خیام و صورتک‌های شعر فارسی / ابراهیم دریائی مطلق

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

گذشته ادبیات فارسی را جهان با بزرگانی چون فردوسی، خیام، مولانا، حافظ و سعدی می‌شناسد، هرچند عقب ماندن زبان فارسی در این چند قرن گذشته از زبان‌های اروپایی به‌واسطه پیشرفت فنون در مغرب‌زمین باعث شده بسیاری دیگر از شاعران گذشته ما که همگی بزرگ‌اند گمنام و ناشناس بمانند؛ اما از میان سروده‌های کهن، رباعیات خیام بیشتر شناخته شده است و اگر تعداد رباعیاتی که به او نسبت می‌دهند را در نظر بیاوریم (که از دویست رباعی فراتر نمی‌رود)، این شهرت جنبه شگفت‌انگیزی پیدا می‌کند. چطور ممکن است شاعری با چنان حرف‌های گزیده‌ای به این شهرت نزد جهانیان دست یابد، حال‌آنکه شاعرانی می‌شناسیم که هر یک در گذشته و امروز خروارها کاغذ مرکب کرده‌اند و شهرتشان هنوز بر در می‌کوبد؟ شگفتی دیگری که در خیام به چشم می‌خورد و او را از هر جهت یگانه می‌کند برهم‌کنش ویژگی‌هایی است که اصولاً در یک نفر جمع نمی‌شوند. می‌دانیم که خیام یک دانشمند تجربه‌مسلک و همچنین ریاضیدان و منجمی سرشناس است و در زمان خود در این رشته‌های علوم پیشتاز بوده است؛ بنابراین، باید از خود بپرسیم ذهنی که به خشکی ریاضیات و دقت و انسجام علمی و فلسفی آمیخته شده چگونه می‌تواند وجود احساسات رقیق و شناور را تاب بیاورد؟ به عبارتی او چگونه می‌توانسته هم در شاعری نبوغ داشته باشد و هم ریاضیدان و منجم و فیلسوف مکتب مشاء باشد؟ مثل این است که دو روح در یک بدن نزول کرده باشند و پیوسته با هم در ستیز باشند و هرکدام لحظه‌ای چیره شود و رخ بنماید.

شعر فارسی همواره در شناساندن شاعران و روحیات آن‌ها گمراه‌کننده بوده به این مفهوم که محال است از کلمات رقصنده و زبان چرخنده آن‌ها خود حقیقی‌شان را شناخت. فارسی کارگاه صورتک‌سازی است و فرهنگ ما همیشه این بوده که آنچه می‌خواهید بگویید را مستقیماً بر زبان نیاورید، بلکه آن را ملبس کنید و در خورشید و مه‌پاره بپیچید! ازاین‌روی، زبان برای گذشتگان ادب فارسی تنها ابزار گفتگو نبوده است، بلکه ابزار جان بخشیدن بوده چون مادری که باید به خواست زمانه همچنان بزاید! از این نظر، شعر قالبی تولیدکننده است، نه آنکه قالب‌های دیگر چنین نباشند اما شعر فارسی به خواهش فرهنگ و اندیشه‌ این‌طور بار آمده است.

شعر فارسی همواره در شناساندن شاعران و روحیات آن‌ها گمراه‌کننده بوده به این مفهوم که محال است از کلمات رقصنده و زبان چرخنده آن‌ها خود حقیقی‌شان را شناخت.

خیام نیز مانند هنرمندان صورتک بر چهره می‌زند اما تأثیر منطق و ریاضیات باعث می‌شود کم‌گوی و گزیده‌گوی باشد و قالب رباعی که دستاورد ایرانیان است را برگزیند. از طرفی، نبوغ او باعث شده تا بیشترین بهره را از صورتک‌های شعر فارسی ببرد و در اندک زمانی و با اندک کلماتی پرمایه‌ترین حرف‌ها را پرورش دهد. ریاضیات، نجوم، منطق، فلسفه و شعر هیچ‌گاه یکجا گرد هم نمی‌آیند اما اگر یک‌بار هم‌چنین اتفاقی بیفتد، آتشی روشن می‌شود برای همیشه و افتخار چنین معجونی نصیب زبان فارسی شده! بنابراین، پرسش‌هایی که نخست مطرح شد جدا از هم بررسی نمی‌شوند و باید هر دو را از یک زاویه نگریست.

