"من از دنیای ادبی ژاپن طرد شده ام"
هاروکی موراکامی، نویسنده برجسته ژاپنی از نقش اسرار و موسیقی در داستانهایش میگوید، و اینکه چرا نویسندگان و منتقدان زادگاهش او را دوست ندارند.
"انجام کارهای مهلتدار را دوست ندارم، وقتی چیزی تمام میشود، که تمام شده باشد."
موراکامی می گوید: "چیزهای عجیبی در این دنیا اتفاق می افتند. علتشان را نمی فهمید، اما آنها اتفاق می افتند."
این می تواند شعار همه داستان های او باشد، اما در اینجا به طور خاص در مورد یک شخصیت فرعی در رمان جدیدش، "تسوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش"[1] صحبت میکند. شخصیت یک پیانیست سبکِ جاز که به نظر میرسد با مرگ عهدی بسته است، و میتواند هاله انسانها را ببیند.
وی در ادامه متفکرانه می گوید: "اینکه چرا آن پیانیست می تواند رنگِ هاله انسانها را ببیند، نمی دانم. این فقط یک اتفاق است" به باور وی، عموماً هر رمانی درون خود رمز و رازی دارد:"اگر آن راز اصلیِ داستان تا پایان برملا نشود، خوانندگان دلسرد می شوند. چیزی که من نمی خواهم. اما اگر یک سری از گره های داستان باز نشوند، حس کنجاوی خواننده را بر می انگیزند که فکر می کنم خواننده به آن نیاز دارد."
این نویسنده پرطرفدار بین المللی در کتابخانه پر نور هتل ادینبورگ نشسته و قهوهاش را مزه مزه می کند. این کتابخانه که به هیچ هزارتویی از شبکه تونل های زیر زمینی راه ندارد، شاید تصویر جذابی در ذهن تحسین گران وی تداعی نکند.
برخلاف تصور، موراکامی آرام و خوش برخورد است و ابهامی در رفتارش دیده نمیشود. با خنده میگوید: "من آدم مرموزی نیستم!"
کتاب جدید موراکامی که خودِ نویسنده با نام مخفف "تسوکورو تازاکی" از آن نام میبرد، تابستان سال گذشته در دو هفته نخست پس از رونمایی، به تعداد یکمیلیون نسخه به فروش رفت. موراکامی در کیوتو در خانوادهای که پدر و مادرش هر دو معلم بودند به دنیا آمد، و در شهر بندری کوبه بزرگ شد، پس از دورهای اقامت در یونان و مدتی فعالیت در دانشگاه های پرینستون و تافتس (جایی که شاهکار خود "The Wind-Up Bird Chronicle " را خلق کرد)، این روزها در نزدیکی توکیو زندگی میکند و اخیراً هم مدتیست که به هاوایی آمده است.
کتاب اخیر وی،داستانهای اسرارآمیزی را روایت میکند، مانند پیانیستی که میتواند هاله انسانها را ببیند، اما در دید کلیتر، این اثر موراکامی را میتوان در زمره رمانهای رمزآلود بر شمرد. تسوکورو، قهرمان 36 ساله داستان، هنوز در اندوه سالهای قبل از دانشگاه به سر میبرد. در آن زمان او عضو یک گروه دوستی جداییناپذیر پنج نفره بود تا اینکه یک روز دوستانش، بدون هیچ توضیحی گفتند که دیگر نمیخواهند او را ببینند.
موراکامی میگوید: "اول، قصد داشتم یک داستان کوتاه بنویسم. من فقط میخواستم آن مرد را توصیف کنم، 36 ساله، بسیار تنها... میخواستم زندگیاش را توصیف کنم. بنابراین اسرارش نباید فاش میشد؛ راز او باید همچنان راز میماند."
