روزگاری میشد در تعرف شعر و شاعری آورد: شعر یک زندگی فوری است. زندگیای که لحظهای بر شاعر تجلی میکند و هیجانی در وی به وجود میآورد و از نوشتن یا سرودن ناگزیر میسازد (شاملو، کتاب ماه، ادبیات و فلسفه/شهریور 1383). در ادامه آورده که: شعر حاصل یک الهام است که ناگهان و بدون اطلاع شاعر وارد میشود. نیز: شاعر با الهام فاصلهی حس و روح را زود میپیماید و به روح بازمیگردد (طلا در مس، جلد 1، ص 102، چاپ اول انتشارات زریاب) و خلاصه: البته سبب الهام گاهی یک ندا و فکر است و گاهی یک کلمه یا انسان یا صحنهی قتل (همان، ص 104).
پیداست که آن روزها که این حرفها در محافل ادبی جریان داشت به این دلیل بود که شعر نو همچنان با سنتیسرایان درگیر بود و لازم بود کسانی دربارهی شعر نو برای مردمی که چندان با این فرم نه خیلی جدید آشنا نبودند، توضیح بدهد و البته سعی همهی آن بزرگان مشکور. گو اینکه گاهی جملاتی از آن بزرگان نقل شده که بهجای کم کردن ابهام، بر آن افزوده و کار را سختتر کرده. مثل همین جملهی حضرت استاد براهنی که خدا برای ما نگهش دارد.
این مقدمهی نهچندان مفید فایده را آوردم که بعد بگویم به همین دلیلهاست که امروز دیگر کسی دلش برای اینجور تعریفها نمیلرزد و خدا را شکر منتقدان جدی هم دیگر چیزی نمینویسند و دقیقاً به همین دلیل است که با شعر نو، بیحضور نقد ایستادهایم و لنگانلنگان از شعر شاعران نو پرداز لذت میبریم و خیلی وقتها نمیدانیم حقیقتاً برای چه داریم کیف میکنیم.
در این وضعیت که ناشران یا به ضربِ ضربً ضربا ضربوا (همان کتک خودمان و البته از نوع دوستانهاش) شعر چاپ میکنند و یا به یمن حضور جیب شاعر که خودش باید هزینهی چاپ کتاب را بپردازد و از این رهگذر ناشر به همان پانزده درصد پشت جلد رضایت میدهد (دقیقاً از جنس تو نیکی میکن و فلان ولی به شکل بسیار غمگینانه) کتاب محسن صلاحی راد درآمده با نام از نیل و آفتاب که نشر افراز آن را چاپ کرده است و خدا را شاهد میگیرم که نمیدانم خود آقای صلاحی راد هزینهی چاپ را داده به ناشر یا ناشر برای چاپ این اثر سرمایهگذاری کرده است.
در کتاب صلاحی راد، مثل همهی مجموعه شعرهای دیگر، میتوان طیفی از قطعههای درخشان تا قطعههای معمولی را مشاهده کرد که خب، باید از همان قطعههای درخشان لذت برد. |
کتاب، شعرهایی را در خود دارد که شاعر در فاصلهی سالهای 82 تا 91 سروده و به سه بخش تقسیمشده به عبارت: بیبهانه، از شوق روزهای بهاری و آبگینهی شکسته. البته این تقسیمبندی را خود شاعر برای دل خودش انجام داده چون در شعرهای هر یک از این بخشها، تفاوتی در لحن و نگاه نیست و از سوی دیگر چون شاعر (احتمالاً برای کاستن از جلوهی صریح برخی شعرها که ممکن بوده در برابر برخی تحولات پرشتابِ اجتماعی این سالها معنای خاصی داشته باشد) تاریخ سرودن شعرها را از پای شعرها برداشته، همان حداقل تفاوتی که ممکن بود با وجود تاریخِ پای شعرها برای خواننده روشن شود هم حذف شده و در مجموع میتوان گفت که این تقسیمبندی برای خواننده معنا یا حس خاصی را افاده نمیکند جز همان حسی که ممکن است از ترکیب مجرد عنوانها وجود داشته باشد.
در کتاب صلاحی راد، مثل همهی مجموعه شعرهای دیگر، میتوان طیفی از قطعههای درخشان تا قطعههای معمولی را مشاهده کرد که خب، باید از همان قطعههای درخشان لذت برد:
حرفهای ما
تمام
ناتمام
مثل ما که ناتمام میشویم
بوسه بوسه بوسهبوسهی مدام
بسته بسته بستهکام میشویم (مُدام)
تا آخر شعر که ایکاش بعد از بوسهی دوم کاما گذاشته میشد. به نظر من در این صورت تأکیدی که با نیمفاصله بر بوسهبوسهی دوم گذاشته شده بهتر دیده میشد.
یا:
ساعت و نگاه، گامهای بیصدا
شانههای بستهی کسی که کس نبود
پای چند تیر برق، یک نفس...
ساعت و نگاهِ بیصدا
شانههای بسته پای چند تیر... (ساعت و نگاه)
شاعر در این قطعه با لحنی سوگوار، وضعیتی دردناک را ترسیم کرده که به گمان من به شعر ناب، به شعر زیبا بسیار نزدیک شده است. به بیان دیگر من اینگونه شعر را میپسندم و اصلاً نمیتوانم با همهی حرفهای کسانی موافق باشم که اعتقاد جدی به حذف هرگونه روایت از شعر دارند. شعر، شعر است و شعر بودن شعر، مرهون روایت یا ضد روایت و یا هر جزء دیگری که در کلیت شعر میتواند قرار بگیرد نیست. براهنی برای حذف روایت از شعر سعی تمام کرد و کسانی با او همراه شدند و از قضا شعرهای خوبی هم میشد لابهلای انبوه شعرهایی که در آن سبک و سیاق سروده شدند پیدا کرد اما زمان نشان داد (خیلی زود هم نشان داد) که جریان براهنی هم یکی از جریانهایی بوده که در خدمت تعالی شعر نو قرار گرفته است و آنچه که در نهایت باقی میماند، شعر نو است.
از سوی دیگر تلاش کسانی مانند براهنی و دیگرانی قبل از او را میتوان نشاندهندهی اهمیت این فرم متعالی هنری دانست. شعر آنچنان اهمیت دارد (حتی در همین روزها هم که کمتر کسی رغبت خواندن شعر دارد و کمتر کسی حاضر است برای پیدا کردن کتابهای جدید شعر نو توی کتابفروشیها بالا و پایین برود) که گاهی شاعر تصمیم میگیرد از شعر برای پاسخ به جنبههای خصوصیتر ارتباطات خود استفاده کند؛ یعنی الزام بیان حسی خاص به دوستی، آشنایی و یا همکاری باعث میشود که شاعر، یکی از شعرهایش را به او هدیه کند. این هدیه کردن از همان ابتدایی که نیما حرکت جدی شعر نو را آغاز کرد وجود داشت و در ادامه هم وجود خواهد داشت و هیچ اشکالی هم ندارد؛ اما به گمانم وقتی قرار است شعر نو به کسی هدیه شود، چهبسا بهتر باشد مشمول همان نگاه سختگیرانهی شاعر قرار گیرد که در شعرهای دیگرش وجود داشته و هر شعری با آسانی از زیر دست شاعر عبور نکند. برای مثال در همین مجموعه، شاعر یکی از قطعههایش را به دوستش اهدا کرده است:
روزهایی که عزادار تو بودم
رفتند
روزهایی که عزادار تو خواهم بود
در راهاند
روزهایی که عزادار تو هستم
هستم. (روزها)
دیده میشود که از آن نگاه شعر شده و از آن شعریت محض و دوستداشتنی که در قطعههای بالا وجود داشت، اثری نیست. به نظر میرسد که شاعر جملههای خیلی خیلی معمولی را (که ممکن است در یکی از محاورههای دوستانه با همان شخص گفته شده) تقطیع کرده و زیر هم نوشته تا فرم شعر داشته باشد. این قابل درک است که گاهی شاعر تصمیم میگیرد حس و حال ویژهاش را با قرار دادن اسمی خاص یا حتی تاریخی خاص برای خود همیشگی کند اما شاعر باید این را در نظر بگیرد که اگر قرار است چنین اتفاقی بیفتد باید در پای شعر باشد. مثلاً:
صدا، صدای من و توست
اگرچه میخوانند
هزارهای دیگر نیز. (صدا)
آیا قطعهی فوق، شعر است؟ میتوان سؤال را به شکل دیگر پرسید: آیا مانند داستاننویس که داستانهایش را قبل از چاپ به سنجهی مشاوران میگذارد، بهتر است که شاعر هم همین کار را بکند؟ در تاریخ نهچندان بلند ادبیات معاصر دیده شده که داستاننویسهایی از مشورت بعضی از مشاوران فرهیخته بهرهمند شده و این بهرهمندی به شکل بهتر شده کار خود را در نتیجهی چاپشده نشان داده است و وقتی به هر دلیلی، این بهرهمندی ادامه نیافت، داستاننویس در این راستا متضرر شده است. برای نمونه میتوان به ماجراهای رمان همسایههای زندهیاد محمود اشاره کرد و اتفاقی که در چاپ کتاب بعدی او افتاد.
هر چه هست، شاعر در این مجموعه در کنار برجستگیهایی که نشان داده، گاهی به خطا هم رفته است و خود و خوانندهی شعرش را بسیار دست پایین گرفته که راضی به چاپ قطعههایی مانند آنچه در بالا آمد و یا قطعههایی مانند گرداب و زندگی و چند قطعهی دیگر شده است.
بااینهمه، کتاب شعر آقای صلاحی راد، با همین حجم کم میتواند بهعنوان گام مؤثر شاعر در روند شاعریاش دانسته شود. این کتاب حتی با وجود ترکیبهای نهچندان شاعرانه، تکرار شده و کلیشهای مانند "در معاملهی انسان" و ترکیبهایی از این دست، در پرتو قطعههایی که از نگاه و حساسیت اجتماعی برخوردار هستند مانند "از سپیده تا نسیم" و شعرهای دیگر مجموعهای قابلاعتنا است. در انتظار کارهای دیگر شاعر مینشینیم.
دیدگاهها
خبازیان، هر که هست و هر کجا هست، خدایا، بهسلامت دارش. از او سپاسگزارم، بهویژه از این جهت که مثل خیلیها ـــ که جز برای دوستان یا در ازای کاری متقابل نمینویسند ـــ عمل نکرده و بی چشمداشتی از طرف منِ شاعر به اظهار و انتشار نظرش پرداخته است؛ گیرم حتا یک مورد از نقدهایش را وارد ندانم، که حق این نیست و در برخی موارد با او همنظرم؛ هرچند معتقدم نوشتهاش سر و ته دقیقی ندارد. در اینجا دلم میخواهد صرفاً به یکی از نقدهای کلیاش در این یادداشت پاسخ بدهم.
آقای خبازیانزاده نوشته: «مثلاً
صدا صدای من و توست
اگرچه میخوانند
هزارهای دگر نیز. ([نام شعر:] صدا)
آیا قطعهی فوق شعر است؟ میتوان سؤال را بهشکل دیگر پرسید: آیا مانند داستاننویس، که داستانهایش را قبل از چاپ به سنجهی مشاوران میگذارد، بهتر است (درواقع منظور نویسنده این بوده که بگوید: بهتر نیست) شاعر هم همین کار را بکند؟...» و بعد در تأیید این روشِ داستاننویسان، مثالی هم ذکر کرده است.
در جواب سؤال اولش سکوت میکنم و در جواب سؤال دوم میگویم: قطعاً باید شعر را قبل از چاپ به سنجهی مشاوران گذاشت، و من هم این کار را کردهام و برخی از این مشاوران که نامشان را هر دوستدار ادبیاتی میداند و گرامی میدارد اتفاقاً این قطعه را بسیار پسندیدهاند و ورد خود ساختهاند!
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا