• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • مطالعات صورت گرفته بر روی اثر «مثنوی» در ترکیه نویسنده «دکتر عبدالباقی گلپینارلی»؛ مترجم «عاطفه باقری»

مطالعات صورت گرفته بر روی اثر «مثنوی» در ترکیه نویسنده «دکتر عبدالباقی گلپینارلی»؛ مترجم «عاطفه باقری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

چکیده

مثنوی در دوره‌ی مولانا اهمیت بالایی کسب نمود. درواقع این اثر در آغاز تنها برای مولویان و در خانه‌های مولوی (خانقاه‌ها) حائز اهمیت بود. در آن زمان به‌جز مولویان یا مولوی‌گرایان، افراد دیگری نیز بودند که به مطالعه‌ی آثار مولانا می‌پرداختند. قلعه‌ی مولانا با نام دارالمولانا دایر شد و در چنین مکان‌هایی به خوانندگان و اساتید مثنوی تصدیق‌نامه اعطا می‌شد. طبق مقرراتی که شاه احمد سوم (Ahmet III) وضع کرده بود، مثنوی به برنامه‌ی آموزشی مدارس اضافه گردید. علی‌رغم اینکه مولانا از اهل تسنن بوده و ایرانیان شیعه بودند، اثر او حتی در ایران نیز قابل اهمیت و احترام است. ترجمه‌ی این اثر هم به دست صوفیان و ادیبان سنی و هم به قلم ادیبان شیعه نگاشته شده است. بااین‌همه، مثنوی توسط جامعه‌ی ترک اتخاذ شده است. بسیاری از خانه‌های مولوی پذیرای افکار و عقاید نو بودند به‌جز آن دسته از دیدگاه‌های کوته فکرانه در مکتب‌ها. سپس در یک زمان معین، ترجمه‌هایی از آن‌ها به زبان‌های ترکی، عربی و فارسی نگاشته شد. گلچین‌هایی از این آثار جمع‌آوری شد و سپس کتاب‌هایی نوشته شد تا ابیات مغشوش و نامرتب را اصلاح و روشن‌سازی کنند.

مثنوی در قرن سیزدهم توسط شاعر بزرگ جهان اسلام "مولانا جلال‌الدین" که در قونیه به دنیا آمده و در آنجا نیز وفات یافته، نوشته شده است. همان‌گونه که در کتاب مناقب سپهسالار که قدیمی‌ترین منبع در مورد مولانا و مولوی گرایی است گفته شده، مولانا کتابش را به درخواست شاگرد محبوبش چلبی حسام‌الدین (Çelebi Hüsameddin) نوشته است (ترجمه‌ی مدحات بهاری، استانبول، 1331، ص.191).

کتاب "تذکره‌ی افلاکی" (یا مناقب العارفین) اثر افلاکی احمد دده (Eflaki Ahmet Dede)شاعرِ سال 718 (1318) است که در زمان پسر مولانا سلطان ولد (Sultan Veled) در "تربه" به مثنوی‌خوانی مشغول بود و در مورد نوه‌ی مولانا یعنی اولوعارف چلبی (Ulu Arif Çelebi)نوشته شده است؛ در این اثر هم گفته شده مولانا کتابش را به درخواست شاگرد محبوبش نوشته است (نسخه‌ی متعلق به فریدون نافذ اوزلوک و نوشته شده به دست سیله لی عثمان حمدیدر سال 1306، ص.344-347). مولانا خود نیز هم در مقدمه هم در هر جلد این اثر می‌گوید که کتابش را به خواست حسام‌الدین نوشته است.

تاریخ شروع و پایان نگارش مثنوی دقیقاً معلوم نیست. فقط در جلد دوم متن بعد از زمانی بدون وقفه، می‌توان فهمید که نگارش اشعار در روز پنجم ماه رجب سال شش‌صد و شصت‌ودو (1264) آغاز شده است.

هم بر اساس منابع موجود و هم طبق متن مثنوی می‌توان فهمید که مولانا 18 بیت اول مثنوی را خودش نوشته است. بقیه‌ی قسمت‌ها را نیز خودش گفته و چلبی حسام‌الدین نوشته است. در پایان هر جلد، چلبی اشعار را برای مولانا می‌خوانده، در جاهایی که لازم بوده تصحیح می‌شده و نهایتاً کتاب توسط چلبی پاکنویس می‌شده است.

تاریخ شروع و پایان نگارش مثنوی دقیقاً معلوم نیست. فقط در جلد دوم متن بعد از زمانی بدون وقفه، می‌توان فهمید که نگارش اشعار در روز پنجم ماه رجب سال شش‌صد و شصت‌ودو (1264) آغاز شده است. همچنین از بخش‌های پایانیِ جلد اول مثنوی مشخص است که در آن دوره هنوز عباسیان در بغداد حکومت می‌کردند. ازاین‌رو جلد اول نهایتاً در سال 656 (1258) نوشته شده است. به نظر ما، وقفه‌ای که بین اتمام جلد اول و شروع جلد دوم وجود دارد حدود شش سال است. صحیح احمد دده (Sahih Ahmet Dede)در جلد آخر کتابِ "مجموع التواریخ مثنوی" با اینکه می‌گوید نگارش مثنوی در سال 667 (1265-1266) به اتمام رسیده، ولی منبع این اطلاعات را معرفی نکرده است. اگر هم فرض کنیم مولانا در روز پنجم جمادی‌الآخر 672 وفات یافته باشد می‌توان دریافت که تاریخ پایان کتاب با وفات او فاصله چندانی نداشته است.

متن"خاتمه-پایان" نوشته‌ی سلطان وَلد در انتهای جلد ششم مثنوی نیز بیانگر این است که فاصله‌ی زیادی میان زمان اتمام کتاب و وفات مولانا وجود نداشته است. ازاین‌رو بازهم با معلوم نبودن منبع این اطلاعات می‌توانیم فرض را بر صحت آن بگذاریم.

مولانا کتابش را به نام سبک یک شعرِ اسلامی-شرقی باعنوانِ مثنوی نام‌گذاری کرده است. در مقدمه‌ی جلد اول، در آغاز جلد دوم، در شروع جلد سوم و در نخستین ابیاتِ جلد چهارم و جلد آخر یعنی جلد ششم تماماً این نام آورده شده است. حتی وقتی از شعری حرف می‌زنیم که در قالب مثنوی گفته شده، اول از هر چیز این کتاب به ذهن خطور می‌کند. مولانا در جلدهای دوم و ششم، به کتاب خود صفت‌هایی همچون: "صیقل ارواح=جلای روح‌ها" و "حسامی نامه= کتاب منسوب به حسامی" نسبت داده است که پیداست این‌ها اسم کتاب نیستند بلکه تنها وصف‌هایی برای اثر مثنوی هستند. مولانا در مقدمه مثنوی برای خود و اثرش القاب زیادی را برمی‌شمارد و در بعضی جاها از این نام‌ها استفاده می‌کند.

مثنوی 6 جلد است. در سال 1035(1652-1653) رسوخی اسماعیل دده‌ی آنکارایی جلد هفتم مثنوی متعلق به تاریخ 814(1411) را یافته و آن را شرح داده است، بااین‌وجود متن این جلد از سوی تمام مولوی گرایان و افراد ذی‌صلاح با دلایل محکمی رد شده است. ازجمله این دلایل می‌توان بدین موارد اشاره کرد: اسلوبِ پیش‌پاافتاده، عدم تناسب متن این جلد با تفکرات مولانا، ذکر نشدن نام آن در منابع قدیمی و نیز گفته‌ی واضح مولانا در ابتدای جلد ششم که این جلد آخرین جلد است.

سلطان ولد یک پایان‌نامه برای کتاب نوشته است و امروزه هم در کتابخانه‌ی موزه‌ی قونیه در شماره شصت قید شده و در ماه رجب سال 667 (1278) یعنی دقیقاً 5 سال و 25 روز بعد از وفات مولانا نسخه‌ی اصلی نوشته شده و در جلسات حسام‌الدین چلبی و سلطان ولد بازخوانی شده و دوباره با نسخه‌ی اصلی مورد مقایسه قرار گرفته و باز هم تأکید شده که مثنوی شامل 6 جلد است و حتی در اول جلد ششم قید شده که جلد ششم جلد آخر است.

باید بگوییم بین اسلوب مثنوی مولوی و دیوان کبیرِ او هیچ تفاوتی نیست. در هر دو اثر بارزترین خصوصیت، ساده‌نویسی است. این ساده‌نویسی بر قافیه نیز اثر گذاشته است. هردو اثر، حاصل یک تفکر و اندیشه هستند. این‌طور نیست که مولانا تفکراتش را با ملاحظاتی بسیار طولانی در یک کاغذ ثبت کند و بعد با تأمل‌های بسیار و اندیشیدن‌های عمیق اقدام به مرتب‌سازی آن‌ها کند. موضوع نوشته‌های مولانا اساساً آماده بوده است. اولین و بزرگ‌ترین ویژگیِ یک شاعر خوب، "قدرتِ تداعی" است که مولانا به شکل بی‌نظیری این ویژگی را در خود دارد. مولانا علی‌رغم اینکه تمام علوم زمان خودش را با ظرافت تمام آموخته است، به چندین زبان تسلط دارد و اشعار تعداد زیادی از شاعران را خوانده است؛ توانسته با هوش فوق‌العاده خود، روحی ظریف، نشاطی بی‌همتا، عشقی بی‌مثال، بصیرت و خلاقیتِ مثال‌زدنی، شور، اشتیاق، حیرت و خلاصه با تمثیل گریِ تمام عالم معنی، مثنوی را بسراید؛ وی مباحث موجود در ذهنش را دنبال می‌کند، داستان‌های مناسب این مباحث را میابد و آن‌ها را یادآوری می‌کند؛ توسعه‌ی کلام در اثر مثنوی بدین گونه صورت می‌گیرد.