شاید اندیشیدن پیرامون خیام بیشترین باد ناموافق را در بادبان ادب‌پژوهان انداخته باشد، چراکه از گذشتگان ادب پارسی او تنها کسی است که چهره‌اش مدام زیر نقاب است. این پوشیدگی و ابهام به لحاظ زبان نیست (چون از این زاویه حافظ خداوندگار آفریدن چیستان در زبان فارسی بوده)، بلکه آنچه مهم است پوشیدگی تاریخی و دانش اندکی است که از عمر خیام برجا مانده است. همین مسئله باعث شده او بیش از دیگران موضوع قصه و افسانه نزد عامه باشد. برای اینکه با بعضی از این افسانه‌ها آشنا شوید، کافی است به هر دیباچه‌ای که بر رباعیات خیام نوشته‌اند نگاهی بیندازید؛ اما چیزی که جالب به نظر می‌رسد این است که عوام او را عمیقاً دوست داشته‌اند و هدف آن‌ها شاید نگه‌داشتن او از حمله بدخواهان و تاریک‌اندیشان دوره‌های مختلف بوده است.

رباعیات مثل تیر رمیده از کمان تند و تیز هستند.این‌گونه شعری وقت خواننده را نمی‌گیرد و چون باید حرفش را به اختصار و روشنی بیان کند به حاشیه نمی‌رود. خیام گویا آن‌قدر دل و دماغ هم نداشته که اگر چیزی می‌سراید زیاد از حد کشش دهد و البته این را نباید به پای سستی و تنبلی او گذاشت. اگر چنین بود آن‌همه رسائل فلسفی و نتایج ریاضی به دست نمی‌آورد. واقعیت این است که او گمان نمی‌کرد اگر روزی به شهرت برسد به خاطر این چند رباعی باشد. به این خاطر است که زبان رباعیات این‌قدر ساده و بی‌تکلف است و حرف دل شاعر را می‌زند. رباعیات او معمولاً دور موضوعات خاصی می‌چرخند و آن‌ها را به شیوه‌های مختلف بیان می‌کنند. از جمله می‌توان به غنیمت شمردن دم، شادمانی و خوش‌گذرانی، افسوس از ناکارآمدی جهان و حیرت در کار زمانه اشاره کرد. پشت این ابیات، خیام از این‌که انسان‌ها می‌میرند و نیست و نابود می‌شوند ناراحت نیست؛ او در عجب است که چرا جهان می‌میراند و به دست فراموشی می‌سپارد. جهان و طبیعت از نگاه این شاعر باید زاینده و پرورنده باشند و این آرزو برآورده نشده است. او پیوسته در اشعارش بزرگانی را از شهریاران گذشته یادآور می‌شود که با وجود شهرت و قدرت و افتخار از بین رفتند و حالا دامان خاک پذیرای آن‌هاست. آن‌همه زیبایی و کار و کوشش همه محکوم‌اند از میان بروند و خاک و خاکستر شوند. به باور او آنچه جهان را در این مسیر بی‌پایان و ظاهراً بی‌هدف می‌چرخاند و آن را در این کوره‌راه انداخته حیران و سرگردان است. خیام ناکارآمدی و ناتوانی جهان از پیمودن راهی که درخور انسان باشد را در رباعیات بسیاری بیان کرده است:

در گوش دلم گفت فلک پنهانی

حکمی که قضا بود ز من می‌دانی؟

در گردش خویش اگر مرا دست بُدی

خود را برهاندمی ز سرگردانی!

خیام برخلاف سعدی نمی‌گوید ابر و ماه و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری، بلکه ترجیح می‌دهد بگوید خورشید چراغدان و عالم فانوس، ما چون صُوریم کاندر آن حیرانیم!

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم

فانوس خیال از او مثالی دانیم

خورشید چراغدان و عالم فانوس

ما چون صُوریم کاندر آن حیرانیم

خیام انگیزه اصلی برای سرودن رباعیات را مستقیماً از محیط پیرامون و اشیاء و باشندگان ناچیزی می‌گرفت که چشم ما از آن‌ها بیزار است. مثل بید لرزان، خیام سایه‌هایی را می‌بیند در چراغدان‌هایی که به کره خاکی می‌مانند و خورشید مانند شمع یا روغنی که آتش زده‌اند بر فرق آن‌ها می‌تابد. سایه‌ها می‌چرخند و بی‌هدف از کنار هم رد می‌شوند تا کسی که چراغ به دست گرفته تاریکی کوچه‌های نیشابور را چند قدمی در برابرش روشن کند. اینجاندار روشن‌کننده کوچه‌ها در شب شمایل جهان را در نظر او می‌آورد که گویا در سیاهی به مقصدی نامعلوم می‌شتابد. ستارگان و سیارات کم‌نور و ناتوان هر یک زمانی جرقه‌ای می‌زنند و زودتر از آنکه بتوان تصویری از آن‌ها در ذهن نگه داشت از میان می‌روند. خیام از کارگه کوزه گران می‌گذرد، بوی خاک پخته و آراسته او را که دلباخته خاک و خاکزادگان است به درون آن بوستان می‌کشاند و کوزه‌ها را می‌بیند هریک خروش برآورده و از حال کوزه‌گر، کوزه‌خر و کوزه‌فروش می‌پرسند. این زمانی است که آن‌ها با لب و دست شکسته در خرابه‌ای میزبان کژدمان هستند و سازنده، فروشنده و خریدار آن‌ها سال‌هاست از میان رفته‌اند.

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

ناگه یکی کوزه برآورد خروش

کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش؟!

شنونده رباعیات ممکن است تصور کند اگر خیام زندگی و جهان را نامطمئن و پلید می‌داند، لااقل به زندگی پس از مرگ و دوام آوردن آدمی پس از متلاشی شدن و از هم گسستن اندامش زیر خاک اُمیدوار است. این مسئله‌ای است که تقریباً هیچ‌کس از پیر و جوان در آن شک نمی‌کند و مفسران هم با افزودن چاشنی‌های عجیب‌وغریب سعی کرده‌اند چنین باوری را تلقین کنند. علت این امر آن است که ایرانیان باور ندارند و خوش ندارند که بزرگان آن‌ها در تاریخ راهی غیر از آنچه مردم کوچه و بازار می‌پیمایند پیموده باشند یا باورهایی غیر از آنچه عامه داشته‌اند داشته باشند؛ اما از رباعیات چنین برنمی‌آید و می‌توان حدس زد که او به‌عنوان یک دانشمند پس‌ازآنکه بارها شاهد مرگ جانداران و تجزیه اندام آن‌ها در خاک بوده کم‌کم باورهای ماوراءالطبیعی را از نظر دور داشته است. فیلسوفی اهل منطق چنان با واقعیات تلخ و مضحک جهان روبرو شده که دیگر دل از جهان بریده و نسبت به سازوکار آن بدبین شده است و مثلاً می‌گوید:

ای چرخ فلک خرابی از کینه تُست

بی‌دادگری شیوه دیرینه تُست

ای خاک اگر سینه تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه تُست

یا در جای دیگر زندگی در این جهان ناسازگار را به ریشخند گرفته و می‌گوید:

گر آمدنم به خود بُدی نامدمی

ور نیز شدن به من بُدی کی شدمی

به زان نبدی که اندر این دیر خراب

نه آمدمی نه شدمی نه بدمی

و با همین لحن باز گفته است:

چون چرخ به کام یک خردمند نگشت

تو خواه فلک هفت شمر خواهی هشت

چون باید مُرد آرزوها همه هشت

چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت

خیام یک نابغه تمام‌عیار بوده است و به همین جهت تفکرش با افراد معاصر خود هزار درجه فرق داشته، چنانکه در رباعیات که حرف دل او هستند تقریباً از همه باورهای عوام انتقاد می‌کند و کارنامه جهان را مانعی برای خرسندی اهل فضل می‌داند:

گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی

احوال فلک جمله پسندیده بُدی

ور عدل بدی به کارها در گردون

کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی

این است حکایت پدید آمدن رباعیات! از نظر او تنها ترفندی که با آن می‌توان پس از مرگ جان سالم بدر برد تسلیم در برابر خاکی است که شاید چند هزار سال بعد از مردگان کوزه شکسته‌ای بسازد یا چون سبزه و گل از خاک سر برآورند. جای شک نیست که برای خیام مرگ نقطه پایان است و ازاین‌روی، رباعیات آدمی را تشویق به غنیمت شمردن لحظه می‌کنند چون چرخ فلک در کار خود درمانده و مرگ در کمین است و باید آن را بوقتش در آغوش کشید!

بر شاخ اُمید اگر بری یافتمی

هم رشته خویش را سری یافتمی

تا چند ز تنگنای زندان وجود

ای کاش سوی عدم دری یافتمی

سروده‌های خیام حکم خلوت‌خانه او را دارند و او آنجا کاملاً بی‌ریا و صریح‌الهجه است. جدیت در انتقاد از زمانه و بازی‌های کور سرنوشت گاه به انگیزه اصلی سرودن رباعیات تبدیل می‌شوند و کوچک‌ترین اثری از خوش‌بینی و خیال‌بافی در رباعیات او به چشم نمی‌خورد مگر به حالت استهزاء. خیام به انتقاد از باورهای عامه بارها به کنایه می‌گوید بهشت و دوزخ در برابر کاسه شرابی که اینک، در این لحظه، بر دستش بنهند هیچ است! در برابر پندارهایی که شاید در آینده دور بارور شوند و مدعیان را خوشبخت سازند، او می‌گوید پر کن قدح باده که معلومم نیست کائن دم که فروبرم برآرم یا نه!

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست

کائن دم که فروبرم برآرم یا نه!

و در نمونه دیگری می‌فرماید:

ای دل تو به اسرار معما نرسی

در نکته زیرکان دانا نرسی

اینجا به می لعل بهشتی می‌ساز

کآنجا که بهشت است رسی یا نرسی

از این نظر، صادق هدایت تنها کسی است که برخلاف دیگران خیام را (با پاره‌ای از انحرافات جزئی که از مشرب فکری‌اش برآمده) همان‌گونه که بوده ترسیم کرده است. دیگران گویا می‌خواستند و می‌خواهند در خیام یا مثلاً حافظ شایستگی بهشت به وجود آورند، غافل از اینکه بهشت آن‌ها همان شیراز و نیشابور بوده (که همه عمر از آنجا تکان نخوردند) و پس‌ازآن توقع دیگری نداشتند.با وجود این کوشش‌های خیرخواهانه، آخرش خیام می‌گوید:

افسوس که سرمایه زکف بیرون شد

وز دست اجل بسی جگرها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد!

یا در رباعی دیگری که به او منسوب است می‌گوید:

از جمله رفتگان این راه دراز

باز آمده کیست تا به ما گوید راز

پس بر سر این دو راهه آز و نیاز

تا هیچ نمانی که نمی‌آیی باز

با این آب سردی که بر تن و جان خواننده می‌ریزد، خیلی بعید است کسی بتواند از رباعیات خیام برداشت ماوراءالطبیعی داشته باشد. خیام مثل حافظ که یقیناً از او پیروی می‌کند کارش پرده کشیدن نیست بلکه پرده دریدن است. از این منظر، رباعیات خیام ذاتاً تلخ هستند چون از اندیشه یک دانشمند تجربه‌گرا بیرون آمده‌اند که عمری به تماشای مرگ نشسته و صورتک‌های او را خوب می‌شناسد و محال است فریب واعظان خوش‌سخن و مرغان خوش‌الحان را بخورد که در بستر توهمات زیر و رو می‌شوند. این مسئله محدود به خیام نیست و بسیاری از اندیشمندان امروز و گذشته با خود اندیشیده بودند که نباید به این دستگاه ناکارآمد دل خوش کنند. به عبارتی این جهان نمی‌تواند مقدمه زشتی باشد بر یک خوشبختی ابدی! به همین دلیل است که عوام همیشه کوشیده‌اند خیام را به شکل قدیس دربیاورند و او را عاقبت‌به‌خیر کنند.

با این‌همه، اگر رباعیات را به‌عنوان فاش‌کننده باورهای خیام در نظر بگیریم (که منطقی هم هست) او به لحاظ اعتقادی در جرگه اگنوستیک‌های امروزی و لاادری‌گران قدیم می‌گنجد. اگر اعتقاد او چیز دیگری بوده، پس لابد در سروده‌هایش صادق نبوده است و این بعید به نظر می‌رسد و بعیدتر از آن اینکه خواسته باشد بقول ماله‌کشان امروزی به کنایه از غیب سخن بگوید. نه! برای خیام عالم غیب همان عالم غیب است و نه چیزی از آن می‌فهمد و نه می‌خواهد با آن‌همه ناکارآمدی و مضحکه در احوال دنیا چیزی از آن بداند! رباعیات زیادی می‌توان در پشتیبانی از این واقعیت بیان کرد و خیام بارها مستقیم و غیرمستقیم پیرامون هدف ناشناخته زندگی ابراز بدگمانی و حیرانی کرده است:

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ‌کسی نیز دو گوشم نشنود

کائن آمدن و رفتنم از بهر چه بود؟!

و باز می‌گوید:

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت

این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت

و با همین مضمون دوباره و چندباره می‌گوید:

ای آنکه نتیجه چهار و هفتی

وز هفت و چهار دائم اندر تفتی

می خور که هزار بار بیشت گفتم

باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی

و دوباره می‌خوانیم:

خوش باش که پخته‌اند سودای تو دی

فارغ شده‌اند از تمنای تو دی

قصه چه کنم که بی‌تقاضای تو دی

دادند قرار کار فردای تو دی

مرگ یکی از بزرگ‌ترین انگیزنده‌های بشر در ابداع نقوش خوش‌باورانه بوده اما در شعر خیام صورتک خیال‌انگیز و آرامش‌بخشی که دیگر شعرا و نویسندگان بر چهره‌اش کشیده‌اند برداشته می‌شود تا خواننده بعد از مشاهده آن زندگی را جدی بگیرد.

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می‌گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کآواز دهل شنیدن از دور خوش است

رباعیات پیوسته می‌گویند که زندگی مهم‌تر از آن است که به منقول و معقول بسپاریم. به همین خاطر، عناصر ساده‌ای مثل گل و سبزه و درخت و کوهستان هم می‌توانند آرامشی به انسان دهند و او می‌تواند دمی کنارشان بیاساید و ستمکاری‌هایی را که همنوعان روا‌داشته‌اند فراموش کند. رباعیات زیر چنین دعوتی دارند:

بنگر ز صبا دامن گل چاک شده

بلبل ز جمال گل طربناک شده

در سایه گل نشین که بسیار این گل

در خاک فروریزد و ما خاک شده

و همچنین رباعی دیگری که می‌فرماید:

فصل گل و طرف جویبار و لب کشت

با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت

پیش آر قدح که باده نوشان صبوح

آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت

در روزگار خیام نیز تاریک‌اندیشان بسیار بودند و باورها و سروده‌هایی او را نمی‌پسندیدند و بعضی او را خارج از دین و گمراه می‌دانستند. خیام در پاسخ به آن‌ها می‌گوید:

قومی متفکرند اندر ره دین

قومی به گمان فتاده در راه یقین

می‌ترسم از آنکه بانگ آید روزی

کای بی‌خردان راه نه آنست و نه این!

این نمونه‌ها قاعدتاً نباید برای کسی شک و شبهه بگذارد که خیام نسبت به باورهای جا افتاده در روزگار خود اگر بدگمان نباشد دست‌کم بی‌تفاوت است. نگارنده از سرگذشت خیام یک برداشت دارد و آن اینکه وی به‌شدت به باورهای عامه‌پسند و خرافه‌پردازی‌ها و خوش‌باوری‌های نامعقول معترض بوده و آن را بیان کرده است. به دیگر سخن، رباعیات می‌خواهند بگویند که به‌هیچ‌وجه خوشبختی امروز را به آینده موکول نکنید و مایه ناخوشی دیگران نشوید. چنانچه آدمیان هر یک قدری در خوشبختی دیگران بکوشند، طولی نخواهد کشید که خود و دیگران را خوشبخت‌تر از امروز خواهند دید. گذشتگان شاید با ما صادق نبودند و ما همچنین. آن‌ها صورتک می‌زدند و ما هم در تفسیر آثار آن‌ها تمایل داریم مسائل ساده را پیچیده کنیم و به سبک و سلیقه خود درآوریم. نمی‌خواهیم معنی هر چیز را مستقیماً در نظر آوریم، خصوصاً که باب میل ما نباشد.

با نگاهی به تاریخی که خیام در آن می‌زیست، درمی‌یابیم که معاصران وی آن‌چنان زندگی پس از مرگ و سودای بهشت و حوریان را جدی گرفته بودند که زندگی نزد آن‌ها ناچیز و حقیر شده بود و آن‌چنان به آینده‌های دست‌نیافتنی و نادیدنی چشم دوخته بودند که زمان حال را به‌کلی از دست داده بودند. آن‌ها آن‌چنان رنج و سختی بی‌دلیل بر خود و دیگران وارد کرده بودند که تصور آسودگی و راحتی برایشان ناممکن شده بود. خلاصه آنکه در روزگاری که صوفیان به تعداد روزهایی که گرسنگی کشیده بودند و تعداد شپش‌های روی خرقه‌هایشان افتخار می‌کردند، رباعیات خیام برخلاف تصور امروزی نقطه روشنی در دعوت به زندگی بشمار می‌آمدند؛ و سرانجام اینکه این خیام نیست که صورتک بر چهره زده است؛ کسانی صورتک‌های خندان و گریان بر صورتش می‌گذارند چون چهره واقعی او خوشایندشان نیست و او برخلاف جهت آب شنا می‌کرده است!

نگاهمان باید به سخنوران گذشته ژرف‌تر باشد و باید زیر پوست آن‌ها موشکافی کنیم. ولی این بدان معنا نیست که معنای غیرطبیعی از سروده‌های آنان به دست دهیم. آن‌ها گاه از سر ناچاری و گاه به میل خود پرده می‌کشیدند و پرده‌دری آن‌ها هم گونه‌ای پرده کشیدن بوده است. به نظر می‌رسد اگر از لایه‌های دیدنی رباعیات که سخت‌اند مثل قطره‌ای که می‌خواهد به هر شیوه خود را به دل خاک برساند راهی پیدا کنیم و داخل شویم، دیگر نیازی به جستارهای کنایه‌آمیز نخواهیم داشت و آنجا همه‌چیز ساده و روشن است. چه‌بسا کسی در لایه‌های زیرین رباعیات خیام تجسس نکرده باشد، چون این سادگی چشم منتقدانی را که به پیچیده‌سازی زبان خو گرفته‌اند می‌زند!

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692