• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • بررسی بهترین داستان‌های کوتاه جهان داستان «خانه‌ی ارواح» نویسنده «ادلین ویرجینیا استفن»؛ «روح‌الله سیف»

بررسی بهترین داستان‌های کوتاه جهان داستان «خانه‌ی ارواح» نویسنده «ادلین ویرجینیا استفن»؛ «روح‌الله سیف»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

بررسی بهترین داستان‌های کوتاه جهان داستان «خانه‌ی ارواح» نویسنده «ادلین ویرجینیا استفن»؛ «روح‌الله سیف»

هر ساعتی که بیدار می‌شدی دری بسته می‌شد. زوج شبح‌آسا دست در دست از اتاقی به اتاقی می‌رفتند، چیزی برمی‌داشتند، دری را می‌گشودند، مطمئن می‌شدند.

زن گفت: «اینجا گذاشتمش.» و مرد افزود: «آه، ولی، اینجا هم همین طور!» زن زیر لب گفت: «طبقه‌ی بالاست.» مرد زمزمه کرد: «و توی باغ.» گفتند: «آهسته، وگرنه بیدارشان می‌کنیم.»

ولی چنان نبود که ما را بیدار کنند. آه، نه. کسی می‌توانست بگوید: «دارند دنبالش می‌گردند. دارند پرده‌ها را می‌کشند.» یا آن را بر کاغذی چند بخواند. کسی مطمئن می‌شد، «الان پیدایش کردند.» و قلمش را در حاشیه‌ی کاغذ از نوشتن باز می‌داشت و آنگاه، خسته از خواندن، آدم می‌توانست برخیزد و به چشم خود ببیند، خانه سراسر خالی، درها نیمه باز، فقط نغمه‌ی رضایتمندانه‌ی دارکوب‌ها و صدای ناله‌ی ماشین خرمن کوب که از مزرعه میامد. «برای چه به اینجا آمدم؟ چه را می‌خواستم بیابم؟ دست‌هایم خالی بود. پس شاید در طبقه‌ی بالاست؟» در انباری زیر شیروانی سیب بود. پس دوباره برویم پایین، باغ مثل همیشه خاموش، فقط کتاب روی علف‌ها افتاده بود.

ولی آن‌ها آن را در اتاق پذیرایی یافته بودند. نه اینکه آدم می‌توانست هرگز آن‌ها را ببیند. قاب پنجره‌ها سیب‌ها را منعکس می‌کردند، گل‌ها را منعکس می‌کردند. همه برگ‌ها در شیشه سبز بودند. اگر به اتاق پذیرایی می‌رفتند، تنها سیب طرف زردش را بر می‌گرداند. با این وجود، لحظه‌ی بعد، اگر در باز می‌شد، گسترده روی کف اتاق، آویخته بر دیوارها، معلق از سقف- چه؟ دست‌هایم خالی بود. سایه از قالی گذشت. از ژرف‌ترین چاه‌های سکوت، دارکوب خروش نغمه‌ای را سر داد. نبض خانه به نرمی می‌طپد «امن، امن، گنج مدفون است. اتاق...». طپش نبض ناتمام ماند. آه، آیا این گنجِ مدفون بود؟

لحظه‌ای بعد، روشنی محو شده بود. پس بیرون در باغ؟ اما درخت‌ها در برابر یک پرتو سرگردان خورشید، تاریکی می‌گستردند. پرتوی که در جستجویش بودم چه زیبا، چه نادر، خرامان در فراسوی زمین فرو می‌رفت و همیشه در پشت شیشه می‌سوخت. مرگ، شیشه بود. مرگ بین ما بود. نخست سراغ زن رفته بود، صدها سال قبل، خانه را متروک گذاشته بود، پنجره‌ها را مهر و موم کرده بود، اتاق‌ها تاریک شده بودند. مرد ترکش کرد، رفت به شمال، رفت به مشرق، گردش ستاره را در آسمان جنوب دید. به دنبال خانه گشت، آن را در زیر تپه‌های سرسبز یافت. ضربان خانه با شادی می‌زد: «امن، امن، امن. گنج مال شماست.»

باد در بالای خیابان می‌غرد. درخت‌ها خم و به این سو و آن سو کج می‌شوند. پرتو ماه در باران، وحشیانه ترشح می‌کند و در هوا می‌پاشد. اما پرتو چراغ از پنجره مستقیم می‌افتد. شمع سخت و خاموش می‌سوزد. زوج شبح‌آسا در خانه این سو و آن سو می‌روند، پنجره‌ها را باز می‌کنند، زمزمه می‌کنند که ما بیدار نشویم، آن‌ها سرورشان را باز می‌جویند.

