• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • نگاهی از سر تامل به مجموعه داستان «بابا بزرگ خوب من» نویسنده «داریوش عابدی»؛ «محمود خلیلی»

نگاهی از سر تامل به مجموعه داستان «بابا بزرگ خوب من» نویسنده «داریوش عابدی»؛ «محمود خلیلی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

نگاهی از سر تامل به مجموعه داستان «بابا بزرگ خوب من» نویسنده «داریوش عابدی»؛ «محمود خلیلی»

مشخصات کتاب: بابا بزرگ خوب من، مجموعه داستان/ ویراستار: یوسف سرشار / نشر: توسعه کتاب ایران (تکا)

آنچنان که از بیوگرافی چاپ شده در ابتدای کتاب برمی‌آید تاکنون داریوش عابدی کتاب‌هایی با اسامی ذیل منتشر کرده است: مجموعه داستان زنگ‌آخر (1368) و غم این خفته چند (1369) پلی به‌سوی داستان‌نویسی (1370)- مجموعه‌داستان رویای ‌شرقی (1375) رمان‌های کاراگاه سرکرده (1375) و هنرپیشه (1376)- گزیده ادبیات معاصر (1379) و حکایت سندباد بحری (1379)- مجموعه داستان ماجرای‌آن‌شب (1381) و رمان‌های من، بابا و کماندو (1380) افسانه سهند و سندباد (1381) حضور (1381) نقش‌بندان (1384) این داستان ادامه دارد (1385) و مولوی (1385).

چنان که دیدید و خواندید در این بیوگرافی نامی از مجموعه داستان بابا بزرگ خوب من برده نشده است. (چرا؟!) در فهرست کتاب نام 24 داستان به توالی آمده است و مجموعه‌ای با 374 برگ شکل گرفته است. برای آشنایان با آثار عابدی، چند نام آشنا در این فهرست خودنمایی می‌کند: غم این خفته چند ص 17- رویای شرقی ص 117- آن سوی مه ص 229، اما نکته‌ی اصلی شاید جای دیگری نهفته است.

کسانی که افتخار آشنایی قبلی با آثار داریوش عابدی را دارند، پس از دیدن فهرست کتاب متوجه خواهند شد که داستان‌های مجموعه داستان آن سوی مه، غم این خفته چند و رویای شرقی در این مجموعه نیز حضور دارند. تکرار داستان‌های یک مجموعه در مجموعه‌ای دیگر به خودی خود بد نیست چرا که هر از گاهی یک نویسنده با گزینش برخی از داستان‌های خود دست به چاپ یک مجموعه می‌زند. این داستان‌ها گاه شامل داستان‌هایی است که با اقبال عمومی روبرو شده‌اند یا داستان‌هایی هستند که خود نویسنده از سایر آثار خویش بهتر می‌داند و با گزینش و جمع‌آوری آنان به علاقمندان آثارش هدیه‌ای ارزشمند می‌دهد.

در هیچ کجای مجموعه داستان "بابا بزرگ خوب من" به این مهم اشاره نشده است که مجموعه حاضر شامل داستان‌های پیشین نویسنده است؟! این عمل در افواه عمومی

موجب تشکیک می‌شود و خواننده را به تأمل وامی‌دارد که چه کسی در نهایت از این کتاب‌سازی بهره می‌برد؟ چرا ناشر محترم با آگاهی کامل از این عمل، دست به چنین اقدامی زده است؟ آیا در راستای نشر، که کاری فرهنگی است و در آن با افرادی روبرو هستیم که حداقل سواد خواندن و نوشتن را دارند، چنین عملی صحیح است؟

همه می‌دانند کتاب‌سازی کار کسانی است که یا توانایی نوشتن ندارند و یا پس از مدتی تمام می‌شوند و دیگر توانایی دست به قلم شدن ندارند، حال با توجه به عمل نه چندان زیبا و غیرفرهنگی و غیر حرفه‌ای ناشر و نویسنده‌ی محترم، کدامیک از گزینه‌های فوق برای آقای داریوش عابدی مصداق دار؟

شايد زيباترين داستان اين مجموعه كه با ايهام و ايجاز خود مي‌تواند الگويي براي داستان نويسان جوان باشد همان داستان «موش» است.

