یادداشتی درباره ی فیلم " من دیگو مارادونا هستم" ساخته ی بهرام توکلی/ مسعود ریاحی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

یادداشتی درباره ی فیلم   من دیگو مارادونا هستم   ساخته ی بهرام توکلی

" زوال واقعیت و یک شوخی جدی "

من دیگو مارادونا هستم ، یک اثر پست مدرنیستی با نگاهی انتقادی و با رگه هایی از اندیشه های ابزورد است. البته فیلم دچار ابزورد نیست بلکه تلاشش برای نشان دادن یک فضای ابزورد است ، فضایی که آدم های آن در حال لولیدن در بیهودگی و مسخرگی اتفاقات زندگی شان هستند . یک طنز به ظاهر سطحی و سرگرم کننده با محتوا و مضمونی پنهان در پشت پرده های سینما . اثری که شاید در نگاهی سطحی و گذرا چیزی جز یک شوخی با مفهوم داستان و روایت نباشد ، زیرا فرمی که کارگردان برای روایت گری انتخاب می کند ، فرم داستانی در باره ی داستان است ، زندگی یک نویسنده در میان کاراکتر ها و اتفاقات داستانش . این تفاوت جسورانه ی روایت گری ، از نوع تفاوت برای تفاوت نیست بلکه تفاوتی برای انتقال انتقادی وسیع به مواد و عناصر نمادین موجود در همان داستان است . این نگاه انتقادی از شخصیت سینمایی خود کاراکترهای موجود در فیلم شروع می شود و به ارتباطات میان افراد جامعه ، دولت ، خانواده و … ختم می شود .

 

 

بازیگران در این فیلم با اغراق و غلو در نقش های کلیشه ای که در فیلم های گذشته شان تا به امروز تقریبا پایدار و ثابت بوده است ، کلیشه ی خودشان را به هجو می کشند و از بیرون به خود نگاه می کنند ( صابر ابر همیشه بغض آلوده و نیمه گریان و یا آماده برای گریه ، بابک حمیدیان همیشه آشفته و مشوش و پریشان ، جمشید هاشم پور آن رامبوی زخمی با دیالوگ های قرص و محکم و قهرمان بازی های زینال بندری وار که در اینجا صدایش به زور بیرون می آید ) . انتقاد به شکل گیری داستان هایی پیچیده در زندگی روزمره با بهانه هایی به سادگی خوردن یه سنگ به شیشه و شکستنش که منتهی به چندین قتل و اعدام و … می شود و در نهایت انتقادی به فیلم های سطحی و کلیشه ای این روزهای سینمای ایران که تعدادشان کم نیست ، فیلم هایی که به هوش مخاطب اعتمادی ندارند که هیچ ، گاهی به شعور او توهین می کنند ( صحنه ی افتادن بابک حمیدیان روی کاه و یونجه که جلوی پرده های سینما ریخته شده و نجات خنده دارش از مرگی که قرار بود سرنوشت او باشد ) البته این انتقاد به سمت مسئولین تصمیم گیرنده درباره ی سینما نیز می رود که اصرار به داشتن پایانی خوش و خرم و سفید نمایی در یک اثر هنری هستند . تصویر نمادینی که کارگردان از آدم های داستانش می دهد ، تصویری با فضای ابزورد و یک مسخرگی تلخ است ، البته ابزورد در معنای عبث و بیهوده ی آن و نه پوچ گرایانه بودن . درگیری های فیزیکی و روانی عبث با بهانه هایی سطحی و پیش پا افتاده ، آدم هایی درمانده در سطح زندگی روزمره ، یک اشتراک طنز گون در حماقت و بروز آن در اشکال گوناگون و یک تعلیق بی نتیجه میان واقعیت و خیال . کاراکترهایی که توأماً حضور فیزیکی شان در یک زمان و مکان است ولی هریک برای خود دیالوگ می گویند ، دیالوگ هایی که گاهی نه ارتباطی نه با هم دارند و نه با مخاطب .

کارگردان با ساخت تعمدی این هرج مرج صوتی ، بلاهتی زیرکانه را در کاراکتر ها تزریق می کند ، بلاهتی که پوسته ای نازک از طنز می سازد ، طنزی کنایه آمیز به بافت تلخ خودش ، یه تناقض هدفمند میان واقعیتی تلخ با خیالی طنزگون و شوخی وار . یک باطل سازی واقعیت با تغییر خیالگون داستان و سرنوشت محتوم آدم ها ، همچون مارادونا ای که واقعیت را رو به زوال می کشاند و دستش را دست خدا می نامد ، یک تغییر طنزگون آشکار و یک تحریف و انکار وقیحانه از واقعیت ، مارادونا در واقعیت رویا هایش زیست می کند و همه چیز را تا ته اش می رود تا آخر خط .

منبع: روزنامه ابتکار

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692