زن می‌گوید: «اینجا می‌خوابیدیم.» و مرد می‌افزاید: «بوسه‌های بی‌شمار.» «قدم زدن در سپیده دم» «نقره میان درخت‌ها.» «طبقه‌ی بالاست» «در باغ» «وقتی تابستان آمد» «در زمستان موسم برف» در فاصله‌ای دور، درها بسته می‌شوند، آرام مثل ضربان قلب به هم می‌خورند. نزدیک‌تر می‌آیند. در آستان در می‌ایستند. باد می‌تازد، باران بر شیشه‌ی نقره می‌غلتاند. چشممان تاریک می‌شود. صدای پایی در کنارمان نمی‌شنویم. زنی را نمی‌بینیم که شنل شبح آسایش را باز می‌کند. دست‌های مرد بر فانوس سایه می‌زند. نفس زنان می‌گوید: «نگاه کن. در خواب عمیق. عشق روی لب‌هایشان.»

خم می‌شوند. فانوس نقره‌ای را بالای سر ما نگه می‌دارند و نگاهی طولانی و ژرف می‌اندازند. مکثی طولانی می‌کنند.

باد مستقیم می‌تازد. شعله، اندکی خم می‌شود. پرتو وحشی مهتاب هم از کف اتاق و هم از دیوار می‌گذرد، و در تلاقی، چهره‌های خم شده را پر از لکه می‌کند، چهره‌های اندیشناک، چهره‌هایی که خوابیده‌ها را می‌کاوند و سر و روی پنهانشان را می‌جویند.

قلب خانه با غرور می‌زند: «امن، امن، امن.» مرد خمیازه می‌کشد، «سال‌های دراز» «باز مرا پیدا کردی» زن زیر لب می‌گوید: «اینجاست. خوابیده. در باغ کتاب می‌خواند. می‌خندد، سیب‌ها را در اتاق زیر شیروانی می‌غلتاند. گنجمان را اینجا رها کردیم.» خم می‌شوند، نورشان پلک را از چشمم بالا می‌زند. نبض خانه وحشیانه می‌زند: «امن، امن، امن!» من بیدار می‌شوم، و فریاد می‌زنم: «آه، این است گنج مدفون شما؟ نوری در دل.»

آفتاب شب، مترجم: سعید سعیدپور، چاپ اول زمستان ۷۰، خانه آفتاب.

ادلین ویرجینیا استفن در ۲۵ژانویه ۱۸۸۲درخانه شماره ۲۲هاید پارک‌گیت که متعلق به مردی اهل ادب بود به دنیا آمد. ویرجینیا در سن نه سالگی، به همراه برادرش توبی، بر آن شدند تا در خانه، یک روزنامه تولید کنند. آن‌ها برای روزنامه خود، نام «هاید پارک‌گیت نیوز» را برگزیدند. در این روزنامه خانوادگی، آن‌ها به درج مقالات مختلف، گزارش از رویدادهای هفتگی، میهمانی‌هایی که برگزار می‌شد و به طور کلی دیدگاه‌های خاص خود نسبت به اقوام دور یا نزدیک پرداختند.

پدر و مادر، به شدت به مطالعه این روزنامه علاقه‌مند بودند. این کار باعث شد تا ویرجینیا در همان دوران دریابد که به داستان‌نویسی علاقه‌مند است. این روزنامه، تا سالیان متمادی، به طور مستمر تولید شد. حتی زمانی که توبی از این کار دست کشید، ویرجینیا به انجام کار ادامه داد.

در سال ۱۹۲۲، اولین رمان بلند ویرجینیا «اتاق جاکوب» توسط انتشارات هوگارت منتشر شد. این اثر، شهرت زیادی برای او به همراه داشت. ویرجینیا، در پی آن، بر آن شد تا رمان «خانم دالووی» را بنویسد. این اثر، در ۲۳آوریل ۱۹۲۴، توسط انتشارات کامان دیور منتشر گردید.

در ژوئن ۱۹۲۵تا دسامبر ۱۹۲۸، رمان «به سوی فانوس دریایی» را نوشت. در آن زمان، ویرجینیا به فکر نوشتن رمان «خیزاب‌ها» افتاد.

طبق نظر بسیاری از منتقدین، دو رمان «به سوی فانوس دریایی» و «خیزاب‌ها»، بهترین آثار وولف به حساب می‌آیند. «اورلاندو»، «فلاش» «سرگینی» دیگر آثار او بودند؛ که در طی سال‌ها بعد خلق شدند.

