جلوه های عشق در مجموعه شعر"پریشان سالگی" اثرِ صبا کاظمیان سلبی ناز رستمی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

   «پریشان سالگی»سومین مجموعه شعر صبا کاظمیان است که شامل چهل و نه قطعه شعر سپید در 63صفحه ،توسط ناشر تخصصی شعر، فصل پنجم منتشر شده است. مجموعه ای که درحقیقت کامل کننده ی«رودهای بی خانه» می باشد. تاکید شاعر بر اندیشه ، عاطفه علاوه بر کردار عاشقانه ،مارا بیشتر به شناخت احساسی وتحلیل ویژگی ها در حوزه ی آرمانی شاعر به عنوان یک زن رهنمون می کند.

   اشعار کاظمیان علاوه بر سادگی از تصویرهای هنری، لحن تعارف آمیز عاشقانه، احساسات رقیق همراه با افسوس و دریغ ، تم های برخاسته ازخجالت وحیا، دلجویی، خواهش ودرخواست و عینیت بخشیدن به اندیشه های انتزاعی و نماد پردازی به مفهوم بهره جستن از عناصر ادبی برای القای مفاهیم به ذهن مخاطب بر مبنای همین خصیصه ستودنی می کند. گاهی نیز در اشعارش نابودی را بر زندگی ترجیح می دهدکه البته این طرز تفکر و شیوه ی نرم احساسی نمی تواند حقد وکینه ی زنان امروزی باشد که همه چیز را از دریچه ی بدبینی و افسردگی بنگرند و خود را از هر گونه شادی های مسرت بخش تهی نمایند.

   «پریشان سالگی»نام تامل برانگیزی داردکه از همین زوایا نیزمی توان تصاویر بکر، رگه های قوی تخیل،رویکردهای نوستالوژیکِ بسیارموثر رابرتارو پوداین مجموعه احساس کرد.شعری آبستن عشقی افلاطونی که ازجهان بینی و فلسفه ای خاص سرچشمه می گیرد که به سادگی نیز تاویل پذیر نیست. بی گمان آفرینش این اندیشه را اینگونه نیز می توان ارزیابی کرد:

الف.اینکه شعرچگونه دراختیار شاعر قرارگرفته که فهم و درک آن از مسائل ریز روزمره ،مخاطب را آگاهانه با نسخه های مختلفی ازحال و هوای های زندگی روبرو می کند. مخاطبی که تخمه ی شعردر بن دندان هایش می شکند آیا اندیشه و احساساتش بیانگر نوعی از زبان بازی شاعرست یا شوق و علاقه وافر شاعری که به سادگی نمی تواند از کنار این خوشی و ناخوشی ها بگذرد. یا اینکه مخاطب تنها پوششی برای تن پوش این دغدغه هاست؟

ب. توجه کاظمیان به زندگی و عشق بی تردید از آموزه های اخلاقی و فلسفی که از زبان خود به عنوان یک مخاطب بهره می گیرد در حقیقت می تواند یک طرف قضیه باشد یا این بینش امکان پذیرنیست،مگر اینکه استعدادی ذاتی و فطری در بن مایه های اندیشه ی شاعر نهفته باشد؟!

ج. آیا تصویر روی جلد کتاب در صدد جان بخشیدن به عواطفی ست که در جستجوی رازهای شگفت انگیز وسر به مهر جهانی که جلوه های حیات بخش زندگی ،مرگ، عشق،جنگ،صلح و...کلام وی را متاثر ازپدیده هایی می کندکه همواره دستخوش تغییر و تحول است و یا به عبارت دیگر، بی ثباتی زندگی و عمر کوتاه آدمی ست که این چنین مخاطب را به خوش باشی پنهانی واز خلال آن به التذاذ از زندگی دعوت می کند؟البته شاعری که با مهارت تمام امور دنیوی واخروی را در هم تنیده و به این امر توجه می کند:«دریاب دمی که با طرب می گذرد» نمی تواند سطحی از روی امور زندگی گذشته باشد؟!

   درحقیقت شعر،هنر مواجهه ي ما با خودمان و به تبع آن مواجهه با جهانی ست که در برگشت پذیری معانی وپی بردن موجود در آن،نه با پوسته ی جان و بلکه با روح تنیده در مغزیا به عبارتی؛ضرورت گفتن ها وتجربه ی شنیدن ها را در ساده ترین معناپابه پای این شگردهای تصویری و حرکت های شتاب دهنده،چنان با مخاطب همراه وهمگام می کند که گویی این جسم فانی شاعر نیست که شعر را به آرامش،جنگ، مرگ، احساس، عشق و...ترغیب می کند،بلکه جهانی منبعث از روح و روانی ست که با زبانی نرم، موجز غنای محصول این هنر رابا هرگونه توصیف احساسی عاطفی، جوهر و عرض ، وحدت و کثرت، فرع و اصل را از هم جدا و آنگاه با حالتی هنرمندانه به تفاوت ها و تضادهای حاکم در شعر جهان نیز دامن می زند. کاظمیان این گونه شعله ی اشتیاق مخاطب را نه تنها درمعنا ،بلکه درظاهر نیزبه عنوان عنصر ضروری شعرکه نشان دهنده ی اهمیت آن در نزد شاعرمی باشد، بیان می کند.

   با دقت وبررسی دراین مجموعه شعر می توان جلوه های عشق را اساسی ترین موضوعی دانست که کاظمیان بدان پرداخته است.درونی ترین موضوعی که نمایانگر ظرایف ادبی، تشبیهات و استعاره ی بدیع ، خلاقیت در آفرینش تصاویر محسوس و جاندار که هرکدام به طریقی وصف حال شاعر از لحظه ها، رویدادها، گفته ها، کردارهای عاشقانه ای که با بیانی سمبلیک در آن ها مشهود است.

   جلوه های عشق دراشعار کاظمیان با جهان بینی ضد و نقیضی نیز روبروست. معتقدم که عشق گاهی دراشعار کاظمیان فرازمینی ست.گاهی نیز عاشقانه های صرفا"محدود به محبوب یا معشوق زمینی نیز با استناد به آن قسمت مهمی از این مجموعه که اختصاص به زن، مادر، همسر و در نهایت به عشقی می پردازد که نوع نگاهش را در این راستا شفاف تر بیان می کند. در«پریشان سالگی» عشق بیش از هر چیزی بی پرواست. انتخاب مضامین دراین دامنه بکر، طبیعی، گاهی نیز رام نشدنی ست. در حقیقت اسب چموشی که مدام احساس دلبستگی و وابستگی اش را از مرغزارهای دوردست سراغ می گیرد، از آب هایی آن دست که هیچ ذائقه ای آن را نچشیده باشد.

جلوه های بارز عشق :

1)محبوب

می ترسم همه چیز به عقب برگردد

آن جا که نوح ،

جفت ها را اشتباهی برد

ومردی در تماشای رفتن کشتی

غرق شد(ص 33)

   منظور از محبوب یا معشوق می تواند یک عشق سمبلیک نیز باشد. عشقی که با بیان "دوستت دارم" طوری در کنار هم قرار می گیرد که گویی هیچ چیز به اندازه ی آن ارزشمند نیست که محبوبش این گونه دریابد. کاظمیان باز گو کننده ی عشق های روشن ،شفاف، در عین حال بی پرواست. به وضوح جسارت در کنار بیم و ترس پدیدار گشته و ترس منبع عاطفه ای می شود که عشق امنیتش را فراهم می کند. کلماتی چون؛جفت، رفیق، محبوب،مردی و...،که هرکدام به شکلی ،طریقی تاثیر گذار زندگیش بوده است.

همیشه رازهایمان

از قلب هایمان بزرگتر بود

آه ،

جفت واقعی ام !

