گفتهاند:" فروغ فرخزاد" درپانزدهم دی ماه سال 1313 درتهران به دنیا آمده، ولی یافتههای جدید نشان هد روزتولد او درهشتم دی ماه بوده است. وی اصالتا تفرشی بود. پدراو سرهنگ "محمد فرخزاد" ازاهالی تفرش ومادرش " بتول وزیری تبار" بود، اوسال 1327 دوره سه ساله اول متوسطه را دردبیرستان"خسروخاور" گذراند و درسال 1329 برای ادامه تحصیل به هنرستان "کمال الملک" رفت. درسال 1330 درسن 16 سالگی با "پرویزشاپور" ازدواج کرد و به اهواز رفت. دراین زمان لحظههای سرودن او بیشترشده بود و این به مذاق خانواده خوش نمیآمد. درسال 1331 با تولد تنها فرزندش "کامیار" نخستین مجموعه شعرش را به نام "اسیر" منتشرکرد. بالاخره او مجبورشد بین سرودن شعروزندگی مشترک خود، یکی را انتخاب کند. درسال 1333 از پرویزشاپورجدا شد. فروغ دلشکسته که کانون زندگی خانواده را ازدست داده بود و تا آخر عمر محروم ازدیدارتنها فرزندش شده بود، درتنهایی خود کار شعر سرودن، نوشتن وتحقیق را ادامه داد. درسال 1335 همزمان با انتشار دومین مجموعه شعرش به نام "دیوار" به ایتالیا و آلمان سفر کرد. درسال 1336 سومین مجموعه شعر خود را به نام "عصیان" منتشر کرد. درسال 1337 با "ابراهیم گلستان" آشنا شد و فصل جدیدی اززندگی هنری اش رقم خورد. چهارمین مجموعه شعرش را در سال1343 بعد از فیلم موفق "خانه سیاه است" با نام "تولدی دیگر" منتشر کرد. آخرین مجموعه شعر فروغ کتاب ناتمام "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" است که دوره تکامل شعری و پختگی فکری اوست.
او درمورد ارزش بیانی کلمات و زندگی ادبیش میگوید:
" من به دنیای اطرافم، به اشیاء اطرافم و آدمهای اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم، آن را کشف کردم و وقتی خواستم بگویمش، دیدم "کلمه" لازم دارم. کلمههای تازه که مربوط به همان دنیا میشود. دراین راه اگر میترسیدم، میمردم. اما نترسیدم؛ کلمهها را وارد کردم. به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است. جان که دارد؛ شاعرانهاش میکنیم...
یکی ازخوشبختیهای من این است که نه زیاد خودم را درادبیات کلاسیک خودمان غرق کردهام و نه خیلی زیاد مجذوب ادبیات فرنگی شدهام. من دنبال چیزی در درون خودم و دردنیای اطراف خودم هستم ...
در یک دوره مشخص که ازلحاظ زندگی اجتماعی و فکری و آهنگ این زندگی خصوصیات خودش را دارد، راز کار دراین است که این خصوصیات را درک کنیم."
ازسال 1337 فروغ 23 ساله برای استفاده ازشرایط موجود برای تصویرسازی دیگری از دردهای اجتماعی، به طرف سینما و تئاتر رفت و با ابراهیم گلستان داستاننویس و سینماگر آشنا شد و تا آخر عمر کار فیلم سازی را ادامه داد.
وضع سینمای آن سالها به مراتب بدتر از عرصه ادبیات و هنرهای دیگر بود. اکثر آثار فیلمهای مستند آن دوره، علیرغم موضوعات فرهنگی مثل زری بافی، قالیبافی، پارچهبافی، سفالسازی و ابنیه تاریخی به علت دولتی بودن مراکز فیلمسازی، تحت نظارت و سانسور حکومتی بودند و بالطبع مضامینی به مذاقشان خوش میآمد که در جهت سیاستهای تبلیغی نظام بود. البته وضعیت فیلمهای داستانی سینمایی آنچنان بود که بسیاری از فیلمسازان تحصیل کرده به خاطر فرار از چارچوبها و مناسبات سینمای مبتذل فیلم فارسی به این مراکز مستندسازی دولتی پناه میبردند. هرچند که اندیشه سیاسی غالب، سر در یک آبشخور سیاست داشت که به وسیله یک دستگاه دولتی جهت داده میشد.
دراین میان نفت و تجارت نفتی با تاراج فرهنگ و اندیشه و ایمان؛ رویاهای شیرین وکاذبی برای مردم درست کرده بود و سفرهای از پول نفت، با امکانات و سرمایهی وسوسه انگیزی برای به خدمت گرفتن هنرمندان پهن شده بود.
سال 1336، تجلی رونق فیلم های مستند تبلیغاتی است. به ویژه اینکه گروه فیلمسازی "دانشگاه سیراکیوز" به ظاهر تحت عنوان آموزشهای غیرسیاسی برای تهیه فیلمهای مستند برای علاقمندان وارد شده بود.
ابراهیم گلستان که کارمند بلند پایه انتشارات شرکت نفت آبادان بود، توانست با اعتبار کنسرسیوم ابزار فیلمبرداری و دستگاههای نمایش فیلم وارد کند. دربهمن ماه سال 1336، گلستان استودیوی فیلمسازی خودرا تاسیس کرد تا فیلمهای سفارشی از فعالیتهای صنعتی بسازد. تعدادی از دوستان ایام جوانی و روشنفکران تند مزاج به او ایراد گرفتند و به طعنه اورا "گلستان نفتی " خواندند که همه چیزش را به بهایی، البته، نه چندان ارزان فروخته است .
فروغ شش سال بعد ازانتشار اولین کتاب شعرش توانست به واسطهی چند تن از دوستانش با ابراهیم گلستان آشنا شود. او در شهریور1337بهعنوان ماشیننویس و مسئول بایگانی دردفتر" کارگاه فیلم گلستان" مشغول به کار شد.
گروه فیلمسازی گلستان ابتدا چند نفر اصلی بودند که"شاهرخ گلستان" برادر ابراهیم گلستان فیلمبردار گروه بود و"آلن پنداری" که همپای ابراهیم گلستان کار فیلمسازی میکرد و فردی به نام " نیلسون بکستر" که ظاهرا کارهای فنی و دستیاری را انجام میداد و خود ابراهیم که بهعنوان نویسنده و کارگردان مدیریت مجموعه را به عهده داشت. دراین میان چهره جدید "فروغ فرخزاد" نقاش و شاعر بود که تازه وارد گروه فیلمسازی شده بود و از طرف ابراهیم گلستان برای انجام کارهای دفتری استخدام شده بود.
ابراهیم گلستان درطول زندگیش با داستانها، ترجمهها، عکسها، تاسیس کارگاه فیلم، ساخت فیلمهای کوتاه و بلند و ارتباطش با شرکت عامل نفت ایران، موقعیت ویژهای بدست آورده بود. او همچنین به لحاظ مناقشه با بعضی ازهنرمندان و حمایت ازپارهای از نویسندگان و شاعران همواره کانون توجه محافل ادبی و سینمایی بوده است. گفته میشود پارهای ازعکسهای" دکتر مصدق" در دادگاه نظامی و فیلمهای خبری مربوط به کودتای 28 مرداد 1332 در میدان بهارستان و جاهای دیگر کار او بوده است. ظاهرا او دوست داشت که با همین حرفها همواره درکانون توجه قرارداشته باشد. مثلا او هیچگاه راجع به کیفیت حمایتش از "فروغ فرخزاد" لب به سخن نگشود.
ابراهیم گلستان فارغالتحصیل رشته ادبیات دانشگاه تهران و نویسنده داستانهای "مد و مه"،"کشتی شکستهها"، "جوی و دیوار تشنه"، "آخر ماه آخر پاییز"،"شکار سایه"،"دون ژوان درجهنم"،و" اسرار گنج درهی جنی" است.
فروغ که در دی ماه 1336 بعد ازچاپ اولین داستانش کابوس" درمجله فردوسی عملا به کارهای سینمایی مستند وارد شد.
درفروردین سال 1337 چاه نفت شماره 6 اهواز که به آخرین مراحل حفاری رسیده بود، دراردیبهشت همان سال به طبقهای از گاز برخورد و ناگهان آتش گرفت.
شرکت ملی نفت ایران از شرکت فیلم گلستان دعوت کرد تا ازاین واقعه فیلمی سیاه و سفید و خبری تهیه کند. گلستان پس ازبازدید از چاه آتش گرفته، به شرکت نفت پیشنهاد تولید یک فیلم رنگی غیر خبری را داد که البته پذیرفته نشد. با این حال، گلستان با یاری همکارانش ازاین واقعه برای خود فیلمی ساخت به نام "یک آتش". خاموش کردن آتش و مهار آن هفتاد روز طول کشید و شاهرخ گلستان فیلمبردار گروه دراین مدت نزدیک به هزار و پانصدمتر فیلم مصرف کرد که فروغ باید آن را تدوین میکرد.
اولین کار سینمایی فروغ تدوین فیلم "یک آتش" ابراهیم گلستان بود. فروغ به دلیل علاقهای که از خود درتهیه "یک آتش" نشان میداد ازطرف گلستان، مامور شد به انگلستان سفر کند تا ضمن بررسی امور تشکیلاتی تهیه فیلم به آموزش عملی تدوین فیلم بپردازد. فروغ پس ازبازگشت به ایران کار تدوین فیلم "یک آتش" را ازسر گرفت. نتیجه این بود که فیلم با نماهای زیبا، بازتاب یک حماسه شد و فروغ با تدوین این فیلم به این حماسهی برخاسته ازکار مردان نفت، جان ملی داد.
فیلم "یک آتش" واقعا حماسه کار و کوشش بود . حماسه گروهی که ازمیان آتش ودود به مبارزه برخاستهاند. حسن انتخاب موقعیتها توسط فیلمبردار شاهرخ گلستان، و دقت درانتخاب تصاویر و عکسها گفتار زیبا توسط فروغ فرخزاد، این فیلم را به بهترین فیلم ایرانی زمان خود بدل کرد. چهار سال بعد درسال 1341 فیلم "یک آتش" ابراهیم گلستان دردوازدهمین فستیوال فیلمهای کوتاه و مستند "ونیز" ایتالیا موفق شد مدال طلا و نشان برنز بهترین فیلم را ازآن خود کند. نتیجه اولین همکاری فروغ فرخزاد با گروه گلستان منجر به اولین موفقیت مهم آنها شده و باعث ایجاد انگیزه و انرژی مضاعف برای عوامل فیلم سازی شده بود.
در اواخر دهه 1330 "کارگاه فیلم گلستان" آشکارا، از دفاتر و انبارهایی که درتهران به نام استودیوی فیلمسازی به کار تولید فیلمهای سینمایی و مستند اشتغال داشتند یک سر و گردن بلندتر بود؛ چه از حیث لوازم و تجهیزات فیلمبرداری و صداگذاری و چه ازحیث قابلیتهای فکری و خلاقیتهای هنری؛ به طوری که به گفته خود گلستان تا پایان دههی 1330 ؛ دست کم سیصد فیلم مستند خارجی درزمینههای علمی و صنعتی یا عمومی توسط آنها ترجمه و صداگذاری شد. آنها با دنبال کردن جریانهای مهم سینمایی و تماشای آثار درخشان و ماندگار تاریخ سینما درموضوع تحولات سینمایی سایر کشورها قرار میگرفتند.
دراین دوره به غیر از، فیلمسازان مستندساز و تاثیرگذار دیگری مثل: فریدون رهنما، ناصر تقوایی، غلامحسین ساعدی فعال بودند و آثار متفاوتی ساختند.
درسال 1337 همزمان با مراحل پایانی فیلم "یک آتش" فروغ به خوزستان سفر کرد. ابراهیم گلستان، سلیمان میناسیان، محمود هنگوال و گریوم هایراپتیان، همراه فروغ آماده شده بودند تا مجموعه فیلم های موسوم به "چشم انداز" را که ازیکسال پیش طراحی کرده بودند بسازند. فروغ تا سال 1339 به عنوان دستیار کارگردان و تدوینگر پنج قسمت ازفیلمهای چشم انداز، با گلستان همکاری کرد.
درمهرماه 1339، مقاله فروغ با عنوان " نگرشی بر شعر امروز" درهفته نامه آژنگ چاپ شد. او در همان سالهایی که مقاله مینوشت و شعر میسرود مشغول فیلمسازی هم شده بود. برای او شعر، شکل تکامل یافتهای از بیان ساده و حرف شفاهی و نوشتن بود ولی فن به تصویر در آوردن آن را متعلق به هنر سینما میدانست.
او درباره تعریف هنر سینمایی چنین میگوید: سینما در یک تعریف ساده و کلی یعنی فکر کردن و حرف زدن به وسیله تصاویر، برای آن که بتوانیم حرفی را به تصویر بیان کنیم. درمرحله اول باید آن حرف را داشته باشیم، آنوقت باید با فن به تصویر در آوردن حرف آشنا باشیم ."
درسال 1340 فروغ درساختن آخرین قسمت مجموعه چشمانداز بخش سوم "آب و گرما " دخالت مستقیم داشت. مجموعه این فیلم بین سالهای 1336 تا 1341 ساخته شد و در جلسه پنجاه و چهارم کانون فیلم درخرداد 1341 به نمایش درآمد که فروغ درکنار"آلن پنداری " و " نیلسون بکستر" و شاهرخ گلستان نقش و سهم بسزایی داشت.
قسمتهای "آب و آتش" از مجموعه چشمانداز، نخستین تجربه کمابیش مستقل فروغ درساختن فیلم بود. همین تجربه عملی موجب شد تا او و گلستان دربرداشتن گامهای بلند عزم خود را جزم کنند، گامهایی که به پرورش ذوق سینمایی فروغ و ساخته شدن آثار برتر او منجر شد.
درسال 1340 که هنوز فیلم "آب و گرما " مراحل پایانی خود را سپری میکرد، موسسه ملی کانادا، سفارش فیلمی را به شرکت گلستان فیلم داد که موضوعش مراسم خواستگاری در ایران بود. فروغ در تهیه و تدوین این فیلم همکاری و کمکهای موثری انجام داد و با بازی در فیلم "خواستگاری" برای اولین بار موفق شد کار بازیگری را درسینمای مستند تجربه کند .
ابراهیم گلستان که ازسالها قبل مشغول نوشتن طرح فیلمنامه مستند "موج و مرجان و خارا" بود درسال 1340 تهیه و اجرای صدای این فیلم را به فروغ فرخزاد سپرد. این فیلم 35 میلیمتری بود که چهل دقیقه طول داشت و ابراهیم گلستان آنرا به طور مشترک با آلن پنداری ساخت.
فیلم " موج و مرجان وخارا " به سفارش شرکت ملی نفت ایران، با هزینه هنگفت (دو میلیون تومان) یکی ازآثاری است که با حداکثر وسایل و امکانات موجود سینمایی در ایران تولید شد. این فیلم دارای تصاویر و قطعههای زیبایی است که ازآن جمله، کوبیدن میخهای چهل فوتی دردریا برای برپا کردن اسکله و همینطور تصاویر دیدنی ازمراسم تشییع جنازه لوله زیر آفتاب با آن صورتهای پوشیده مردان خاکآلوده بسیار دیدنی است. موسیقی فیلم نیز که تجربیاتی ازتطبیق موسیقی ایران با تصاویر فیلم است، قابل اعتناست .
فیلم "موج و مرجان و خارا" بیشتر به فرم سینمایی توجه دارد و از آن دسته ازسینمایی است که ریشههای کمعمقی در واقعیت دارند و جدا ازشکلگرایی دراین نوع سینما، پناه بردن به استعاره و کنایهآمیزی، اسیر نوعی گریز و سرگردانی است که نمونههای آن درشعر و ادبیات همان دوره، ازشرایط سیاسی –اجتماعی هم دیده میشود.
دراین نوع ازبیان، قصد و منظور آنقدر در لفافه و ایما و اشاره میپیچد که فهم مطلب اصلی آن برای مخاطب گاه بسیار مشکل میشود. با این حال این فیلم ازجهاتی اثر قابل توجهی درسینمای مستند ایران به حساب میآید. فیلم "موج و مرجان و خارا"با صدای گفتار متن فروغ فرخزاد درسال 1962 میلادی برنده جایزه ویژه مجسمه طلایی مرکور و مدال شیرسان مارکونی ونیز ایتالیا شد.
بعد ازاین موفقیت فروغ تجربه سفر دوسال قبل خود را به انگلیس درسال 1340 تجدید کر. او برای آموزش فشرده امور فنی ساختن فیلم، به این سفر رفت. او در بازگشت به ایران فیلم یک دقیقهای "روزنامه کیهان" را برای موسسه کیهان و روغن پارس را برای کارخانه "روغن سازی پارس" ساخت. این فیلمهای تبلیغاتی اما درخور توجه بودند.
فروغ در بهار سال 1341 برای بررسی و مشاهده "جذام خانه بابا باغی" سفر کوتاهی به تبریز رفت و برگشت. درتابستان همان سال فیلمی به نام "دریا" در گلستان فیلم ساخته میشد که ازداستان کوتاه "چرا دریا طوفانی شده بود؟" اثر" صادق چوبک " اقتباس شده بود. فروغ تجربه بازیگری خود را برای دومین بار درفیلم "دریا "تکرار کرد و درکنار "پرویز بهرام " و زیرنظر ابراهیم گلستان به ایفای نقش پرداخت و در ساخت آن کمک و همراهی بسیار کرد ولی این فیلم هرگز به پایان نرسید و ناتمام باقی ماند. گلستان به چوبک ارادت میورزید. او با خریدن حق امتیاز تکثیر نخستین رمان صادق چوبک درصدد ساخت فیلم سینمایی بلند بود که به دلیل هزینه و صرف نیروی زیاد نتوانست آن را بسازد.
درپاییز سال 1341 فروغ بار دیگر به تبریز رفت تا فیلم مستند جذامیان را بسازد. این بار او سرپرستی یک گروه سه نفره تولید را به عهده گرفته بود.
فروغ وقتی به محل صحنه بابا باغی رفت، هیچگونه متن و فیلمنامهای دکوپاژ شده آماده نکرده بود. هرچه بود اعتماد به قدرت چیدهمان ذهنی و تصاویر داستانهای کوتاه و کوچکی بود که از تخیل و شخصیتپردازی کلمات شعرهایش و تجربیات کوتاهش در مستندسازی شرکت گلستان فیلم به دست آورده بود. بنابراین او و گروهش دو روز اول را به مطالعه دراحوال و رفتار و قیافه جذامیان گذراندند تا با الهام ازمحیط زندگی آنها "شعر سینمایی" فروغ ساخته شود. اعضای گروه به دنبال فروغ می رفتند و به هر گوشه و پستوی جذام خانه سرک میکشیدند. فروغ با جذامیها هم صحبت میشد و با آنها سر یک سفره می نشست، و از روی همدردی و همدلی با آنها همزبانی میکرد. محبت و نیت فروغ عاقبت آنها را راضی میکرد تا ازدردهای درون، خاطرات و آرزوها و رویاهای خود با او حرف بزنند. آنها فروغ را سنگ صبوری برای بیان مشکلات و رنج های خود میدانستند.
فروغ درمصاحبهای دربارهی این فیلم گفته است : "روز اول که جذامیها را دیدم حالم خیلی بد شد. برای یک آدم معمولی که اولین بار آنها را میدید، وحشتناک بود. توی جذامخانه یک عده زندگی میکنند که همه خصوصیات و احساسات یک انسان را دارند اما ازچهرهی معمولی انسانی محرومند. من زنی را دیدم که صورتش فقط یک سوراخ داشت و از توی یک سوراخ حرف میزد. خب، وحشتناک است. ولی من مجبور بودم اعتمادشان را جلب کنم. با اینها خوب رفتار نکرده بودند. هرکس به سراغشان رفته بود فقط عیبهایشان را نگاه کرده بود. اما من به خدا، مینشستم سر سفرهشان، دست به زخمهایشان میزدم، دست به پاهایشان میزدم که جذام انگشتان آنرا خورده بود. اینطوری بود که جذامیها به من اعتماد کردند. وقتی ازآنها خداحافظی میکردم مرا دعا کردند.”
فروغ درمدت اقامت دوازده روزهی خود درجذام خانهی بابا باغی تبریز موفق شد یکی از آثار پرآوازهی سینمای مستند ایران را با نام "خانه سیاه است" بسازد. این فیلم سیاه و سفید 35 میلیمتری 19 دقیقهایی ،گوشههایی از زندگی تاریک جذامیان را نشان میدهد. فروغ هنرمندانه نویسندگی و کارگردانی و تدوین آن را انجام داد. فیلم "خانه سیاه است" گزارش غمباری ازیک اجتماع دربسته و محروم و فراموش شده است که فروغ آن را با عشق و علاقهی شخصی و تعهد اجتماعی هنرش، تصویر کرده و به رخ آدمهای خوشنشین روزگار میکشد. گفتارهای این فیلم ازمتون مذهبی اسلامی و تورات اقتباس شده است و پرسوناژهای این فیلم مستند، جذامیان آسایشگاه بابا باغی تبریز بودند.
درمیان جذامیان بابا باغی پسری بود به نام "حسین منصوری" که درصحنه هایی از فیلم " خانه سیاه است" دیده میشود. فروغ بعد از پایان فیلم این پسر جذامی را،"فرزند خوانده" خود کرد و با خودش به تهران آورد. فروغ که سال های طولانی با خاطره ای جانکاه دوری ازتنها پسرش "کامیار" زندگی میکرد، با این کار انسانی نه تنها میخواست به تعهد خالص اجتماعی خود عمل کند، بلکه ازطرفی هم میخواست به قلب طوفانی و آلام بیپایان و رنج پنهان وجودش، مرهمی نهاده باشد. او عاشق تنها پسرش بود اما قانون این ریسمان سست عدالت، فرزند یک سالهاش را تا آخر عمر از او گرفته بود. فروغ محکوم بود تا آخر زندگی با محرومیت تلخ ناشی از ندیدن فرزندش سر کند.
" جان بچهام" تنها تکیه کلام سوگندهای فروغ از پسرش " کامیار" بود که از تمام زندگی برایش باقی مانده بود.
فیلم "خانه سیاه است" نخستین بار در سیام بهمن سال 1341 در"کانون ملی فیلم" به نمایش درآمد و با اظهارنظرهای متفاوتی رو به رو شد. یکی نوشت: "آن چه که ازاین فیلم بیننده را متاثر میسازد، محتوای عکسهاست و غریب بودن، زندگی و قیافههای مسخ شدهی مجذومین. ما اگر این نکته را در نظر بگیریم آنوقت کار خانم فرخزاد تا حد یک فیلمبرداری خبری، منتهی با گفتار متن شاعرانه پایین میآید." و دیگری پاسخ داد :" خانه سیاه است" فیلمی است دیدنی و تحسین کردنی که به مرزهای تراژدی میرسد." و خود فروغ درباری فیلمش اینطور اظهار کرد:" هرکسی ازدید خودش واقعیتهای زندگی را نگاه میکند، به من هم که میگویند شاعره گناه! هستم؛ من حرفهایم را طوری میزنم که زبان خود من است یعنی شاعرانه . "
فروغ درهنگام ساخت فیلم "خانه سیاه است" ازآن بعنوان "شعر سینمایی" تعبیر کرده بود ولی دراولین نوبت نمایش فیلم منظور خود را ازشاعرانه بودن فیلم چنین بیان میکند: "من معتقد نیستم که این فیلم شاعرانه است. وانگهی شعر به عنوان یک مسئله جدی، جدا از زندگی که نیست. شعر را توی زندگی دردناک و محقر و زشت (جذامیان) هم میشود پیدا کرد. شاید بتوانیم بگوییم این یک زندگی است که شعرهایش بیرون کشیده شده است".
تبیین و توضیح بسیاری از اشعار متاخر فروغ میتواند در نشان دادن مقام و موقعیت فروغ بعنوان سینماگر به مخاطبان آثارش کمک کند. بنابراین جست و جوی جنبهها و قرینههای سینمایی در شعر او کار دشواری نیست.
".....سینما هنریست تصویری، و شعر هنری کلامی ست، که تصویر آفرینی در آنها اهمیت والایی دارد. شعر ابتدا تصویر ذهنی است که با ابزار کلمه به کلام شعری درآمده است." این شاعر ابتدا به ساکن، تصویرگری است که حتی مفاهیم محسوس را تصویرگری کرده است. بنابراین زبان سینما برای فروغ یک زبان خلاقانه ملموس و آشناست که دشواری یادگیری برای تصویر سازی را ندارد.
درسال 1342، فیلم " خانه سیاه است " فروغ فرخزاد با شرکت درجشنواره بینالمللی فیلم اوبرهاوزن موفق شد برنده جایزه اول بهترین فیلم مستند فستیوال آلمان شود.
اوبرهاوزن آلمان غربی یکی ازمعتبرترین فستیوالهای جهان است. به احترام این شاعره سینماگر ایرانی، دهمین فستیوال درچهاردهمین دوره، جایزه بزرگ خود را برای فیلمهای مستند با یادبود فروغ فرخزاد نامگذاری کرد. هیئت مدیره، این فستیوال شعار جایزه بزرگ خود را ازگفتارهای فیلم مستند "خانه سیاه است" انتخاب کرده بودند. این اولین و مهمترین موفقیت هنری فروغ به حساب میآمد ولی او درعین استقبال، از این جایزه بینالمللی را که به فیلم او تعلق گرفته بود، آن را به یک عروسک بیمعنی تعبیر کرد:
"... این جایزه برایم بیتفاوت بود. من لذتی را که باید میبردم، ازکارم برده بودم. ممکن است یک عروسک هم به من بدهند؛ عروسک چه معنی دارد؟ جایزه هم عروسک است."
او میدانست که نامی که برای فیلمش انتخاب کرده بود؛ مفهوم استعاری ازیک جذامخانه بزرگ، تاریک و سیاه و چهرههای مسخ شده یک جامعه بزرگتر میتوانست باشد. این سیاهنمایی به واقع تصویر تلخی اززندگی اجتماعی آن روزگار بود ولی هرگز، راضی به تحقیر فرهنگی مردم خود از طرف خارجیها نبود!
جذامیان بابا باغی فروغ را شاهپری سینمای مستند خود کرده بودند و حالا که فروغ با کمک آنها موفق شده است کار ماندگار جهانی و فیلمی اثر گذار و درخشان درسینمای مستند ایران خلق کند، درمورد همدلی خود با هموطنان جذامخانه بابا باغی چنین میگوید: "....حالا هم که یکسال ازآن روزهای (ساخت فیلم) میگذرد، عدهای ازآها هنوزبرای من نامه مینویسند و ازمن میخواهند که عریضهشان را به وزیربهداری بدهم و بگویم که ازبرنج جذامیها میزنند، غذا ندارند، حمام ندارند. آنجا یک مرد جذامی را دیدم که تقریبا تمام بدنش فلج بود، لبهایش هم فلج بود و لبش را با دست بلند میکرد تا بتواند حرف بزند. چشمهایش هم کور بو. با اینهمه تا مرا می دید میگفت: "آخرمن چند دفعه عریضه بنویسم که زنم را بفرستید پیش من، من جذامیام اما زنم سالم است و می خواهد با من زندگی کند ..... زنهای جذامی خیلی عجیب هستند، تمام زیباییشان را ازدست دادهاند، اما هرروز سرمه میکشند. انگشتهایشان که جذام آن را خورده پراز انگشتری است. با این حال گردن بند و النگوی مرا هم گرفتند. توی اتاقشان پراست از آینه و نظرقربانی. خب، آدمند دیگر...
درهمان سال 1342 که فروغ جایزه ویژه خود را از "فستیوال اوبرهاوزن" دریافت کرد چهارمین مجموعه کتاب شعرش با نام " تولدی دیگر" منتشرشد.
فروغ ازمیان زنان و مردان شاعر و سینماگر دهه 1340 ازهمه نامآورتراست. او بخش اصلی زندگی کوتاه خود را وقف سرودن شعر و یافتن سبک مناسب بیانی و بهکارگرفتن زبان گفتار و نزدیک کردن زبان شعربه زبان نثر کرد، اما در مدت کوتاه و ناتمام عمرخود همچنان که شاعری میکرد به سینما وساختن فیلم مستند روی خوش نشان میداد. فروغ سینما را ادامه شعرخود میدانست : "... سینما برای من یک راه بیان است اینکه من یک عمرشعرگفتم دلیل نمیشود که شعرتنها وسیله بیان است. من از سینما خوشم میآید در هرزمینه دیگر هم اگر بتوانم کار میکنم. اگر شعر نبود در تئاتر بازی میکنم، اگر تئاتر نبود فیلم میسازم. ادامه دادنش هم بسته به این است که حرفهای من ادامه داشته باشد، البته اگرحرفی داشته باشم ."
فروغ درسال 1341 با تم "تهیه یک روزنامه" بار دیگر فیلمی برای روزنامه کیهان ساخت و در بهار1342 برای تهیه فیلمی، سناریوی "زندگی حقیقی زن ایرانی" را نوشت که فرصت ساختن فیلم آن را پیدا نکرد. دراین باره خود او گفته است :"من دراین سناریو سعی کردهام زندگی حقیقی زن ایرانی را نشان بدهم. دلم میخواهد این فیلم در یکی از این خانههای قدیمی ایران فیلمبرداری شود، خانههایی که اتاقهایش تودرتواست ..."
فروغ دردی ماه 1342 درنمایشنامهی "شش شخصیت درجستجوی نویسنده" اثر "لوئیجی پیراندللو" و به کارگردانی" پری صابری" شرکت کرد و بازی موفقی ارائه نمود.
بهارسال 1343 فروغ درساختن فیلم داستانی " خشت وآیینه " که در"گلستان فیلم" ساخته میشد با تدوین و نقش دوصحنه کوتاه بازیگری، ابراهیم گلستان را یاری کرد.
"خشت وآیینه" اولین فیلم از دو فیلم بلند گلستان است که ساخت آن درسال 1344 تمام شد. شاید اگر گلستان هیچ کار دیگری هم درسینما نکرده بود، تاثیرهمین یک فیلم برایش کافی بود، زیرا هرگاه قراراست سینمای روشنفکرانهی ایران مورد بحث و بررسی قرار بگیرد، از فیلم بلند "خشت وآیینه" درکنار"شب قوزی"فرخ غفاری بهعنوان آغاز و معیار چنین سینمایی در ایران سخن به میان میآید.
ابراهیم گلستان براساس قراردادی که با شرکتهای عامل نفت ایران بسته بود، موفق شده بود فیلمهایی را بسازد که تعدادی ازآنها کمنظیر بودند."موج ومرجان وخارا" درسال 1337 وبعضی قسمتهای مجموعه شش قسمتی "چشم انداز" که بین سالهای 1341-1337 ساخته شد. او همچنین فیلمهای دیگری را با سرمایه خود و یا مشارکت موسسههای دیگر کارگردانی یا تهیه کرد. مثل "ازقطره تا دریا" درسال 1336،"یک آتش " درسال 1337، "ما آدمیم " یا "خراب آباد" درسال 1340 ، "دریا "درسال 1340، " خواستگاری" درسال 1341،" تپههای مارلیک" درسال 1342 ، " خانه سیاه است " فروغ فرخزاد درسال 1342 ،" انجمن پرستاری" درسال 1344 و "خشت وآیینه" درسال 1344 اولین فیلم بلند سینمایی گلستان بود که همه این آثار عمدتا با همکاری موثر فروغ فرخزاد، در گلستان فیلم به انجام رسیده بود. درمیان این آثار فروغ ساخت فیلمهای " آب وآتش ازمجموعه چشمانداز" و" خانه سیاه است" را مستقلا هدایت تجربه کرده بود.
درتابستان سال 1343 فروغ راهی اروپا شد تا هم سیاحتی کرده باشد وهم برای ترجمه اشعارش درآلمان، فرانسه و ایتالیا رایزنی کند. در پاییز سال 1344 بود که دو فیلم از زندگی فروغ درقید حیاتش ساخته شد، یکی ازطرف یونسکو که یک فیلم نیم ساعته بود و دیگری فیلمی 15 دقیقهای از "برناردو برتولوچی" کارگردان معروف موج نو ایتالیایی بود. برناردو فیلم فروغ را درراستای توجه ویژهای که به زنان و دنیای خاص این مخلوقات داشت، ساخته بود. فروغ درمورد ویژگیهای زنانهاش این طور گفته: " ......اگر شعر من یک مقدار حالت زنانه دارد، خب این خیلی طبیعی است که به علت زن بودنم است. من خوشبختانه یک زنم. اما اگر پای سنجش ارزشهای هنری پیش بیاید، فکر میکنم دیگر جنسیت نمیتواند مطرح باشد...چون آن چیزی که مطرح است این است که آدم جنبههای مثبت وجودش را جوری پرورش دهد که به حدی از ارزشهای انسانی برسد...
من سی ساله هستم وسیسالگی برای زن، سن کمال است، به هرحال یک جورکمال. اما محتوای شعرمن سی ساله نیست، جوانتراست. این بزرگترین عیب است درکتاب من، باید با آگاهی و شعور زندگی کرد؛ من مغشوش بودم، تربیت فکری ازروی یک اصول صحیح نداشتم، همینطور پراکنده خواندهام وتکه تکه زندگی کردهام و نتیجهاش این است که دیر بیدارشدهام. اگر بشود اسم این حرفها را بیداری گذاشت، من همیشه به آخرین شعرم بیشتر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا میکنم... من ازکتاب "تولدی دیگر" ماههاست که جدا شدهام. با وجود اینکه فکر میکنم که از آخرین قسمت شعر تولدی دیگر میشود شروع کرد، یک جور شروع فکری، من حس میکنم که از "پری غمگینی که در اقیانوس مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین مینوازد" میتوانم آغازی بسازم.
فروغ با کتاب ناتمام " ایمان بیاوریم به آغازفصل سرد" این آغاز را ساخت . او توانست با این ساختن خود حتی شگفتی شاعران بزرگ زمانش را برانگیزد."احمد شاملو" درمورد او چنین گفت: "ِشعرفروغ گاه در نظرمن به اعجاز شباهت پیدا میکند ومن او را در یک مقیاس جهانی ازشاعران برجستهی این روزگار میشمارم، بسیاری از شاعران بلندآوازه جهان که به اصطلاح عنوان "بزرگترین" را یدک میکشند به عقیده من هنوزخیلی مانده است تا به فروغ برسند. برای من بسیار اتفاق افتاده است که از پارهیی خطوط شعرفروغ شگفت زده شدهام، ویا حتی مدتها طول کشیده است تا بتوانم آنرا باورکنم."
فروغ در بهار سال 1345 برای شرکت دردومین فستیوال فیلم مولف "پزارو" به ایتالیا سفر کرد. در همین سال به او پیشنهاد ساخت فیلم در سوئد شد. حالا وقت بهرهبرداری فروغ بود چون به پیشنهادهای ترجمه اشعارش از آلمان، سوئد، انگلستان و فرانسه جواب مثبت داده بودند.
آوازه فروغ از محدوده محلی فراتر رفته بود. یک جهش برنامهریزی شده و تلاش پیگیر، پشتکار فراوان، حمایتهای ابراهیم گلستان و ساخت فیلم "خانه سیاه است" جایزه و اعتبار جهانی برای او به ارمغان آورده بود. با اینکه هنوز او در "ایران سالهای صفر" قرار داشت ولی توانسته بود کلمات شعرهایش و تصاویر فیلمهایش را در جهان منتشرکند. حالا او مثل " ماهیسیاه کوچولوی " قصه "صمد بهرنگی" شده بود که از برکهی کوچک خود دلتنگ و ناراضی است و میخواهد به دریاهای بزرگ و دنیای آزاد راه پیدا بکند. فروغ در نامهای به "احمدرضا احمدی" چنین نوشت:
"اوضاع ادبیات همان شکل است که بود، مقدار زیادی وراجی و حرف مزخرف زدن و مقدارکمی کار... من که حالم به هم میخورد و تا آنجا که بتوانم سعی میکنم خودم را از شعاع این مقیاسها و هدفهای احمقانه و مبتذل کنار نگهدارم. من به دنیا فکر میکنم، هرچند امید دنیایی (جهانی) شدن خیلی کم و تقریبا صفر است، اما خوبیش این است که آدم را ازمحدودیت این محیط 4×3 و این حوض کرمها نجات میدهد و دیگر از اینکه در مراکز حقیر هنری این مملکت مورد قضاوت قرارگرفته است – و بدبختانه رد شده است – وحشتی نخواهد کرد؛ حتی خندهاش خواهد گرفت."
درست درهمین روزها بود که فروغ مقالهی "بررسی آخر شاهنامه" را آماده چاپ میکرد ولی سرنوشت هم، آخرین سکانس زندگی این شاعره سینماگر را بررسی میکرد!
...بار دیگرزنی تنها ! دوشنبه 24 بهمن سال1345
روز، خارجی، سرکوچهی خاکی خیابان دروس تهران- خبر ساعت 30/4 بعدازظهر
ماشین جیپ سفید فروغ سرسه راهی کوچه خاکی به خیابان خاکی دروس متوقف شده، درب طرف راننده باز است. فروغ زیر درب، روی زمین خیس افتاده است درحال که شال گردن رنگی او دو رصورت و دهان و گردنش پیچیده و سرش روی جدول خونین سرد زمستان، کوبیده شده است. خبر این بود :"فروغ فرخزاد به هنگام رانندگی بر اثر یک تصادف جان سپرد!"
مرگ فروغ زود، نابهنگام و مشکوک بود. ولی کسی قدرت و جرات تشکیک نداشت. خودش مرگش را قبلا حس کرده بود: ... مرگ من روزی فرا خواهد رسید... در زمستانی غبارآلود ودور..... من سردم است و میدانم – که تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی – جز چند قطره خون – چیزی بهجا نخواهد ماند...
فروغ قبلا نظرش را درمورد" مرگ " گفته بود:
کارهنری یک جورتلاش است برای باقی ماندن و یا باقی گذاشتن "خود " و نفی معنی مرگ.
گاهی اوقات فکر میکنم درست است که مرگ هم یکی از قوانین طبیعت است، اما آدم تنها در برابر این قانون است که احساس حقارت وکوچکی میکند. یک مسئلهای است که هیچ کارش نمیشود کرد، حتی نمیشود مبارزه کرد برای ازمیان بردنش، فایده ندارد، باید باشد. خیلی هم خوب است...ناگهان خوابی مرا خواهد ربود- من تهی خواهم شد از فریاد درد.
دوروز بعد ازحادثه تلخ تصادف در26 بهمن سال 1345 ساعت 45/11در خیابان دربند هنگامی که برف زمستانی شروع به باریدن کرد، گورستان ظهیرالدوله تهران، فروغ را در آغوش خود کشید! ... شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دودست جوان – که زیر بارش یکریز برف مدفون شد... ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد- ایمان بیاوریم به ویرانه های باغهای تخیل – به داسهای واژگون شده بیکار- و دانههای زندانی. نگاه کن که چه برفی می بارد...
چند هفته بعد در اسفند 1345، "مجله آرش" مقاله"بررسی آخرشاهنامه"ی فروغ را چاپ کرد که برای مخالفانش خوش افتاد!... " افسوس من مردهام - و شب، هنوزهم – گویی ادامه همان شب بیهوده است..!!"
یک سال بعد ازمرگ فروغ، "ناصرتقوایی"در سال 1346 فیلم مستندی را به نام (1345-1313) از زندگی فروغ را ساخت.
خاموشی فروغ آغاز کم کاری و پراکندگی گروه گلستان بود. "شاهرخ گلستان" برادر ابراهیم گلستان که فیلمبردار گروه بود کارهای مستقلی ساخت ازجمله آنها مستند "فروغ جاویدان" درسال 1350،"دروازههای دوستی" درسال 1353، " ایران در دورن محمدرضا پهلوی" درسال 1354 و "آتشی که نمیرد" درسال 1355 بود.
بعدازمرگ فروغ؛ "ابراهیم گلستان" هم کارهایش را جمع کرد و آخرین داستانش "اسرار گنج دره جنی " را که قبلا چاپ شده بود درسال 1353 تبدیل به فیلم بلند سینمایی کرد. این فیلم دومین فیلم بلند سینمایی گلستان بود که به آخرین اثرکاری او هم تبدیل شد. فیلم با زبانی کنایی و دو پهلو به یک دنیای خصوصی وخیالی انتقاد می کرد. بسیاری ازمنتقدان شخصیت روستایی گنج یافته فیلم اورا مصداق "پهلوی دوم" گرفتند، و گلستان را تشویق کردند که درپیرانه، سرآدم قابلی جز حکومت و شاه را برای مقابله نمیشناسد. فیلم سینمایی "اسرارگنج دره جنی" درنمایش اول پس ازچند روز توقیف شد. ولی درسال 1357 با وزیدن نسیم انقلاب بار دیگر به نمایش عمومی درآمد. ابراهیم گلستان که گویا زودتر ازخیلیها طوفان انقلاب را پیشبینی کرده بود، دوسه سال پیش از انقلاب، استودیویش را به "تلویزیون ملی ایران" فروخت و به انگلستان کوچ کرد.
بعدها "ابراهیم وحیدزاده" با الهام ازشعر"تولدی دیگر" فروغ، مستند "کدام قله ،کدام اوج" را برای" تلویزیون ملی ایران" ساخت. این فیلم 16 میلیمتری رنگی و28 دقیقه بود.
"...بعد از من ناگه به یک سو میروند – پردههای تیرهی دنیا ی من – چشمهای ناشناسی میخزند – روی کاغذها و دفترهای من..."
درسال 1356 "حمید شعاعی" نویسنده مجموعه کتابهای " نامآوران سینما درایران"، کتاب سوم ازاین مجموعه را به سینمای فروغ فرخزاد اختصاص داد که یکی ازکتاب های مرجع دراین مورد است.
"فروغ" درطول عمر کوتاه خود، علاوه برکارهای ادبی و انتشار4 مجموعه کتاب شعر، و نوشتن مقاله و داستاننویسی، نقد ادبی و سینما، فعالیتهایی هم در زمینهی طراحی و نقاشی انجام داده بود.
جالبترین آثار هنری مرتبط با فروغ فرخزاد مجموعه تابلوهای مرحوم"هانیبال الخاص" نقاش شهیرایرانی است که درچندین کارخود این بانوی جوان شعر را تصویرکرده است. چندین اثر از چهره فروغ درکنار شاعران درخانه "پوران فرخزاد" ، خواهر بزرگ فروغ نگهداری میشود که قبلا در نمایشگاه بزرگداشت "الخاص" درخانه هنرمندان به نمایش گذاشته شده بود.
"فروغ" که درحوزه شعر معاصرایران تحول شگرفی گذاشته بود، درحوزه سینمای مستند هم تسلط خوبی پیدا کرده بود و اگر چنانچه عمرکوتاه مجالش میداد بیشک به یکی از اسطورههای صاحب سبک تبدیل میشد.
او نویسنده، سناریست، گوینده، نریتور، تدوینگر، دستیارفیلم، بازیگرسینما وتئاتر و کارگردان فیلم موفق فیلمهای مستند به حساب میآمد. "فروغ فرخزاد" علاوه برآثارسینمایی و مقالاتش ، ترجمههایی هم از آثار خارجی دارد. ترجمه " دایره گچی قفقازی" اثر"برتولت برشت" با "حمید سمندریان"، ترجمه " ژان مقدس" از "برنارد شاو" وترجمه "سیاحت نامه" نوشتهی "هنری میلر" با عنوان "ستون سنگی ماروسی" را ازاو میتوان نام برد.
از شاهپری شعر ایران یک مجموعه شعرخوانی با صدای خودش به یادگارمانده که همراه با مصاحبه ای رادیویی "ایرج گرگین" است؛ این مجموعه چند سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، توسط شرکت "آوای باربد" به عنوان "تنها صداست که میماند" به بازارآمد.
درطی سالهای بعد مطالب بسیار و آثاردیگری درمورد فروغ منتشرشد. درشهریور1373، کتاب خاطرات او به نام "این دنیای کوچک" منتشرشد.
" نصرت میلانی صدر" درسال 1368 فیلمنامه "بار دیگر زنی تنها" درمورد زندگی فروغ نوشت، که بخشی از عناوین سکانسهای آن دراین نوشته آمده است .
درسالهای 1379-1378 مستند سهگانه فروغ فرخزاد، درکل 152 دقیقه، با عناوین "سرد سبز"،"جام جان" و"اوج موج" توسط ناصرصفاریان (ناصرسوگند) ساخته شد. صفاریان کتاب " آیههای آه " را در مورد فروغ فرخزاد تهیه و تالیف کرد که در سال 1384 مجوز تجدید چاپ سوم را نتوانست بگیرد.
ازکارهای درخورتوجه میتوان ازتحلیلها وتحقیقات "دکترسیروس شیمسا " درمورد فروغ نام برد. گردآوری" نامههای فروغ به همسرو پسرش" توسط مرحوم طاهباز یکی دیگر از کارهای ارزشمند است.
پریخوانی، باصدای "خسروشکیبایی" که دریکی دو جا ازصدای خود فروغ استفاده شده است از کارهای "شرکت دارینوش" است. همچنین "حسین بختیاری که قبلا تکههایی ازآلبوم" شهر قصه" کار " بیژن مفید" را اجرا کرده بود در این مجموعه روی شعر" نگاه کن که غم.." آوازخوانی خوبی انجام داده است.
در ادامه این فعالیتها چندنفر دیگر از علاقمندان فروغ اقدام به دکلمه اشعارش کردند ولی با انتقاداتی مبنی برعدم درست خوانی اشعارمواجه شدند و موفقیتی بدست نیاوردند. آلبوم "باردیگر، تولدی دیگر" با ترجمه "کریم امامی" و با صدای بازیگرسینما "نیکی کریمی" وهمین طور دکلمههای "هانیه توسلی" و"الهام پاوه نژاد" از جمله این کارها بودند.
"...میرهم از خویش و میمانم زخویش – هرچه برجا مانده ویران میشود – روح من چون بادبان قایقی – در افقها دور و پنهان میشود..."
یک گروه از علاقمندان موسیقی که درمتن ترانههایشان از اشعارفروغ استفاده میکردند توانستند فقط درخانه "پوران فرخزاد" چند اجراء داشته باشند. برادرفروغ، فریدون هم چند اجرای نه چندان راضی کننده ازشعرهای او داشت. ولی از معدود اجراهای موفق باید ازقطعه " پنجره " با صدای یک خواننده قدیمی یاد کرد که از اشعار دو دفتر اول فروغ که به نظم کلاسیک است، انتخاب شده بود که خود فروغ در زمانه اوجش این شعرها را قابل توجه نمیدانست.
اخیرا یک فیلمسازآلمانی به نام "کلاوس اشتریکل" فیلمی مستند درباره فرزند خواندهی فروغ " حسین منصوری" همان پسری که فروغ ازجذامخانه تبریز با خود آورده بود ساخته است و قراراست فیلم دیگری هم درمورد فروغ و خانواده فرخزاد بسازد.
و اما "حسین منصوری" خبر از ساخت یک فیلم سینمایی از فروغ داده است که گویا قراراست این فیلم در"هالیوود " و با عوامل حرفه ای ساخته شود.
فروغ 32 سال و 32 روز زندگی کرد. هنوز بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن ناگفتههای بسیاری از زندگی او و ابعاد مختلفی از روح انسانی فروغ ناشناخته مانده است.
"....بعد ها نام مرا باران و باد - نرم میشویند از رخسار سنگ - گور من گمنام میماند به راه – فارغ از افسانههای نام و ننگ...!"
هرگزمهم نیست که در اوج بمانی تا همه تو را ببینند، مهم این است که درجایگاه محکمی ایستاده باشی و فروغ اینگونه بود! کارهای هنری او مثل عمرش مختصر ومفید و زیبا بود.