نقد و بررسی فیلم «رخ دیوانه» کارگردان «ابوالحسن داوودی»؛ «امین شیرپور»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

نقد و بررسی فیلم «رخ دیوانه» کارگردان «ابوالحسن داوودی»؛ «امین شیرپور»

«رخ دیوانه» ساخته‌ی ابوالحسن داوودی یک فیلم قابل‌اعتنا و به‌روز در سینمای ایران است. این فیلم که سیمرغ بلورین بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین جلوه‌های بصری، بهترین صداگذاری و بهترین فیلم از نگاه مردم را در سی و سومین جشنواره فیلم فجر کسب کرد و اکران موفقی داشت از آن فیلم‌هایی است که به خوبی می‌تواند مخاطب را غافلگیر کند و با وجود اینکه تیم بازیگرانش نام‌های چندان مطرح این روزهای سینما نیستند اما لحظات ماندگاری را پیش چشم مخاطب رقم می‌زنند. رخ دیوانه جزو معدود فیلم‌های قصه‌دار و روایتگر در سینمای این چند سال ایران است که البته ایرادهای فراوانی نیز دارد که در اینجا به آن‌ها خواهیم پرداخت. به این نکته دقت داشته باشید که خواندن این مطلب برای کسانی که فیلم را ندیده‌اند به هیچ‌وجه توصیه نمی‌شود.

      داستان فیلم:

"رخ دیوانه" روایتگر قصه‌ی زندگی شش جوان است که در فیس‌بوک با هم در ارتباط‌اند. این ارتباط مجازی به یک قرار واقعی در یک کافه منجر می‌شود. در اولین دیدار آن‌ها، مسعود و ماندانا که از دو طبقه اجتماعی مختلف هستند، بر سر دزدی از یک خانه با هم شرط‌بندی می‌کنند. مسعود در ازای گرفتن موبایل گران‌قیمت ماندانا، وارد خانه‌ای می‌شود که ماندانا از خالی بودن آن مطمئن است؛ اما پس از چند لحظه، سرایدار وارد خانه می‌شود. با بروز مشکل، هرکدام از اعضای این دو قشر اجتماعی سعی می‌کنند فردی از گروه مقابل را مقصر جلوه دهند. پیروز که راوی اول‌شخص فیلم است واسطه و به نوعی نقطه اشتراک دو گروه است که باید مشکلات پیش آمده را حل کند.

      عواملفیلم:

کارگردان: ابوالحسن داوودی/ تهیه‌کننده: بیتا منصوری/ نویسنده: محمدرضا گوهری/ مدیر فیلم‌برداری: فرشاد محمدی/ صدابرداری: نظام کیایی/ تدوینگر: بهرام دهقانی/ موسیقی: کارن همایونفر/ بازیگران: طناز طباطبایی، صابر ابر، ساعد سهیلی، نازنین بیاتی، امیر جدیدی، سحر هاشمی، فرنوش آل احمد و بیژن امکانیان.

      شبکه‌هایاجتماعی:

