«جان پک» در کتاب «روش مطالعه ادبیات و نقدنویسی» میگوید برای نقد یک اثر ادبی باید تنشی را در آن جستجو کرد. به باور او هر داستانی حول محور نوعی تنش میچرخد؛ تنشی که قطعاً در آغاز داستان رخ مینماید و سپس در پاراگرافها و قسمتهای دیگر قصه راجع به آن سخن میرود. به عقیده پک معمولترین تنشها در قصه، میان فرد و نظام اجتماعی رخ میدهد. درواقع شخصیت اصلی داستان در موقعیت تضاد با جهان اطرافش قرار دارد و بر همین اساس باید با پیشفرض وجود این تنش و تضاد با قصه روبرو شد. 1
با توجه به گفتههای پیشین باید گفت طبق نظر پک، تنش موجود در داستان لزوماً تضاد بین فرد با اجتماع خویش است.حتی در قصهای که برای مثال با توصیف صخره و موج آغاز میشود، میتوان بهنوعی تضاد دستیافت؛ بنابراین در یک قصه ابتدا باید در جستجوی نظم اجتماعی بود و سپس به کسی یا چیزی دستیافت که با این نظم اجتماعی در تضاد باشد.
هدف این نوشتار بررسی بخشی از کتاب گریز از مرکز به قلم لیلا صادقی است. این بخش که در قالب قصهای بسیار کوتاه است، «خوان یکم» نام دارد. گریز از مرکز مجموعهای است در قالب شعر داستان با 29 بادبادک (که هر یک شعری در سینه دارند و تداعیگر 30 مرغی هستند که عطار در منطقالطیرش حکایت میکند) و هفتخوان و شش حکایت مصور معاصر. 29 بادبادکهای در پروازند و درنهایت پس از گذشتن از خوان هفتم، نویسنده با بخش «سیمرغی که میرقصد به قاف» از مرکز میگریزد. این شگرد جالبی است که نویسنده برمیگزیند تا فرم کارش با عطار متفاوت باشد. 30 مرغ عطار در جستجوی مرکز هستند و برای رسیدن به وحدت و نیروی یگانه سفر میکنند درحالیکه بادبادکهای صادقی دقیقاً عکس مرغها عمل میکنند. نویسنده با وام گرفتن اصطلاح گریز از مرکز از علم فیزیک و نهادن نام آن بر اثرش از همان ابتدا مخاطب را از خلاقیت و نوآوری خودآگاه میکند. بهطورکلی ساختار و فرم کتاب بسیار قابلتوجه است. برای مثال شعر بادبادک یکم طرح روی جلد است؛ یعنی خوانش کتاب از روی جلد
آغازمیشود. علاوه بر فرم خاص، رویکرد زبانی گریز از مرکز نیز جالبتوجه است. نرگس باقری در مقالهای با نام «بادبادکی که دل میکند از نخ» بهطور مبسوط به این مسئله میپردازد و ساختار کتاب را بر اساس نظریه شعرشناسی شناختی که مبتنی بر زبان متون ادبی و نوع چیدمان واحدهای زبانی است بررسی و تحلیل میکند. طبق نظر او هریک از بادبادکها استعارهای از سفرند که در کلیت کتاب نیز سفر بزرگتری را به تصویر میکشند. 2
با توجه به نظر جان پک میتوان نوعی تضاد را در سطر اول خوان یکم یافت. پر و خالی شدن جوب آب از قوطی نوشابه و تفالههای رنگارنگ اولین تضادی است که در قصه به چشم میخورد. |
هریک از بادبادکها در قالب شعرند و صرفاً هفتخوان کتاب در شکل و شمایل قصه است؛ هفتخوانی که گویی از شاهنامه فردوسی به عاریت گرفته شدهاند تا 29 بادبادک با گذراندن آنها به سیمرغشان برسند.
همانطور که گفته شد بحث این مقال بررسی خوان یکم این کتاب با توجه به نظر جان پک است.
از خوان یکم میگذریم:
پر و خالی میشود جوب از قوطی نوشابه و تفالههای رنگارنگی که روز شاید بیسکویت بودهاند و شاید هم مرغ برشتهای با سس قرمز و مخلفات دورش.
- حاضر.
