اگر رمانتیسم را به معنای منفی و معمول در قرن نوزدهم به حساب نیاوریم و با نگاهی امروزی تر به عنوان عواطفی عاشقانه و حسی در نظر داشته باشیم، خواسته یا ناخواسته به این نتیجه خواهیم رسید که قالب غزل همواره با بیان عواطف و احساسات بشری همراه بوده است. غزل حسین منزوی نیز که از سابقهای دور چون سعدی سرچشمه گرفته است از این قاعده مستثنی نیست. مهمترین ویژگی غزل سعدی برخورداری از حال و هوای عاشقانه و عاطفیست که با بیانی سهل و ممتنع به رشتهی کلام در میآید.
علاوه بر این شهریار نیز به عنوان یکی از مهمترین الگوهای شعری حسین منزوی در سرودن غزلهای عاشقانه و به اصطلاح رمانتیک دستی توانا داشت.
بنابرین طبیعی است که مهمترین شاخصهی غزلهای منزوی عشق و مضامین مرتبط با آن باشد.
سیمین بهبهانی نیز تا مجموعهی "خطی ز سرعت و آتش" یعنی در "مرمر" و "رستاخیز" پیرو همین رویکرد رمانتیک بوده است و حتی هوشنگ ابتهاج "سایه" نیز در بیشتر اشعار خود مضامین عاشقانه را در قالب غزل گنجانده است. البته شاید سایه با تمایلی که به اشعار حافظ از خود نشان داده است، در بعضی جاها، نمود رمانتیسم را کمرنگتر منعکس میسازد، اما در کلیت بن مایههای عاشقانه در غزل او نیز اهمیت خاص خود را حفظ کردهاند.
اما در این میان باید توجه داشت که غزل فارسی پس از نیما بدون نگاه اجتماعی غزلی حاشیهای به شمار میآید. غزل سرای امروز چه در اشعار خود از عشق سخن بگوید و چه از فلسفه و حتی اعتقادات مذهبی، باید رگههایی از تفکر اجتماعی را نیز به نمود در آورد. چرا که مضامین و رویکردهای اجتماعی در لایههای عمیقی از شعر پس از نیما رسوخ کرده است و این اصل در غزل نیز به خوبی قابل مشاهده است و از همین روست که غزل امروز را غزل نیمایی، غزل نو یا غزل اجتماعی مینامیم.
برای مثال میتوان به غزل سایه اشاره کرد که اکثراً از یک زیرساخت اجتماعی برخوردار است:
«خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت
ای سایههای های لب جویبار کو؟»
و حتی شهریار نیز بعد از آشنایی با اندیشههای نیما یوشیج در تعدادی از غزلها، مثنویها و منظومههای خود کمابیش به مضامین اجتماعی پرداخته است.
شعر سیمین بهبهانی و پس از آن شعر نسلهای بعدتر نیز به همین شکل ادامه یافته است. یعنی شاعر همزمان با حفظ بنمایه های کلیدی اشعار و غزلهای خود مضامین اجتماعی را نیز در لایههای شعری خود میگنجاند.
شعر شاعرانی چون: محمد سلمانی، قیصر امینپور، سید حسن حسینی، سلمان هراتی و ...
نمونهای از اشعار خود را به یاد آوردم که در زمان جنگ سروده شده است و میتواند یکی از نمونههای مانیفست گونهی غزل معاصر در این زمینه باشد:
دلم شکسته تر از شیشههای شهر شماست
شکسته باد کسی که این چنینمان میخواست...
در جایی از این غزل آمده است:
میان معرکه لبخند میزنیم به عشق
حماسه چون به غزل ختم میشود زیباست.
حرف غزل امروز میتواند به این شکل نمود پیدا کند. یعنی انسان معاصر باید قادر باشد میان معرکه به عشق لبخند بزند و در عشق نیز اهل معرکه باشد.
نگاهی از این دست در غزلهای شاعران کمتر شناخته شدهای چون شهرام وفایی، هومن ذکایی (که تنها یک دفتر شعر با نام چه پرسشها که بر لب آمد اما بی جواب افتاد از او منتشر شده است) ولی الله درودیان و مهمتر از همه شاعر پیشکسوت غزل امروز، منوچهر نیستانی نیز به چشم میخورد.
غزل حسین منزوی نیز از این قاعده مستثنی نیست، به خصوص اینکه غزل شاعرانی چون منوچهر نیستانی و یدالله مفتون امینی و برخی از غزلهای منوچهر آتشی تأثیر فراوانی بر شیوهی شاعری او نهاده است. در غزل منزوی نیز مضامین عاشقانه و اجتماعی مانند تار و پود فرشی رنگین در هم تنیده شده است.
برای نمونه میتوان به غزل زیر اشاره کرد که منزوی در بخشهایی از آن با اشارههایی ظریف اوضاع اجتماعی دههی 50 را به تصویر میکشد. همچنین این غزل در ده شب انستیتو گوته در سال 56 نیز خوانده شده است:
زنی که صاعقه وار آنک، ردای شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد
همیشه عشق به مشتاقان، پیام وصل نخواهد داد
که گاه پیرهن یوسف، کنایههای کفن دارد
کی ام، کی ام که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی؟
بهل که تا بشود ای دوست! هر آن چه قصد شدن دارد
دو باره بیرق مجنون را دلم به شوق میافرازد
دوباره عشق در این صحرا هوای خیمه زدن دارد
زنی چنین که تویی بی شک، شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصوّر دیرینه، که دل ز معنی زن دارد
مگر به صافی گیسویت، هوای خویش بپالایم
در این قفس که نفس در وی، همیشه طعم لجن دارد ■
منتشر شده در فصلنامه شعر چوک شماره 4، یادنامه حسین منزوی، بهار 94