دقایق ابتدایی فیلم امیدبخش است، گرافیک مناسب و راوی اول‌شخص. مسئله‌ای کاملاً جاافتاده در فیلم‌های هالیوودی و به ندرت استفاده شده در سینمای ایران. اما در رخ دیوانه هم کماکان مسئله‌ی شبکه‌های اجتماعی نه از باب درست، که معمولاً از باب مصرف بد و عبرت‌گیری نشان داده می‌شود. در رخ دیوانه بحث شبکه‌های اجتماعی و تأثیر آن روی زندگی جوان‌ها انگار شوق و شور فیلم‌نامه‌نویس برای نوشتن ایده‌ی فیلم بوده که متأسفانه بعد از چند دقیقه از تب و تاب می‌افتد و به سمت یک فیلم عادی ایرانی پیش می‌رود. از آن فیلم‌هایی که بیننده حرصش می‌گیرد چرا کاراکترها کارهایی که باید را انجام نمی‌دهند و احمقانه رفتار می‌کنند. بعد از دقایق ابتدایی فیلم و معرفی شخصیت‌ها عملاً بحث شبکه‌های اجتماعی و دیدگاه انتقادی یا کنایه‌وار به آن‌ها، فیلم وارد یک فضای تقریباً عادی در ملودرام‌های ایرانی می‌شود و تا انتهای فیلم هم دیگر خبری از شبکه‌های اجتماعی نیست. در طول بیش از دو ساعت ما در نهایت فقط یک بار پیروز را می‌بینیم که بازگشتی به سمت فیس‌بوک دارد. در این میان حتی از تأثیر این شبکه‌ها بر این افرادی که به نظر معتاد این شبکه‌ها هستند هیچ خبری نیست. نمونه‌ای مشابه برای استفاده‌ی از شبکه‌های اجتماعی، فیلم آرایش غلیظ است. هرچند آنجا هم در واقع سوءاستفاده از این شبکه‌ها برای اهداف پلید مطرح است و نه ایده‌ی جالبی که فیلمی را پیش ببرد. تنها نمونه‌ی تقریباً مناسبِ استفاده از پدیده‌های اینترنتی در سینمای این سال‌های ایران شاید سر به مهر باشد که به پدیده‌ی وبلاگ‌نویسی می‌پرداخت، هرچند این پرداخت خود دارای ایرادهای زیادی بود ولی در راستای پیشبرد داستان و شخصیت‌پردازی خیلی به کمک فیلم آمده بود. جای بحث دارد که چرا سینمای ایران هنوز نمی‌تواند پدیده‌های اینترنتی و روز دنیا را در خودش جا بدهد. در فیلم‌های متوسط و حتی پیش‌پا افتاده‌ی هالیوودی این مباحث به علاوه‌ی شبکه‌های اجتماعی به راحتی دستمایه‌ای برای ساخت فرم‌های جدید با ایده‌های نو می‌شوند اما متأسفانه سینمای ایران به دلیلی که مشخص نیست، سعی می‌کند یا از این پدیده‌ها استفاده نکند یا اگر استفاده کند دم‌دستی‌ترین و خرابکارانه‌ترین روش در

سرعت فیلم در ابتدا بالاست و شخصیت‌ها و رویدادها از طرف راوی اول‌شخص برای ما روایت می‌شوند.

جهت اهداف شخصیت‌های منفی باشد. رخ دیوانه هم متأسفانه از این قاعده مستثنا نیست.

      ریتمنامناسبداستان:

سرعت فیلم در ابتدا بالاست و شخصیت‌ها و رویدادها از طرف راوی اول‌شخص برای ما روایت می‌شوند. این روایت شدن البته در انتها به یکی از مشکلات رخ دیوانه تبدیل می‌شود. برخورد بیننده با راوی اول‌شخص به صورت پیش‌فرض چیزی نیست جز باور کردن و پذیرفتن روایت‌های او. اما در رخ دیوانه این راوی اصلاً قابل اعتماد نیست و مدام سعی می‌کند با دروغ گفتن اصطلاحاً به مخاطب رو دست بزند. طبیعتاً این رو دست زدن‌ها نیاز به پرداخت بیشتری دارند اما به بعضی از آن‌ها در فیلم‌نامه خیلی کم پرداخته شده است و این موجب گنگی برخی قسمت‌ها یا ایجاد برخی سؤالات برای بیننده می‌شود. تقسیم‌بندی ماجراها و تمپوی آن‌ها نیز در کل فیلم‌نامه مناسب نیست. سرعت بالای ابتدا و انتهای فیلم اصلاً با اواسط فیلم قابل قیاس نیست. انگار یک ملودرام ساده، کلیشه‌ای و خسته‌کننده ایرانی را بین ابتدا و انتهای یک فیلم هیجان‌انگیز گنجانده شده باشد. محمدرضا گوهری فیلم‌نامه را به هشت بازی تقسیم کرده که هر کدام از این بازی‌ها به نام یکی از شخصیت‌هاست. به جز بازی‌های اول، سوم و هفتم که از زاویه دید پیروز است، پنج اپیزود دیگر از دید دیگر شخصیت‌هاست. بعضی از این ماجراها نه تنها هیچ کمکی به پیشبرد داستان نمی‌کنند بلکه باعث خسته‌شدن بیننده نیز می‌شوند. ماجرای ماندانا اما از زبرترین و نچسب‌ترین قسمت‌های فیلم است. زمانی که از پشت تلفن ماجرای مورد تجاوز قرار گرفتنش را به این شکل به مادرش می‌گوید: "یک بار دیگه بهت میگم اگه یادت رفته و". لزوم این گفتن ماجرا جلوی آن‌همه آدم واقعاً مشخص نیست. این تخلیه کردن احساسات از پشت تلفن، با حضور پیروز در آن طرف خط و کاوه و غزل در کنار خودش نه تنها منطقی نیست که حتی در صورت خماری یا نشئگی ماندانا هم احمقانه است. هرچند طباطبایی مانند "هیس دخترها فریاد نمی‌زنند!" از پس این نقش به خوبی برآمده ولی نبود این قسمت، نه تنها به فیلم‌نامه ضربه‌ای نمی‌زد بلکه باعث بهتر شدن بعضی مسائل دیگر می‌شد. برای مثال هنگامی که در اواخر فیلم پیروز دچار یک احساس علاقه نسبت به ماندانا می‌شود، با توجه به شناختی که ما از پیروز داریم (زندگی سنتی، طبقه‌ی متوسط جامعه و پسری بامرام که اهل خلاف و هوس‌بازی نیست) بعید است این‌طور احساسی اصلاً به سراغ پیروز بیاید. او در نقش یک پسر سنتی که انگار از فیلمفارسی‌های قبل از انقلاب گرفته شده (زندگی با مادر تنها، چاقویی که یادگار پدرش است و تُن صدا و هیکل تنومندی که دارد از علل این امر هستند) اگر می‌خواهد به ماندانا احساسی داشته باشد، مورد تجاوز قرار گرفته شدن ماندانا یک سد بزرگ است. هضم این مسئله نیاز به بافت فکری بسیار مدرن‌تری نسبت به "پیروز"ی که ما می‌شناسیم دارد.

یک‌سوم ابتدایی فیلم با ورود شخصیت‌ها و توضیحات راوی اول‌شخص و کنایه‌هایش به بچه‌پولدارهای تهران شروع می‌شود. بعد از آنکه وارد ماجرای شرط‌بندی می‌شود همه‌چیز طبق قوانین کلاسیک پیش می‌رود و آن‌قدر همه‌چیز همینطوری کلاسیک پیش می‌رود که مخاطب با آن آداپته می‌شود و انتظار چیزی غیر از آن را ندارد. ضعف فیلم‌نامه اینجا به وضوح به چشم می‌آید و فیلمی که دقایق ابتدایی خیلی ریتم سریع و خوبی داشت به ریپ زدن می‌افتد و حوصله‌ی بیننده کم‌کم سر می‌رود. به خصوص با ورود پدر غزل و ماجرای ندادن ویزا و مخالفت با خارج رفتن دخترش که تا حدودی امیر جعفری در "قاعده تصادف" را تداعی می‌کند. به هر حال مخاطب هرطور که شده خودش را مقید به دیدن همین فیلم و همین ماجرا می‌کند، اما بعد از گذشت زمانی طولانی همه‌چیز نقش بر آب می‌شود. روال داستان کاملاً عوض می‌شود و مخاطب به همراه شخصیت اصلی متوجه می‌شوند که تمام این مدت بازیچه‌ی مسعود بوده‌اند. این چرخش ناگهانی در مرتبه‌ی اول آن‌قدر دیر اتفاق می‌افتد و آن‌قدر قبل از آن ماجراهای اضافه به تصویر کشیده شده که به برخی مخاطبین بر می‌خورد، به ‌طوری که شخصاً شاهد اعتراض برخی بیننده‌ها و حتی خروج چند نفر از آن‌ها از سینما بودم که البته کار احمقانه‌ای است. بعد از بازی اول، بیننده کماکان درگیر بازی دوم است که باز هم همه‌چیز دچار چرخش ناگهانی می‌شود و وارد بازی سوم می‌شویم. بیننده با اینکه متوجه ادامه‌دار بودن این روند شده اما آن‌قدر تحت تأثیر سرعت و جذابیت ماجرا قرار گرفته که فرصت فکر کردن به خیلی مسائل را ندارد. گوهری و داوودی همین مسائلی که بیننده نبودشان را حس کرده ولی نتوانسته مفصل به آن‌ها فکر کند را به خوبی شناسایی کرده‌اند و در بازی‌های پایانی یکی یکی آن‌ها را رو می‌کنند و بیننده را بهت‌زده می‌کنند. در واقع پایان فیلم چنان قوی است که انگار متعلق به همان اوایل فیلم است و نه اواسط کسل‌کننده‌ی فیلم.

