«راه بگشایید ای ضحاکیان مار دوش/ کاوهی غمدیده بهر دادخواهی میرسد»
اگر این سؤال از من پرسیده شود که اصلیترین ملاک برای تشخیص شعر خوب چیست؟ پاسخ خواهم داد که شعر خوب، شعری است که شاعر در حین سرایش آن با خودش روراست بوده و بینقاب در آن ظاهر شده باشد؛ دردمندیهایش را در لحظهی سرایش، فارغ از هر چیز و هر کس به رشتهی تحریر درآورده باشد؛ شاعر خوب، شاعری است که در درجهی نخست متناسب حال خودش بنویسد و صادقانه بسراید. در این صورت همهی آنان که حال و هوایی چنین را تجربه کردهاند، نسبت به اثر او کِششی خواهند داشت. اگر عاشقانه مینویسد، از دلی سوخته بنویسد و چنان بنویسد که بوی سوختگی به مشام مخاطب برسد و اگر اجتماعی مینویسد، چنان بنویسد که دغدغههایش تن مخاطب را به لرزه درآورد و صدای گامهایش در شعرش طنینافکن شود. شاعر خوب پیش از آن که به عشق، اجتماع، فلسفه، یا هر چیز دیگری متعهد باشد، باید خود را به ذات هنر، متعهد بداند و ذات هنر چیزی نیست جز صداقت و رهایی. صداقت با خویش و رهایی از هر آنچه که آدمی را از خویشتنِ خویش، دور میکند.
جعفر درویشیان از شاعران خوب کرمانشاهی است که پیش و بیش از هر چیز به ذات آزادیبخش هنر، متعهد بوده است. مجموعه شعر «سیبی از باغ زمستان» که بهتازگی از او به چاپ رسیده، این نظر را تأیید میکند. درویشیان در «سیبی از باغ زمستان» شاعری دردمند و اجتماعی است. او زندگی را سیاه میبیند؛ اما فضای تاریک و یأس آلود حاکم بر شعرهای این مجموعه چیزی نیست که خاص تنها او باشد؛ بلکه بختکی است که در این سالها بر سر شعر ما سایه افکنده است و به این زودیها هم قصد ندارد رفع زحمت کند:
تمام زندگیام را، سیاه میبینم
به روی موج، چو یک پرّ کاه، میبینم
به چشمهای سیاهت...! که زندگانی را
فقط سیاهِ سیاهِ سیاه میبینم
در این سراب، خودم را به رنگِ نیلوفر
چقدر خسته و بی تکیه گاه میبینم
ببین چگونه گرفتند جایگاه پری!
به دیولاخ مگو اشتباه میبینم (درویشیان، 1393: 31).
انتخاب تخلص «غروب» در این غزلها نیز از نگرش یأس آلود و بغضکردهی شاعر نشان دارد؛ اما همهچیز به ناامیدی منتهی نمیشود، گاهی اوقات فریاد درویشیان رسا و پرشور است، طوری که صدای تمام آنان که برای انسان و انسانیت دل سوزاندهاند از حنجرهاش به گوش میرسد:
شما که عاطفهی ناگهانتان سنگ است
میان سینهی نامهربانتان سنگ است...
به آسیاب فلک آب کینه میریزید
قبیلهای که شمایید! نانتان سنگ است
چو لاکپشت، فرو بردهاید سر در لاک
تمام عمر، ز شش سو جهانتان سنگ است
عتیقههای کهن را به سجده میافتید
به قبلههای پرستش، نشانتان سنگ است
به خاستگاه ستاره، کدام بال صعود؟
به رنگ کوه، همه نردبانتان سنگ است
نبرده بوی ز پرواز، مثل فوّاره
چو حوضهای قدیم، آشیانتان سنگ است...
به پشت سنگ نهان میشوید و از سنگید
شروع و خاتمهی داستانتان سنگ است (درویشیان، 1393: 8- 7).
به جرئت میتوان گفت که در غزل اجتماعی معاصرِ بعد از مشروطه، تنها کسی که از چنین زبان استوار و حماسیای برخوردار بوده است، منوچهر آتشی است با مجموعهای از غزلهای کمنظیرش با عنوان «باران برگ و ذوق» که بعد از مرگش جمعآوری و به چاپ رسیده است.
از ویژگیهای غزل درویشیان استفاده از ردیفهای متعدد از ردیف اسمی گرفته تا فعلی و عبارت و جمله است. شاعر توانسته بهخوبی از این ردیفهای دشوار بهره گیرد و در هر بیت بار معنایی تازهای را بر این ردیفها حمل کند. در این مجموعه، کمتر غزلی را میتوان یافت که از ردیف بینصیب باشد و همین عنصر، به ساختار استوار غزلهای این مجموعه کمک فراوانی کرده است. هنر شاعر در این زمینه وقتی بیشتر نمایان میشود که تعداد ابیات بعضی غزلها از ده بیت هم تجاوز میکند اما کلام از لحاظ ادبی دچار افت نمیشود.
درویشیان از غزل سرایانی است که بعد از نیما توانسته است، نگاه نو به جهان را در غزلش به کار گیرد و پا از دایرهی سنتهای غزل کلاسیک فراتر نهد و نیمایی تر ببیند و بیندیشد:
اشتیاقم با تو، دریاییتر است
ساحل و موجم تماشاییتر است
آسمان و جنگلت «افسانه» رنگ
با تو هر تصویر «نیمایی» تر است (درویشیان، 1393: 75).
تصاویری که او در غزلهایش به دفتر رنگین غزل معاصر افزوده است، کم نیستند. او گاهی در یک غزل نه یک یا چند تصویر مجزا، بلکه یک پردهی نمایش را به خواننده ارائه میدهد و غزل در کلیت خود از خصلتی دراماتیک و البته تلخ و تکاندهنده برخوردار میشود:
در پرده، پلنگی که به خون تَر شده، پیداست
اسبی و تفنگی که به خون تَر شده، پیداست
تا حلق کدامین بره آهو شده مجروح
دندان پلنگی که به خون تَر، شده پیداست...
احوال پریشیدهی این جنگل خاموش
از حالت سنگی که به خون تَر شده، پیداست...
پهلوی تبر دیدهی آن کاجِ کهنسال
دستی و سرنگی که به خون تَر شده، پیداست... (درویشیان، 1393: 46- 45).
جعفر درویشیان به گواهی خودش در این مجموعه نشان میدهد که بسیار متأثر از شاعران سبک هندی و بهویژه بیدل دهلوی است:
شعر تو زخمِ کبودی بود؟ نه
حاصل کشف و شهودی بود؟ نه
تا که برداری به قدر حاجت، آب
پر طنین جریانِ رودی بود؟ نه
بی خیالی گشت از فرطِ خیال
اوج کارت، جز فرودی بود؟ نه
مثل «بیدل» در غزل، آیینهات
یک نظر، وقف نمودی بود؟ نه... (درویشیان، 1393: 147).
این تأثیرپذیری از نازک خیالیِ شاعران سبک هندی، موجب بروز و ظهور تتابع صفات و اضافات از جمله اضافههای متعدد استعاری و تشبیهی در کنار هم در کلام شاعر میشود و به همان اندازه که بر تجرید و انتزاع در کلام وی میافزاید، از ادبیّت آن میکاهد. در این دسته از اشعار، مخاطب چیز فراوانی از شعر دستگیرش نمیشود و دستخالی از خواندن شعر برمیگردد:
بر سطحِ لیزِ یک فراموشیِ سنگین
انگار میگردد تنم پُر تاب با او (درویشیان، 1393: 89).
هرمِ عبورِکالِ رسیدن به مرزِ گل
در نبضِ غنچه، مشعله انگیز میشود (درویشیان، 1393: 85).
تلواسهی پنهانیِ آوارِ رهایی
بر بالِ کلنگی که به خون تَر شده پیداست (درویشیان، 1393: 45).
با جنگلِ شقاوتِ آهن نهالِ شهر
طرحی به غیر تیغهی خنجر شدن نماند (درویشیان، 1393: 38).
هرچند غزلهای خوب عاشقانه در این مجموعه کم نیستند، اما باید دانست که شاعر بارها در خلال غزلهایش به ما این نکته را گوشزد میکند که از بس درد بسیار است، مجالی برای سرودن از عشق نیست:
گفتی از عشق؟ بگذریم، آری...
دردهای نگفته بسیار است (درویشیان، 1393: 49).
آنچه از عشق مانده تنها رؤیاهای عاشقانهای است که باید به سوگشان نشست:
به سوگ آن همه رؤیای عاشقانهی هم
به گریه سر بگذاریم روی شانهی هم (درویشیان، 1393: 55).
چنان که پیش از این نیز گفته شد، درویشیان را باید شاعر غزلهای اجتماعی دانست. در غزلهای اجتماعی او شور و تپندگی را بهوضوح میتوان لمس کرد و شور و سوزی نهان در آنها مخاطب را با خویش همراه میسازد. در پایان با هم غزلی از این دست غزلهای کمنظیر او را زمزمه میکنیم:
در زمستانی چنین سرد و سیاه و بد، کلاغ!
کاجها را غیر تو، آیا که میفهمد؟ کلاغ!
این فریب روزآیین هم به هر نوعی شب است
از سیاهی مثل بال خود خبر دارد کلاغ
برف میبارد به روی کلبهی کابوس من
با صدای یک، نه چل، نه یک هزار و صد کلاغ
با درختان گویم از شوقِ بهار پا به راه
«نه! نخواهد آمد هرگز...» پر زنان گوید کلاغ
واژهی پاییز را همواره معنی میکند
از کتاب فصلها با نوحه ای ممتد، کلاغ
راز صحرا، فاش شد در پیش شهری پیشگان
بی گمان بیرون نهاده پای خود از حد کلاغ
باز هم از عرش ما، مردی عقاب اندیشه رفت
بر فراز قریهی خاموش میچرخد کلاغ
نیست ممکن لحظه ای آرامش گردوی پیر
من نمیدانم چه از این باغ میخواهد کلاغ؟... (درویشیان، 1393: 122- 121).■
فهرست منابع
- آتشی، منوچهر (1380)؛ باران برگ و ذوق؛ به گزینش و کوشش عبدالمجید زنگویی؛ چاپ اول؛ تهران: مرکز نشر و تحقیقات قلم آشنا.
- درویشیان، جعفر (1393)؛ سیبی از باغ زمستان؛ چاپ اول؛ کرمانشاه: انتشارات دیباچه.