از عشق تا غزل «فاطمه راکعی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

از عشق تا غزل «فاطمه راکعی»

متأسفانه تاکنون درباره‌ی جایگاه زن در غزل فارسی تحقیقات جدی و مستقلی صورت نگرفته است و خود من نیز کار خاصی در این مورد انجام نداده‌ام. اما از روی شواهد و تحقیقات به دست آمده می‌توان استنباط کرد که نه تنها در غزل فارسی بلکه به طور کلی در ادبیات فارسی، زن از جایگاه شایانی برخوردار نبوده و با صفات مذموم از وی یاد می‌شود. اما به هر روی اظهار نظر در این مورد نیازمند ارائه‌ی تحلیل‌های روانشناختی و جامعه شناسانه از دوره‌های مختلف مربوط به هر اثر ادبی است.

 

برای نمونه: وقتی فردوسی در شاهنامه می‌گوید:

«زن و اژدها هر دو در خاک به

جهان پاک از این هردو ناپاک به...»

نمی‌توان آن را به طور مستقیم عقیده‌ی خود شاعر قلمداد کرد. چرا که لازمه‌ی تحلیل آن وقوف به شخصیت‌های داستانی شاهنامه، اوضاع اجتماعی و سیاسی آن دوره و ... است. و اگر گوینده این بند و بندهایی از این دست دارای شخصیت و کاراکتر مثبتی در بافت داستان به شمار می‌آید، به احتمال قوی کاراکتر زن مورد نظر در داستان قابل تأیید نبوده و او نقش منفی روایت را بر عهده داشته است. نهایتاً اگر طی تحلیل‌های جامعه شناختی و روانشناختی و ادبی و... به این نتیجه رسیدیم که نگاه خود فردوسی نسبت به زن قابل قبول نیست، باید اوضاع تاریخی و اجتماعی معاصر شاعر را به طور دقیق مورد بررسی قرار دهیم تا نقدهای به عمل آمده با منطق و انصافی دور از تعصب صورت گیرد. چرا که باید توجه داشت در عصر حاضر نیز با وجود تحولات عظیم به عمل آمده هنوز هم مبارزه‌ی اصلی ما زن‌ها بر سر این است که ما جنس دوم نیستیم و باید آنطور که هستیم مورد قبول واقع شویم و...

البته در ادبیات معاصر و به خصوص در دوره‌ی بعد از انقلاب اسلامی تلاش‌های با ارزشی در زمینه‌ی احقاق حقوق زنان و مادران صورت گرفته است. زنانی هرچند انگشت شمار چون: دکتر نرگس گنجی و یا خود من، سعی داریم در

بسیاری از اشعار خود چهره‌ی واقعی و طبیعی زن را به قلم در آوریم. به دور از مبارزه و عناد با رویکردی کاملاً منطقی از

خواسته‌ها و دغدغه‌های زنان و همنوعان خود سخن به میان می‌آوریم.

شاعران مرد نیز در دوره‌های متأخر با توجه به تأکیدات امام (ره) و اقدامات به عمل آمده سعی کرده‌اند جایگاه والای زن و مادر و مظلومیت‌های تاریخی آن‌ها را در آثار خود به نمایش در آورند و با ستایش شخصیت‌هایی چون حضرت زهرا (س) ارزش و منزلت زن را ارتقاء بخشند. برای نمونه کسانی چون افشین علا اشعار بسیار زیبایی در ستایش مادر و برخی زنان معاصر سروده است. اما به طور کلی هنوز هم چه در اشعار سنتی و چه در اشعار نو نگاه بایسته و شایسته نسبت به زن و شأن و منزلت آن صورت نپذیرفته است و برای نمونه حتی در کتاب‌های آموزش و پرورش زن و زنانگی تنها با المان‌هایی چون سماور، سبزی، جارو و ... به تصویر کشیده می‌شود.

اما به نظر می‌رسد برخوردی از این دست با زنان ناشی از یک سنت دیرینه‌ی تاریخی است که نه تنها در کشورهایی چون ایران بلکه در غرب نیز جریان داشته و کمابیش در حال جریان است و برای زدودن چهره‌ی ضعیفه و باورهایی مانند:

«زنان را همین بس بود یک هنر

نشینند و زایند شیران نر...»

زمان بسیاری باید سپری گردد.