      آبیخبرآتشبیننده:

چند دقیقه‌ی پایانی فیلم فوق‌العاده است. مخاطب بارها و بارها غافلگیر می‌شود و آن‌قدر درگیر ماجراها شده که ذهنش به هیچ‌چیز دیگری فکر نمی‌کند.

چند دقیقه‌ی پایانی فیلم فوق‌العاده است. مخاطب بارها و بارها غافلگیر می‌شود و آن‌قدر درگیر ماجراها شده که ذهنش به هیچ‌چیز دیگری فکر نمی‌کند. بیننده اگر ریزبین و اهل تحلیلِ آنی باشد حتماً به چند موضوع شک می‌کند. اول اینکه خروج مسعود از ماجرای قتل آن‌هم به آن سادگی، مشکوک است. او کسی است که باید بیشترین استرس را داشته باشد و باید به آب و آتش بزند تا این ماجرا ختم به خیر شود، اما خودش را کاملاً از ماجرا خارج می‌کند. دوم اینکه نحوه‌ی صحبت کردن پلیسی که قصد رشوه گرفتن دارد چقدر شبیه مسعود است. این مورد البته در هول و ولای فیلم فقط در حد همین شک باقی می‌ماند و شاید ابراز نشود اما برای خیلی‌ها پیش می‌آید. مورد سوم که از همه مهم‌تر است در بازی آخر نهفته است. بیننده اگر بازهم ریزبین و اهل تحلیلِ آنی باشد پیش خودش یا به بغل‌دستی‌اش می‌گوید که چرا شکوفه به آن زودی از ماجرای فیلم خارج شد و دیگر هیچ خبری از او نشد. اینطور بیننده‌ای این را یک ایراد می‌داند که البته حق هم با اوست ولی کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس برای آن برنامه دارند و درست در لحظه‌ای که کسی به هیچ‌وجه فکرش را نمی‌کند شکوفه ظاهر می‌شود. یکی از بزرگ‌ترین ایرادهای فیلم ناگهان تبدیل می‌شود به بزرگ‌ترین سورپرایز فیلم و حظ عجیبی به شما می‌دهد. اما این حظ عجیب، لابلای ایرادها و مشکلات اساسی پایان فیلم درخشش خود را به شکل قابل‌ملاحظه‌ای از دست می‌دهد. برخی از این مشکلات عبارت‌اند از:

اول- مسعود شخصیتی است که گوهری باید در مقام فیلم‌نامه‌نویس بیش از بقیه به او می‌پرداخته تا رفتارش عجیب به نظر نرسد. بیننده تا انتهای فیلم او را به عنوان یک شخصیت زرنگ می‌شناسد اما درک رفتار او حتی با پایان پذیرفتن فیلم هم امکان‌پذیر نیست. مسعود در این فیلم 3 بار مرتکب قتل می‌شود! بار اول که به گفته‌ِ خودش مرد سرایدار را به صورت غیر عمد به قتل می‌رساند. اما واکنشش چیست؟ تا زمانی که ما فکر می‌کنیم قتل به صورت واقعی رخ داده او خودش را از ماجرا بیرون می‌کشد و می‌گوید به او ربطی ندارد. بار دوم کاوه را به قتل می‌رساند. این بار خود مسعود از ساختگی بودن این قتل خبر ندارد و تمام تظاهرهایی که بار اول انجام داده را به صورت واقعی انجام می‌دهد، می‌ترسد و خودش را گم و گور می‌کند. بار سوم هم انتهای فیلم و زمانی است که مسعود می‌فهمد پیروز و دوستانش او را سر کار گذاشته‌اند و او اصلاً قتلی را انجام نداده. اما واکنش مسعود چیست؟ او در اوج حماقت پیروز را از بالای ساختمان به بیرون پرت می‌کند. مسعودی که حداقل دو بار در این فیلم، یک بار با تظاهر و یک بار به صورت واقعی عواقب ناشی از قتل را از سر گذرانده چرا باید بدون هیچ دلیل خاصی پیروز را از بالای ساختمان به پایین پرت کند؟ دلیل این کار مسعود چه چیزی می‌تواند باشد؟ اگر بگوییم خشم به خاطر اینکه پیروز و دوستانش او را سر کار گذاشته‌اند، نمی‌تواند جواب درستی باشد چون مسعودی که خودش بارها دیگران را سر کار گذاشته باید حداقل جنبه‌ای بیشتر از این صحبت‌ها داشته باشد. اگر بگوییم ترس یا خشم از اینکه رابطه‌ی او با شکوفه لو رفته بازهم جواب قانع‌کننده‌ای نیست. چرا که او و شکوفه یک بازی ریسکی را انجام دادند که برای آن‌ها نتیجه‌ای در بر نداشت. نه صد میلیون پول را برداشتند و نه این وسط قتلی صورت گرفت که بتواند زندگی همه را به هم بریزد. مسعود که فهمیده خودش بازیچه شده و اتفاق بدی رخ نداده پس خیلی ساده می‌تواند به شریک قدیمی‌اش در این بازی پیروز- توضیح بدهد که پشت همه‌ی این ماجرا شکوفه بوده. حتی می‌تواند از پیروز بخواهد این قضیه را به کسی نگوید و با شناختی که ما از پیروز و مرام و معرفتش داریم این موضوع امکان‌پذیر است. این اتفاق اگر در پایان فیلم رخ می‌داد و پیروز آن‌طور به قتل نمی‌رسید ممکن است پایان فیلم کمی دچار مرض پایان خوش می‌شود ولی حداقل بدون منطق نمی‌شد.

بزرگ‌ترین سورپرایز رخ دیوانه شکوفه است. دختری به‌ظاهر بی‌دست‌وپا و ترسو که همان ابتدای فیلم مانند مسعود خودش را از ماجرا کنار می‌کشد.

دوم- انگار قرار بوده سقوط شخصیت اول از بالای آپارتمان و مرگش سورپرایز نهایی فیلم باشد، حتی بالاتر از برگ برنده‌ای مثل شکوفه، اما اینطور که نشده هیچ، لذت سورپرایزهای آخر را هم به آدم تلخ می‌کند. منظور این نیست که شخصیت اول همیشه باید زنده بماند، اما بزرگ‌ترین ایراد رخ دیوانه خودش را ظاهر می‌کند. بگذارید یک مثال بزنیم. فیلم Kick-Ass‌ را شاید دیده باشید. در آن فیلم نیز راوی اول‌شخص وجود دارد و ماجرا را به شکل دلخواه روایت می‌کند. در نقطه‌ی حساس فیلم که مرگ یا زنده بودن همین شخصیت اول در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و همه‌چیز در سکوت و تاریکی مطلق فرو رفته راوی باز هم به حرف زدنش ادامه می‌دهد و بیان می‌کند که شما اگر بیننده‌ی باهوشی باشید باید بدانید که من زنده هستم چون دارم این داستان را برایتان تعریف می‌کنم. به همین سادگی. آنجا در پسِ استفاده از روایت اول‌شخص فکر و ایده‌ای نهفته که به نتیجه رسیده، ولی در رخ دیوانه اینطور نشده. فیلمی که حداقل به واسطه فرم و جلوه‌های ویژه‌ی به کار رفته در آن، یک پرش امیدوارکننده در فیلم‌سازی این روزهای سینمای ایران را نشان می‌دهد هرچقدر هم که تلاش می‌کند به ورطه‌ی تکرارِ پایان خوش نیفتد، با پایان ضعیفی که مشابه عبرت دادن به جوان‌ها است مصداق همان آب یخ بر آتش بیننده می‌شود. دروغ‌گو بودن راوی مسئله‌ی عجیبی نیست، این‌که بیشتر از چیزی که باید بداند هم مسئله‌ی قابل‌درکی است اما اینکه راوی اول‌شخص به این شکل ماجرا را روایت کند و در آخر بمیرد اصلاً قابل هضم نیست. یک نکته‌ی دیگر، حتی اگر همین پایان فیلم را قبول کنیم و بحثی روی آن نداشته باشیم یک ایراد دیگر وجود دارد. پیروز وقتی که از بالکن آپارتمان به پایین پرت می‌شود آن‌قدر ارتفاع ساختمان بلند است که فرصت می‌کند برای ما صحبت کند. صحنه‌های سقوط او از آپارتمان هم به خوبی ساخته شده‌اند اما چیزی که مضحک است هنگامی است که او روی زمین پخش‌شده و خون، به دراماتیک‌ترین حالت ممکن از سر و صورتش خارج می‌شود. باورپذیری این اتفاق امکان‌پذیر نیست چرا که سقوط از آن ارتفاع، بلایی به‌شدت بدتر و زشت‌تر سر آدم می‌آورد. بلایی آن‌قدر زشت که مطمئناً کسی دلش نمی‌خواهد یک تصویر بسته از آن ببیند.

سوم- بزرگ‌ترین سورپرایز رخ دیوانه شکوفه است. دختری به‌ظاهر بی‌دست‌وپا و ترسو که همان ابتدای فیلم مانند مسعود خودش را از ماجرا کنار می‌کشد و پایان فیلم می‌بینیم که همه‌ی ماجرا زیر سر او بوده. حتی مسعود هم تحت نظر او تمام این مدت نقش بازی می‌کرده. اما چیزی که از قلم افتاده دلیل رابطه‌ی شکل‌گرفته بین مسعود و شکوفه بعد از ماجرای نقش بازی کردن است. ماجرا خیلی ساده است، شکوفه که برای کارهایش نیاز به پول دارد از طمع مسعود استفاده می‌کند و او را وارد ماجرایی می‌کند تا بتواند مبلغ زیادی را از ماندانا و احیاناً دوستانش بالا بکشد. تا اینجا قابل قبول است اما چطور می‌شود که مسعود، آن‌هم بعد از قتل کاوه و ناکامی در به دست آوردن پول‌های ماندانا وارد یک رابطه‌ی عاطفی با شکوفه می‌شود و با او زندگی می‌کند؟ در ابتدای فیلم که این دو با هم برخورد داشتند هیچ‌گونه میل و رغبتی از طرفین برای رابطه ندیده بودیم و با توجه به اینکه شکوفه هم مانند مسعود از ساختگی بودن قتل کاوه خبر ندارد پس منطقی نیست اگر او با مسعود ازدواج کند یا وارد رابطه شود و او را در خانه‌اش مخفی کند. این کار شجاعت و یا حماقت زیادی می‌طلبد که از شکوفه سراغ نداریم. حتی با فرض اینکه عشقی بین مسعود و شکوفه شکل گرفته و بدون وجود پول‌ها هم تصمیم به با هم بودن گرفته‌اند، آیا منطقی است که به این راحتی مخفیگاه مسعود لو برود؟ ماندانا و پیروز و غزل حداقل سه شاهد برای به قتل رسیدن کاوه توسط مسعود هستند و منطق فیلم می‌طلبد که مسعود به عنوان یک قاتل و شکوفه به عنوان یک شریک جرم در تلاش برای مخفی کردن خودشان جایی مخفی شوند که به راحتی و توسط یک پرس و جوی ساده از طرف پیروز پیدا نشوند. مسعود و شکوفه فکر می‌کنند که مسعود، کاوه را سر ماجرای پول‌ها واقعاً به قتل رسانده، و به این ترتیب کاملاً بدیهی است که پلیس به دنبالشان باشد. اما برای مخفی کردن خودشان آیا جای بهتری نبود؟ این سادگی و بلاهت عجیب شکوفه و مسعود اصلاً قابل درک نیست.

چهارم- ماجراهای نپخته و نچسب در رخ دیوانه کم نیست. می‌توان مثال‌های زیادی آورد که گوهری در مقام فیلم‌نامه‌نویس به راحتی از کنار آن‌ها گذشته. برای مثال اگر قضیه‌ی مورد تجاوز قرار گرفتن ماندانا را نادیده بگیریم، غزل از لحاظ روحی و وضعیت زندگی در شرایطی بسیار بدتر از ماندانا قرار دارد. اما نه معتاد به کوکائین شده و نه شخصیتش به سمت خاکستری بودن می‌رود. مثال دیگر کاوه و رابطه‌اش با برادرش است که اگر در فیلم نبود بازهم هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتاد. نهایتاً شاید حسی نسبت به مرفه بی‌درد بودن آن‌ها به خاطر صحنه‌ی نابود کردن ماشین مدل بالا انتقال پیدا نمی‌کرد که اتفاقاً می‌توانست برای فیلم بسیار خوب باشد، چرا که ما بعداً درماندگی آن‌ها در جور کردن مبلغ صد میلیون را می‌بینیم. مثال دیگر همین شخصیت کاوه که در عین متانت و خوش‌رفتاری اصلاً به چیزی که پیروز در وصف کارش می‌گوید نمی‌خورد. او باید یک طراح سایت و صفحات اینترنتی باشد ولی هیچ‌وقت نمی‌بینیم که پای کارش باشد. به جای اینکه پشت کامپیوتر باشد مدام او را می‌بینیم که پشت فرمان ماشین است و تا اواخر شب نقش یک راننده‌ی بیکار را بازی می‌کند و اگر به قول خودش سفارش کار گرفته و در آخر فیلم هم می‌خواهد با غزل به خارج برود پس کی وقت می‌کند کارهایش را انجام دهد؟! مثال دیگر زندگی شخصی پیروز است. مادرش فقط در حد یک تیپ باقی مانده و اصلاً پرداختی روی او صورت نگرفته. البته می‌توان از این مورد چشم‌پوشی کرد اما نمی‌شود از قضیه‌ی اجاره کردن خانه چشم‌پوشی کرد. بیشتر دغدغه‌های پیروز برای درگیر شدن در ماجرای کلاهبرداری از ماندانا، رسیدن به پول برای فراهم کردن خانه‌ی بهتری برای مادرش است. زمان حداقل یک یا دو ساعته‌ای را در طول فیلم با این ماجرا سر می‌کنیم اما در انتها پیروز به عنوان راوی برای ما به سادگی و در یک جمله‌ی کوتاه تعریف می‌کند که توانسته صاحبخانه را راضی کند تا شش ماه دیگر در آن خانه بمانند. پایان فیلم آن‌قدر سرهم‌بندی شده که ماجرایی به آن گره‌خوردگی و پیچیدگی، عین آب خوردن حل شده و ما خبر که نداریم هیچ، باید آن را باور هم بکنیم.

در مجموع رخ دیوانه فیلم سرگرم‌کننده و جذابی است، اما با یک فیلم ماندگار و قوی فاصله‌ی زیادی دارد. به گفته‌ی داوودی فیلم‌نامه‌ی این کار سال 87 نوشته شده؛ شاید اگر یک بازنویسی مناسب و به‌روز روی آن صورت می‌گرفت نتیجه‌ی کار بسیار بهتر از این می‌شد و مباحثی چون دغدغه‌های جوانان و شبکه‌های اینترنتی بهتر در فیلم حل می‌شد. رخ دیوانه برعکس چیزی که پیروز در ابتدای فیلم روایت می‌کند نمی‌تواند بازی را به تساوی بکشاند و علیرغم شایستگی‌های بسیارش شکست ناباورانه‌ای می‌خورد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692