اما او روی قدرت برانگیزاننده یک زن در جلو بردن داستان حساب نکرده بود؛ کاری که اغلب شخصیتهای زن داستانهای موراکامی انجام میدهند. این نویسنده در ادامه میگوید: "زمانی که آن بخش از داستان کوتاه را نوشتم، سارا، دوست دخترِ تسوکورو، به سراغش رفت و گفت: "باید بفهمی آن زمان چه اتفاقی افتاده است" بنابراین تسوکورو به عالم ناگفتهها سفر کرد تا دوستان قدیمیاش را ملاقات کند.همین اتفاق برای من هم افتاد. سارا به سراغم آمد و گفت: " باید به عالم ناگفته ها برگردی و بفهمی چه اتفاقی افتاده است." وقتی داشتم کتاب را مینوشتم، خودِ "من" به سراغم آمد و به من گفت که چه کاری باید انجام دهم... داستان و تجربه من همزمان و به طور موازی اتفاق افتادند. به این ترتیب، داستان کوتاه من یک رمان شد."
موراکامی در داستانهایش اغلب از دو نوع موضوع، دو نوع هستی، سخن گفته است: مسائل عادی، که به زیبایی به دنیای روزمره فراخوانده میشوند، و دیگری کشف قلمرو حیرتانگیزِ عجایب، که ممکن است با نشستن در قعر یک چاه (مثل کاری که قهرمان داستان قهرمان The Wind-Up Bird Chronicle انجام می دهد)، و یا خارج شدن از بزرگراه شهری از راه پلههای اضطراری اشتباه (اتفاقی که در 1Q84 رخ میدهد) صورت گیرد. گاهی رویاها نقش رابط میان این دو هستی را ایفا میکنند. در "تسوکورو تازاکی" یک رویای جنسی تأثیرگذار روایت میشود که در اوج آن خواننده مطمئن نیست که تسوکورو هنوز در عالم خواب به سر میبرد یا در عالم هشیاری. با این حال خودِ موراکامی به ندرت رویاهاش را به یاد میآورد.
او میگوید: "یکبار با یک درمانگر خیلی معروف در ژاپن صحبت کردم. به او گفتم که من زیاد خواب نمیبینم، تقریباً هیچ خوابی نمیبینم، او در پاسخ گفت: "این طبیعی ست." میخواستم از او بپرسم: چرا؟ چرا چنین چیزی طبیعیست؟ اما وقتم تمام شده بود. منتظر بودم تا او را دوباره ببینم، اما او سه چهار سال پیش فوت کرد."به تلخی لبخندی میزند: "خیلی بد شد."
به این ترتیب، رمانهای او عموماً به دو نوع کلی تقسیم میشوند. دسته اول، عاشقانههایی که آشکارا به ژانر رئالیسم- جادویی تعلق دارند ( از جمله تعقیب گوسفند وحشی[2]، The Wind-up Bird Chronicle ، 1Q84)، و دسته دوم، آثاری که بر بومهای کوچکتر نگاشته شدهاند، که در آنها اشارات به ماورالطبیعه در لایه زیرین شکلِ اندوهگین و پوچ زندگی باقی میمانند ( از جمله جنوب مرز، غرب خورشید[3]؛ دلدار اسپوتنیک.[4])
به نظر میرسد داستان "تسوکورو تازاکی" با روایت داستان در داستان و خواب در خواب که معماهای حل نشده زیادی در خود دارد تقریباً ترکیبی از هر دو سبک باشد. خودِ وی نیز با این نظر موافق است: "همانطور که شما گفتید خودم هم فکر میکنم رمانهایم به دو دسته تقسیم میشوند. درست مانند سمفونیهای بتهوون ، اعداد زوج و اعداد فرد. سمفونیهای فرد (سه، پنج، هفت ، نه) پرتوان و با شکوهاند و سمفونیهای زوج (دو، چهار، شش، هشت) صمیمیت بیشتری دارند. فکر میکنم رمانهای من همینطور هستند. اینکه در مورد "تسوکورو تازاکی" چه فکر میکنم... بله، ممکن است این کتاب شروع یک طبقهبندی جدید در کارهای من باشد."
این نوع مقایسه برای موراکامی اغلب میان دنیای ادبیات و موسیقی اتفاق میافتد. چرا که او در بیست و چند سالگی وقتی که هنوز دانشجوی هنرهای نمایشی دانشگاه واسدا[5] بود، به همراه همسرش، یوکو تاکاهاشی[6]، یک کلوب موسیقی جاز در توکیو به نام پیتر کت (Peter Cat) به راه انداخت. او پس از انتشار رمان دومش "پینبال" آن کلوب را فروخت و به طور تمام وقت بر روی نوشتن تمرکز کرد. از آن زمان، زندگی مواراکامی در سه چیز خلاصه میشود: نوشتن، دویدن مسافتهای طولانی (آنگونه که در مجموعه وقایعنگاریهایش به نام "وقتی از دویدن صحبت میکنم در چه موردی صحبت میکنم[7]" اشاره میکند) و همینطور جمعآوری صفحههای موسیقی جاز. رمانهای او تقریباً همیشه از حال و هوای یک قطعه موسیقی بهره میبرند (عنوان رمان پرفروش "جنگل نروژی[8]" از نام یکی از ترانههای گروه بیتلز گرفته شده است.) هارمونیهای غیر معمول قطعه " Round Midnight " اثر تلانیوس مانک[9] وصف حال پیانیست مسخ شده رمان آخر او فوقالعاده است، به نظر او: "فضای کاراهای تلونیوس مانک پر از رمز و راز است. مانک در آکوردها صداهای عجیب و غریبی خلق میکند. خیلی عجیب. اما برای او همه آکوردها منطقی هستند. در صورتیکه وقتی ما به موسیقی او گوش می کنیم به نظرمان منطقی نمی آید."
در این کتاب هم تسوکورو و دوستان سابقش به " Le Mal du Pays" گوش میدهند، قطعهای از فرانتس لیست[10] به نام "سالهای زیارت[11]" (عنوان فرعی رمان موراکامی.) این همان قطعهای بود که نویسنده حین نوشتن رمان گوش میداد: " صبح زود از خواب بیدار میشوم و موقع نوشتن یک صفحه میگذارم. اما نه با صدای بلند. پس از 10 یا 15 دقیقه، موسیقی را فراموش میکنم، و فقط روی نوشتن متمرکز میشوم. اما هنوز هم به موسیقی نیاز دارم. وقتی که "تسوکورو تازاکی" را مینوشتم، به موسیقی آلبوم، "سالهای زیارت " گوش میدادم، و آن آهنگ، قطعه " Le Mal du Pays" طوری در ذهنم تداعی می شد که فقط می خواستم در مورد آن آهنگ بنویسم. این قطعه بسیار زیباست. با شنیدن این آهنگ تسوکورو احساس میکند که توده غلیظی از ابر را بلعیده است."
تسوکوروی میانسال و به شدت تنهاطراح ایستگاههای راه آهن است. موراکامی توضیح میدهد، اما اینبار نه چندان صریح و روشن: "اینکه من به ایستگاه راه آهن علاقهمند هستم دلیل دارد."
این موضوع بر میگردد به زمانی که موراکامی بیست و چند سال داشت و برای باز کردن کلوب جاز در توکیو به دنبال جای مناسب میگشت: "شنیده بودم که یک شرکت راهآهن در حال بازسازی یکی از ایستگاه هاست."
او میخواست بداند که ورودی جدید ایستگاه کجا خواهد بود، تا کلوب خود را در نزدیکی آنجا تأسیس کند: "اما میدانید که این یک راز است، زیرا که مردم پیوسته در حال گمانه زنی هستند."
در آن زمان موراکامی هنرهای نمایشی میخواند، اما به شرکت راهآهن رفت و وانمود کرد که دانشجوی راهآهن است، و به این ترتیب با کسی که مسئول پروژه بازسازی بود دوست شد: "او به من محل جدید ورودی ایستگاه را نگفت، اما آدم خوبی بود. اوقات خوبی را با هم گذراندیم. به این ترتیب، هنگامی که این کتاب را مینوشتم، آن دوران را به یاد آوردم."
موراکامی با رضایت میگوید:"من خاطرات بسیاری در سینهام، در سینه ذهنام، اندوختهام. فکر میکنم هر شخصی خاطرات فراوانی دارد. اما پیدا کردن جای درست آنها در ذهن یک موهبت است. من میتوانم این کار را انجام دهم. اگر به چیزی نیاز داشته باشم، میتوانم درست به سراغ جای دقیق آن بروم."