عاقبت، صبح روز ۲۸مارس ۱۹۴۱ویرجینیا به اتاق خود رفت. دو نامه نوشت: یکی برای لئونارد و یکی برای ونسا. در آن نامه‌ها توضیح داد که صداهایی را می‌شنود، و هیچ‌گاه بهبود نخواهد یافت و دوست ندارد زندگی لئونارد را بیش از این، نابود سازد. نامه‌ها را روی بخاری اتاق نشیمن گذاشت، و ساعت ۳۰/۱۱از خانه بیرون رفت. چوبدستی پیاده‌روی‌اش را با خود برداشت و به سمت رودخانه حرکت کرد. (لئونارد بر این باور است که احتمالاً قبلاً نیز یک بار سعی کرده بود خود را غرق کند.) نزدیک رودخانه سنگ بزرگی را برداشت و داخل رودخانه شد...

ویرجینیا ولف از پیشگامان جریان سیال ذهن می‌گوید: «سبک نوشتاری سنتی پیشین، انعکاسی غیر واقعی از زندگی دور و بر ماست. زندگی چراغ‌های پر زرق و برقی که منظم چیده شده تا همه جا را روشن کند، نیست، بلکه تنها هاله‌ای محو است که ما را از ابتدای خودآگاهیمان تا انتها در بر می‌گیرد.»

اهم ویژگی‌های آثار جریان سیال ذهن عبارت‌اند از:

«در داستان جریان سیال ذهن، تداعی آزاد که خود متشکل از تداعی معانی است، کاربرد چشمگیری دارد و تا حد زیادی استحکام روایت داستان بویژه در لایه‌های پیش گفتاری به صحت و قوام این تداعی‌ها بستگی دارد.»

- روایت و شیوه‌ها و تکنیک‌های آن شامل تک گویی درونی مستقیم، تک گویی درونی غیر مستقیم، دیدگاه دانای کل و حدیث نفس می‌شود.

- زبان در سه مقوله ابهام، شعرگونگی و ترفندهای نزدیک کردن زبان داستان به زبان ذهن است.

- داستان‌های جریان سیال ذهن به مثابه خود زندگی نویسندگان آن است.

دکتر محمدعلی محمودی در مقاله‌ای تحت عنوان «تداعی و روایت جریان سیال ذهن» بر این عقیده است که: «در داستان جریان سیال ذهن، تداعی آزاد که خود متشکل از تداعی معانی است، کاربرد چشمگیری دارد و تا حد زیادی استحکام روایت داستان به‌ویژه در لایه‌های پیش گفتاری به صحت و قوام این تداعی‌ها بستگی دارد.» و «تداعی آزاد متشکل از زنجیره‌های به هم پیوسته از تداعی معانی است». به این معنی که با شنیدن صدایی یا حتی بو یا یک نت موسیقی، خاطراتی در ذهن مخاطب فراخوانی و یادآوری می‌شود.

«در داستان جریان سیال ذهن، نویسنده به جای توصیف وقایع، احساسات و افکار شخصیت‌ها را درست در لحظه‌ی وقوع و در عین تپش حیاتشان در ذهن به چنگ می‌آورد و با نمایش آن‌ها خواننده را در تجربیات ذهنی شخصیت‌ها و فرایند آفرینش داستان سهیم می‌کند.»

که البته به نظر می‌رسد لازمه‌ی به وقوع پیوستن این جریان، داشتن خاطرات یا وجوه مشترکی است که نویسنده با استفاده‌ی تعمدی از آن‌ها بتواند موجبات تداعی ذهنیات خود یا شخصیت‌های داستان، به واسطه‌ی استفاده از این وجوه عینی گردد. هر چند لازم نیست نویسنده به بیان صریح ارتباط تداعی‌ها بپردازد و تنها با بیان زمینه‌ی تداعی و آنچه تداعی شده است فهم تداعی را به مخاطب واگذار کند، اما وجود زمینه‌هایی که از پیش با مخاطب خود به اشتراک نهاده است؛ که ‌گاه حاصل اسطوره‌ها، آداب و رسوم و سنت‌هاست و گاه پیشینه‌ای است از متون دیگر نویسنده در ذهن مخاطب که به نوعی ارتباط بینامتنی را منجر می‌شود، لازم و ضروری است. در صورتی عدم وجود این اشتراکات، تصاویر کاملاً شخصی شده و به شیوه‌ای خشک و بی‌روح در داستان پیاده می‌شوند و از عنصر اساسی تداعی خالی خواهد شد.

داستان خانه‌ی ارواح را بدون شک باید در زمره‌ی داستان‌های جریان سیال ذهن به حساب آورد. داستانی که خانم وولف با بهره گیری از عنصر تخیل و با تاکید بر تداعی تصاویر و جملات، سعی داد ذهنیات شخصی خود و شخصیت‌های اثیری داستانش را به مخاطب خاص خود منتقل کند. از شاخصه‌های مهم داستان خانه‌ی ارواح که در دیگر آثار ویرجینیا وولف هم به چشم می‌خورد، «... تکنیک دیدگاه در مقطع زمان است دیدگاهی که با چنان ظرافت استادانه‌ای پرورانده شده که می‌تواند در یک دیدگاه اشخاص، اشیاء و زمان‌های گوناگون یک داستان باشد.» (سعیدپور، آفتاب شب، ص ۳۷).

