من از داستايوسكي ميترسم. حتي وحشت دارم. يعني هروقت كتابي از او خواندهام وحشت كردهام. نه از اين باب كه نوعي داستان جنايي سرداده باشد به قصد كشيدن اعصاب و ايجاد ترس و از اين فوت و فنها. بلكه از اين جهت كه در برابر دنياي پيچيده ذهن او احساس حقارت ميكنم. احساس هيچي، نيستي. و اينكه «آخر وقتي كسي همچو او قلك ميزده تو ديگر كه هستي...» و از اين قبيل. و اين حاليست كه البته در برخورد با ديگر بزرگان نويسنده هم به آدم دست ميدهد. و آنوقت مضحكه نيست كه بنشيني و بنا بهامر دوستي بخواهي قلمي در باب چنين اعجوبهي وحشتانگيزي بزني؟ اما چه بايد كرد كه هر خاري روزي به كاري ميآيد. و نيز اگر قرار بود همهي خُردان در مقابل بزرگان جا بزنند كه فرق خردي و بزرگي را تو از كجا ميدانستي؟
جستجوي حقيقت در ادبيات صورتهاي گونهگون دارد. گاهي جويندهاي است با چشم سر كه در جنگها يا جنگلها ميجويد همچو همينگوي، و گرچه در لباس حقيقت، خود را. و گاهي بالزاك است و عمري در جنگل كاغذي پروندهها ميپويد و نسلي را. و گاهي فاكنر است كه در كوره راه ذهنيات قدم ميزند به كشف شكستي. و گاهي سارتر است – از اين سر تا آنسر دنيا هر چه را و در هر جا كه مشكلي پيش روي بشريت است. اما داستايوسكي درست در جنگل آدمي – در اين انبوه مستقيم خلق به شكار گونهگونيهاي خويش. و در چه زماني؟ در همان زماني كه تورگنف به تفنن و با چه ظرافتها «خاطرات شكارچي» را مينويسد يا «پدران و پسران» را و تولستوي به تفنني ديگر در «جنگ و صلح» به جنگ «همروس» ميرود. در حالي كه ديگر صلحي ميان پدران و پسران نيست و حماسهها را بر تومار ديگري مينويسند كه نفي همهي گذشته است يا زير و رو كردنش. اما داستايوسكي نه اهل ظرافت است و نه اهل تفنن و حماسه زجر را ميگويد و مسيحيت جديد روسي را. داستايوسكي عجيب و پركار است. نوشتن براي او حتي پيش از قدم زدن است، و بيش از نفس كشيدن. نوشتن براي او حتي پيش از قدم زدن است، و بيش از نفس كشيدن. گاهي كوتاه و گاهي بلند. اما هميشه به الزامي. و گرچه همان «خاطرات شكارچي» آن مرد متفنن خود حكايت از شكستن سدي ميكند كه قدرت ملت روس را مهار كرده بود و «جنگ و صلح» حكايت از بيداري شعوري ميكند كه در ملتي كه گردن قدارهبند اعظم زمانه را (ناپلئون) شكسته است و اروپايي را به وحشت انداخته با اينهمه من حتي پيش از گوگول و چخوف - داستايوسكي را نماينده ملت روس ميدانم. و اگر راست باشد كه ادبيات يك ملت درستترين تاريخ آن ملت است من نخست در آثار داستايوسكي و سپس در نوشتههاي همين چندنفر روسيه را ميشناسم. چه پيش از انقلاب اكتبر و چه پس از آن.
جنگل آدمي كه در هريك از داستانهاي داستايوسكي هست چنان كوره راههايي دارد كه هيچكس تاكنون از آنها نگذشته و چه آدمهايي! شايد بيش از همه نويسندگان عالم آدم خلق كرده باشد. تولستوي نيز چنين است. بالزاك نيز. اما آدمهاي اين دو انگ خود ايشان را نپذيرفتهاند. (وهمين را ميگويم تفنن) در اين خيل آدميان تولستوي و بالزاك تك توگي نشاني از ايشان دارند. اما داستايوسكي همه جا نشاني از خود ميدهد. از ديوي و فرشتهاي ملغمه ساخته هر آدمي با يك روي شيطاني و روي ديگر يزداني. شايد به اين علت كه جهانبيني او يك جهان بيني غيرمتحرك (استاتيك) است و در اواسط قرن 19 او هنوز از چشم مانويان دنيا را مينگرد. مواجههي خير و شر. و نه تنها در جهان اكبر – بلكه در اين جهان اصغر كه جثهي آدمي است. مواجههي تن و روح و انعكاس زمين و آسمان در آن. و دنيا و آخرت نيز و خالق و مخلوق نيز. هر يك از آدمهاي داستايوسكي يك ماني از نو زنده شدهاست. با جدالي مدام در درون. بيخود نيست كه كار او اساس بسياري از فرضيهها شد. براي فرويد در روانشناسي – و براي نيچه و ديگران درآن حرف و سخنها كه به فاشيسم انجاميد. و مگر نهاين است كه نيچه نيز دنيا را از قول زردشت ميشناسد؟
شرورترين آدمهاي داستايوسكي منزه طلباند و پاكترينشان جاني (مراجعه كنيد به مصاحبه تيخون و استاروگين صفحات 483 و 484 كتاب تسخيرشدگان) و به همين علت مدام در جدال با خويشتناند – و بيش از اينكه با دنيا در جدال باشند. اما اگر همين آدمها در اثناي آن مبارزه دروني – به الزام زمانه – به مبارزهاي در بيرون نيز خوانده شدند. آنوقت كار خراب است. آنوقت نهيليسم است (مراجعه كنيد به قسمت سوم همان كتاب – فصل اول - جشن – كه نمودار كامل نهيليسم است) و كنايه روشن آن حريق (صفحه 574) است در پايان . به حكايت اينكه يك شهر نشين تازه پاي در جستجوي نعمات مادي برآمده و ملاكها را در هم ريخته چه فضاحتي است! و آيا اين حريق نشانهاي از جهنم نيست؟ جهنمي كه فقط به آب انقلاب اكتبر خاموش خواهد شد؟ و اين نه داستايوسكي است كه خبرش را داده است؟
«تسخيرشدگان» به همين علت يك سند است. و شايد به همين علت كمتر در دسترس بوده است. سندي در حدود آنچه بر راسكولنيكوف گذشت. و شايد مهمتر. سند اينكه روشنفكر اواخر قرن 19 در روسيه چه ميكرد و چگونه ميانديشيد؟ و آخر چه شد كه آن انقلاب پيش آمد؟ و درماندگي انتخاب ميان روسي ماندن (اما عقب مانده نبودن) و فرنگي شدن (اما اصالت روس را از دست ندادن) تا چه پايه «انتلي جانسياي» روس را گيج كردهاست يا هوشيار كردهاست كه تن به چنان انقلابي ميدهد؟ صرفنظر از مقدمات علمي و تاريخي يعني از اجبارهاي اقتصادي و سياسي كه به جاي خود روشن شده است و ديدهايم كه زمينهي انقلاب را چگونه فراهم كرد (شكست در 1905 از ژاپونيها – و در 1917 از آلمانها و الخ...) من براي اينكه بدانم روسيه تزاري چرا در مقابل انقلاب اكتبر پوست انداخت (يعني اثر خود را برآن گذاشت) گذاشت كه دنيايي را متاثر ساخت (يعني اثر خود را برآن گذاشت) بايد «تسخيرشدگان» را بخوانم. بهعنوان سند دست اول. و اصلا اگر روسو را پدر انقلاب فرانسه ناميدند چرا تا كنون جرات نكرده است كه داستايوسكي را پدر انقلاب اكتبر بشناسد؟ حق ماركس و لنين و بلينسكي و تروتسكي و ديگران بهجا – اما واقعا چرا تا كنون اسمي از او برده نشده است؟ شايد چون جنگ طلبي هم ميكرده است؟ و اين با شعارهاي انقلاب اكتبر نميخوانده – يا شايد چون از مسيحيت جديدي تبليغ ميكرده؟ اما به هر صورت گمان نميكنم مذهب اصالت رنج او هرگز بهتر از سالهاي ميان 1932 تا مرگ استالين پيروي شده باشد! و نيز به هر صورت اگر يكي دو نسل بعد از انقلاب در روسيه براي تحمل چنان رنجي چنان قابليتي از خود نشان داد تا روسيه شوروي به صورت يكي از قدرت هاي بزرگ امروزي درآمد پيش از آنكه ماركس و لنين و ديگران را سرمشق قرار بدهد گمان نميكنيد چشم به نوشتههاي داستايوسكي داشت؟
بخصوص اگر توجه كنيم به اعتقادي كه يك ملت بزرگ (يعني روسيه) به ماموريتي داشته و دارد «براي نجات جهان» و اينكه «درآن زمان در روسيه همهكس متوجه نجات و وحدت جهاني است.»
جاپاها از اين بسي فراوانتر است. جاي پاي آنچه در دوره استالين پيش آمد را ميگويم. و در همين كتاب «تسخيرشدگان». مثلا راهنمايي به اينكه اعلاميهها و شب نامهها را چگونه بايد به زبان كارگران ساده كرد يا داستان «بريا» بازي و آن نظارت شديد بر آراء و عقول و رفتار و كردار مردم يا هرج و مرجي كه بايد ايجاد كرد تا آبي گلآلود شود و الخ...و اينها البته جزئيات است. اما من نميتوانم در صفحه 587 همين كتاب دورنماي رژيم استالين را ببينم به عنوان تنها راهحل روسي در مقابل آن نهيليسم كه داستايوسكي اولين طرح كنندهي آن است.
8آذر 1343
برگرفته از كتاب: ارزيابي شتابزده – جلال ال احمد