خوشبختانه یا متاسفانه آقای عابدی به لطف حضور در مرکز آفرینش‌های ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تمام ابزارهای لازم برای چاپ و نشر کتاب را در اختیار دارد. ایشان بی نیاز از رفت و آمدهای مکرر در راه‌پله‌های اداره ارشاد و اخذ مجوز چاپ در روزهای طولانی هستند و تنها با یک تلفن می‌توانند تمامی درها را به روی خود باز کنند. حال که ایشان توانایی انجام چنین کارهایی را دارد چرا از انرژی و توانایی خویش برای به چاپ رساندن آثار نویسندگان جوان و نوقلم استفاده نمی‌کنند تا علاوه بر اجر اخروی، از مزایای مادی و معنوی چنین حمایت‌هایی بهره مند شوند؟ آیا چنین کاری شایسته‌تر و بهتر از کتاب‌سازی نیست؟

نگاهی به داستان‌های این مجموعه:

شاید زیباترین داستان این مجموعه که با ایهام و ایجاز خود می‌تواند الگویی برای داستان نویسان جوان باشد همان داستان «موش» است. نگاه نویسنده با توانایی کامل عیناً به دوربین عکاسی ماننده است که تصویرها را در یک لحظه شکار کرده و از دخالت بی‌مورد در داستان پرهیز کرده است. داستان در نهایت ایجاز و با بهره‌مندی از ایهام، شخصیت مردی به ظاهر متشرع را به نقد می‌کشد که از دین تنها به ظواهر آن -آن‌هم نکاتی که متضمن سرمایه‌گذاری ریالی برای او نباشد- اهمیت می‌دهد. صحنه‌هایی چون ... «لحظه‌ای دیگر پشتش به مسجد و مردم بود» ص 80 و یا «عکس شهید را روی لکه سیاه بخاری گذاشت» در ص 81، با نمایش طرز تفکر ضد قهرمان داستان، به خوبی بیانگر قلم مستعد این نویسنده است.

دو داستان خط و جاش با عبارات و ترکیبات جدیدی چون " بلاتکلیفانه" ص 192 و "کیها" ص 193 و" هولت داد" ص 301 و " بیا و امشب همراه من بیا" ص 294 و "تردید او را کاملاً در میان چنگال‌های قوی خود گرفته بود" ص 299، نشان‌دهنده‌ی آن است که متن موجود به شدت از عدم ویرایش صحیح رنج می‌برد! این موضوع در حالی است که نام یک ویراستار (یوسف سرشار) در ابتدای مجموعه نشسته است. در این داستان‌ها، عدم نقطه‌گذاری صحیح و تکرار برخی کلمات و حروف، خواننده را وامی‌دارد که آن را نیمه تمام گذارد. خط، چهره‌ای فکاهی از یک طنز تلخ است، رونوشتی فکاهی از طنزی که می‌کوشد خود را به نوشته‌های عزیز نسین، مشابه سازد. در داستان انشعاب که ادامه‌ی همان تفکر خط است به رودست خوردن آدمی نه چندان سیاسی از سیاست و سیاست مداران روبرو هستیم. این داستان‌ها که محصول زمانی خاص بوده‌اند شاید در زمان خود قابل تامل بودند و اینک گرچه همان اتفاق‌ها بارها به اشکال دیگر رخ خواهد داد اما متاسفانه به علت بی‌دقتی و ناپختگی اثر، تاریخ مصرف خود را از دست داده‌اند.

اضـافه خدمت و تنهـایی بیشتر شبیه یک طرح داستان ناپخته‌اند. شاید نویسنده این طرح‌ها را برای زمانی دیگر گذاشته بود اما به سبب آماده شدن مجموعه با جمع‌بندی سر و ته‌شان، نام داستان بر آن نهاده است.

داستان بابا بزرگ خوب من با بهره‌گیری از جریان سیال ذهن به پیش می‌رود، این سبک برای نویسنده -در همان سال‌ها- حرکتی رو به جلو و در خور تأمل بوده که امروزه دیگر چیز جدیدی نیست. بیان ماوقع از زبان کودکی که با پس و پیش کردن خاطرات و یادآوری آن‌ها به خواننده اطلاعات می‌دهد، آن‌هم به صورت درهم و آشفته، به خوبی تداعی‌گر ذهن آشفته‌ی قهرمانِ داستان است. استفاده درست از تکنیک، در جهت خواست و اراده‌ی نویسنده، و بهره‌گیری از لوازم نویسندگی برای پیشبرد بهتر داستان، به خوبی در بابا بزرگ خوب من به نمایش گذاشته شده است.

در داستان رویای شرقی نویسنده‌ای به نام "منصور شرقی" به خودفروشی قلمی دست زده است. وی که جز برای نان نمی‌نویسد در کابوس‌هایش، قلم را دار خود می‌بیند و لبخند رضایتی که از این بردار شدن دارد، وی را به آرامش می‌رساند. در جایی از داستان، زن نویسنده می‌گوید «حیف تو نیست که طبق خواسته این و اون داستان می‌نویسی» و نویسنده در پاسخ می‌گوید «ما هم باید یه جوری نون بخوریم» ص 129. همه‌ی افراد سفارشی نویس چنین توجیهاتی برای نوعِ نوشتن خود دارند اما عجیب است که این نویسنده دچار همان کابوس‌هایی می‌شود که یک نویسنده‌ی سیاسی نویس ویا دگراندیش باید دچار آن می‌گردد! این کابوس‌ها متعلق به کسانی است که زیر یوغ استبداد هستند و دست‌های ناپیدایی نمی‌گذارند آنچه را وی دیده و یا شنیده به رشته تحریر درآورند. نویسنده‌ی حاضر در رویای شرقی، علیرغم نام ظاهری‌اش یعنی منصور شرقی، نه شرقی است و نه منصور! او در زندگی‌اش شکست خورده است و به هیچ نصرتی دست نیافته و از دیگر سو، کابوس‌های شبانه‌اش بیشتر به دادگاه‌های انگیزاسیون و فرجام عالمان و یا ساحران در جایی غیر از شرق شبیه است.

رؤياي شرقي قصه‌ي بي‌انجام غرق شدن كساني است كه تنها نام نويسنده را با خود يدك مي‌كشند و از رسالت قلم و نويسندگي چيزي همراه خود ندارند.

رویای شرقی قصه‌ی بی‌انجام غرق شدن کسانی است که تنها نام نویسنده را با خود یدک می‌کشند و از رسالت قلم و نویسندگی چیزی همراه خود ندارند. شاید بهتر بود عنوان "کابوس‌های شرقی" به جای رویای شرقی بر تارک این داستان می‌نشست.

در داستان خانه پر صدا به خانه‌ی کوچکی می‌رویم که ساختمان‌های مرتفع آن را به شدت می‌فشارند و کم‌کم راه تنفس آن را می‌بندند. این داستان حکایت کننده‌ی روزگار تلخ تنهایی پیرمردی است که نتوانسته و یا ناخواسته است تا آخرین لحظات عشق خود را به همسرش ابراز نماید! او که پسر خویش را در سن بیست سالگی از خانه رانده تا از وی مردی بسازد، حالا که به وی نیازمند است، باید برای دیدن فرزند خود به گورستان برود. داستان خانه پر صدا قصه‌ی تلخ تنهایی آدم‌هایی است که همه کسان و اطرافیان خود را بی‌رحمانه از خویش می‌رانند و زمانی به اشتباه خود پی می‌برند که دیگر دستی برای کمک و یا نوازش به سوی آنان دراز نخواهد شد.

«آنچه خود داشت» داستانی است که با کمی کوشش می‌توانست چیز بهتری از آب درآید. اولین نکته این است که نام داستان هم موضوع و هم پایان آن را برای خواننده لو می‌دهد و این مساله چیزی نیست که نویسنده‌ای خواهان آن باشد. مردی با دیدن یک فیلم عاشق چشمان زیبای زن هنرپیشه می‌شود و این چشمان زیبا برای او سخت آشناست و عاقبت در یک رویارویی ناخواسته درمی‌یابد که این چشمان آشنا، همان چشمان همسرش است که در لابلای چرخ زندگی و فشار کار به فراموشی سپرده است.

نامگذاری نامناسب را بگذارید کنار. پایان نه چندان دلچسبِ داستان، آن وقت خواهید دید که متاسفانه این سوژه حرام شده است. انتخاب نامی غیر از آنچه که هست، می‌توانست به غافلگیری پایانی داستان قوت بخشد اما با شکل کنونی و با پایان بندی نامناسب، آنچه خود داشت یک داستان معمولی است.

در داستان «بمباران» قصه‌ی فرار انسان از سرنوشتِ محتوم خویش به نمایش در آمده است. نویسنده با استفاده از جریان سیال ذهن خاطرات دختر بچه‌ای را به خواننده ارائه می‌کند که با پدر و مادر خود از ترس بمباران شهرها می‌گریزند. مادر و پدر دخترک در سانحه تصادف جان می‌دهند و سرپرستی دخترک به دایی و زن دایی او سپرده می‌شود که مؤمن بوده و از تهاجم و بمباران دشمن هراسی به دل راه نداده‌اند.

با دانستن موضوع و قصه‌ی این داستان، می‌توان فهمید که وجه تبلیغاتی داستان، بیش از بخش عقلایی آن نمایان است. نویسنده با کشتن پدر و مادر دخترک که پایبندی چندانی به انقلاب ندارند، وی را در آغوش کسانی می‌اندازد که هم مومن و با تقوا هستند و هم در زیر بمباران و موشک باران دشمن بعثی، حاضر به گریز از شهر نیستند. شاید می‌شد با ایجاد صحنه‌هایی تاثیرگذار و گویا - به جای شعار دادن و ساخت شخصیت‌هایی به شدت سفید- این قصه را از حالت شعارگونه‌ی آن رهایی بخشید و داستانی ساخت که تاریخ مصرف نداشته باشد، چرا که ماندگاری چنین داستان‌هایی حتا با افزودن مواد نگهدارنده نیز کوتاه است.

در نوشتن و استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن دو داستان بابا بزرگ خوب من و بمباران مشابه هستند اما آن چه این دو داستان را متمایز می‌کند، هدف آن‌هاست. جانبداری نویسنده و پررنگ ساختن اشخاص سفید در داستان بمباران، دلنشین نیست ولی در داستان بابابزرگ... این امر ضربه‌ای به داستان نمی‌زند.

در داستان «ورقه استخدامی»، جای پای نویسنده سخت مشهود است و دخالت بیش از حد راوی، متن را سنگین ساخته است. راوی به جای آگاهی‌رسانی از احوالات شخصیت اصلی داستان، به دخالت در آن می‌پردازد. در ورقه استخدامی، شاید نویسنده کوشیده است زوایای روحی فردی را که نمی‌تواند در یک سیستم نظام‌مند، پایدار بماند به نمایش گذارد. ولی در پایان آنچه حاصل می‌شود نمایش فردی است که تعادل روحی چندانی ندارد و جز به منفعت مادی به چیز دیگری نمی‌اندیشد، حتی در شغل آزاد و جدیدش که از نظم و قانونِ چندانی پیروی نمی‌کند! سوژه‌سوزی در داستان ورقه استخدامی نیز دیده می‌شود چرا که نویسنده به جای ساختن یک ضد قهرمان از شخصیت اول داستان خویش، می‌توانست از وی یک قهرمان واقعی بسازد. آنجا که قهرمان داستان به علت‌های مختلف از استخدام رسمی سر باز می‌زند -در حالی که به آن نیاز دارد- می‌شد با دلایلی جز آنچه که در داستان فعلی آمده است از وی شخصیتی به وجود آورد که از دورنگی، بی‌هویتی و مادیگری ضد قهرمان فعلی، کیلومترها دور باشد.


نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692