتوان به درازا کشاند. چون نمونه و مثال و مطلب براى همه مواردى که به اختصار بدانها اشاره شد فراوان است، ولى با این کلام گفتارم را به پایان مىبرم که:
فردوسى پیکر تراش پیرى نبود که تنها چکشى بر سنگ کوبد و پیکرى بىروح سازد. او آرشى بود که همه وجودش را، جوانى و دارایى و جان و روانش را در این اثر نهاد و هم چون آرش که خود تیر شد تا گستره ایران گسترده شود، فردوسى نیز خود شاهنامه شد تا سالیان سال ایران و فرهنگ ایرانى زنده بماند. او پیر شد، فرتوت شد، پیمان شکنى از فرمانروایان دید، مرگ به سراغش آمد ولى سایه بانى ساخت که فرهنگ و نام ایران را از آسیب زمان در امان دارد.
منبع : سایت بخارا