ابژه اصطلاحی است که فلاسفه یونان در فلسفیدن آن یا به بیانی عشق ورزیدن به آن در زوایایی پر مفهوم و سرمد بودهاند. اصطلاحی که منبعد سوژه در مقابل آن توسط فلاسفهای چون دکارت قد علم کرد و ساختار و محتوای اصطلاح ابژه را به اشکالی تکنیکال مورد تأمل و تفقد قرار داد. ابژه در دنیای قدیم به معنایی «در مقابل ایستاده» است و فلاسفه هر آنچه را که در مقابل ما ایستاده و با چشم سر میتوان آن را رویت کرد، ابژه نامیدهاند و تمامی موجودات طبیعی به سردمداری موجودی ناطق و سخنور بنام انسان شامل این دیسکورس (پرسمان) میشود؛ بنابراین سرچشمهی اصطلاح ابژاکتیوتیه و به تعابیری دیگر ابژاکتیویسم از مفهومی بنام ابژه سرچشمه و تزریق میکند. در مکاتب ادبی جهان نیز مهمترین مکتب تأثیرگذار در جهان هستی که انسان را به تفکر در شگردهایی نوین در علم واداشت مکتبی است به نام رئالیسم (واقعگرایی) رئالیسم تنها مکتبی ادبی است که دارای چهار زیرشاخه است و یکی از مهمترین زیرشاخههای آن رئالیسم جادویی است که رگههایی از این شاخه را میتوان در ادبیات و هنر این کموبیش مشاهده نمود. رئالیسم جادویی سبکی نوین با شاخکهایی بدیع است. یک پارادایم واقعی است که با خیال، وهم و رؤیا آمیخته میشود و ترکیبی مستقل و مجزا فراهم میآید. به بیانی دیگر رئالیسم جادویی را میتوان نوعی سبک بیان شکافی پنداشت که بر اثر ورود تجدد به جوامع سنتی ایجاد میشود. شکافی که از آن باورهای پیشین در جامعه امروز جریان مییابد. گزینش باور داشتها و اعتقادات فرهنگی، هنری و اجتماعی و تاریخی گذشته را وارد دایرهی تجدد و مدرن امروز کردن کاری درخور توجه و ملاحظه است؛ بنابراین تصاویری که از این شاخه از مکتب رئالیسم دست داد میتوان ابراز نمود که کشورهای متمدن و دارای هویت تاریخی که از سنن، عقاید، باورداشتها، آیینها، اسطورهها، قصهها و داستانهایی برخوردارند بیگمان دنیای تجدد از این مؤلفههای بنیادی متأثر میشود و در اینجاست که نوعی دگردیسی فرآرونده را در آثار ادبا و هنرمندان به عینه مشاهده میکنیم؛ بنابراین
کشور ایران نیز از جمله کشورهای است که در این دایرهی فهم قرار میگیرد و قدرت بازتولید سنت در قالبی مدرنیته را در ابعاد هنری از خود به نمایش گذاشته و میگذارد. شعر یکی از هنرهای پیشین مردمان ایران به شمار میآید که تاریخی بس کهن و آرخهمند دارد. اگرچه شعر کلاسیک در جادهی ادبیات ایران با رهیافتهایی آموزنده و مانا میدانداری میکند ولی شعر نو نیز به سکانداری نیما یوشیج خود را بهعنوان هنری نو و بدیع به جامعه ادب معرفی نمود و فعالیت خود را تاکنون در زوایایی متفاوت دنبال کرده است. مهمترین نکته که سازنده و آموزنده به نظر میآید اینکه شعر کلاسیک ایران را میتوان یک پارادایم مستقل برشمرد، چه اینکه قدمت تاریخی آن و پوستاندازی این هنر تا به امروز خود مصداقی بارز است؛ بنابراین پارادایم در برههای از زمان شکل میگیرد که انقلابی علمی یا ادبی شکلگرفته باشد. به بیانی یک تفکر جایگزین تفکری دیگر شود و یا اینکه یک تفکری بدون تبعیت یا پیشزمینهای به وجود آید که بااینحال میتوان شعر کلاسیک ایران را یک پارادایم مستقل تلقی نمود، چون دارای ویژگیها و کاراکترهایی مجزاست؛ اما در مورد شعر نو اینچنین برداشتی مدنظر نیست و یا حداقل از این نگاه چنین استنباطی نمیتوان کرد چه اینکه شعر نو با پیشزمینههایی وارد دایره و فضای هنری ایران شده است و مهیا کردن و پرداختن به این پیشزمینهها نیز نیما یوشیج بوده است. نیما یوشیج اگرچه با تبعیت و بهرهگیری از ادبیات غرب توانست جریانی ادبی را به راه اندازد ولی این جریان سازی را نمیتوان نوعی پارادایم نامید بلکه میتواند نوعی مدلسازی یا نظریهپردازی قلمداد شود. ولی نکته مهم اینکه شعر نو با پوستاندازیهایی که در منظر و بسترهای طبیعی و تاریخی ایران به نمایش گذاشته است، اینک نوعی پارادایم ملی است و بر ملیت این رهآورد بایستی مهر تصدیق زد، اما چون زیر لایهها و زیرساختهای آن از بیرون به پیکرهی جامعه تزریق شده و به بیانی دیگر خمیرمایهاش از بیرون است؛ نمیتوان آن را پارادایمی جهانی قلمداد کرد.
تشابه در ساختار و محتوا شعر را از حیث زبان و معنا ساختارمند کرده است. کار کشیدن از واژهی افتاده و استعاره و ایهام پذیری این واژه به زیباشناسی شعر جلایی دیگر بخشیده است. |
لذا با دیرینهشناسی مختصری که از ادبیات و شعر موطن خود عنوان نمودیم در این رهگذر (شعر نو) جریانهایی ادبی یکی پس از دیگر بعد از فرآیند ادبی نیما به وجود آمده و مشخصههایی را نیز تصویر نمودهاند تا به شعر امروز رسیده است. طبعاً شعر امروز با دنیای امروز که پست کریتیکال نامبردار شده در حرکت است. این حرکت را میتوان حرکت در تطور نامید. حرکت در تطور حرکتی است که راهی متمایز از نیما و شاملو و البته درون تز و درون آنتیتزها را که در قالب نیما و شاملو هستند را طی میکند. در این رهیافت شعرایی با زبان، بیان و لحنی متفاوت و با بهرهگیری از مؤلفهی دنیای امروز دست به آفرینشهایی نو زدهاند که به دنبال تثبیت حرکت در تطور هستند ولی تا نیل به این مهم راههای زیادی باقی است. «زندگی را با روسری تو سر میکنم» از جمله آثاری است که بهعنوان شعر امروز تلقی میشود. این اثر از داود سوران با مشخصات ظاهر 72 صفحه در قالب 50 شعر ماکسی مالیزم و مینی مالیزم (کوتاه سرایی) است. چاپ و تکثیر این اثر را انتشارات شانی بر عهده گرفته و راهی بازار کتاب نموده است. نام مجموعه از زبان ایهام بهرهمند شده بهگونهای که واژه «روسری» و «سر» در دو معنی نزدیک و دور بکار رفته است. نام مجموعه با طرح روی جلد و شعری که در ظهر مجموعه لحاظ شده است نوعی همگونی را از حیث معنا و مفهوم آفریدهاند. روسری در طرح روی جلد میتواند گیسوان سرخ و خونینی باشد که برای تو که در زوایایی متفاوت مدنظر است، قلمداد شود و یا میتواند خود روسری هم باشد؛ و واژه سر نیز به دو معنی سر کشیدن و گذراندن اعمال شده است. درونمایه طرح انتقادی و زبان اعتراض است. زندگی را با روسری تو سر میکنم در قالبی رئالیسم با بهرهگیری از شاخک رئالیسم جادوئی در ابعادی سروده شده است. بسترهای فراهم آورده شاعر اغلب رئالاند و شاعر با بهرهگیری از واژههایی واقعی دستبهسر آیشهایی رئالیسم میزند. شاعر فهم و ادراک یک واقعی خود را با وهم و خیال کلاف میدهد و درصد برمیآید تا که معانی تازهای را برای پیدایش زبان شعریاش بیافریند. این اثر را میتوان اثری صنعت محور نامید. بدینسان که صناعات ادبی و بهویژه تضاد و پارادوکس و مراعات نظیر در اشعار این مجموعه جایگاه خوبی را کسب نمودهاند، شاعری پارادوکسیکال که به دنبال آشتی دادن تضادها در جهت پیامی سازنده است. زبان شاعر در این اثر با صمیمیت بیان و صداقت احساس و عاطفه مسببی است تا که شاعر در ذهن مخاطب آموزنده و کارآمد نشان دهد. چیدمان کلمات در ساختار اشعار بهگونهای است که شعر شاعر با ساختمندی خاصی مواجه گردد؛ بهجز چندین شعر که شاعر نه در معنا و نه در ایجاد زبان ساختاری شعر خوب عمل نکرده است. برخورد شاعر با کلمات ساده و صمیمی است و نظیر آفرینهای شاعر در اغلب اشعارش به سیالیت زبان شعر استعانت بخشیده است. زندگی را با روسری تو سر میکنم آکنده از ابژههایی معناگراست که اغلب این ابژهها در مقابل ایستادهاند و شاعر با بینشی سازنده این ابژهها را در قالب هنر پیاده میکند. از حیث زیباشناسی نیز شاعر نظر پرداز خوبی است که این نظر پردازی بر منظرهایی است که شناخت لازم را از خصیصههای این منظرها کشف و معلوم میسازد. تصویرسازی نیز در اشعار این مجموعه با متمایز کردن زشت و زیبا در دل منظرها صورت میگیرد و چون صنعت واژهگزینی شاعر نسبت به استخدام واژهها خوب رعایت شده است لذا تصویرسازیها و پیامهای اغلب اشعار زیبا است.
اکنون چند نمونه از اشعار شاعر:
ما خانوادهی افتادهای هستیم! / مادرم از پا / پدرم از کار / من از چشمهای تو.
شعری که از کانسپتهای ویژهای برخوردار است. تشابه در ساختار و محتوا شعر را از حیث زبان و معنا ساختارمند کرده است. کار کشیدن از واژهی افتاده و استعاره و ایهام پذیری این واژه به زیباشناسی شعر جلایی دیگر بخشیده است. دیالوگی انتقاد برانگیز که میتواند علاوه بر مخاطب و خود شاعر، تعمیمپذیر هم باشد. خط در خانوادهی ما ارثی بود / نیاکانمان دور خلاف را خط کشیده بودند / کمر پدربزرگم زیر بار خط فقر خمیده بود / پدرم در خط تهران – تبریز بود / که با خط ریشهای چکمهاش عاشق خط چشم مادرم شد / به شهر که آمدیم / زلزله نیز مثل گاز مثل تلفن /خطش را از زیر ورودی خانهی ما عبور داد / عاشق که شدم / زدم به خط شاعری /و حالا سالهاست / خوشنویس خط نستعلیق هستم. شعری که از سطر اول تا پایان سیری واحد را با زبانی واحد طی میکند. مهمترین هنر شاعر میدان دادن به واژه خط است که با فضاسازیهای مختلف به میدان تازی بپردازد و البته موفق نشان داده است.
نقاش چیرهدستی ست پاییز / هیچ درختی را / از قلم نمیاندازد. ایجاد صنعت تشخیص در شعر معنای شعر را گسترش داده است؛ و ایهام پذیری واژه «قلم» که موسیقی درونی شعر را مستحکم میکند. من / پدرم /پدربزرگم / هیچوقت با «برج» جمله هم نتوانستیم بسازیم!/ من و تو / شباهتمان در تفاوتهایمان بود / پدر من به سر همین برج که فکر میکرد / زندگی / زهرمارمان شد / پدر تو اما / روی اولین برج میایستاد / و به یازده برج دیگرش فکر میکرد. شعری اندیشه محور که از صنعت ایهام بهرهمند است. تکرار واژه برج در چندین سطر آنچنان به زیبایی و مهارت لحاظ شده که ساختار و فضای شعر را زیبا و به تثبیت رسانده است. دیگر نکته تصویر کردن طبقات اجتماعی جامعه در شعر است که توسط شاعر با مهارت و هنری خاص جلوه مینماید.
تحمل من / کمتر از زیبایی توست / «تحمل» چهار حرف دارد / «زیبا»یی تو / هزار و چهار حرف. میتوان گفت نوعی کاریکلماتور (نقاشی با واژهها) در این کار کوتاه دیده میشود و البته این هنر را در دیگر اشعار این شاعر هم میتوان دید. دیالوگی عاشقانه که تصاویری زیبا را به مخاطب منتقل میکند.
عمیق / بلند / عمیق عمیق /بلند بلند/ هر بار به تنهاییام نگاه میکنم / کلاه از سرم میافتد. اینجا تضادها در شعر موسیقی درونی شعر را زیبا ساختهاند و دیگر زبان ایجاز است که شاعر با کمترین واژهها بیشتر معانی را میآفریند. نه ریشترهای چند زلزلهای / نه برق و رعدهای دلهرهآور / هیچچیز / هیچچیز نمیتواند مرا / به نماز آیات مجبور کند / جز چشمبند تو! استفاده از صنعت مراعات نظیر که صنعت ادبی شاعر را زیبا کرده است و تصاویری زیبا را به مخاطب منتقل میکند. شاعری که در کارهای کوتاهش موفق نشان داده است و تکلیفش با دنیای شعریاش مشخص است و با پختگی لازم وارد این دنیا (رئالیسم) میشود...
جهان جای امنی ست آقا / خیالتان تخت / پرچمهای سفید / در هوای حقوق بشر میرقصند / و جنگ برای همیشه / به استراحت پزشکی رفته است / عنکبوت (در لولهی تفنگها تار تنیده) / و هر ماشه که چکانده میشود / یک گل سرخ میشکفد/جهان عین عدالت است آقا / خیالتان تخت آقا / «فقر» تنها یک واژهی سادهی سهحرفی ست / که روزگارش را / کودکان آفریقایی / ساده کردهاند تا الی آخر ...
شعری با ساختار و محتوایی واحد که البته فرآیند و معنای واحدی را طی میکند. هنر شاعر در این اثر صنعت آیرونی کلام است. به بیانی برخلاف منظور اصلی سخن گفتن و یا وارونه کردن عین واقعیت و چیز دیگر را واقعی پنداشتن و یا نداشتن ... به قول رابرت فراست شاعر چیزی را میگوید ولی منظور چیزهای دیگری است که در این شعر تا پایانش به چشم میخورد. دیگر زبان اعتراض و دردمندی شاعر نسبت به جهان فراروست که در قالبی هنری تصویر میشود؛ و اما چند نمونه از کارهای این مجموعه که دوشادوش مابقی اشعار در حرکت نیستند و چه از حیث ساختار و چه محتوا و البته اندیشه زبان و معنا و بیان نیاز به کار بیشتری را میطلبند.
جهان من / موهای تو / چشمهای تو باید باشد / که هر بار میبندی / دیگر جایی را نمیتوانم ببینم / استفاده از رمانتیکهای سطحی و بهرهگیری از المانهای حرکت در تغییر و تحول که اثر شاعر را با آسیب زبان مواجه ساخته است. تشبیهاتی که دیگر در شعر امروز جایگاهی ندارد. هیاهوی بادهای همهمه گر هم / بیهوده بود / خبرها از تو بیخبرند / پنجره را باز میکنیم / و از شش جهت ویران میشوم. دیالوگهایی سطحی و خالی از جوهره و زبان شعری امروز، زبانی معمولی که پر شور و پرطراوت نشان نمیدهد. اتفاقی که از شاعر در کارهای زیبایش دیده میشود و در اینجا با اتفاقی هنری تصادم نداریم.
خون سیاهشان را با شوق/ به پای دستهای تو میریزند/ وارد باغ که میشوی / گردوها برای چیده شدن / در پوست خود نمیگنجند. شعری که دارای ساختمندیهایی بدیع نیست و شاعر تلنگرهایی در جهت رسیدن به تصاویری را در آغاز و پایان به اثر میزند ولی موفق نیست و حداقل میتوان گفت از المانهای شعر امروز برخوردار نیست. سفرهی دلم را دیگر / پیش هیچکسی باز نخواهم کرد / جر همین گنجشک همیشه پشت پنجره / که از جیک و پوک هم آگاهیم. شاعر به دنبال نوعی همذات پنداری با طبیعت است و گنجشک را به دایره تعامل میکشاند ولی حسن تعلیل در شعر نیست و به بیانی علت هنری خود را بیان نمیکند که چگونه او و گنجشک از جیک و پوک هم آگاه هستند و این باعث میشود تا که شعر از بافتار هنر ریزش کند. اگرچه تشبیه دل خود را به گنجشک خوب به تصویر میآورد ولی حسن تعلیلی نیاز است تا زبان شاعر معنا بگیرد.
با قلبی که تیر/ چشمی که انتظار / شانههایی که بار خاطرات و دلی که باز ناز میکشد / من چقدر کمال الملکم!
برافراشتن ویژگیهایی که به سمت همانندی در حرکتاند ولی خالی از ویژگیهای هنریاند و علت عمده اینکه زبان شاعر در سطرها معمولی سخن میراند و هیچ صنعتی در این وادی میدانداری نمیکند.
حسن سخن اینکه مجموعهی زندگی را با روسری تو سر میکنم از داود سوران مجموعهای است که دارای اشعاری زیبا و توأم با تصویر و معناست و میتوان گفت چربش شعرهای خوب شاعر در این مجموعه به شعرهای متوسط و ناموفق آن سنگینی میکند و در مجموع شاعر در این رهآورد موفق نشان داده است.