البته در این میان شاعرانی وجود داشتند که هیچگونه نگاه منفی نسبت به زن در اشعار آن‌ها دیده نمی‌شود. حافظ به عنوان یکی از شاعران بزرگ کلاسیک ادب فارسی هرگز زن را مورد بی مهری و مذمت قرار نداده است و همواره سعی کرده است در اشعار عاشقانه‌ی خود با دیدی ستایش‌گرانه به معشوق زن بنگرد. اما باید توجه داشت که تعداد این اشعار بسیار کم است. چرا که غالباً این اشعار نه در ستایش یک زن بلکه در ستایش بزرگان سیاسی و اجتماعی و دیگرانی از این دست سروده شده‌اند که نحوه‌ی سرایش و به‌کارگیری کلمات گاهی انسان را دچار اشتباه می‌کند که آیا مخاطب این شعر یک زن است یا ...؟ از این گذشته برخی دیگر از این اشعار نیز فضایی عارفانه دارند که معشوق آسمانی را با صفات و تعابیر کاملاً زمینی و ملموس به تصویر می‌کشند.

ولی به هر حال به نظر می‌رسد تعداد بسیار محدودی از این اشعار در ستایش یک معشوق زن سروده شده‌اند و هرچند غالب توصیفات حافظ در این اشعار شامل ستایش از زیبایی‌های قد و قامت و چشم و ابرو و در کل زیبایی‌های فیزیکی معشوق می‌شود، اما کشش‌های کاملاً عاشقانه و روحی در این اشعار قابل استنباط است. حالا این معشوق چه همسر حافظ باشد و چه به قول معروف: شاخ نبات او، به هر حال مشهود است که حافظ او را دوست داشته و عشق پر جذبه‌ی او را در دل پرورانده است.

این نوع پرداخت به معشوق زن در اشعار حسین منزوی نیز کاملاً مشهود و برجسته است. کشش‌های کاملاً روحی و عاشقانه که در قالب توصیفات زیباشناسانه‌ی جسمی به تصویر کشیده می‌شود. هرچند حسین منزوی نیز مانند بسیاری از شاعران قبل و بعد از خود عشق را دستمایه‌ی بسیاری از غزل‌های خود ساخته است اما:

«یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است.»

برخوردی که منزوی با عشق کرده است برخوردی کاملاً امروزی و انسانی است. او نه معشوق را در حد معشوق آسمانی بالا می‌برد و نه او را چون موجودی کاملاً جسمی و مادی پایین می‌کشد. برای نمونه در یکی از اشعار خود که من آن را در پایان این یادداشت به طور کامل خواهم آورد، عشق زمینی خود را آنقدر زیبا و دست نیافتنی توصیف می‌کند که انسان دچار حیرت می‌شود و بدون آنکه فضایی عرفانی به آن بخشد به طور کاملاً طبیعی و شاعرانه معشوق خود را دست نیافتنی، ارزشمند و والا توصیف می‌کند:

«خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود.»

به باور من این شعر یکی از متفاوت‌ترین اشعار حسین منزوی و حتی یکی از متفاوت‌ترین اشعار عاشقانه‌ای است که تا به حال خوانده‌ام. چرا که نگاه و بیان شاعر کاملاً تازه، ظریف و تصویرگری و موسیقی آن استادانه است.

اگر غیر از اقداماتی که منزوی در زمینه‌ی تغییر وزن غزل در شعر فارسی انجام داد بخواهیم به تفاوت‌های محتوایی شعر او نیز اشاره کنیم، این شعر و ترسیم‌های عاشقانه‌ی آن، قادر است به تنهایی تفاوت نگاه منزوی را در شعر عاشقانه و تغزلی نشان دهد.

غزل حسین منزوی غزلی کاملاً نو و امروزی است و ساختار، زبان و محتوای آن توانسته است تأثیر فراوانی بر شعر شاعران هم دوره و پس از خود بگذارد. پویایی اشعار او در جای جای دفاتر شعریش مشهود است و او به دور از هرگونه تقلید و کپی برداری توانسته است، زبانی مستقل و جریان ساز در غزل از خود ارائه دهد. او علاوه بر اینکه شاعر بزرگی بود، بسیار هم اهل مطالعه بود و تأثیرات مطالعاتی و آموخته‌های گسترده‌ی او در مجموعه اشعارش قابل تشخیص است.

در پایان امیدوارم در زمینه‌ی تفاوت‌های شعری منزوی پژوهش‌های جدی در سطح کشور صورت پذیرد تا علاقه مندان و مخاطبان شعر و ادب این مرز و بوم بهتر و جامع‌تر با شاعرانی از این دست ارتباط بر قرار کنند.

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد
که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری، موازیـان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه‌اش نشنیـدن بود
چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

منتشر شده در فصلنامه شعر چوک شماره 4، یادنامه حسین منزوی، بهار 94

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692