توماس گوستا ترانسترومر (به زبان سوئديTomas Gösta Tranströmer ) زادهٔ ۱۵ آوریل ۱۹۳۱، روانشناس، نویسنده، شاعر و مترجم سوئدی و برندهی جايزه نوبل ادبيات در سال ۲۰۱۱ میلادی.
آکادمی نوبل در بيانيهاشعلت اعطای جایزه را به او این چنین عنوان کرده است: «بهخاطر تصاویر پرچگال و شفافی که از طریق آن دسترسی پرنشاطی از واقعیت به ما میدهد.»
ترانسترومر بهعنوان یکی از مهمترین نویسندگان اسكانديناوي پس از جنگجهانی دوم شناخته میشود و شعرهایش به بیش از ۶۰ زبان ترجمه شدهاست.
اگرچه توماس ترانسترومر هشتمین فرد اروپایی است که در ۱۰ سال گذشته، نوبل ادبیات را تصاحب میکند، ولی از آخرینباری که این جايزه ادبيبهنام سوئد رقم خورده بود، ۳۷ سال میگذرد.
ترانسترومر در ۱۵ آوریل سال ۱۹۳۱ در شهر استکهلم متولد شد. مادرش، هلمی، معلم مدرسه بود و پدرش، گوستا ترانسترومر، بهکار روزنامهنگاري اشتغال داشت.
وی در سال ۱۹۵۰ پس از تمام کردن مدرسه دستورزبان، لاتین، در حوزههای تاریخ ادبیات و شعر، تاریخ دین و روانشناسی در دانشگاه استكهلم مشغول تحصیل شد.
پس از پایان تحصیلات در دانشگاه، در سال ۱۹۵۷ بهعنوان دستیار در مؤسسه روانسنجي دانشگاه استهکلم مشغول بهکار شد. وی همان سال با مونيكا بلاد ازدواج کرد.
ترانسترومر بین سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۶۶ بهعنوان روانشناس در یک مرکز بازپروری جوانان بهکار خود ادامه داد. وی در سال ۱۹۹۰ دچار سكته مغزي شد و تا حدود زیادی قدرت تکلم خود را از دست داد. با اینحال همچنان به نوشتن ادامه داد.او که به پیانو نواختن هم عشق میورزد بهجز شاعری و نویسندگی تا قبل از زمان بیماری و سکتهاش بهعنوان یه روانشناس قابل احترام کار میکرد و در زندانهای زندانیهای جوان، آسایشگاههای معلولان و معتادان کار میکرد.
ویژگی آثار
به گزارش روزنامه بریتانیایی «گاردین»، اشعار سورئال آقای ترانسترومر بر ارتباط دنیای درون با جهان خارج متمرکز است. ترانسترومر در توصیفش از جهانِ سرد و بیروح بیرون و درون بیهمتاست. شعر ترانسترومر نوعی تحلیل پیگیر و مستدام از معمای هویت فردی در برابر لابیرنتهای پرپیچ و خم جهان است. ترانسترومر شعر معاصر آمریکا را به سوئدی ترجمه کرده استاز آن جمله ترجمه آثار رابرت بلای. خیلی از منتقدان سوئد معتقدند که او بزرگترین شاعر سوئد است.
در همین زمینه روزنامه «کریستین ساینس مانیتور» نیز نوشته است: شاید سابقه تحصیل آقای ترانسترومر در رشته روانشناسی موجب شده است که وی علاقه وافری به بررسی دنیای درون انسان داشته باشد.
این روزنامه میافزاید که آقای ترانسترومر از خلال اشعار ظریف و چندوجهی خود دنیای درون انسان و رابطهاش با طبیعت از طریق تأملات درونگرایانه را بررسی میکند آقاي ترانسترومر در شعرهاي خود آميزه اي از مدرنيسم، اكسپرسيونيسم و سوررئاليسم را بهكار ميگيرد تا شرحي قدرتمند از پراكندگي و انزواي بشر را به تصوير بكشد.
به گفته يكي از منتقدان، بسياري از شعرهاي او خواننده را با نوعي شناخت غيرمترقبه مواجه ميسازد كه در آن، طبيعت نقشي فعال، تاثيرگذار و نيروبخش، و «خويشتن» ماهيتي تأثير پذير و انفعالي دارد.
آثار
توماس ترانسترومر نخستین مجموعه شعر خود را با نام «۱۷شعر» در سال ۱۹۵۶ و زمانی که در کالج مشغول به تحصیل بود منتشر کرد.
وی تاکنون بیش از ۱۰ کتاب به زبان سوئديمنتشر کرده و آثارش به بیش از ۶۰ زبان مختلف ترجمه شده است.
کتاب «مجمعالجزایر رویا»از جمله آثار آقای ترانسترومر است که از سوی مرتضي ثقفيان به فارسی ترجمه شده و توسط نشر «دیگر» منتشر شده است.
همچنین برخی از اشعار ترانسترومر نیز با ترجمه سهراب رحيمي، شاعر و مترجم، در نشریات و روزنامههای متفاوت ایران منتشر شدهاند.
در حال حاضر نیز آقای رحیمی با همکاری آزيتا قهرمان در حال آمادهسازی منتخبی از آثار توماس ترانسترومر برای انتشار در ایران است.
چند شعر از اين شاعررا با هم مرور ميكنيم:
1.
گاهی وقتی زندگی در اوج خود قرار دارد
و انسان غرق در شور زیستن است
مرگ میآید و اندازههای آدم را میگیرد
بعد دوباره میرود
و زندگی باز
به هیجان و شور گذشتهاش باز میگردد
اما لباس مرگ
به آرامی
در حال دوخته شدن است.
2.
پیش درآمد
بیداری، پریدنِ با چتر از رؤیاست
آزاد از چرخهی نفسگیر، مسافر
سمت قلمرو سبز صبح، سقوط میکند
اشیاء به جانب اوج، شعله میگیرند
مرد – در جای چکاوک لرزان –
چراغهای چرخان در اعماقِ نظم نیرومند،
ریشهها را احساس میکند،
امّا بَر خاک، خرّمیای هست که ایستاده
در جریانِ حارّه گرمسیری
با بازوانی افراشته
گوش به آهنگِ تلمبهخانهای ناپیدا
و او بهسوی تابستان، غرق میشود
آرام از طنابی فرود میآید در دهانه آتشفشانش
از میان لایههای سبز مرطوب سالیان
لرزان زیر توربین آفتاب
اینگونه این سفر عمود در بطن لحظه قطع میشود
و بالها، وسیع میشود
تا حدّ دَم گرفتن مرغ ماهیخوار بَر آبِ روان
نوای بینوایی از عصر پارینه سنگ
بَر فراز بی پایگی آویزان است
در ساعات نخست روز
آگاهی میتواند جهان را فراگیرد
چون دستی که سنگ گرم از خورشید را
مسافر، زیر درخت ایستاده است
پس از سقوط در چرخهی تنومند مرگ
نوری عظیم آیا
بالای سرش خواهد شکفت؟
ترجمه این شعر از «سهراب رحیمی» است.
3.
از مارس 79
خسته از هرآنچه از حرف ميآيد و حرف و نه از زبان
رفتم به جزيرهاي پوشيده در برف.
طبيعتِ بكر حرفي ندارد.
آنجا صفحات نانوشته در همه سو گشودهاند!
روي برف رد شوكا را ميبينم.
اين زبان است و نه حرف
4.
چهرههاي گذشتهام را من با خود حمل ميكنم
چون درختي كه حلقههاي سالهايش را.
حاصل جمع آنها يعني «من»
آينه فقط آخرين چهرهام را ميبيند.
من همهي چهرههاي گذشتهام را
با خود دارم.
5.
مجمع پراكنده (1)
پذيرفتيم و خانههامان را نشان داديم.
بازديدكننده فكر كرد: زندگاني خوبي داريد
حلبيآباد در درون شماست
6.
وردهاي زمستاني (5)
اتوبوس پيش ميخزد در شب زمستاني
ميدرخشد چون ناوي در كاجستان
جاييكه آبراهِ تنگ و گود مردهاي است راه.
مسافراني اندك: چندتايي پير و چند نوجوان.
اگر بايستد و چراغها را خاموش كند
جهان نابود خواهد شد.
7.
آسمان نيمهكاره
نوميدي مدار خويش را قطع ميكند.
دلهره مدار خويش را قطع ميكند.
لاشخور پرواز خويش را قطع ميكند.
نوري پرشور ميتراود،
حتي اشباح جرعهاي مينوشند
و نگارههاي ما پديدار ميشوند،
جانوران سرخ آتليههاي عصر يخبندانمان.
همهچيز شروع ميكند به نگاه كردن به دور وبر
ما زير آفتاب ميرويم صدها، صدها
هر آدمي دري است نيمهباز
كه به اتاقي ميانجامد براي همه.
اين زمين بيپايان در زير ما.
آب ميدرخشد ميان درختان.
دريا پنجرهاي است رو به زمين.
8.
صخرهي عقاب
در پشت شيشهي محفظه
خزندگان
عجيب بيجنبش.
زني رختهاي شسته را ميآويزد
در سكوت.
مرگ از وزش افتاده است.
در اعماق خاك
ميلغزد روح من
خاموش چون يك شهاب.
9.
سه قطعه (3)
شمشيري چكهكنان
خاطرهها را به يغما ميبرد.
در زير خاك زنگ ميزنند
شيپورها و حمايلها.
10.
پنجرهي باز
ريش ميتراشيدم صبحي
پاي پنجرهي باز
در طبقهي اول.
دكمهي ريشتراش را زدم
شروع كرد به چرخيدن
وزوزشزياد و زيادتر شد
تبديل شد به غرش
تبديل شد به هليكوپتر
و صدايي- صداي خلبان – بهگوش رسيد
از دل غرش، فرياد زد:
«چشمهات را خوب باز كن
آخرينبار است كه اينرا ميبيني.»
بلند شديم به هوا
به پرواز درآمديم در ارتفاع پايين بر فراز تابستان
چهقدر خوشم آمد،اهميتي دارد؟
دو جيني لهجهي سبز
عليالخصوص سرخي ديوارهي خانههاي چوبي
سوسكها برق ميزدند ميان تاپالهها، در آفتاب
سردابهاي ريشهكن شده
در هوا ميرفتند
جنب و جوش
پيچ و تاب ميخوردند ماشينهاي چاپ
در اين دم فقط آدمها
آرام بودند
يكدقيقه سكوت كردند
و عليالخصوص مردگان گورستان روستا
آرام بودند
مثل آدمهاييكه مينشستند براي گرفتن عكس زمان كودكي دوربين عكاسي
پايين پرواز كن!
نميدانستم به كدام سو
سر چرخاندم
با ميدان ديدي دو پاره
مانند يك اسب.