اشاره: از آغاز پیشرفتهای انسانی در حوزههای تکنولوژی، اقتصاد، شهرسازی و توسعة دیگر علوم انسانی، حوزة علوم انسانی نیز شاهد دگرگونیهایی عظیم بوده است. در غرب، با وارد شدن این پیشرفتها و در کل، «مدرنیزم» به حوزة ادبیات و شاخههای آن، ناگهان فضایی جدید بر ادبیات جهان حکمفرما گشت. از پایان نیمة نخست سدة بیستم، بهتدریج این دگرگونیها به دنیای ادبیات فارسی نیز پا نهاد و کمکم از داستاننویسی به حوزة شعر (سپید) و بعدها غزل فارسی وارد شد و شکل افراطی و بهبار ننشستة آن را چندی بعد در ادبیات و غزل فارسی با نام «پستمدرنیزم» - که در غرب ادامة غیرمنطقی مدرنیزم است- مشاهده کردیم.
از آغاز دهة هشتاد خورشیدی، این دگرگونیها، که در غرب به دنیای درهمریخته و مبهم پستمدرنیزم منتهی شده بود، در همان لباس (در حدّ تئوری) به حوزة ادبیات فارسی نیز پا نهاد؛ اگرچه دورة پیشین -یعنی مدرنیزم- هیچگاه به آن معنا که در غرب شاهد آن بودهایم، در ایران رخ نداده است.
در این نوشتار، بهطور گذرا به پست مدرنيزم در غزل امروز ایران پرداخته شده است.
برخی از شاعران ما در مطرح کردن عنوان پست مدرنیزم خیلی شتاب به خرج دادهاند و کاشکی هفت - هشت دههای و مطمئناً بیشتر، صبر میکردند. به این معنی که هنگامی باید از ادبیات پست مدرن و غزل پست مدرن! سخن بگوییم و به آن بپردازیم که جامعه و فضای شعری ادبیات ما، ادبیات و غزل مدرن را کاملاً هضم کرده و پذیرفته باشد. در صورتی میتوان از غزل اکنون عدول/گذر کرد که جوِّ شعری «عموم» جامعه، غزل مدرن را فهمیده و پسندیده باشد تا زمینهای باشد برای پرداختن به غزل موسوم به پست مدرن! و از سوی دیگر برای این غزل شاخصههایی معرفی نشده است که منتقدان و شاعران ما دربارهی آنها اتفاقنظر داشته باشند و آن اصول را از اصول غزل موسوم به پست مدرن جدا بهشمار آرند. یعنی ما هنوز داریم روی اصولی بحث میکنیم که در راه به ثبت رساندن جنبش غزل مدرن است وگرنه نگارنده نیز بر این باور است که از مهمترین دلیلهایی که شعر و ادبیات معاصر ما – آنگونه که باید به جهان شناخته نشده است؛ همین ماندنِ پشتِ خط قرمزها و قدغنهای بیشتر کلیشهایست که اندیشههای سنتی و نیوکلاسیک دارد از آنان «پاسدار»ی میکند.
ساختارشکنی و انحراف از فرم معمول و منطقی غزل یا هر قالب دیگری باید مطابق با زمینه و ظرفیت جامعهی ادبی و مردم باشد و بپذیریم که ما هنوز نتوانستهایم خود را از اصول سنتی -در زمینهی مدرنیته- آنگونه استقلال دهیم که منافع سنت مورد خطر قرار نگیرد و جامعهی سنتگرا یا تربیتیافتهی بافتِ سنتی، علیه ما به اعتراض وا داشته نشود. اکنون در فضایی که هنوز جنبش مدرن حساب خود را با جنبش سنتی جدا نکرده و مستقل و تثبیت نشده است؛ ما چهگونه میتوانیم بگوییم که جنبش مدرن نمیتواند نیازهای شعری (و فرهنگی، اجتماعی و ...) ما را برآورده کند و نیاز به جنبش قویتری! مثلاً «پست مدرنیزم» داریم!
یک بحث دیگر هم این است که شاعرانی که به معرفی جنبش پست مدرنیزم و دفاع از آن میپردازند، خود در غزل مدرن، کارهایشان بهحد اشباع یا بلوغ نرسیده است و نتوانستهاند خود را کاملاً از بافت سنتی –آنگونه که هنجارشکنی مبتذل رخ نداده باشد- جدا کنند. ما همه به وجود شاهرگهایی برجسته و قوی از جنبش سنت در شعر مدرن کنونیمان اعتقاد داریم و هماکنون تنها میتوان دورنمایی از جنبش پست مدرنیزم را تصور کرد که به قطع با صبوری خودمان و پذیرش واقعیتها و درک ظرفیتهای موجود جامعهی ادبی و شعری، تنها عطیّهای خواهد بود برای نسلهای بعد!
شما یک آدم «کر و لال» [1] را تصور کنید که با اشارههای گنگ و نامفهوم دست و صورت میخواهد ثابت کند که او سخنور تواناییست! چیزی که جز خیالپردازی و رؤیاسازی صِرف نیست! ما میتوانیم به جنبش واقعی (و اصیل) پست مدرنیزم برسیم [2] به شرطی که بتوانیم جنبش «مدرن» را بهحدی برسانیم که خود دلیلی قاطع باشد براین که ما به درجهای رسیدهایم که میتوانیم بدون هیچ دغدغهای به جنبش «دیگر»ی بپردازیم.
«ما پست مدرنیزم را وارونه فهمیدهایم. زمانی به پست مدرنیزم میتوان رسید که مدرنیزم را پشت سر نهاده باشیم. ابتدا باید به خصوصیات این جریان اجتماعی - ادبی پی بُرد.» [3]
برخی از شاعران و نظردهندگان در حوزهی مدرنیزم و پست مدرنیزم به این سخن و سخنانی از این دست تاختهاند و میگویند اینطور نیست که ما چون به مرحلهی تکاملِ مدرنیزم نرسیدهایم؛ نباید از پست مدرنیزم سخن بگوییم و وارد آن شویم! در پاسخ ایندسته از دوستان باید گفت ادبیات آیینهی تجلی واقعیتها و حقیقتهای یک ملت، قوم و جامعه است و هم واره همگام یا کمی پیشتر از مردماش در حرکت بوده است (مثل مدرنسرایی و مدرننویسی در وضعیت زیستی و اقتصادیِ اکنونِ خودمان و آن هم با این نوعِ برخورد مردم با آنها.) اکنون ما اگر در این وضعیتِ بحرانیِ شعر و ادبیات (:مدرنیزمِ در تقابل با سنتِ در حال تشدید!) بیاییم و پست مدرنیزم - آن هم نه پست مدرنیزم دهههای 60 و 70 سدهی بیستم که پست مدرنیزم دهههای 90 به بعد - را بهزور به خوردش بدهیم بهجز نابودی احساسات، عاطفهها، ملیت، پیشینهی فرهنگی و اندیشهای و از میان رفتن اعتماد به ادبیات و شاخههای دیگرِآن، انتظارِ چه رویدادی را داشته باشیم؟! [4]
«شعر ما نمیتواند یک شعر پست مدرن یا ایسمگرای دیگر باشد؛ زیرا ما گذر از کلاسیسیزم را نداشتهایم. مدرنیته تک ساحتیست و به یک جنبه واقعیات تمایل نشان میداد که در آن وضعی پست مدرن بهوجود آمد. هرکدام از این دو مانیفست خود را دارند و شعر ما نمیتواند یک شعر پست مدرن باشد؛ زیرا از کلاسیسیزم عبور نکرده تا مثلاً به رمانتیسیزم یا مدرنیزم برسد، در واقع شعر ما متصل به خود است.» [5]
درهر حال نگارنده، جامعهی ادبی و شعری (غزل) را به خروج از اصول بسیار کلاسیک، و بنیادگرایانهی جنبش سنتی (کنونی) بر پایهی اصول معقول و قانعکننده و وارد شدن به گفتارها و فصلهایی که به جنبش «در حال تکمیل و بلوغ» مدرن آسیبی وارد نکند فرا میخوانم.
ما میتوانیم به جنبش «فرا پست مدرن» (سالم یا غیر سالم) برسیم به شرط آن که خارج شدن از مبحثی و وارد شدن به مبحث دیگر، پلهای پیش پا (و پشت پا)ی جنبش را فرو نریزد! خروج از هنجار باید بهگونهای باشد که جنبش پیشین تعادل خود را حفظ کند و زیرساختهای اصیل جنبشِ نو که همان اصول سنتی و معقول (دیگر شده) هستند دچار لرزش نگردد! برای نمونه من با گفتارهایی مانند خروج از وزن، کاملاً مخالفم، اما انحراف از وزن بهگونهای که خواننده، تداوم غزل را احساس کند از نظر من نه تنها بد نیست بلکه پیوندیست میان غزل و دیگر قالبها مانند تصنیف! و نیز ارتباطیست اساسی میان وزنهایی که دراصل، یک ساختِ یکسان بودهاند، اما کمکم به تسطیح و تعادل رسیده و خود، وزنی مستقل شدهاند. مانند بحر خفیف و مجتث در حالت سدس یا ثمن! یا اینکه تعدد مضمون در غزل بهگونهای باشد که به بیمضمونی نینجامد. شاعر باید در وضعیت چند محتوایی به محتواهایی بپردازد، یا محتواها را به شکلی گزینش کند که در پایان به پیدایش پیام واحدی بینجامد، چیزی مانند آنچه حافظ در برخی از غزلهای خود کرده است.
دیدِ مدرن، حاصل برخورد شخص با محیط و پدیدههای مدرن است. پست مدرنیزم نیز همین واقعیت را دارد. ما چهگونه میتوانیم در حالتیکه محیط، اندیشهها (تفکرات) و جامعهی پیرامونمان هنوز پایبند دستهای از اندیشههای سنتی و کهن و شیوههای زیستی سنّتیست؛ دم از تکامل مدرنیزم بزنیم! به هیچ وجه در جامعهای که بخشی از اصول مدرنیته بهعنوان وضعیتی متعارض با اصول اعتقادی جامعه و برخی از مبانی شرعی و حریمهای خصوصی جامعه تلقی میگردد و جنبش مدرنیته در مواردی بهشدت در حال سرکوب است (مانند برخورد با به نقد کشیدن برخی از اصول دینی در گفتمانهای رسمی و بهدنبالِ آن در شعر!) و مدرنیزم بهعنوان عنصری مثلاً «دین ستیز» و «بدعتزا» تعبیر میشود؛ چهگونه میشود که ما از آن بهعنوان مبحثی کلیشهای یاد کنیم و خواستار پذیرش حرکت پست مدرنیزم در بستر اندیشهها، باورها و مبانی اجتماعی جامعه شویم -!- تا بهدنبال آن شعر یا غزل پست مدرن! داشته باشیم یا برعکس بخواهیم این حرکتها را از شعر به بستر جامعه وارد کنیم! مگر شعرِ شاعر عمدتاً حاصل تأثیر محیط، بافت جامعه و نوع دیدی که او از وضعیت اجتماعی دارد نیست؟!
«مگر نه این که شعر زاییدهی خیال و اندیشهی شاعری ست که در جامعه زندگی میکند و از شرایط آن تأثیر میپذیرد! چهگونه میتوان از شرایطی تأثیر پذیرفت که هنوز حادث نشده است؟!» [6]
حتی اگر ما به خودِ جنبش (مکتب) رمانتیسیزم (1850 ـ 1930م) با همهی فرافکنیهای ذهنی (عمدتاً بیمارِ) موجود در آن توجه کنیم میبینیم که بنمایههای اجتماعی و مطابق با عصر زیستی شاعر یا نویسنده و«واقعیت»های اجتماعی و ظرفیتهای فرهنگی جامعه است که شخص با تکیه به شرایط خاص حالاتی رمانتیک از واقعیت موجود در عصر خود بهدست داد؛ اما چون در شرایطی متعارض، تلاش در نهادینه کردن آن داشت کمکم جریان سنت آن را به سختی سرکوب کرده، درگذر زمان (بهزودی) با شکستی جدی رو به رو شد و درُست عکس تصور و فرضیهای که به آن دلبسته بودند روی داد؛ یعنی به جای جنبش سنتی، خودِ رمانتیسیزم بهصورت کلیشهای، مالیخولیایی و بیمصرف درآمد و در بستر دگرگونیهایی که در جامعه، سیْر طبیعیِ رو به پیش رفتِ خود را طی میکرد؛ محو شد. حرکتها و طرحریزی دگرگونیهای رمانتیسیزم بهجای اینکه موازی با آن دسته از اصول کلاسیسیزم که ظرفیت نوگرایی و تحول را دارد حرکت کند و از آغاز به پایان بهصورت منظم اتفاق بیفتد؛ پیش روانِ آن به طرح اصول دورنگرانه و نهایی، از انتها به ابتدا پرداختند و این بود که حتی بخشی از قشر تحولگرا رمانتیسیزم را سلسلهای از افسانهسازیهای بیمنطق و نامعقول دانسته، به مبارزه با آن پرداختند! چیزی که هماکنون در رابطه با برخی از راستهای رادیکالِ سنتیِ بیتفاوت با جنبش مدرن و سرآمدان تحولگرای (سالم) تفکر مدرن غزل و همچنین مدعیان جنبش رمانتیک پستمدرن بهچشم میخورد! به عقیدهی نگارنده، تلاشهایی که در این مقطع زمانی در راه به ثبت رساندن جنبش پست مدرنیزم در غزل فارسی در حال انجام گرفتن است هیچ چیز نیست جز راهی که ما در پایان با آن سر از ترکستانِ دادائیزم در خواهیم آورد!