بین اسلوب مثنوی مولوی و دیوان کبیرِ او هیچ تفاوتی نیست. در هر دو اثر بارزترین خصوصیت، ساده‌نویسی است. این ساده‌نویسی بر قافیه نیز اثر گذاشته است.

وقتی داستانی را تعریف می‌کند اگر در آن یک انسان و یا حیوان باشد آن را به حرف وا‌می‌دارد، فقط بلافاصله خودش گوینده می‌شود. مولانا با تمام اشتیاقش سخن می‌گوید، آن داستان ساده به یک‌باره جان می‌گیرد، واژه‌های فی‌البداهه همانند آتش و اشکِ چشم است. در جلد اول، سلامی که صاحب طوطی به تمام طوطیان هندوستان می‌رساند و کلماتی که به کار برده می‌شوند یک مثال خوب برای این موضوع است. گفتنی است که مولانا اندکی که به خودش می‌آید در داستان به سمت ساده‌گویی پیش می‌رود. با این روش خارق‌العاده، روح داستان را با رویکردِ تحلیلی به پایان می‌برد، حتی بعضی‌اوقات پیش از پایانِ یک داستان وارد داستانی دیگر می‌شود. یک داستان را تا نیمه رها می‌کند و به بحث جدید وارد می‌شود، آن بحث را رها کرده و به داستان نوینی قدم می‌گذارد. داستان بعدی هنوز تمام نشده که با یک تحلیل روحی به داستان دیگری وارد شده و دوباره به داستان دیگری می‌رود، در آخر به داستان اول بازمی‌گردد. با این روند چندین بار به یک داستان بازمی‌گردد، فقط در هر بازگشت علت شاخه‌شاخه کردن بحث به داستان‌های مختلف و ناتمام گذاشتن داستان‌ها و بازگشت نهایی به داستان اولیه بیان می‌گردد. همچنین به سؤال‌های چلبی و جواب‌هایی که خودش به آن‌ها داده و وقایع روزانه و متداول نیز می‌پردازد. مثلاً در ابتدای جلد اول مکالمه‌ای با چلبی دارد، دوباره در همان جلد یکی از خواسته‌های چلبی آمده است، اعتراض خیالی یک معترض و جواب‌هایی که به آن اعتراض‌ها می‌دهد نیز موجود است. ابیات 1807-1809 بیان‌کننده طولانی شدن شعر نگاری تا صبح است و چلبی از بی‌خوابی خسته شده و مولانا با زبانی شیرین از او معذرت‌خواهی می‌کند. از ابیات 3990 به بعد هم تعریف می‌کند که شکمش درد گرفته و برای خوردن یکی دو لقمه از جا برخاسته و بدین شکل منبع الهام را یافته است. عجیب‌ترین نکته این است: انسان عادی در میان صحبت کردن هم برخی جاها صبر می‌کند، تپق می‌زند و کلمه‌ای پیدا نمی‌کند، درحالی‌که کلام مولانا، به‌قدری ساده، بی لُکنت، بدون مکث و بدون لغزش در جریان است که تکرارها، نامرتبی‌ها، اهمالات در مثنوی بسیار طبیعی جلوه می‌کند. در اصل انگار نمی‌تواند جور دیگری نوشته شود. حقیقتاً باوجود اعتراضات برخی افراد، بازهم نمی‌توان گفت اشتباهات موجود در مثنوی چشمگیر است و خطاهای زیادی در قافیه‌ها مشاهده می‌شود.

در اصل، قافیه و وزن چیزهایی هستند که تفکرات مولانا را ثبت می‌کنند. حتی او به اینکه فکرهایش را با حرف و کلام هم به زبان نیاورَد قانع است! خودش در مورد این خصوصیت می‌گوید:" من به قافیه فکر می‌کنم؛ معشوقم به من می‌گوید که: به‌جز به‌صورت و سیمای من به هیچ‌چیز دیگری فکر نکن! ای فکر قافیه‌ی من، آسوده‌خاطر بنشین، در نزد من قافیه‌ی اقبال تویی! حرف چیست که تو بدان بیندیشی! حرف چیست؟ دیوار حصاری باغ انگور! اگر حرف، صدا و کلام را به هم بزنم و تکه‌تکه‌شان کنم بدون این سه عنصر بازهم با تو سخن خواهم گفت. ای محبوب اسرار جهان؛ با تو از رازی میگویم که از آدم (ع) هم پنهان داشته‌ام، رازی که به خلیل (ع) هم نگفته‌ام، غمی که جبرئیل (س) نیز از آن بی‌خبر است، حتی مسیح (ع) هم از آن دم نزده، به پروردگارشان هم حسادت می‌کنند که اگر ما نبودیم این راز، سربه‌مهر باقی می‌ماند، من آن را برای تو بازگو می‌کنم".

برخی در مقایسه‌ی دیوانش با مثنوی می‌گویند: در مثنوی همانند دیوانش شور و شوق وجود ندارد. اینکه مثنوی دارای یک کلیت است کاملاً درست است. بیشتر و یا حتی تمام غزل‌های دیوان او آموزنده نبوده و به بیان حالات روحی و بدیعی‌ات هیجاناتش می‌پردازد. درحالی‌که مثنوی برای سالکان نوشته شده است. در مثنوی، برای تحلیل اعتقادات دینی گوناگون، پایه‌های تصوف، بخصوص در تحلیل فلسفه‌ی "وحدت وجود"، داستان‌های مناسب و قصه‌های قرآنی را تعریف می‌کند. هر داستان با هدف تلقین، با افکار تطبیق میابد. در این میان مولانا زبانی را بکار می‌برد که ساده ولی تفکر برانگیز است و قدرت خلاقیت خود را بنمایش می‌گذارد، مثل‌هایی را می‌آورد، چیزی را که می‌خواهد توضیح دهد را به‌صورت کاملاً شفاف شرح می‌دهد، او حتی از گفتن داستان‌های واضح و مضحک فروگذار نکرده است. وی در یکی از غزل‌های دیوانش می‌گوید: "حرف‌های خنده‌داری که می‌زنم، برای آن نیست که مردم را سرگرم کنم و بخندانم؛ بلکه می‌خواهم به آن‌ها چیزی یاد دهم و اصل حرفم را در میان موضوعات خنده‌دار جای دهم."

در هر مبحثی از مثنوی به‌وفور داستان‌های قرآنی آورده شده است. در بسیاری از ابیات آن اقتباسات و مضامین لفظی و معنوی از آیات و حدیث بمیان آمده است.

یعنی اگر مثنوی را اثری دارای کلیت در نظر نگیریم، بازهم همان‌طور که در بالا ذکر کردیم، آن‌قدر نشاط و سرزندگی در متن وجود دارد، آن‌قدر مطالبی برق‌آسا، صاعقه وار و جهان‌گستر در متن مثنوی بچشم می‌خورد که... جا برای حرف دیگری باقی نمی‌گذارد. فقط این را نباید فراموش کنیم که: اگر مثنوی را اثری دارای "کلیّت" در نظر بگیریم، باز هم می‌توان سادگی شوق، اهمال، نامرتبی، عظمت، کمال، نقصان و خلاصه هزار و یک جلوه را در آهنگی قدرتمند و یکپارچگی عظیم خواهیم دید.

در هر مبحثی از مثنوی به‌وفور داستان‌های قرآنی آورده شده است. در بسیاری از ابیات آن اقتباسات و مضامین لفظی و معنوی از آیات و حدیث به‌میان آمده است. ازاین‌رو کاملاً حق دارند که به مثنوی مغز قرآن بگویند. مولانا در کتابش از قواعد کلام، فلسفه‌ی حکما، فلسفه‌ی یونان و شکل اسلامی این فلسفه در این سیستم استفاده کرده و از تلاقی دنیاها و منقبه‌های صوفیان بزرگ سخن می‌گوید. در جای‌جای مثنوی به واقع‌گرایی نیز پرداخته شده است. این فقط یک داستان نیست. وصف جاهایی که مولانا گشته است و چیزهایی که دیده هم به واقع‌گرایی ارزش زیادی می‌بخشد. تمام عادات یک انسان دوره‌دیده، افکار و بصیرت‌ها را به دست می‌گیرد و جوری که انگار با چشم می‌بینیم جان‌بخشی می‌یابد.بعضی‌اوقات هم مولانا ماجراهای خودش را سربسته و یا آشکارا تعریف می‌کند و افکارش را بازگو می‌کند. مثلاً خودش می‌گوید که داستان اول برایش اتفاق افتاده، در برخی جاها یادی از شمس می‌کند. به وقتش با قیاس و استدلال علیه شمس حرف می‌زند و به فخر راضی به‌صورت ضمنی و یا علنی و یا با لقب اشاره می‌کند. امکان ندارد تمام داستان‌های مثنوی توسط مولانا در خواب دیده شده باشد. برای گشودن فکر مولانا و فهمیدن مرام او، باید به داستان‌های مردمی و ضرب‌المثل‌ها مراجعه کنیم. ضرب‌المثل‌هایی که از قدیم تا به امروز بکار برده‌ایم را می‌توانیم در مثنوی بیابیم. به همین دلیل مثنوی به جهت مردمی و رسومات اجدادی (فولکلور) نیز حائز اهمیت است. داستان‌هایی که مولانا در کتاب‌ها خوانده و مضامینی که از اشعار شاعران می‌پسندیده نیز در نوشته‌هایش اثرگذار بوده است. مثلاً خودش می‌گوید داستان خرگوش و شیر در جلد اول را از کتاب کلیله‌ودمنه گرفته است. (ص.87 به بعد.) در ابیات 144-181 تشخیص عشق در کتاب قانون ابن‌سینا را می‌توانیم بیابیم. مضمون بیت 1564 دقیقاً یک رباعی از خیام را به یاد می‌آورد. تأثیرگذارترین افراد بر مولانا در مثنوی حکیم سنایی و بخصوص فریدالدین عطار هستند. گفته شده زمانی که چلبی حسام‌الدین، مولانا را به نوشتن مثنوی تشویق می‌کرد، شاگردان افلاکی با الهی‌نامه‌ی حکیم سنایی، مصیبت‌نامه و منطق‌الطیر عطار و خودش نیز به طرز الهی‌نامه و به وزن منطق‌الطیر اجازه گرفته تا کتابی بنویسد. علت اینکه شاگردانش با این دو شاعر بسیار مأنوس بودند هم علاقه‌ی مولانا به آن دو است. در غزلی در دیوانش با گفتن "عطار روح بود و سنایی دو چشم او، ما از پشت سنایی و عطار آمدیم" و با یادآوری محترمانه از هر دوشان تواضع بزرگی نشان می‌دهد. مولانا در مثنوی‌اش از این دو شاعر عیناً بیت‌هایی را می‌آورد. کتاب‌های فریدالدین عطار به‌خصوص الهی‌نامه برای مولانا الگو بودند؛ اما این‌طور نبوده که الهی‌نامه و یا دیگر کتاب‌های عطار یا سنایی را گشوده و آن‌ها را مورد اقتباس قرار دهد. الگوبرداری از این کتاب‌ها، یا استفاده از دیگر داستان‌ها به علت به یاد داشتن این مطالب در حافظه و خاطراتش بوده است. نقل داستان‌ها و نتیجه‌گیری از داستان‌ها نیز به همین ترتیب است. با توجه به خصوصیاتی که در بالا گفته شد، این اثرگذاری ماهیتی است که به تمام هنر مولانا سرایت کرده است. خلاصه مثنوی به‌خودی‌خود یک دنیای فرهنگی است و در میان آثار جهان نقش ممتازی دارد. این اثر در میان آثار عارفانه و اشعار صوفیانه بی‌مانند است.

مثنوی از زمان نوشته شدنش تاکنون اهمیت بسیاری به دست آورده است. در ابتدا این اثر از سوی عاشقان تصوف و ادبیات موردتوجه واقع شد، حتی علمایی که وحدت وجود را قبول ندارند و یا به آن شک دارند هم بر این کتاب سخنی نرانده‌اند. هر کتاب تصوفی بعد از قرآن و حدیث به‌عنوان شاهد، ابیاتی از مثنوی را آورده‌اند. در مقدمه و در بسیاری از جاهای متن، مشهود است که مولانا کتابش را به‌عنوان یک اثر الهامی می‌ستاید و آن را به‌عنوان یک اثر الهی ارائه می‌کند. کسانی که از مثنوی فیض می‌برند نیز این نکته را کاملاً قبول دارند.

تذکره‌ی افلاکی، اهمیتی که مثنوی در زمان مولانا کسب نموده را به همراه وقایع زمان مولانا خاطرنشان می‌کند.

تذکره‌ی افلاکی، اهمیتی که مثنوی در زمان مولانا کسب نموده را به همراه وقایع زمان مولانا خاطرنشان می‌کند. از همان نخست تاکنون مثنوی خوان‌هایی مثل صلاح‌الدین، سراج‌الدین، علاءالدین، شمس‌الدین، محی‌الدین و افلاکی پرورش یافتند، حافظان مثنوی بمیان آمدند، باگذشت زمان و گسترش شهرت مثنوی، دیگر نه‌تنها به مولوی خانه‌ها (دارالمولانا، اصطلاحاً تکّه‌ها) و پیروان مولوی، بلکه به کسانی که پیرو مولانا نبودند هم ذوق مثنوی و تصوف القاء شد و برای توسعه‌ی اطلاعات مربوط به این حوزه، دارالمثنوی‌ها (مدارس مثنوی) گشایش یافتند، در آنجا مثنوی خوان‌ها با اتمام خواندن این کتاب تصدیق‌نامه (دیپلم) می‌گرفتند، با توجه به دشمنان زاهد و متصوف این مدارس، اثر مثنوی بیشتر در دوره‌ی فاتح و بعد از فتح استانبول با گشایش قلندرخانه‌ها (دارالقلندر) خوانده می‌شد (عثمان ارگین: نظام عمارات شهرهای ترک، استانبول، ص 26-36)، نهایتاً در زمان احمد سوم در مدرسه‌ای که داماد ابراهیم پاشا ساخته بود با تصویب اینکه مثنوی در مدارس خوانده شود، این اثر به مدارس دیگر هم وارد شد (عثمان ارگین: تاریخ معارف ترکیه، استانبول،1939، ص 133-135). حتی در مساجد هم مثنوی خوان‌ها این کتاب را از لحاظ زبان و معنی مورد تحلیل و بررسی قرار می‌دادند.

