الان نزديک دو سال است که در اينجا آوارهام و هر چند روز را در خانة يکي از دوستانم به سر ميبرم. احساس ميکنم که از ريشه کنده شدهام. هيچچيز را واقعي نميبينم. تمام ساختمانهاي پاريس را عين دکور تئاتر ميبينم. خيال ميکنم که داخل کارت پستال زندگي ميکنم. از دو چيز ميترسم: يکي خوابيدن و ديگري از بيدار شدن. سعي ميکنم تمام شب را بيدار بمانم و نزديک صبح بخوابم. در فاصلة چند ساعت خواب، مدام کابوسهاي رنگي ميبينم. مدام به فکر وطنم هستم. مواقع تنهايي، نام کوچه پسکوچههاي شهرهاي ايران را با صداي بلند تکرار ميکنم که فراموش نکرده باشم. حس مالکيت را بهطور کامل از دست دادهام، نه جلوي مغازهاي ميايستم، نه خريد ميکنم، پشت و رو شدهام. در عرض اين مدت يک بار خواب پاريس را نديدهام. تمام وقت خواب وطنم را ميبينم. چند بار تصميم گرفته بودم از هر راهي شده برگردم به داخل کشور. حتي اگر به قيمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شدهاند. همه چيز را نفي ميکنم. از روي لج حاضر نشد زبان فرانسه ياد بگيرم و اين حالت را يک نوع مکانيسم دفاعي ميدانم. حالت آدمي که بيقرار است و هر لحظه ممکن است به خانهاش برگردد. بودن در خارج بدترين شکنجهها است. هيچ چيزش متعلق به من نيست و من هم متعلق به آنها نيستم. و اين چنين زندگي کردن براي من بدتر از سالهايي بود که در سلول انفرادي زندان به سر ميبردم.
در تبعيد، تنها نوشتن باعث شده من دست به خودکشي نزنم. از روز اول مشغول شدم. تا امروز چهار سناريو براي فيلم نوشتهام که يکي از آنها در اول ماه مارس آينده فيلمبرداري خواهد شد. اين سناريو کاملاً در مورد مهاجرت و دربهدري است و يکي از سناريوها جنبة«آله گوريکال» (تمثيلگونه) دارد به نام مولوس کورپوس. در ضمن، دست به کار يک نشرية سه ماهه شدهام به نام الفبا که تا امروز سه شمارة آن منتشر شده و هدف از آن زنده نگه داشتن هنر و فرهنگ ايراني است.
بله، مشکلات زبان به شدت مرا فلج کرده است. حس ميکنم چه ضرورتي دارد که در اين سن و سال زبان ديگري ياد بگيرم. کنده شدن از ميهن در کار ادبي من دو نوع تأثير گذاشته است: اول اينکه به شدت به زبان فارسي ميانديشم و سعي ميکنم نوشتههايم تمام ظرايف زبان فارسي را داشته باشد. دوم اينکه جنبة تمثيلي بيشتري پيدا کرده است و اما زندگي زندگي در تبعيد، يعني زندگي در جهنم. بسيار بداخلاق شدهام. براي خودم غيرقابل تحمل شدهام و نميدانم که ديگران چگونه مرا تحمل ميکنند.
دوري از وطن و بيخانماني تا حدود زيادي کارهاي اخيرم را تيزتر کرده است. من نويسندة متوسطي هستم و هيچوقت کار خوب ننوشتهام. ممکن است بعضيها با من همعقيده نباشند. ولي مدام، هر شب و روز، صدها سوژة ناب مغز مرا پر ميکند. فعلاً شبيه چاه آرتزيني هستم که هنوز به منبع اصلي نرسيده، اميدوارم چنين شود و يکمرتبه موادي بيرون بريزد.
به نقل از کتاب: پژوهشگران معاصر ايران – هوشنگ اتحاد – نشر فرهنگ معاصر