خانم وولف در داستان حاضر با بهره‌گیری از این تکنیک و با جابجا کردن دیدگاه از زوایای مختلف، ذهن مخاطب را به چالش کشیده و چونان کارگردانی که از زوایای مختلف صحنه را به نمایش می‌کشد، دوربین به دست، گوشه گوشه‌ی خانه‌ای قدیمی را به مخاطب می‌شناساند. گاه از دیدگاه یک نظاره‌گر، خانه، خود، زوج اثیری، فرزند و گاه در زمان حال و گاهی هم گذشته. البته ذهن مخاطب خاص است که با تجمیع این تصاویر و جملات و سرنخ‌ها می‌تواند به اصل داستان پی ببرد و از این چشمه، سیراب گردد.

در داستان‌هایی از این دست، از ابتدا تا انتهای داستان شاهد نقاط اوج فراوانی هستیم که به نحوی حتی می‌توان گفت که داستان در اوج شروع شده، جریان می‌یابد و در اوج نیز پایان می‌پذیرد. اوجی که نه به لحاظ خاص بودن اتفاقات بوجود آمده است، بلکه حاصل تنوع دیدگاه یا به نوعی ابهام در تشخیص دیدگاه است. نویسنده با بیان جملاتی کوتاه و موجز، سر نخ‌هایی را به ذهن مخاطب متبادر می‌کند که تداعی‌گر تصاویری کاملاً ذهنی بوده و با بهره‌گیری از عنصر تخیل سعی در روشن کردن ماجرای داستان دارد. که می‌توان برای نمونه به مورد زیر اشاره کرد:

«زن می‌گوید: «اینجا می‌خوابیدیم.» و مرد می‌افزاید: «بوسه‌های بی‌شمار.» «قدم زدن در سپیده دم» «نقره میان درخت‌ها.» «طبقه‌ی بالاست» «در باغ» «وقتی تابستان آمد» «در زمستان موسم برف» در فاصله‌ای دور، درها بسته می‌شوند، آرام مثل ضربان قلب به هم می‌خورند.»

با بررسی ترجمه‌های مختلفی که از داستان فوق صورت گرفته است، می‌توان به ترجمه ناپذیر بودن داستان‌های جریان سیال ذهن پی برد. تفاوت‌هایی که در این ترجمه‌ها مشاهده می‌شود، ناشی از پیچیده بودن متن و زبان انحصاری این داستان‌هاست که بیشتر به شعر شبیه است و در مسلخ ترجمه ارزش و ابهت خود را از دست می‌دهد.

»Safe، safe، safe، «the heart of the house beats proudly. «Long years--» he sighs. «Again you found me.» «Here،she murmurs، «sleeping; in the garden reading; laughing، rolling apples in the loft. Here we left our treasure--» Stooping، their light lifts the lids upon my eyes. «Safe! safe! safe!» the pulse of the house beats wildly. Waking، I cry «Oh، is this your buried treasure؟ The light in the heart«.

قلب خانه با غرور می‌زند: «امن، امن، امن.» مرد خمیازه می‌کشد، «سال‌های دراز --» «باز مرا پیدا کردی» زن زیر لب می‌گوید: «اینجاست. خوابیده. در باغ کتاب می‌خواند. می‌خندد، سیب‌ها را در اتاق زیر شیروانی می‌غلتاند. گنجمان را اینجا رها کردیم--» خم می‌شوند، نورشان پلک را از چشمم بالا می‌زند. نبض خانه وحشیانه می‌زند: «امن، امن، امن!» من بیدار می‌شوم، و فریاد می‌زنم: «آه، این است گنج مدفون شما؟ نوری در دل.» (سعیدپور، آفتاب شب، ص ۳۷).

نبض خانه با غرور می زند: ‌ «امن. امن. امن.» مرد آه می‌کشد: ‌ «سال‌های طولانی، دوباره مرا پیدا کردی.» زن نجوا می‌کند: «اینجا می‌خوابیدیم، در باغ کتاب می‌خواندیم، می‌خندیدیم، سیب‌ها را در اتاق زیر شیروانی غلت می‌دادیم. گنجمان را در اینجا گذاشتیم.» خم می‌شوند. نور چراغشان پلک‌هایم را می‌گشاید. نبض خانه وحشیانه می‌زند: «امن! امن! امن!» بیدار می‌شوم و فریاد می‌زنم: ‌ «آه، گنج مدفون شما این است؟ نوری در دل.»

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692