در هندوستان و آسیای میانه، با اینکه مولانا تمایل به علویان داشت و برخلاف اینکه یک مسلمان سنی-ارتودکس بود و بر باوجوداینکه ایرانیان شیعه بودند در ایران هم به این کتاب اهمیت ویژه‌ای داده می‌شد. نه‌تنها از سوی عالمان و صوفیان سنی بلکه از جانب عالمان روشنفکر شیعه نیز بر این کتاب شرح‌هایی نوشته شده است؛ اما دوستداران و ستایندگان اصیل مثنوی، جامعه‌ی ترک هستند. علیرغم وضعیت نامناسبی که بر مدارسکشور ترک حاکم بود و بدعت‌هایی مثل شعر و موسیقی و رقص را با یک قالب مذهبی وارد آموزش کرده بودند، مولوی گرایی با همت پسر مولانا سلطان ولد و نوه‌ی او اولو عارف چلبی به همراه انسانیت بنیاد نهاده شد و پس از تأسیس تعدادی مولوی خانه در مکان‌های مختلف، به‌مرورزمان بر این کتاب شرح‌های ترکی عربی و فارسی نوشته شد، کلیات این اثر و گلچین ادبیِ آن روی کار آمد و برای ابیات دشوار و پیچیده‌ی این اثر شرح‌هایی نوشته شد.

کاتب چلبی(Katip Çelebi)در مورد تمام شرح‌هایی که تا زمان خودش انجام شده این لیست را ارائه می‌دهد:

1. شمعی (Şem'i)ترکی

2. سودی (Sudi)ترکی

3. سروری (Süruri) فارسی

4. رسوخی اسماعیل دده‌ی آنکارایی (فاتح الابیات) ترکی

5. کمال‌الدین حسین الخوارزمی- (کُنوزالحقایق فی رُموزالوقایع) فارسی

از میان این شرح‌ها، شش جلدِ آنکارایی (جلد هفتم از شرح‌های آنکارایی به علت غیرمرتبط بودن با مولانا استثناء است) یعنی شرح کامل مثنوی در استانبول و مصر به چاپ رسیده است و شرح خوارزمی نیز در هندوستان چاپ شده است.

در لیست کاتب چلبی شرح‌هایی نیز وجود دارند که دارای نقص هستند:

6. ساری عبدالله (جواهر بحاحث مثنوی) ترکی

7. شرح عبدالمجید سیواسی

8. اسماعیل حقی بورسایی (روح المثنوی)

9. یحیی افندی (این شرح را ندیده‌ایم. از کامل و یا ناقص بودن آن نیز خبری در دسترس نیست.)

از میان این شرح‌ها شرح ساری عبدالله مربوط به جلد اول است و 5 جلدِ آن در استانبول به چاپ رسیده است. جلد اول شرح عبدالمجید سیواسی که تا نیمه‌های آن است، به چاپ رسیده است. اندکی از جلد اول شرح اسماعیل حقی بورسالی نیز مرتبط است. این اثر در استانبول به چاپ رسیده است.


بعد از زمان کاتب چلبی، شرح‌هایی نوشته شده‌اند که برخی کامل و برخی ناقص هستند:

10. چنگی یوسف دده (Çengi Yusuf Dede)(المنهج الکویفی شرح المثنوی)-- ----عربی

11. بحرالعلوم عبدالعلی (Bahr-al Ulum Abd-al Ali)-------- -----فارسی

12. سبزواری

13. میرزا رضا

14. پیری پاشا (Piri Paşa)---- ------ ---ترکی

15. هدایی

16. ولی موبانمد اکبرآبادی (Veli Mubanmand Ekberabadi)فارسی

17. حسن دَده ترکی

18. عابدین پاشا

19. احمد آونی کنوک (Ahmet Avni Konkuk)

از میان این شرح‌ها شرح "هدایی" در کتابخانه‌ی اندرون (Enderun) بوده که ما آن را بچشم خود ندیده‌ایم. جلد سوم از شرح حسن دده در موزه‌ی قونیه است. شرح یوسف دده در مصر و شرح‌های بحر العلوم و سبزواری در هندوستان به چاپ رسیده است. شرح میرزا رضا نیز منتشر شده است. شرح بحرالعلوم هم بسیار مورد مدح قرار گرفته است، شرح ولی محمد اکبرآبادی نیز چاپ شده است. شرح پیری پاشا نیز اثری است که ما آن را ندیده‌ایم. شرح عابدین پاشا مربوط به جلد اول آن است که به‌صورت 6 جلدی چاپ شده است. شرح مرحوم احمد آونی کنوک آخرین شرح از مثنوی است. در وصیت‌نامه‌اش آن را وقف موزه کتابخانه‌ی قونیه کرده و شرح 34 جزئیِ آن در رمضان 1356(1937) به پایان رسیده است.