هنوز هم کسی

نسبت تورا

با عروسکم نمی داند.(ص37)

   هدف اززندگی و عشق درحقیقت دست یافتن به کمال است ومی توان اینگونه ارزیابی کردکه برای هر زنی"رویا"پروری و"رویا"پردازی یکی از راههای وصول به کمال است. رویاههایی که شاید بیشترین آن در خلسه صورت می پذیرد،اما به صورت مکاشفه نیز برای آن فرد اتفاق می افتد. به راستی که مقوله ی عشق تازه ترین و گسترده ترین عاملی ست که قدرت زمینی و فرازمینی دارد. کاظمیان با استفاده از همین قدرت ،عشق را با نگاه فراگیر خود و توجه به انواع آن از نظر اخلاقی با محیطی که در آن می زیسته، همسو می بیند.

2)همسر

   ازدیگر جلوه های بارز در مجموعه اشعار«پریشان سالگی»حضور چشم گیر استعاره های ست که در پیوند شاعر با عشق و زندگی تنها عنصرخالصی ست که بیش ترین ارتباط را با شعردارد. این گرایش گاهی چنان عقلانی می شود که در مشارکت عاطفه و احساس به نوعی دچار توهم می گردد.

مردی

که آبی رگ هایش

با بوسه های من می تپید

سرخ ،

تو نبودی!

رویای تو بود.(ص50)

البته مضامین عشق در اشعار کاظمیان هرچند از نوع حسی-عقلی ست،به هیچ وجه سهل الوصول نیست. چنان بالیده وبزرگ می شود که گویی عشق برای خودش چارچوبی دارد. تا آن جا که هر"دوستت دارم" دراشعارش محرک پویایی ،زیبایی ، زندگی، مرگ با عزت، عشق پاک و مقدس و...از هرگونه حسب الحال های متظاهرانه دور گشته و بصیرت عشق را درحالت هوشیاری نیز درک می کند. ترکیباتی چون؛ ابر بارور، تندیس مردی، دیکتاتوری پیر، میز قمار،جنس تاریخ و...که هرکدام به نحوی تلخ ترین و شیرین ترین لحظات را در سلک شعرش رنگ دیگری به خود گرفته و تحولی مثبت با آمیزش اندیشه وخرد ،جمال مخصوصی یافته است.

3) مادر

مادرم

پیر شد

احساس می کنم

دیوار

به پبچکش تکیه داده است.(24)

   خمیرمایه ی هرعشقی خلاصه ی کلمه ی"مادر" است. گاهی اغراق و توصیف ،پذیرش مهر ومحبت و پای بندی به این موجود مقدس از او بزرگ ترین تندیس عشق می سازد. کاظمیان عشق و محبت مادرانه را از لوازم باطنی اخلاص یاد می کند. در تبیین و توجیه عشق به مادر چنان زیبا شعر می گوید که خود نیز تابع احساسی می داند که در درونش می جوشد.

هر بار دیدمت

بچه گنجشکی

از دلم زمین افتاد

حالا

آشیانه ی خالی

برای دست های تو پر می زند.(ص28)

یا

زندگی را دوست دارم

مثل مادری

که کودک ناقص را!(ص38)

4) حب الوطن

   در نهایت"حب الوطن"از دیگر مقوله هایی ست که کاظمیان با درایت و شجاعت به تعبیر آن می پردازد. آنچه وطن را در نظر وی ستودنی می کند،گسترش اندیشه های آرمانی،از جنگ، مرگ، بمب و...انگیزه های درونی و کشش های لازم برای دستیابی به افق های پهناور در منظرگاهش درحقیقت راه های وصول به کمال و خوشبختی است که با دستگاهای فکری جدیدی به کشف تازه ای از عشق بر می آید. بدیهی ست که کاظمیان در دوره ی تکامل خود، از پریشان سالگی دم زند.از بمب های خوشه ای واز پدری که جای زخمش مثل نام قبلی میدان ها و شهرها فراموش شده باشد. این دغدغه ها در کنار تشبیهات و نمادها در تحلیل اتفاقات زندگی از نظر رویکردهای فکری به یکدیگر نزدیک تر می شود.

سرزمین من !

کدام مصرع از رباعی فصل ها را

فراموش کرده ای

که کوچ می کنند و بر نمی گردند؟(15)

گاهی نیزکلی نگری دراین مقوله جلوه گاه تضادهای دوگانه وانعکاس تصاویرمرگ و زندگی،عشق وجدایی،خشم و محبت،مهمان نوازی و غریب نوازی، باز نمایی جلوه های ستایش انگیز در توصیف آب و خاک با هنرمندی تمام تجربه و احساس درونی خویش را با بیانی شاعرانه تر به مخاطب القا می کند. حتا از اندیشه های عینی و مادی نیز برای بیان افکار خود که خود مستلزم نوعی آگاهی ست، ابایی ندارد.

    

رمزگرایی در مجموعه شعر "بگو در ماه خاکم کنند"فراز بهزادی

سلبی ناز رستمی

"بگو درماه خاکم کنند" نخستین اثر فراز بهزادی ست که درسال(1382/تهران/ نشرنیم نگاه) منتشر کرد. این مجموعه در بردارنده ی اشعار سال های (82- 76) این شاعر جوان ست که در دو بخش مجزا تعبیر و تفسیر می شود. بخش اول؛با نام "من خودکشی می کنم ،پس هستم!"جزئیات روحی روانی شاعر را در اختیار مخاطب می گذارد که این داوری و قضاوت باید با دقت نظر بیشتری ابراز شود. بخش دوم؛ همان طور که از نامش پیداست"چند اتفاق ساده" که با باد و توفان و زمین لرزه و... دست به دست هم داده و شکافی عمیق درسیطره ی اندیشه شاعر پدید آورده که مارا بیشتر با پیچیدگی تصاویر روبرو می کند. فراز با همین تقسیم بندی خردمندانه زندگی ادبی خویش را چنان با صحنه های رومانتیک و عاشقانه می آراید که هرکس صورت شعر را ببیند،آن را پراز تصاویر شاعرانه و جاذبه های عاشقانه می یاید.

   شاعر در همین مجموعه نواندیشی و نوگرایی خویش را چه از لحاظ شخصیت شعری و چه از لحاظ سبک شخصی با آمیزه ای از سنت و نوآوری که چندان نیز برای نسل امروز قابل توجه نبوده، اشاره دارد. البته نگارنده هرگز در پی آن نیست که این مجموعه را یک اثر کامل بداند ولی با توجه به اقتضائات خاص زمانی که درآن به سر می بریم،شاعر بالیده و بزرگ شده است. بهزادی نیز در زمانی می زیست که نوگرایی اندیشه با تلفیق سنت و پیشینه ی فرهنگی او را صاحب سبک تعریف می کند.

   همان طور که شعر و ادبیات در تاریخ ادبیاتِ ایران به ویژه دردوره ی معاصر وارد مرحله ی نوینی از سبکِ شعر و مضامین شعری گشته، این تاثیر را می توان به واسطه ی تحولات زبان،سبک شخصی،اندیشه را پیامد همین دگرگونی ها نیز دانست. در عصری که ورود مضامین شعری برخاسته از تحولات فکری که خود ذاتا"ازخاصیت روایی و روانی برخودارست، نزدیک ترین عنصر به زبان می باشد که ترجمانی آن را به گویاترین وجه ممکن بر عهده دارد؛از این لحاظ ،این تجدد و تنوع موجود در مضامین شعری فراز بهزادی، زبان شعرش را به گونه ای دیگر مطرح می کند. زبانی همواره ساده ، روان که این سادگی و روانی در برخی از اشعارش ،مشهودتر می باشد.