طبق معمول بسته بادبادکها جلوی پایش بود و بعضی از مردم میخریدند و بعضی هم میخندیدند.
- اجازه خانم، چرا بعضیها بادبادک میفروشند؟
دو سه تا پسربچه میآیند و برای خنده چند بادبادک برمیدارند و بعد میدوند طرف کوچهای. دختر با دستهای کثیفش به طرف پسرها میدود که پولش را بگیرد.
- اجازه خانم، یکی از بچهها غایبه.
پسرها برمیگردند و بسته بادبادکها باز میشود از لگدشان
به طرف
این
و
آن
طرف
پخش توی هوا
میشود
- اجازه خانم، من بگم مهمترین عضو بدن چیه؟
خیابان عبور میکند از زیر چرخهای اتوبوس را که رد میشود از را و بسته خالی بادبادکها را از دختر...
-اجازه خانم، من بگم. اگر قلب نبود، ما زنده نبودیم.
و برادر دختر کنار جوب آب نشسته و با خودش فکر میکند که چقدر دلش میخواهد همهی این آدمها را بکشد. 3
خوان یکم قصه کوتاهی است که بارها خواندن را طلب میکند. درونمایه قصه بسیار تأثیرگذار است و تم اجتماعی قصه مخاطب را درگیر میکند. بحث کودکان کار و رنجهایشان و نیز بیاعتنایی انسانها به آنها (با وجود شعارها و ادعاهای حمایتی رایج در جامعه) موضوع قابلملاحظهای است.
با توجه به نظر جان پک میتوان نوعی تضاد را در سطر اول خوان یکم یافت. پر و خالی شدن جوب آب از قوطی نوشابه و تفالههای رنگارنگ اولین تضادی است که در قصه به چشم میخورد. جای زباله در زبالهدانی است نه جوب آب. تصویری که در آغاز قصه با آن مواجه میشویم، تصویر آزاردهندهای است؛ طوری که حتی میتوان صدای برخورد قوطی نوشابه را با جدول را شنید. قصه با این توصیف شروع میشود و ما خیابان را میبینیم و پس از آن با واژه «حاضر» مواجه میشویم. دوربین به کلاس درس میرود و تصویر کودکان مدرسهای در مقابلمان شکل میگیرد. حالا بار دیگر خیابان تصویر میشود. کودکی که شاید روی دو پایش نشسته باشد مشغول فروش بادبادکهایش است؛ کودکی که از کلاس درس غایب است. این را میتوان از سؤال دانشآموز نیز دریافت: «اجازه خانم چرا بعضیها بادبادک میفروشند؟» تنش و تضادی که در این قسمت میتوان دریافت درواقع ادامه همان تنش آغازین است. کودک مدرسه را رها کرده است و مشغول کار است. حالآنکه جوب آب پر از باقیماندههای غذاهایی است که مردمان سیر دور انداختهاند. کودک با جامعهاش هماهنگ نیست و در تضاد است. او بهجای حضور در کلاس درس، اینجا در گوشه خیابان شاهد خنده و تمسخر مردم است. هرچند بیآنکه خود بخواهد در مسیری قرار گرفته که با روند زندگی عادی یک کودک در تضاد است.
خوان یکم با توصیف برادر دختر که کنار جوب آب نشسته است به پایان میرسد. شاید برادر به همراه خواهرش بادبادک میفروخته است. |
شیطنت پسربچهها و کش رفتن بادبادکها ما را به جنسیت کودک رهنمون میشود: دخترکی با دستان کثیف که از کلاس درس غایب است. دخترک به دنبال پسرها میرود تا پول بادبادکها را بگیرد؛ بادبادکهایی که حالا با لگد بچهها در هوا پخش شدهاند. (نویسنده این پخش شدن را با پراکنده کردن واژگان نمایش میدهد. چیزی که ما اغلب در شعر شاهد آن هستیم.) شیطنت ویژگی ذاتی پسربچههاست اما نظام ناعادلانه اجتماع است که چنین شرایطی را برای کودک دستفروش پدید میآورد. نقطه اوج داستان وقتی است که دخترک زیر چرخهای اتوبوس میرود یا به تعبیر نویسنده خیابان از زیر چرخهای اتوبوس عبور میکند. تصویر غمگینی در مقابل چشمان مخاطب نقش میبندد: جسد کودک و بسته خالی بادبادکها. شاید بادبادکهای دختر هم قرار بوده همسفر بادبادکهای گریزنده از مرکز باشند اما به چنین سرنوشتی دچار میشوند. قصه روی این تصویر دلخراش کات میکند و به کلاس درس بازمیگردد. کلاسی که در این قصه در چهار پرده اجرا میشود.
دخترک مرده است. قبل از تصادف غمگین او، این سؤال در کلاس مطرح میشود: مهمترین عضو بدن چیست؟ پس از تصادف، دانشآموزی پاسخ میدهد که قلب مهمترین عضو بدن است و قلب دخترک، مهمترین عضو بدنش بین این سؤال و جواب از تپش میایستد. شاید واژه قلب در این سطر از قصه متناظر به قلب آدمها نیز باشد؛ آدمهایی که بعضی بادبادک میخرند و بعضی هم میخندند.
خوان یکم با توصیف برادر دختر که کنار جوب آب نشسته است به پایان میرسد. شاید برادر به همراه خواهرش بادبادک میفروخته است. جوب آب در آغاز و پایان قصه مفهومی کلیدی و نمادین دارد. آب مظهر روشنی و پاکی است. شاید بتوان جریان آن را در جوب آب قصه مظهری از اجتماع دانست؛ اجتماعی که مانند آب جریان دارد و روال طبیعی خود را طی میکند اما ناخالصیها و پلشتیها همانگونه که آب را گلآلود میکنند، اجتماع را نیز میآلایند. قوطی نوشابه و تفالهها را نیز میتوان نمادی از پلشتیهای اجتماع به شمار آورد؛ اجتماع سیاه و ظالمی که آدمی را احاطه کرده است. به عقیده جان پک، تصویر ذهنی آب بهصورتهای گوناگونی در آثار ادبی ظاهر میشود؛ از یک دریای طوفانی گرفته تا جرعهای آب نوشیدنی. به نظر او جذابیت تصویر آب است که میتواند ایدههای مختلفی را به ذهن مخاطب ارائه کند. برای مثال توفان و امواج و سیل نماد تخریب و نابودی است اما گاهی میتواند به شکل آب مراسم غسلتعمید یا جرعهای آب زندگیبخش ظاهر شود. 4 پک میگوید جذابیت تصاویر ذهنی آب بهگونهای است که میتوان آن را برای به تصویر کشیدن دو روی یک سکه یا تضاد درونی در اثر ادبی به کار گرفت.
با توجه به آرای جان چک میتوان این تصویر دارای تضاد را در جوب آب خوان یکم دریافت؛ آبی که از یکسو زندگیبخش است و جریان دارد و از سوی دیگر تحت تأثیر زندگی مدرن و صنعتی مظهر آلودگی است. جوب دائم در حال پر و خالی شدن است و در آغاز و پایان قصه حضور دارد. ابتدا دخترک کنار جوب بادبادک میفروشد و در انجام قصه برادر داغدیده کنار جوب نشسته و فکر میکند. جوب بسان روزگار سیالیت و روانی خود را دارد و بیتفاوت به اتفاقات پیرامونش گذر میکند.
قصه با فکری که از ذهن برادر دختر میگذرد، به پایان میرسد. او به این میاندیشد که چقدر دلش میخواهد همه این آدمها را بکشد. «همه آدمها» نیز میتواند نماد گویای از اجتماع باشد؛ اجتماعی که در حق کودکانی چون او ظلم میکند و به له شدن آنها زیر چرخهای وقعی نمینهد. پسرک با چنین اندیشه و دیدگاهی به تضاد با اجتماع و جهان اطرافش برمیخیزد؛ تضاد و تنشی که دنیای بیرحم برای او تعبیه کرده است. ■
پینوشتها
1- جان پک و مارتین کویل، روش مطالعه ادبیات و نقدنویسی، سرورالسادات جواهریان، مروارید، 82، ص 115.
2- www.leilasadeghi.com/others.
3- لیلا صادقی، گریز از مرکز، مروارید، 91، صص 6-5.
4- جان پک، صص 81-80.