مرحوم احمد آونی کنوک در شرحش به‌جز متن آنکاراوی از دیگر شرح نویسان هند به شرح‌های امداد الله، بحر العلوم، ولی محمد اکبرآبادی، راداوی، عبدالله لوکنووی رجوع کرده و در شرح امداد الله شرح نویسان هندی ازجمله شیخ محمد افدال، عبداللطیف، عبدالفتاح، محمد میر، نورالله، محمد ایوب، علی القاضی، محمد هاشم، حسن صاحب، نظام، عبد الوحید، شاه حسین صاحب، محمد شکرالله، محمد نعیم و کریم الله نام برده شده‌اند. (جلد.1 جزء 1. ص.14)

همچنین یوسف سینه‌چاک از شاعران مولوی در قرن شانزدهم، بعضی از ابیات مثنوی را گزینش کرده و نام جزیره‌ی مثنوی را بر این گلچینِ ادبی نهاده که علمی دده به همراه شیخ غالب آن را به ترکی شرح کرده‌اند. جوری (Cevri) نیز همان کتاب را با اضافه کردن بعضی از ابیات منتخب خودش به ترکی شرح کرده است. دال محمد پاشا نیز منتخبی به نام "جزیره المثنوی" دارد که مکتوبِ آن در ولد چلبی ازبوداک (Veled Çelebi İzbudak)است. به‌جز این‌ها ظریفی حسن چلبی، علاءالدین مثنیفک (Alaeddin Musannifek)، شیخ حسین واعظ و جامی بر بعضی از ابیات مثنوی شرح‌هایی نوشته‌اند؛ آنکاراوی، شاهدی و صبوحی، گلچین‌ها و منتخب‌های خود را بچاپ رسانده‌اند؛ علایی، شیخ عبداللطیف و بازهم آنکاراوی به همراه رادوی برخی از ابیات مشکل را شرح داده‌اند و همچنین آنکاراوی بر 18 بیت اول شرح نوشته است.

نحیفی(Nihifi) از شاعران قرن 18، مثنوی را در قالب مثنوی به نظم ترکی ترجمه کرده است. ماهیت این ترجمه اختیاری است. به نظر ما نحیفی موفق بوده است. این ترجمه با یک تأخیر در تاریخ 1268(1851) در مصر بچاپ رسیده است. ترجمه‌ی جلد هفتم فرخ اسماعیل که به مولانا مربوط نمی‌باشد هم مثل ترجمه‌ی نحیفی مقبول و مناسب است. خیری بِی (Hayri Bey) نیز مثنوی را به نظم ترجمه کرده است، او نثر مثنوی را به نظم و نظم آن را به نثر ترجمه کرده و اثر را ویران کرده است؛ وی در مقدمه‌ی اثر خود تأکید می‌کند که ترجمه‌ی نحیفی ترجمه‌ای مفهومی است اما خودش نیز در ترجمه همان روند را پیش‌گرفته و تنها مفهوم را رسانده است. خلاصه اینکه بخشی از جلد اول مثنوی را به شکل نامناسبی به نظم ترکی برگردانده است اما موفق به اتمام آن جلد نشده است. این ترجمه‌ی ناموفق در سال 1308(1890) در مرکز چاپ محمد بِی به چاپ رسیده است.

آونی ینیشهری(Avni Yenişehirli) هم ترجمه‌ای تا جلد چهارم مثنوی را در کتاب "الصیف القاطع" (Al-Seyf-al-Katı) درولد چلبی ازبوداک بچاپ رسانده که در این باره نگاهی به اطلاعات یکی از دوستداران آن مرحوم، جناب ابوصعودزاده مأمور کتابخانه‌ی ملتِ استانبول انداختیم. آونی در نامه‌ای که نوشته است یادآور شده که تنها یک‌چهارم از جلد اول و دوم ترجمه کرده و در جلد اول به علت اینکه برخی از صفحه‌هایش ناقص می‌باشد، به جامعه‌ی ادبی لطف کرده و اعلام کرده که ترجمه برای خودش بوده و جنبه‌ی شخصی دارد.

اخیراً در کشور همسایه ایران نیز در مورد مولانا و مکتب مولوی آثار ارزشمندی ارائه شده است.

در "مجموعه‌ی قونیه" که اخیراً در قونیه منتشر شده، ف.ساجد اولکو (F. Sacit Ülkü)با دیدگاه "اشتباهات نحیفی در ترجمه‌ی مثنوی" مجموعه مقالاتی را منتشر کرده است. این شخص پس از اینکه شخصاً اشکالات زیادی به اثرِ نحیفی وارد ساخت، دوباره با دیدگاه شخصی، ترجمه‌های نحیفی را به لحاظ مفهوم و وزن هجایی دارای اشتباهات فراوان می‌پندارد و نهایتاً ترجمه‌های خود را می‌ستاید. فقط نمی‌دانیم ترجمه‌اش به پایان رسیده یا هنوز در حال تکمیل آن است (شماره‌ی 31 و 32 و شماره‌های بعدی) به غیر از این‌ها شنیده‌ایم که محمد یوسف علی شاه نیز ترجمه‌ی منظوم مثنوی به زبان هندی دارد.

بر مثنوی نظریه‌های کوچک و بزرگی نوشته شده است. مهم‌ترین آن‌ها "معنوی" (Manevi) اثرِ ابراهیم گلشنی است. گلشنی از بزرگ‌ترین صوفی‌های قرن 16 است کسی نام خود را از خلوتی‌ها جدا کرد و گلشنیه را پایه‌گذاری کرد، به بیان صحیح‌تر او فرقه‌های مِلامی، بکتاشی و مولوی را باهم ترکیب کرد و مسلکی نوین را بمیان آورد. قسمتی از کتابِ معنوی اثر گلشنی، همراه با منقبه‌هایش به چاپ رسیده است.

یکی از بزرگ‌ترین شاعران صوفیِ قرن اخیر، سید عبدالقادر بلخی (1341-1923) هم در تمام آثارش مثنوی را اساس قرار داده، در بخشی از آثار خود نیز بر مثنوی نظریه‌ای نوشته است. در جای‌جای آثارش ابیاتی از آن را آورده و احترام زیادی برای مولانا قائل شده است.

اخیراً در کشور همسایه ایران نیز در مورد مولانا و مکتب مولوی آثار ارزشمندی ارائه شده است. به‌طور مثال بدیع‌الزمان فروزانفر در اثر ارزشمند 190 صفحه‌ای بانام "رساله‌ای در تحقیق احوال و زندگی مولانا جلال‌الدین محمد متخلص به مولوی" (تهران - چاپخانه‌ی مجلس- 1315 هجری شمسی. 1936.) با تجربیات و اطلاعات قوی در مورد مثنوی به بحث پرداخته است. حسین شجره نیز در اثر 228 صفحه‌ای خود به نام "شخصیت مولوی" (تهران 1316 هجری شمسی. 1938) در مورد مثنوی اطلاعات اساسی داده است.

همچنین نیکولسون در نسخه‌های خود متن مثنوی را اساس قرار داده و به چاپ رسانده است.

در مطالعاتِ انجام گرفته در غرب نیز در مقدمه‌ی شرح مثنوی اثر نیکلسون، این اطلاعات بچشم می‌خورد (1926. مقدمه):

1. جکز دی والنبرگ (Jaques de Wallenbourg)، مثنوی را به طرز زیبایی به فرانسوی ترجمه کرده است و بااینکه در سال 1799 آماده‌ی چاپ شد، اما در این تاریخ در آتش‌سوزی بی اوغلو (Beyoğlu)قسمت‌های مهم آن سوخت و دیگر مترجم هم از کارش سرد شد و آن را رها کرد.

2. جرج روزن (Georg Rosen) مثنوی را بسته به میل خودش از هر سه تا یکی را به آلمانی ترجمه کرده است.

3. اولین جلد مثنوی از سوی ردهوس (Redhouse)، به نظم به زبان انگلیسی ترجمه شده است. نیکولسون با توجه به خصومتی که با روزن داشت با وجود اینکه ترجمه‌اش الهام گرفته از کتاب مناقب العارفین بود آن را خطادار می‌داند.

4. وایفیلد (Whifield)، مترجم "گلشن راز"، از 6 جلد تقریباً 3500 بیت برگزیده و به نثر ترجمه کرده است. این ترجمه بسیار موردپسند نیکولسون واقع شده است.

5. اس.ای. ویلسون (S.E. Wilson)جلد دوم را به نثر ترجمه کرده است. نیکولسون، این ترجمه را دقیق می‌داند و می‌پسندد.

6. در آخر نیز از طبع و ترجمه‌ی نیکولسون باید گفت. جناب نیکولسون هنوز هم با شرح مثنوی‌اش چهره‌ای موفق است، حتی خبر اتمام شرحش را با شادمانی شنیده‌ایم.

از این اطلاعات جامع و کوتاهی که دادیم می‌توان فهمید که بر مثنوی شرح‌های بسیاری نوشته شده است

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692