   بازتاب آرزوهای شاعر نیز از جمله ی مضامینی ست که در شعر و ادب تبدیل به یک عادت اجتماعی در عصر حاضر گردیده است.تصاویر قوی و ضعیف، دارا و ندار ، عاقل و جاهل ، پیر و جوان و...همه و همه مظاهری از اشعار اجتماعی ست که شعر فراز بهزادی را در عین پای بندی به سنت، طلیعه ی تجدد گرایی نیز از نشانه های ست که می تواند تفاوت اساسی شعر وی را در مضامین اجتماعی با عدالت اجتماعی، رفاه اجتماعی و...که درابتدا به عنوان یک سری از مفاهیم سطحی در سیر اصلاحات فکری مطرح می شود،خود گواهِ آرمانی ست که خواسته های شاعر را از یک جامعه ی سنتی به شبه مدرنیسم نیز نزدیک تر می کند.

   از میان طیف وسیعی از شاعران معاصر در این عرصه کمتر کسانی را می توان یافت که با انتخاب تعداد معدودی شعر ،بتوان با ترسیم افکار ومحتوا در شعر مردم و اجتماع ترسیمی قابل قبول ازچگونگی مضامین و ساختار اندیشه و خرد را متاثر از نگاه یک شاعرِ اندیشمند نه دانشمند یافت.

"بگو درماه خاکم کنند"از پشتوانه ی فکری و اندیشه ی نیرومندی برخوردار است. در حقیقت بهزادی شعر رااز محیط، فرهنگ ، آداب و رسوم اطرافش اخد کرده ،بی آنکه تحت تاثیر شاعری مشخص شده باشد؛ همچنان از بن مایه های اشعارش صیانت کرده و رابطه ی خودرا با شعر و مخاطب حفظ می کند.

   در مقدمه ی این مجموعه که مزین به شعری از پدر بزرگوارشان می باشد به روشنی می توان دید؛این شباهت ها بیشتر دارای جنبه ی فکری و محتوایی ست. پس از چنین پدری اندیشمند،چنین پسری آید.درجایی نیز می خواندم که مانایاد"منوچهر آتشی"از همان دوران نوجوانی مراقب استعدادهای درخشان فراز بهزادی بوده؛پس بی سبب نیست که اشعار وی به معنا و مفهومی که امروزه از شعر داریم در این مجموعه کاملن تازگی داشته باشد. هر چند تاریخ آن یک دهه تجاوز نکرده،از قدرت تخیل به آن چه در دنیا دیده و یا شنیده به رمزگرایی اشعارش نیز بال و پرمی دهد. ودر نهایت خویشتن شناسی رابا جهان شناسی وسعت داده تا روابط انسان دوستانه را تفسیرگر احساسات و عواطف عمیق و ژرفی بداند که استادی چون "منوجهر آتشی"وی را از بطن هولناک ریسمان های سیاه و سفید فرهنگی ، اجتماعی، سیاسی و... بیرون کشیده است.

   شعر ،چنان رودخانه ای آرام و خروشان است؛رودخانه ای که در بطن و متن روزگاران با حال و هوای موسمی و توفانی همراه بوده،گاهی چنان جاری می شودو تشنگان را سیراب و گاهی نیز چون سیلابی عظیم طغیانگری می کند. اشعار فراز بهزادی سرشاراز راههایی ست از هر جهت که جاری شوند،موسمی و آرام هستند. وهمین آرامش قبل از توفان به معنای کشفِ شالوده های پی ریزنده ی اندیشه هایی ست که شعر وی را با رویکردهای گوناگونی از نقد و بررسی مواجه می کند:

الف . رمز خاص :

   در ادبیات و فرهنگ هر کشوری به پاره ای از نمادها اختصاص دارد که حتی برای افراد خارج از آن محدوده هم شناخته شده باشد. مثلِ ؛ گرگ (خوی درندگی )،مریم(پاک و باکره )، چتر (حمایت) ،سنگ (بی رحم)،دار( خودکشی )، دریا (سخاوت)و...که در اشعار فراز بهزادی با هیبتی مخیل وار بر مسندآن تکیه داده است.  

به بلندی عمر دریا

موھایت

اگر بود

تو اسب می شدی

من غرق! (ص 86)

...

حالا از آن ھمه دنیا و مرگ

یک تار سپید فلسفه باقیست

و زخمی که سنگ را

این گونه مینویسد:

مرا به جای« بوف کور » از کتابخانه بردارید. (ص7)

ب. رمز عام :

   گاهی در اشعار بهزادی با رمزهای عام نیز روبرو می شویم. رمزهای که از رموز کلیشه ای فلسفی عرفانی خبر می دهد. رمزهایی امروزی تر ، تازه تر که از آن تعبیرهای متفاوت در دل مخاطب می شود. وهمین امر منجر به راز داری در تارو پود برخی از شعرهایش می گردد. رمز می تواند هوشیارانه درخدمت شعری قرار بگیرد که در برابر جهل و ظلمت با اشراقی که محصول همین نگرش می باشد،تناسب معنایی برقرار نماید.با این تفسیر، عام بودن رمز ارتباطی به دریافت و برداشت مخاطب با مفاهیم موجود در آن ندارد.

...

گفتی زمین می ماند و

سرگیجه ی گورھایی

که رمزِ قفل ھای جھانند! (ص50 )

ج. رمز قرار دادی :

   در شعر وادب، بیشتر کلمات و ترکیبات، مضامین، ودرون مایه ی فلسفی ، عرفانی ، مذهبی ، حماسی و غنایی به این دسته متصف اند. به طوری که خود شاعر با رمز و نماد با مخاطب ارتباط تنگا تنگ بر قرار می کند. این نوع رمز در "بگو در ماه خاکم کنند" به وسلیه ی تفسیرو تعبیر برخی از کلمات و ترکیبات ،طوری در هم آمیخته شده که زندگی ، عشق ، مرگ ، هوس و...مالامال از نشانه هاواشاره هایی می شود که در همان وهله ی اول چنان ناپیداست که مخاطب را به چند باره خوانی شعر وادار می کند،آنگاه با چند وقفه در ذهن و مکث در چشم ،رمزها گشوده و قدرت ادراکی مخاطب نیز هویدا می گردد.

ساعتی کنارِ چشم تو

کوک می کنم

تا در وقت ھای معین

عاشق شوم

در وقت ھای معین

به دنیا بیایم و

اگر فرصت شد

میانِ ابروھایت

خودکشی کنم!(ص 51)

ویا

دورِ دھانت دیوار می کشم

تا در سلاخی دندان ھایت

شاعر شوم

من حرف چھارم مرگ ھستم

یا کمی زنده تر: اولِ گرگی

که بر سطرھای پا به فرار تو

بو کشیده بود ( ص52)

   با این اوصاف و تدابیر برخلاف نکته های باریکی که درشعر"منخودکشیمیکنم،پسھستم"،" روزی که من به دنیا آمدم"،"دریا برای هرکه می خواهد"و...شاعربه هیچ وجه به مقوله ی پوچ گرایی مرگ نمی اندیشد، بلکه رمزگونه به سیر رفتاری می پردازد که خود نوعی بینش دراین وادی ست که شاعر برای معرفت و شناخته شدن این راه می خواهد همراه و همپا با مخاطبی باشد که بی تدبیری و ظلم های حاکم بر نوع جنس زن/مرد را افشا نماید. جو استبداد حاکم بر شعرش ناخود آگاه اندکی افکارش را تیره و تار می کند. اما هرگز اجازه نمی دهد که این تاریکی اعتقاداتش را متزلزل نماید.

   استفاده از رمزدر اشعار وی نیز ماند شاعرانی چون : سهراب سپهری ،نیما یوشیج ،شفیعی کدکنی،اخوان ثالث، بهار و سید علی صالحی و...بیشتر دیده می شود. "بگو در ماه خاکم کنند"،"من حرف چهارم مرگ هستم"،"خدایان بی مطالعه"،"با سایه ای که دیگر نیست"،"این مرگ پنجره ندارد"،"دستت به دست باد نمی رسد"،"دریا برای هرکه می خواهد"و...که هر کدام به رمز گشایی پاره ای از نمادهای موجود در شعر بهزادی می پردازد.

روی راه ھای نرفته بلند می شوم

تا نزدیکیھای نرسیده به تو!

یا خورشیدی که آمد با بافت ھای سیاه

و"باید بروم" را

ریخت روی فرش

گفتم زنانِ راه

ھمه، راھزنانِ مرده می زایند

که تا دھانت کلید بچرخاند از من

دری به گورھای شبانه

وا شده است

بعد

"می روم" دو پایش را توی یک کفش

که این فرش

چرا کلید ندارد. (ص42)

   رمز درعین آنکه رابطه ی تنگاتنگ وفشرده ای با کنایه،استعاره ی مصرحه، کهن الگو، تشبیه تمثیل ،اضافه ی سمبلیک ،تمثیل رمزی و...دارد اما در ارایه ی تصاویر و اندیشه جدای از این مقوله عمل می کند. البته از میان پژوهشگران علم بلاغی سیروس شمیسا نه تنها رمزرا به عنوان تصویری مستقل از صور خیال آورده ،بلکه تفاوتهای آن را با استعاره مصرحه نیز به رسایی بیان می کند: «نخست، مشبه به در سمبل صریحا"به یک مشبه خاص دلالت ندارد،بلکه آن بر چند مشبه نزدیک به هم و به اصطلاح هاله ای معانی و مفاهیم مربوط و نزدیک به هم (Arange of referece(است...دیگر این که در استعاره ناچاریم که مشبه به را به سبب وجود فی الواقع قرینه ی صارفه،حتما"در معانی ثانوی دریابیم. اما سمبل در معنای خود نیز فهمیده می شود. قرینه ی صریحی ندارد و قرینه ی معنوی مبهم است و درک مستلزم آشنایی با زمینه های فرهنگی بحث است.»

کمی سه شنبه می خواھم

کمی تو با بافت ھای بیرونِ روسری

یا لنزھای دزدیده از درخت

ببخشید

من کودک سر راھی توفانم

با فصل ھا نسبتی ندارم اما

نام پدرم آفریقاست

و مادرم موھایش را

در آینه ھای بریتانیا شانه می زند

آخر من روی خط زلزله

راه افتاده ام!

درست بعد از بھار چشم ھایت بود

حالا آفریقا دارد در برف

مدفون می شود

تو برگ ھر درختی که می خواھی باش

من در خیابان ھای سه شنبه

برای جھان گریه می کنم. (ص45)

   اشعاربهزادی علاوه براینکه به امکانات ادبی مجهز هست از قدرت و کشش جاویی زبان نیز برخودارست. نوآوری از نظر محتوی وصورخیال، تغییر درلحن بیان، وابستگی تصاویرشعر همراه با روایت، تصویر زمان و مکان ،حال و هواهای کودکانه تا بلوغ و برجسته سازی در افعال که در کنار محور همنشینی کلام اتفاق می افتد، بسیار هنرمندانه عرض اندام کرده است. به قول ژان پل سارتر «الغرض، زبان تماما"در نظر او آئینه ی جهان است.» واین آئینه نیز براشعار بهزادی به روشنی تابیده است.

   رمزازجمله زیبایی های نهفته دراشعار بهزادی ست که گاهی هم به معنای اصلی به کار گرفته شده و هم به تعابیری از معانی مرتبط و نزدیک به هم دیگر افاده شده است. رمز را می توان در دو سطح کلمه و جمله نیز ارزیابی کرد.

1)رمز در سطح جمله

   یونگ می گوید:«نماد بهترین تصور ممکن برای تجسم چیزی است که نسبتا"ناشناخته است و نمی توان آن را به شیوه ی روشن تر نشان داد.»

بگذار نقش تو را

در سیاره ای دیگر بازی کنم

نقش آدم را. (ص71)

درحقیقت شاعر خود رمز و نماد را خلق می کند. رمز ها برگرفته از قوه ی تخیل شاعرست که می خواهد با جانمایه کردن بعضی از رمزهای مرده، نقش هایی بیافریند که در شعر معاصر جای تهی آن به شدت احساس می شود. گاهی هم با رمز و ایماء و اشاره سخن گفتن از درد شاعر می کاهد. حتی اگر مخاطب زبانش را نیز درک نکند به این بازی ها تداوم می بخشد. وهمین تداوم گری ها خود مبتکرا"در خدمت اشعاری قرار می گیرد که نا خودآگاه به چخماق رمز جرقه ی می زند. دراین بندها نیز فراز به تبع از همان فرهنگ ایرانی،الگویی را اتخاذ می کند که آرزوی تولد دوباره را چنان لحظه ی خلقت نه در زمین بلکه در سیاره ای دیگر طلب می کند. در اینجا هم الگوها برای شاعر حد و حدود ندارد و هر چیزی را به فراخور حال خود به رمز تبدیل می کند.

باز این موزه ھا

مرگ ھای مرا

کھنه می کنند. (ص67)

فراز نیز مثلِ هر شاعری رمزها والگوهایش را از فرهنگ موجود درجامعه ای استخراج کرده که درآن زندگی می کند. ازاین رو اقشار مختلف جامعه نیز برای فهم و درک آن آمادگی لازم رادارند. به همین خاطر است که رمز ها و الگوها از یک لحاظ قرینه ی فرهنگی محسوب می شود. وقتی فرازمرگ را کهنه می بیند در حقیقت سیری در عالم اموات دارد که آن سیر چیزی جدای از زندگی نیست. درست مانند موزه ای (کفش)که مدام در رفت و آمد بوده و هرگز از حرکت نمی ایستد.

شاید زنی که بند کفش ھایش

گلوی راه را

گره می زند.( ص63)

گاهی"تشبیه"ژرف ساخت رمزرا تشکیل می دهد.البته مشبه محذوف است و مشبه به آشکار می باشد،مثلا"مرگ و خودکشی از نظر استقرار برابری به بند یا طناب دار تشبیه می شود و اضافه ی راهِ گلو به وجود می آید. آنگاه راه(مضاف)به کل معنای مضاف و مضاف الیه دلالت می کند.  

و مرگ

آینه ای شد

تنھایی ام را

مرتب کرد.(ص60)

آیینه نیز رمز خاطرات و آنچه در دل و ذهن و فکر است. البته علاوه بر این ، معنای خود آیینه را نیز در بر دارد. شاعر به راحتی با مرگ حشر ونشر می کند ،تمام خاطرات در ذهنش مرور می شود و این خود به شاعر کمک می کند تا بیشتر به زبان رمز تلخی تنهایی اش را همچون مرگ سردو بی روح بیان کند.

2)رمز در سطح کلمه

اما تصمیم چاقو

تعریف سیب بود.(ص91)

     رمز در سطح کلمه بیشتر اتفاق می افتد. اما دراشعار فراز بهزادی این رمز ها معمولن به یک عادت تبدیل شده است.کلمه ی ماه بیش از بیست بار آمده که در هر کدام به نوعی رمزگشایی می کند. ماه گاهی در اشعارش رمز زیبایی و درخشندگی ست و گاهی نیز رمز دنیایی که از دسترس هرکسی دور می باشد. بهار و برگ رمز جوانی و تجدید حیات دوباره، سیب رمز شادابی و نیز رمز نیرنگ و بلیه می باشد. رمز حتی در بعضی از شعرهای شاعر شکل تلمیح هم به خود گرفته است.

به بلندی عمر دریا

موھایت

اگر بود

تو اسب می شدی

من غرق! (ص86)

در این شعر که بلندی با دریا آمده در حقیقت استعاره ی مرشحه می باشد.اگر قرینه ی «موهایت»در شعر نبود ،می توانستیم آن را در معنای حقیقی شعر هم درک کنیم، به همین خاطراست که ابهام نیز در معنی آن موج می زند که شاعر در بند بعد «غرق» را می آورد. ولی چون قرینه چندان آشکار نیست ،می توان آن را رمز نیز به حساب آورد.

دلتنگی تیر و کمانت را

گنجشک ھا

حدس می زنند. (ص83)

دراین جا هم تیر وکمان با گنجشک آمده واستعاره ی مرشحه است وقرینه ی حدس می زنند نیز چندان آشکار نیست ، باز هم رمز به فراخور حال و هوای شاعر تفسیر می شود.

حالا از آن ھمه دنیا و مرگ

یک تار سپید فلسفه باقیست

و زخمی که سنگ را

این گونه مینویسد:

مرا به جای« بوف کور »از کتابخانه بردارید (ص7)

به هرحال رمز ها به سبب کثرت استعمال به صراحت بیان می شوند. در بوف کور همان طور که زنبور طلایی رمز عاشق است در اشعار بهزادی رمز غفلت و ناآگاهی ست به همین خاطر با زبان رمز می گوید مرا از کتابخانه بردارید. حتی کتابخانه نیز همچون بیمارستان در شعر"شب قورق باشدبیمارستانِ"نیما یوشیج رمز شهر یا کشور عصر شاعر است. کتابخانه نیز در فرهنگ ما رمز سکوت می باشد. با این تفاوت که بوف کور به قرائن معنوی در"من خودکشی می کنم ،پس هستم" به هیج وجه به مقوله ی مرگ نمی پردازد. فقط دنیای حاکم بر ذهنش تن به کوری وکند ذهنی داده که شاعر را وادار به یافتن راهی می کند که به انتقال این کشمکش ها و جدال های درونی خاتمه دهد. خلق شدن بعضی از رمزها در نظم و نثر دلیل بر آن نیست که به تفحص چیزهایی بپردازد که اساس آن منبعث از واقعیت ها باشد. گاهی خود تخیلات واقعیت ها را به رمز تبدیل می کند وهمین رمز گرایی ها این گونه به شعر ماهیت می بخشد.  

   امروزه نیز با وجود اضافه های استعاری و تشبیهی که باعث شده شاعران چندان به رمز های موجود در شعر التفات نداشته و بسیار سطحی از روی آن بگذرند. این درحالی ست که رمز گاهی خود نهضتی برآمده از جوش و خروش باطنی شاعر است که به طریقی سعی در مهم جلوه دادن این کاربرد ست که کمتر در ادبیات معاصر مورد بررسی قرار می گیرد.

قرابت رمز با استعاره ی مرشحه و کنایه

   رمز یا مظهر همچون استعاره یک رابطه ی دوسویه دارد. یک سوی آن «مرموز الیه» وآن سوی دیگر «نمود» می باشد. تفاوت آن دو در اینست که استعاره را می توان در معنای ثانوی درک بکنیم ،اما رمز یا مظهر در معنای خود نیز قابل درک می باشد.هر چند قرینه در آن صریح و روشن اتفاق نمی افتد اما درک و فهم آن مستلزم آشنایی با فرهنگ می باشد. شباهت رمز به کنایه به لحاظ دلالت بر معنای ظاهری و باطنی تنگاتنگ هم قرار می گیرند. کنایه جمله یا یک عبارت است و رمز بیشتر در کلمه اتفاق می افتد.

گریه ھای ما

روی دست دریا مانده بود. (ص77)

   فراز شاعر قدرتمندی است. وی چنان انسجام و وحدت در شعرش را هنرمندانه میان هجا ها و واج ها ، عبارت ها و جمله ها چه درسطح معنا وچه درسطح لفظ ارتباط و تناسب برقرار کرده،که ارزش هنری آن درشعر های 35-33-32-31-30-6-4 گواهِ همین ادعاست .

به مادرم گفتم

به جای این ساز دھنی

برایم یک دھان دیگر بخرد

دھانی که بشود با آن گفت آب

آب

آب

آن قدر بگویم

که دندان ھایم ماھی شوند

و پوست دریا را

گاز بگیرند

یک شب

مادر از نھنگ پرسید

عوض نمی کنی صدای پسرم را

با جیغ دریا؟ (شعر 32)

تبیین سویه های اجتماع گرانه در" یک دقیقه ی عصر"

                                                                                                                                       سلبی ناز رستمی

   فرهادکریمی متولد 1358 روستایی با نام سرتنگ ازتوابع شهرستان دالاهوِ استان کرمانشاه می باشد. پژوهشگر، نویسنده و شاعری جوان که از نظر رویکرد فکری و روش زندگی چه از نظر توانایی و تسلط بر بدبینی های جامعه ی امروز وچه از نظرتکریم و تجلیل اززیبایی های شگفتآور طبیعت،بیش از شاعران دیگر از شعر آوانگاردی محظوظ می شود.وی باچاپ دومجموعه شعر با عناوین؛"یک دقیقه عصر"(1389/مشهد/ بوتیمار)،"دست خالي"( 1383/کرمانشاه /مؤسسه فرهنگی ،هنری سینمایی کوثر) نشان می دهد که طبیعت ستایی ،عشق ورزی، مرگ، اعتراف و...با زبان نرمش در هر مخاطبی ، منتقدی به گونه ای متفاوت که دربردارنده ی نوعی تشخیص و شناسایی ذهن شاعر از درک رازهای شگرف زندگی می باشدنیز مستلزم نوعی آگاهی و ظریف اندیشی ست. با این تعریف کریمی را می توان شاعری مردمی دانست، شاعری که در دل مردم با مردم حشر و نشر می کندو هنرورزی های شاعرانه اش را که البته ریشه در همان طبع آزمایی و قدرت نمایی دارد را صادقانه بی هیچ ابهامی در ظرف درک مخاطب می ریزد.

   کریمی از آنجا که در یک محیط مذهبی تکامل یافته است، بیشتر به خوب و بد بودن ، راستی و دروغ ، نگرش به دنیای مادی و معنوی درسازه های شعرش بیش از هرچیزی به تکامل روحیه اش آمده است. موضوع قابل درنگی که در ذات هر شاعری مشهود و قابل ملاحظه می باشد. بی شک دغدغه های او نه تنها با چهره ای به تعلقات مادی و زندگی جلوه گر می شود ،بلکه مرگ و حیات در نگاه ماورائی اش در حوزه های اندیشگی نیز سیر و تفرج می کند.

   به طورکلی اشعارش حاوی یک نگرش وبینش آمیخته با معرفت ازحیات و ممات ، عشق ورزی، ناکامی ها و کامیابی ها، اجتماع و مردم، عدالت، مدح وذم و...که در صدد اثبات وجودی شاعرست که تا اندازه ای اشعارش را ساده ، بی تکلف ،ملموس و در عین حال به قوت معنی و پیوستگی لفظ پیوندی دلپذیر داده است.گرچه توصیف های شاعر از التذاذ مادی و برخورداری از لذایذ معنوی نیزدستخوش شیدایی وشیفتگی ست،اما این دال برآن نیست که مخاطب به راحتی جهان بینی شاعر را در اشعاری منتشر ببیند که تحول روحی روانی را بی هیچ هشداری به سمت و سوی بیداری وگاهی نیز از مرز چالش فراتر کشاند. البته به زعم من این هشدار در جامعه ی امروز که از ضروریات می باشد در چند سطح قابل پیگری ست.

   الف. عقل گرایی وعقل گریزی دربافت اشعارش بدون تعقل و اندیشه، رها از قید و بندهای اجتماعی با برکناری از موانع ،به دریافت و برداشت های مستقیم ذهن شاعربر می گردد.به طوری که مقبول واقع شدن برایش به سختی صورت می پذیرد. همین علت سبب می شود که ما با اشعار برهنه که گاه با شمه هایی ازکشف و شهود فرازمینی وگاهی نیز سرسپردگی در برابر مقدرات به وضوح دستمایه ی اشعارش می شود. شاعری که مخاطب را به نگرش درهستی دعوت می کند درحقیقت مبین این امر است که انقلاب پدید آمده از لذت دیداری و بهره جستن با حواس پنجگانه چیزی نیست که کریمی را شاعر مادی گرا نماید.بلکه فضای خلق شده درامتداد جریان نیرومندی از بایدها و نبایدها که معرف شعرهای عقلانی ست، مارا با خیلی از استعمال رمز ورازها، تجسم پلیدی و زشتی،زیبایی و زلالی،درک و فهم تخیلات عمیق، مبارزه با پرخاشگری، آلام زخم های کهنه و... را قرین عواطف متافیزیکی در همجواری با تعقل و مظاهر آن، اصالت وجود می کند.

روی افق با پالتوی سفید

و چقدر دود که سیگار می ‌شد

مردی که هر روز در روزنامه

خودش را توضیح

برای من

برای تو

برای او

هر لحظه واژه‌ های عجیبی است

و چقدر سکوت نمی‌ کنم

از لام تا کام خودم

                     (از مجموعه اشعار "یک دقیقه ی عصر" /10)

   شاعری که در اولین فرصت در صدد می آید تا چهره های ناشناخته و شناخته شده یکی یکی از ورای ذهنش ،خود را نشان داده و آنگاه از ضمایر موجود در افکارش،نتیجه گیری اخلاقی می کند. ترکیبات استعاری و رنگ ها در کنار اندیشه، احساس را نیز درگیر خود می کند. از این روست که مخاطب هم با شاعر و هم با شعر درگیر می شود. این درگیری آغاز راهی ست که شاعر راهم وابسته به دنیای ماده می کند و هم از مادیت می گریزاند.

   ب. صورت های زبانی در شعر کریمی به مثابه ی رفتار اجتماعی ، متفاوت تر از شعر شاعران دیگرست، ابزاری قدرتمند که درون مایه ی مسلط اشعارش را تشکیل می دهد. رشته ای که درخلال آن چنان ماهرانه به موقعیت و بافت شعر تنیده می شود که گویی شعر فرایندی جوشیده از درون و ذات شاعرست که به تجلی حیاتی ترین رازهای رمز آلود و اقرار در برابر تنهایی با واژگانی به کثرت گرایی معنوی اش می انجامد. درحقیقت به واسطه ی همان زیبایی ها و تصاویر،شاعر با چهره ای فاضل، عاشق،عارف و درکنار آن به لذایذ مادی نیز می اندیشد. ناملموس ونامحسوس بودن بعضی از پدیده ها،گاهی نیز از او شاعری شبه ماتریالیسم می سازد. روشن است که هرچه عمق اندیشه عالی تر و راقی تر باشد،دسترسی به حقیقت نیز مطلوب تر و لطیف ترخواهد بود.

کلید را فشار می دهی

فشار می دهی کلید را

و به صدا در می آید زنگ

وا که می شود در

در برهنه گی یِ خانه

خانه از برهنه گی می ترسد

...

                       (قسمتی از شعر : در برهنه گی ِ یک خانه / 19)

   ج. باز نمایی تصاویر در اشعار کریمی خود بیان تلاش های بی پروایی ست که در انتخاب گزینش و چینش کلمات و خلاقیت در ساخت تصویرهای محسوس و جاندار با لحظه ها، رخدادها، گفته ها ، دیدگاه ها، باز گوکننده ی جلوه های روشنِ صداقتی ست که شاعر را با تأمل درانگیزه ها وخلق تصاویر بکر که سرچشمه های زلال آن - اگر با نور یکی نباشد بسیار نزدیک به آن است.

   د. بار عاطفی سنگین در اشعار کریمی که باز تاباننده ی افق های روشنبر ذهن و مغز مخاطب است خود گواه براین باور می باشد که هر شاعری در نقطه های کور زندگی خویش دربه در به دنبال مهربانی بوده است.به قول اسپیزر:« مطمئن ترین شیوه برای تشخیص مراکز عاطفی نویسنده یا شاعر این است که آثارشان را بخوانیم آن قدر بی وقفه بخوانیم که غرابت زبان شناختی ویژه ای نظر ما را جلب کند اگر اتفاقا"چند غرابت زبان شناختی توجه مارا جلب کردباز یابی وجهمشترک آن ها و تشخیص احساسی که الهام بخش آن ها بوده است آسان خواهد شد، آن گاه به راحتی می توان این غرابت ها را با عناصر نحوی و ترکیبی و حتی محتوای اخلاقی و فلسفی اثر مرتبط ساخت.» بنابرین هنر زبانی و عاطفی که در" یک دقیقه ی عصر" به وقوع می پیوندد، از عناصر تاثیر گذاری چون: موسیقی، معنا ، تصاویر گویا و...درساختاری منسجم و دقیق شکل گرفته است. که این خود نشان دهنده ی احساسی مشترک اما متمایز از دیگران است.

   تأثیرپذیری کریمی نیز ازشاعران معاصر،هنرو شعری را تأیید میکند که متعهد مکارم اخلاقی و سجایای باطنی باشد. وبسیاری ازدیدگاههای انتقادی اش براساس توجه به معنا و محتوی طوری شکل گرفته که نقد های کاربردی، اخلاقی، اعتقادی، و...هم در آن تجمع دارد. با این حال شاعری ست که نه لفظ را رها می کند و نه معنا گریزست. شاعری روراست با آنچه در کف دارد، زندگی می کند.

خودم را می نویسم

برایِ تو وسطِ همین صفحه

با یک خطِ شکسته و یک حرفِ بی ربط

کجا می روی ؟

نگاهم دنبالِ پشتِ سرت

راه می رود هر لحظه

در خیابان / بیابان با کفش هایِ تو

                                                   تو هرجا

هوایِ خودت را داشته باش

چقدر خوب می شود

هوا دارد آفتاب می بارد

                               چترم / که گم شده ام

                                                         در خیسِ نگاهِ آفتاب

                                                                                 ( بارشِ آفتاب / 11 )

   موج فراز و فرودهای پر تنش عصرحاضر در اشعار کریمی نشان می دهد که وی نیز مثل سایر هم معاصرانش هیچ واکنش و موضعی نسبت به سرکوب ِستم ندارد. بلکه فقط از منظر جامعه شناسی ادبیات وبا اتخاذ رهیافت تفسیر متنی در لابلای بعضی از اشعارش تلاش می شود با ذکر مصادیق بازتاب مسائل و دغدغه های اجتماعی که مدعای کناره گیری وی از همین خصلتها و مضامین پررنگ است ،دال بر توجه وی به تحولات و مسائل اجتماعی می باشد .شاعری که سهم زیادی از این گونه اشعار را به خود اختصاص داده در حقیقت رخدادهای تلخ در زندگی شخص و اجتماعی ، شرایط را برای شکل دادن شعری سرچشمه گرفته از نومیدی و افسردگی را در خود جاری کرده است.

تو گُم شده ‌ای

در زمینه‌ ی یک اتفاق حالا کمی آن‌ طرف ‌تر

وَ گُم شده ‌ای

اینجا هوای چشمان زنی

در سرمه ‌های سیاه کمی بارانی است

لابد نیمی از قدم ‌هایت را برداشته ‌اند

یک اتفاق وَ به کفش ‌هایت ضمیمه ‌شده

گام‌ هایت را می ‌شمارم در نفس ‌های تا حالا حبس

که گُم شده ‌ای در مقصد

در این نگاه ‌های مزاحم

می‌ شکنند تمام آیینه ‌ها

در زنانگی ِدختران اوُرشلیم

                           (از مجموعه اشعار "یک دقیقه ی عصر"/ ۱۸)

   گاهی نیزچنان بی پروا می شود که هرچیز و هرکسی را درهم می کوبد. البته به سختی میتوان این رویکرد انتقادی را در جامعه شناسی ادبیات یکدست و هموار تصور کرد و یا به نحله ای ویژه فرو نشاند. در واقع تنوع رویکردهای جامعه شناختی در اشعار کریمی نه بر مفروضات نظری متفاوتی استوار است ونه تنوع و تعدد ادبیات جامعه شناسی را به خود می قبولاند. وی بر اثری متمرکز میشود که با دریافت و برداشت مخاطب قابل تبیین و بررسی باشد. این گونه لذت درونی به اقناع شاعر می آید. انتقادات و نظرات مندرج دراشعارش را می توان نشانگر حساسیت اجتماعی شاعر دانست. کمتر کسانی هستند که اجتماعی گرایی را بتوان از خصلت های همیشه حاضر وی دانست.