در پایان نخست به آوردن سخنِ گران بهایی از نیما میپردازیم و در ادامه به سخنهای چند نفر از منتقدان دربارهی پست مدرنیزم بسنده میشود:
«شاعر باید بهواسطهی معنی به طرف کلمه برود اما زمانی هم هست که خود شاعر باید سررشتهی واژهها را به دست بگیرد. شعرایی که شخصیت فکری داشتهاند شخصیت در انتخاب واژگانرا هم داشتهاند... کسیکه به زبان اراذل و اوباش میچسبد... مثل اینکه افسون فریبی، او را سر اندر پا انداخته است... » [7]
«جامعهی ما فرهنگ پسامدرن را برنمیتابد. و از همین روست که به گمان من، پسامدرن در ادبیات ما نیز جلوهای نداشته و شاید به این زودی و سادگی هم نخواهد داشت. من هنوز آن چنان به خوشبینی و ساده انگاری عادت نکردهام که کاربست چند تمهید اقتباسی در اثری را نشانی از پسامدرن بودن آن بدانم... این تکراری بیلذت و تقلیدی بیوجد است.» [8]
«در بحران عبور از شعر مدرن به «شعر متفاوت» با انبوهی از شعرهای شاعران جوان مواجه میشویم که پسامدرن نمایی نقطهی عزیمت آنهاست. مثلاً زیرِ عنوان چالش با استبدادِ نحوی با تولیداتی انبوه مواجه میشویم که حاصلی جز فنّآوری ناشیانه نداشته است. [9] به گمان من رویکرد پارهای از جوانان به نوعی عینیتگرایی در غزل امروز، گاه غبطه برانگیز و مطبوع است ولی این حرکت را نباید نوعی ابداع و خلاقیتی غیرمنتظره دانست؛ تصور و توهم این که روزی غزل از قالب خارج خواهد شد و یک رفرم درونی در آن ایجاد میشود امری باطل است و دوستان جوان وقت و انرژی خود را بیهوده از دست میدهند [10]... از نظر من چیزی به اسم غزل پست مدرن وجود خارجی ندارد و رویکرد جوانان به غزل در سالهای اخیر با ادعای پست مدرن توهمی بیش نیست.» [11]
«بهنظر ميرسد بايد نوعي نقد ادبي تازه براي نقد بيادبي شکل بگيرد. ادب شاعري مفهوميست که متأسفانه بسيار مغفول واقع شده است و هرکه هرچه دلاش بخواهد مينويسد. شعر ما به چرت و پرت نويسي افتاده است و دارد بهشدت در باتلاق فرديتي معيوب و مختل فرو ميرود و نميتواند از کنش و تعامل غريزي با زندگي فراتر رود و اين براي شعر که بدون هيچ ابزاري همچون ويروس از اينجا به آنجا ميرود؛ خيلي خطرناک است.» [12]
«غزل امروز در ابتدای دههی هشتاد، همچنان دو سه صدا بیشتر ندارد. اضافه کردن پسوند فلان و بهمان به غزل، تا وقتیکه اثر قابل توجهی پدید نیاید، تأثیری در وضعیت غزل حاضر نخواهد داشت. حلالزادگی غزل در آن است که ابتدا غزل زاده شود، پس آنگاه تئوری از آن پدید آید.» [13]
«من میتوانم اراده کنم که از همین فردا، شعر خود را که شعر سپید است، مستزاد امپرِسیونیستی بنامم، امّا این اسم چه چیز را حل میکند؟ البته ذات تغییر هرگز مذموم نبوده و نیست امّا عدم اشراف به سنت و شرایط آن و سیْر تحولاتی که امروز ما را امروز کرده است، نوآمدگانی را پدید میآورد که پُفک ایدههای غربی هستند و متأسفانه نه با فرهنگ شرقی مأنوسند و نه با فرهنگ غربی آشنا و این دَوران و گیج واره، شعرشان راهم شعری بیثبات و «از سر اتّفاق» کرده است... نکته جالب این است که این افراد بهجای اینکه بروند و قالبی بپردازند و نام خود را هم بر آن بگذراند (چون فیالواقع آنطور که اینها میگویند باید قافیه را بیاعتنا شد و وزن را و هیأت غزل و... را دیگر چیزی از غزل نمیماند) بهجای این کار، آمدهاند و هرچه میکنند با نام غزل است و حتّی از نوع پست مدرنیستی آن.» [14]
«غزل پست مدرن، تناقض آشکاریست که به قالب اصیل غزل دهنکجی میکند. شهرت شعر فارسی در غزل است و ما نباید این قالب را تهی کنیم. اگر نوآوری هم صورت میگیرد باید اعتدال را رعایت کرد. با فرمگرایی و روایت، تنها به غزل آسیب میزنیم.» [15]
«اینها در شعور ملّی و ضمیر جمعی، هیچ زیر پله ای برای خود نخواهند یافت. وجدان جمعی و خرد ملی و شعر پذیر ملت ما می داند چه گونه برای مدت کوتاهی با عناصر مسموم کنار بیاید و بعد به موقع آن را دفع کند... در همه ی این حوزه ها، طشت این هزلیات ترحم انگیز مدتهاست که از بام سکوت افتاده». [16]
«شعرهایی که امروزه بهنام پست مدرن ارایه میدهند، شعر نیستند و بهنظر میرسد یک هذیانگوییست که به آن نام پست مدرن دادهاند. اینروزها یکسری شاعران جوان با تئوریهای وارداتی و درست تأویل نکردن آنها شعر پست مدرن میگویند.» [17]
«غزل فرم، غزل خودکار، غزل پست مدرن، غزل روايي، غزل شکل، غزل پيشتاز، غزل چريک و... انواع و اقسام اين پسوندهاي غيرواقعي که هر کدام حاصل دستبردهايي در مفهوم غزل است؛ محملي ساختگي شد تا شعر معاصر را به انزوا فرو بَرَد... دوستان عزيز گويا فراموش کردهاند که با نارنجک پلاستيکي نميتوان چريک بود... سراغ ندارم که کسي تنها با بهکار بردن کلمههايي چون اورژانس، کيبورد، قهوهجوش، مافيا و يا امثال اينها شاعر شده باشد. يا سراغ ندارم کسي با بهکار بردن بيبهانهي تعدادي کلمهي بيربط که تنها در وزن غزل نشستهاند و نوع مدرني از حشو در حشو را ارايه ميکنند (غزل پست مدرن) غزلسرا شده باشند، وگرنه اگر اينگونه ميبود، روزي دستکم يکبار کلمهها را روي وجههاي مختلف تعدادي تاس حک ميکرديم و بر موزاييک کف آشپزخانه ميريختيم تا در کنار هم بنشينند و غزل شوند و در معنادارترين شکل، رويدادي را روايت کنند که نه شاعرانگي در آن باشد، نه غليان حسّ و روح مخاطب، نه ماندگاري در ذهن و نه حيثيت!» [18]
«در واقع ترکیب غزل پست مدرن از دو جزء متناقض تشکیل میشود و [جزء سومی وجود ندارد]. باید دقت داشت نکته فوق شامل زمانی میشود که پسامدرن را با قالب در تناقض بدانیم و اگر بهگونهی دیگری فرض شود آنگاه نام ترکیبی فوق ره به بیابان خواهد گذاشت یا از خجالت در خودش فرو خواهد رفت... لیکن باید بدانیم نظریهپردازان!! این جنبش متناقض را با متناقضنما اشتباه گرفتند. و اگر هم فکر کردند بین غزل و پست مدرن تضاد وجود دارد رکن اول تعریف را گرفتند و رکن دوم و اصلی را فراموش کرد... با توجه به دو تعریف بالا، بین دو کلمه غزل و پست مدرن تناسب وجود ندارد، غزل وجود ندارد؛ غزل وجود قالب را اثبات میکند و پست مدرن وجود قالب را نفی، لذا تناقض روی میدهد!» [19]
«در مورد ترکیبی بهنام غزل پست مدرن جالب است که پست مدرن اصلاً مکتب نیست که بخواهیم با چیزی ترکیباش کنیم، آنهم با چیزی مثل غزل. بهتر است از این شاعران بپرسیم معیار و تعریفشان از پست مدرن چیست و بعد ادعا کنند که ما غزل مدرن پست میگوییم.» [20]
ارجاعها و پانوشتها:
1.که میتواند تعبیر مناسبی برای جنبش پست مدرنیزم باشد.
2. که البته در آن صورت باز هم چیزی جز همین نابودی، با قدرتی مهلکتر بهوقوع نخواهد پیوست.
3. مِثل این که یک انسان غارنشینِ هزاران سال پیش را بیاوریم و مجبور کنیم که رانندهی منوریل یا جتهای شکاری فوق پیشرفته شود و یا این که یک نرمافزار پیچیدهی رایانهای را در اختیارش نهاده از او بخواهیم آن را بفهمد و بهکار بگیرد، و بعد نافهمیدن آن را به حساب خودش بگذاریم نه به حساب خودمان که صدها و هزارها سال پیشتر از او حرکت کردهایم!
4.یاسمی، بهروز، به نقل از: همین فردا بود، شمارهی اول، ص 17.
5. سید علی میرباذل، به نقل از: همین فردا بود، شمارهی اول، ص14.
6. سپید نامه، بهروز، فصلنامهی شعر، شمارهی 46، خرداد1385،ص 60.
7.نیما یوشیج، حرفهای همسایه، صص75 ـ 74.
8. یزدانجو، پیام، پیشین، ص 7.
9 . علی باباچاهی، پیشین.
10. باباچاهی، علی، فصلنامهی شعر، شمارهی 46 (ویژهنامهی غزل)، خرداد1385، ص 22.
11. علی باباچاهی، همان جا، ص60.
12. مؤدّب، علي محمد، «شعر و زندگی ناخالص»، فصلنامهی شعر، شمارهی 40، خرداد1385، ص 89 ـ 86 .
13. میرزایی، محمد سعید، فصلنامهی شعر، شمارهی 46 ،ص 67.
14. خواجات، بهزاد، به نقل از: کسي هنوز عيار تو را نسنجيده است، صص 5 ـ 144.
* دربارهی دو مورد اخیر: البته یک نکتهی خیلی مهم هم هست و آن اینکه برخی از منتقدان پست مدرنیزم و نیز کسانیکه به این جنبش یورش بردهاند؛ خود و کارهایشان بهگونههایی محسوس و نامحسوس جزیی از تنهی این جریان بهشمار میآیند! چیزیکه حیرتآور است این است که اینان از یکسو به نقد و انتقاد (و حتی بد و بیراه!) به این جنبش و اعضای آن میپردازند و از سوی دیگر هرچه نمونه کارهایشان را میخوانیم بیشتر «یقین» حاصل میکنیم که آن گفتهها و نوشتهها و نقدها و «مصاحبهها» اندیشه و عقیدهی راستین شاعرِ این «نوشته»ها و گویندهی این گفتهها نمیباشد! و شاید نیز نوعی «براندازی نرم» از نوع ادبی! آن باشد!ـ اگرچه بیرحمتر و ناجوانمردانهتر!
15. یاسمی، بهروز، به نقل ا : همین فردا بود، شماره ی اول، ص 17.
16. سید علی صالحی، همان جا، ص 9.
17. سید علی میرباذل، به نقل از : همین فردا بود، شماره ی اول، ص14.
18. بهرامي عليرضا، به نقل از: کسي هنوز عيار تو را نسنجيده است، صص 113 ـ 112.
19. به نقل از: تارنمای ترانه بازی (تیر داد راد).
20. هومان فر، فرزین، همین فردا بود، شماره ی اول، ص 25.
منبعها:
ـ فصلنامهی شعر، شماره 46 ،سال سال چهاردهم، خرداد 1385.
ـ قزوه، علیرضا؛ کسی هنوز عیارت تورا نسنجیده است، جشنواره محمدعلی بهمنی (گردآوری)، نوید، چاپ نخست، شیراز، 1383.
- مؤدّب، علي محمد. (1383). «شعر و زندگي ناخالص». فصلنامهي شعر، سال دوازدهم، شمارهي40، زمستان. صص 86 ـ 89.
ـ همین فردا بود، دو ماهنامهی غزل پیشرو، شمارهی اول، سال اول، تیر 1386.
ـ يزدانجو، پيام.(1379). ادبيات پسامدرن. (مجموعهي مقاله/گزينش و ترجمه)، تهران: مرکز.
ـ اسفندیاری، علی/ نيما يوشيج.(1351). حرفهاي همسايه. تهران: دنيا.
دیدگاهها
عالی بود
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا