زبان به صورت کاملا شاعرانهای در خدمت روایت یا دیالوگ یا مونولوگی است که در ساختار کلی اثر پیش میرود. |
مهمترین مولفهای که باعث تفاوت داستان با شعر میشود، ایجاد کردن کاراکتر از نوع شخصیتپردازی و تیپ سازی است، شخصیتی با یک لحن یا گویش یا لهجه یا یک زبان مشخص، با پارامترهای درونی و بیرونی، با یک بود طبقاتی مشخص، اما آیا شخصیت داستانهای پست مدنیستی با این مولفههای که در بالا اشاره کردم. سازگاری شخصیتهای دارند یا نه؟ به قول گلن وارد در مقالهای که نوشته بود، شخصیت داستانهای پست مدرن را کاملا لغزنده، غیر قابل اعتماد، با هویتهای تخیلی، و ساخته ذهن نویسنده بر شمرده بود، شخصیتهای چندگانه، که هویت مشخص ندارند،
دنیای و زیستهای عقلانی به خودی خود کنار میرود، کلان روایتها حذف میشوند و دنیا و زیست آنها بیشتر متوجه خرده روایتهای تخیلی یا ذهنی میشود، مجموعه داستان (من، تو، او) مجموعهای است که به اسم مجموعه داستان از انتشارات سخن گستر مشهد در هفتاد و دو صفحه روانه بازار کتاب شده است، که شامل سی داستانک است، که باز از این سی داستانک میتوان به چند نمونه از آن به عنوان داستانک توجه کرد، مابقی از این حیث، جدا میمانند، داستانکهای این مجموعه، آن داستانکهای نیستند، که وقتی کتاب را باز میکنید، با یک شخصیت و تیپ در ساختار داستان کلاسیک و یا مدرن روبرو شوید، گاهی راوی پنجرهای میشود رو به ماه و گاهی من یا تو یا او، سه ضلع یک مثلث، که گاهی هم این مثلث به شکلی ناقص و بیانگر یک لحظه یا یک خرده روایت ذهنی میباشد، خرده روایتها، گاهی با هم ریختگی زبانی و گاهی با بهم ریختن منطق روایت پیش میروند، زبان به صورت کاملا شاعرانهای در خدمت روایت یا دیالوگ یا مونولوگی است که در ساختار کلی اثر پیش میرود، از آن شخصیت پردازیهای ملموس خبری نیست، فضا سازی بوسیله ساختار ذهنی و مکانهای ذهنی مجهول پیش میرود، زمان به صورت کاملا شکسته و گاهی هم هیچ حضور و تاثیری در روند افقی و عمومی روایت ایجاد نمیکند، زاویه دیدها در ساختار فرمی روایت گاهی بهم میریزند و گاهی جابجا میشوند، راویها بوسیله ایجاد چرخش زاویه دید، سعی در ایجاد کردن گونهای متفاوتی از روایت هستند، میگویم
زبان شاعرانه، از این زبان شاعرانه تو این خرده روایت کاملا ذهنی مخاطب به شعر میرسد نه داستان، و تفاوت این زبان با نثر شاعرانه بیژن نجدی در این مهم است، که نجدی با آن نثر شاعرانه بیژن نجدی در این مهم است، که نجدی با آن نثر شاعرانه توانسته بود که شخصیتپردازی، فضاسازی، و لحن را و حتی خلق موقعیتها را به صورتی کاملا ملموس و عینی به مخاطب القا کند. یا باز هم از نویسندگان ایرانی میتوان شهریار مندنیپور و مجموعه داستان شرق بنفشه را مثال زده و از نویسندگان خارجی میتوان به ایتالو کالوینو اشاره کرد. که بوسیله زبان باعث ایجاد تصویرهای شاعرانهای میشود اما دقیقا کالوینو تکلیفش با خودش مشخص است شعر یا داستان، ولی فرهاد کریمی انگار در این مجموعه، تکلیف مشخصی را دنبال نمیکند، هر چند که تخیل کریمی قابل ستایش است، و مخاطب کاملا عقل گریزی نویسنده را درک میکند، اما هنوز انگار به آن مرحلهای که بتواند، از آن هجو اجتماعی و سیاسی موجود در جامعه بهره ببرد، خبری نیست، کریمی اما سعی در باز آفرینی دنیای جدیدی دارد، دنیای کاملا متفاوت، که بتواند آن را دچار ابهام و رمز و راز کند، دنیای که بوسیله کلمات و دیگر مکان سازیها و دوری جستن از واقعیت روزمره میخواهد شکل بگیرید. گاهی در این شعر داستانکها وجود خود نویسنده انکار میشود، تا متنها به خودی خود، به خود باز گردند، اتفاقی که در درخت با رونشین، ویکنت شقه شده، و شوالیه ناموجود، به صورت کاملا پررنگ تری میافتند. از این رو است که بارت، کالوینو و بورخس را به دو خط موازی تشبیه کرده و از خلاقیت آنها برای ساخت داستانهای فانتزی و همچنان پرداخت خوب طرح در قصه نویسی ستایش میکند. حالا با هم یکی از داستانکهای این مجموعه را میخوانیم. داستانک (بیخط و مرزم) دوربرم را خط میکشم تا عبور نکنم از خطوط. مادرم همیشه میگفت: یک آدم درست و حسابی نباید از خط و مرزش بیرون برود. من خیلی سعی میکنم از خط بیرون نروم، گاهی نمیشود. میخواهم نفس بکشم. بیرون میروم از خط، پس من اوت هستم. خط کش من گاهی خطها را میکشد تا ادامه هر جا شود. او علاقه زیادی به خط و مرز دارد. و همیشه درباره تاریخ لخطوط مطالعه میکند. گاهی دور بعضی از چیزها را خط میکشم. چون دسترسی به آن برایم مشکل است. همیشه خط کشم یک همراه درد بخوری هست که جای پایم را خط خطی میکند. من همیشه دور چیزها را در دسترس میکندو مثل همین صحنه، که من دور خودم را تا از دست نرفته، به دست رسیده. این داستانک یکی از باورپذیرترین داستانکهای این مجموعه است. فضای داستانک تا حدودی ملموس، و به سمت واقعیتمندی حرکت میکند، و ما را کمتر به سمت آن فضای انتزاعی که فرهاد کریمی در برخی از داستانکهای این مجموعه استفاده کرده است، میبرد و در جای از داستانک تشخص دادن به خط کش، به باور پذیری اثر کمک بیشتری خواهد کرد. فرار کردن از یکی سری ساختارها و جایگزین کردن ساختار دیگر یکی از اتفاقاتی و کوششهای بود. که در دهه هفتاد باعث تولید انبوهی از آثار شد. ابهام و غیر دستوری بودن واژهها در بندها، تغییر لحن نوشتاری و فروریختن جمله، از ویژگیهای تعمدی این گونه آثار هنری بود. در همین داستانک، فرهاد کریمی اعتراض خود را نسبت به قراردادهای تعریف شده جامعه ابراز میکند. میخواهم نفس بکشم بیرون میروم از خط، پس اوت هستم. این نگاه ساختار شکن در پس زمینه تفکرات فرهاد کریمی وجود دارد. فرار کردن از ادبیاتی فرسوده، در سال ۱۹۶۷ رولان بارت مقالهای جنگجالی با عنوان (ادبیات فرسوده / مرگ ادبیات) منتشر کرد، که در واقع مانیفست پست مدرنیزم بود. او بیان کرد، شیوه عرفی و رایج ادبی مستقل فرسوده شده و در اثر کاربرد زیاد، جذابیت خود را از دست داده است. بارت در این مقاله مرگ زودرس ادبیات رایج را اعلام کرد. این از ایجاد خط مشی جدید در ادبیات خبر میداد که با ساختار گرایی با شالوده شکنی نام گرفت. پس میشود گفت فرهاد کریمی در این مجموعه داستان که بیشتر به شعر و شعر داستان نزدیکتر است، به دنبال فرار کردن از ادبیات رایج و فرسوده است، و برای پیدا کردن کانالی جدید در این حوضه تلاش میکند. ذهنی خلاق دارد، هر چیزی برای کریمی امکان سوژه شدن دارد، مثلا شعر داستان ماهی + کروشهها، میتوان آن نگاه متا فیزیکی کریمی را در بند، بند این خرده روایت درک کرد و دید. تنها چیزی که باقی میماند بلاتکلیفی این مجموعه است. شعر یا داستان؟■