از پشت نگاه خارج از تو

دلم تنگ می‌ شود لنگ می‌ زند این

در کوچه ‌ی آخر

از کجا معلوم بود

یکی بود و ....

پشت سرم حرفی نیست تا از شما دلگیرم به خدا یک دل

شکسته

سلام

حالم از حال رفته. دیشب حوالی ساعت ۱۰ خودم را به کوچه ‌ها خواستم

داد بزنم از دست تو.

گفتند: از این کوچه ‌ها رفته ای و دیگر بر نمی‌ گردی.

راستش فکر نمی‌ کردم کار به اینجاها بکشد، چاره ای نیست من هم

می‌ روم و دیگر بر نمی ‌گردم تو هم برنگرد.

                                                              (از مجموعه اشعار "یک دقیقه ی عصر"/48)

   کریمی عناصر بسیاری از اجتماع و نوع زندگی اجتماعی را در اشعار خود نهادینه کرده است. به ویژه در شعر به زبانی رسیده که نه میتوان گفت زبان شعرش زبانی زنانه است و نه می توان به قطعیت زبان مردانه اش دست یازید. شاعری دلنگران در جراحت با همزیستی با دیگران خود را گم کرده است. این گونه اشعارمی تواند مدتهای مدیدی زندگی کند. دردی که از هرطرفش بخوانی درداست،درد زمانه نه زمان!و روزگار تنها دوست بی مخاطره ی ست که برمسند اشعارش تکیه می دهد. علاوه براین نمونه های دلزدگی شاعر از مظاهر متمدن عصرجدیدکه به شکل مضطربانه ای کرامت و حرمت انسانی را مورد تهدید قرار می دهد،نشانگر سیر صعود اخلاق زدایی و انسان زدایی از عرصه ی اجتماع و حیات است. پس بی دلیل نیست که زبانش در عروج عقلانیت ابزاری وتفوق منطقی به فراموشی جنسیت رسیده باشد.

   شاعر با نگرش به دنیای اطرافش تاملی نیز به پدیده ها دارد. در دنیایی که بیشترین ضایعات زندگی چیزی جز بیگانگی و از خود بیگانگی انسان ها نیست. روند غیرشخصی شدن روابط اجتماعی،کار و زندگی انسان ها را از همدیگر و حتی از طبیعت و هستی بیگانه و جدا ساخته است. دیگر خبر از مهربانی، عاطفه، گذشت، صداقت، وروابط معنی دار عمیق گذشته نیست.

از پشت نگاه خارج از تو

دلم تنگ می‌ شود لنگ می‌ زند این

در کوچه ‌ی آخر

از کجا معلوم بود

یکی بود و ...

ازکجا معلوم که پشت نگاه ها چیزی نباشد.بیگانگی رایج در شیوه ی زیست جامعه ای در اشعارش، ساده ، زلال قابل درک و هضم می باشد. تا آنجا که منش نگاهش، نشان دهنده ی شخصیت او دربند بند اشعارش می شود.به طوری که این مهم امروزه بیشتراز فریاد حرف می زند. می بیند اما بیان نمی کند. وهیچ چیز بدتر از آن نیست که دیده را بیازارد.

داد بزنم از دست تو.

گفتند: از این کوچه ‌ها رفته ای و دیگر بر نمی‌ گردی.

   اعمال و رفتار هرکسی معرف خلق و خصلت اوست .تبیین و تحلیل رفتار و اخلاق هر کسی هم منجر به شناخت شخصیتش می شود. کریمی نیزبا توصیف خود با احساس و عواطف درونی خویش درگیر می شود و حتی به خواننده ی اشعارش این حال و هوا را القاء می کند.شاعری همدرد ،همردیف با مردم چنان بغض می کند که ذات اشعارش را همین واقعیت های بیرونی اجتماع تشکیل می دهد.گاهی دردش بزرگتر از آنست که از پس ضمیر ناخودآگاه شاعر بربیاید. این خود حکایت گر خلاق و مهارت تفکر شاعر است که خودرا با گفتگوهای دیالکتیک مواجه می کند. گاهی آشکارا صحبت می کند و گاهی نیز محرمانه...!

به سرم می ‌زند

در درس ‌های آخر یک کتاب «مثلن فارسی اول دبستان»

تجدید که شدم

مداد رنگی ‌هایم در یک نقاشی جا ماند

زیر گریه

گرررریه

ایستاده بودم

پای سیاهی یک تخته

آقا اجازه!

ماه پشت ابر گم شد

اکرم و امین گریه می ‌کنند

نقطه سر خط

                             (از مجموعه اشعار "یک دقیقه ی عصر"/30)

   اگرکریمی رابه معنای متداول شاعری اجتماع گرا بدانیم،این بدان معنا نیست که وی نسبت به تحولات اجتماعی ونیز نابسامانی های روزگار خویش بی تفاوت است.اگرچه هم نمی توان سراغی از عشق،اشتیاق، و صراحت بیانی اش گرفت اما رهیافت احساساتش موجب شده است که ازاجتماع به مثابه ی امری روزمره و عادی دوری جوید.این درحالی ست که قلبا"،لفظا"،قلما"به دنیایی بهتر و رستگاری علاقمند است. تکاپوی هنری شاعر نوعی هوشیاری و آگاهی ست. باز آفرینی حیات انسانی باکلمات امیدوارنه ای چون؛کشتی ،ساحل، آیینه، موج، رودخانه و...خود گواه رویگردانی شاعر از بی تفاوتی هاست. البته دلنگرانی های کریمی ازاوضاع نابسامان اجتماعی امروز را میتوان ناشی از سرخوردگی های اجتماعی هم دانست. ناتوانی در برآورد کردن و تحقق بخشیدن به آرمان ها و آرزوها به خطاب تو و او می انجامد.

آقا اجازه!

ماه پشت ابر گم شد

اکرم و امین گریه می ‌کنند

نقطه سر خط!

   شعر کریمی واکنش زیباشناختی انسان دلواپسی ست که ناخشنودی های حاصل از مدرنیزاسیون صوری و عقیمی که در چشم انداز آن چیزی جز نوامیدی ، یاس ،مرگ ، قتل و...پدیدار نگشته است. سنگینی این فضا روشنی زندگی خوب و صلح آمیز رانیزدر بوته ی امتحان شاعر و مخاطب می خشکاند. چگونه می توان دنیای مدرنی را تصور کرد که حتی نقطه ی آغازش پراز شک و تردید و بدگمانی ست. مسائل پیچیده بعضی از چریانات ،رویدادها و حرکت های تازه ای را که ظاهرا"طبیعی است اما خود در تغییر و تحولات بنیادین اجتماعی که با افکار و اندیشه ی شاعر روابط تنگاتنگی دارد را حادت تر، عمیق تر و پردامنه تر مورد ارزیابی قرار نداد؟!

با خطی که واحد نیست

گاهی روسری شرابی ‌ات را سر می ‌کشم

از چشمانم قابی که عکست را گم‌ کرده بود

حالا بی‌ تفاوت این حرف

آویزان کرده ‌ام

تا کم‌کم

در پهلویت پارک کند

نگاه پری ‌های بال

             (از مجموعه اشعار "یک دقیقه ی عصر"/14)

حتی ترکیبات واستعارات نیز بسیار گزنده و تند و بد خلقانه ارائه شده است. شاعری به زعم من اگر فرصت ومجالی بیابد، شعری به مراتب گزنده تر ، تلخ تر از"یک دقیقه ی عصر" انتظارش را می کشد. مگر نه اینکه بیشتر اشعارش آنارشیسم گونه انزجار، نفرت ، فریاد، وبغض های شکسته اش را، حامل همین پیام نمی کند؟! چه فرقی می کند که خطرات حاکم برجامعه را با زبان مرد «مثبت»یا معیار و با زبان زن «منفی» یابه قول «سیمون دوبوآر» دیگری بر زبان آورد. عاطفه و قدرت در کنار هم توانسته "یک دقیقه ی عصری" ی بسازد که هنوز افکار اندیشه ی شاعر به تاریگی نگراییده است و جای امید سو سو می زند.

صداقت محوری در "دردی به نام منِ" سید هادی حسینی نژاد

سلبی ناز رستمی

   "دردی به نام من"(1392/نشر نگاه)سرچشمه گرفته از مجموعه ترانه های سیدهادی حسینی نژاد هنرمندی که با خلق همین یک مجموعه نشان می دهدکه جایگاه قابل قبولی در بهره گیری از فنون شعری و همچنین موسیقی حاکم بر آن دارد. در ابتدا چیزی که مخاطب را به سمت و سوی ترانه های حسینی نژاد سوق می دهد، بینشی آمیخته با معرفت ست که برای تأثیر گذاری بیش تر و عمیق تر برروی احساس روحی روانی خواننده به نکاتی می پردازدکه هماره فضاها ،فضاهای ماندگارو اتفاق های عاطفی موجود در آن از خلق و خوی های ثابت آدمی خبر می دهد. در چنین فضاهایی که یک ترانه نوشته و بر حنجره جاری می شود درحقیقت از زبانی به زبانی دیگر با بیان محتوای عاشقانه، اجتماعی و گاهی نیز تلنگرهای سیاسی را درقالب ترانه پذیرفتنی ترمی سازد و تا جایی پیش می رودکه ازجنبه های هنری ترانه حفاظت کرده و نمی گذارد ترانه به مرز شعار و ساختگی بدل شود.

هر روز زیباتر شدي /از اولین دیدارمون

از اولین لبخند تا/این عکسِ رو دیوارمون

تا بیشتر فهمیدمت /هی بیشتر بیتا شدي

من گم شدم در تو ولی/تو بیشتر پیدا شدي

( دردی به نام من /60)

   حسینی نژاد درسرایش ترانه به جای زبان صریح و بی پیرایه اززبانی نمادین نیز بهره می گیرد. شاعری که با هر بندِاحساسی نهفته دراشعار به اعماق انسان رخنه کرده و با بی پرواترین حزن ها به جریان شعری واقع گرانه ای روی می آورد که همه و همه دریک مقطع خاص زمانی جاری نگشته بلکه ترانه ها در فضاهای مختلف با حال و هواهای خاص به شکل احساسی مواج به نخ نامرئی عاطفه ی مخاطب گره می خورد.

   حسینی نژاد را درهمین مجال اندک هم می توان یک ترانه سرای حرفه ای و کار بلد دانست؛ چرا که این خمیر مایه و جوهره در اشعارش تابیده است.اعتقاد دارم ترانه هایی می تواند به شدت مورد استقبال قرار گیرد که ارزش نوعی احساس ذاتی داشته باشد. یعنی با حس و حال مخاطب در ارتباط بوده و صداقت اشعارش با موسیقی حاکم بر آن نیز کاملن همخوانی داشته باشد. اگر امروزه خیل بسیاری از هنرمندان "روزبه بمانی"را یک ترانه سرای حرفه ای می دانند غافل ازاین که پتانسیل نهفته در هرکسی در یک مقطع خاصی آزاد شده و آن شور و حال و انرژی حاکم بر آن احساس نیز چنان آتشفشانی به یک باره فوران کرده وخاکستر نشین می شود. همین امر کافیست که تصاویرو واژه های تکراری در ترانه هایش روزبه روز بیشتر متبارز گردد. چه بسا همین موجب خلق ترانه هایی تصنعی گشته و چندصباحی بیشتر نمی تواند با احساس و عاطفه ی مخاطب همذات پنداری نماید. بهره برداری از لذایذ لحظات زندگی،فراخوانی ست که هرلحظه با ترانه بیشتر اتفاق می افتد واین اتفاق در ترانه های سید هادی حسینی نژاد ،جانمایه تر ست.

یا این بارونا بارون نیست/یا آتیش زمین تنده!

یا می لرزه دل و دستم/یا تیغِ خواستنم کُنده( دردی به نام من /54)

من یه کاغذپاره بودم/چِکنویسِ یه ترانه

پرِ شعراي شکسته/چشم به راهِ یه بهانه( دردی به نام من /49)

بسه دیگه نمک نپاش

دل نسوزون

آتیش بیارِ داغ من

تیغه به استخون رسید

بلاي جون

دیگه نیا سراغ من ( دردی به نام من /26)

   از این دست احساسات پاک و صادقانه در ترانه های حسینی نژاد بیشتر جلوه گری می کند،علی رغم اینکه ذائقه ها دائما"در حال تحول و دگرگونی ست ،خوشبختانه صداقت محوری در اشعار وی همچنان از تازگی و پویایی برخوردارست. در مجموعه ترانه های"دردی به نام من"قالب های بخصوصی نیز می توان یافت که در آنها شاعر می کوشد برای ایجاد نوعی آزادی در کاربرد قافیه که با مهارت تمام حاصل تلفیق بعضی از قالب هاست نگاهی ساختارمند به ذات شعر داشته باشد. به خاطر همین تنوع در ترانه ها که دارای شکل روایی، با شخصیت های متعدد و متفاوت، عناصر تازه ای به ترانه هایش داده است. بعضی ازاین عناصر را نمی توان در ترانه های شاعران ترانه سرای دیگر یافت.  

  

تنهایی و جنون/تردید و اضطراب

من، درد! درد، من!/تکرار با عذاب( دردی به نام من /8)

دل به دل، نه راهِ پیش نه راهِ پس/گره افتاده به بند دل ما

مگه زوره؟ هیچ رقم وا نمیشه/نه به دستِ من نه دندون شما( دردی به نام من /19)

   از ویژگی های منحصر به فرد این مجموعه علاوه بر تصاویر قدرتمند و بازی با کلمات به کاربردن ضرب المثل ها می باشد که این قابلیت طوری درشعر احیا شده که ازبالقوه به بالفعل در می آید. بی شک این بینش ومنش درتاثیر پذیری افراد قطعن یکسان نخواهد بود چرا که تفاوت درظرفیت ها و قابلیت های افراد حد و مرز نمی شناسد. اما حسینی نژاد چنان در این حدو مرزها جولان می دهدکه گویی برانگیختن احساسات مخاطب به نوعی خود منجر به نوایی در بن زبان می شود. واین نوا و آوا ترانه های حسینی نژاد را با فضای شاد و گاهی نیز بسیار حزن برانگیز برای مخاطب نه به زبان بلکه به دل بیان می کند. پس آیا قصد آن نیست که لحظه را برای مخاطب دردناک یا طرب انگیزناک نماید؟!حال و هوای ترانه های حسینی نژاد این گونه نغمه سرایی می کند. صدایی گرم با طنین کلمات که مدام از پی هم گلبانگ سر می دهد.

   با اینکه مضمون های تکراری در ترانه های وی بیشتر بود اما خلق قافیه های نو وتازه ، حس آمیزی ، تشخیص ، به کار گیری اصطلاحات مجازی در معنای ظاهری ، اضافات در ساختارهای تشبیهی ، استعاری ، اختصاصی و...تکرار یک بیت کامل در ترانه ها ودر نهایت ترانه سرایی با سبک معنی گرا و صورت گرا که با صراحت بیان می کندخود نمایانگر صور خبال در ترانه هایش می باشد که می تواند توامان معنی و لفظ را در خود بپروراند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692