تسوکورو خودش را آدم ناجالبی میداند، یک "ظرف خالی"، اما موراکامی مثل همیشه نمیتواند قهرمانش را از قدرت حسی زیبایی شناسانه محروم کند. در جایی از داستان، تسوکورو در محل کاری یک صندلی میبیند: "صندلی، طراحی ساده اسکاندیناوی از جنس کروم و چرم سفید داشت. زیبا، تمیز، و آرام، بدون حتی یک اونس گرما، مانند بارشِ خوشایندِ باران زیر آفتاب نیمه شب."
به این ترتیب، آیا واقعاً تسوکوروجالب تر از آنی نیست که فکرش را می کند؟ وقتی خالق رمان با چنین محبتِ انسانی روی شخصیت او متمرکز میشود، مگر میشود کسی جالب نباشد؟
موراکامی میگوید: "نمی دانم. من شباهتهای بسیاری با [تسوکورو] دارم.من خودم را یک آدم عادی میدانم. فکر نمیکنم که یک هنرمند هستم. به نظرم میآید که مهندس یا چیزی شبیه آن باشم."
_ یک سازنده، مانندتسوکورو؟
با خنده جواب میدهد: "بله، درست است! دوست دارم بنویسم. دوست دارم واژه درست را انتخاب کنم، دوست دارم جمله درست را بنویسم. این دقیقاً شبیه باغبانی و یا چیزی مشابه آن است. شما دانه را در زمان درست و در جای درست درون خاک قرار میدهید. این نوع از مهندسی بسیار طاقت فرسا است: سفر روزانه به "اعماق ذهن" و بازگشت دوباره". میتوانید آن را نوعی فعالیت ناخودآگاه، یا نیمه خودآگاه بنامید... باید هر بار تا اعماق ذهن سفر کنید و دوباره به سطح بازگردید. باید خودتان را وقف آن کار کنید. دیگر جایی برای سایر کارها ندارید."
سبک موراکامی، در ظاهر ساده و حتی پیش پا افتاده است. "تسوکورو تازاکی" هم، مانند بسیاری از رمانهای قبلی او، دو نوع واکنش متفاوت در منتقدان برانگیخت: گروهی که آن را پیش پا افتاده و فاقد ارزش میدانند، و آنهایی که به عمق سرزندگی و دقت تصاویر کارهای او راه یافتهاند. همانند بسیاری از سبکهای ساده، سبک او نیز نتیجه تلاش و ممارست فراوان است. وی توضیح میدهد: "من برای بازنویسی اثر وقت صرف میکنم. بازنویسی، بخش مورد علاقه نویسندگیِ من است. گاهی اوقات، بازخوانی ِاثر برای بار اول یک نوع شکنجه است.
"ریموند کارور[12] ( موراکامی آثارش را به زبان ژاپنی ترجمه کرده است) نیز همین را میگوید. از زبان موراکامی: "او را سال 1983 یا 1984 ملاقات کردم و با او گفتگویی داشتم، او میگفت: پیشنویس اول یک نوع شکنجه است، اما زمانی که آن را بازنویسی میکنید، بهتر میشود، بنابراین شما خوشحال میشوید و نوشته شما به مرور بهتر و بهتر و بهتر خواهد شد."
برای رمانهای موراکامی هرگز مهلت پایانی وجود ندارد: "انجام کارهای مهلتدار را دوست ندارم. وقتی چیزی تمام میشود که تمام شده باشد. اما قبل از آن ناتمام است."
گاهی نمیتواند بگوید که چه زمانی باید بازنویسی را متوقف کند: "همسرم میداند. بله. گاهی او تصمیم میگیرد. باید همینجا تمامش کنی" لبخندی میزند و نحوه مطیعانه پاسخ دادنش را تقلید میکند: "!OK"
در حال حاضر، موراکامی چیزی در دست نگارش ندارد. او میگوید: "بعد از 1Q84، خیلی خسته بودم. معمولا مدتی بعد از نوشتن یک رمان بزرگ خسته هستم، در حال حاضر یک مجموعه داستان کوتاه مینویسم. اما آن زمان اینطور نبود... هیچ انرژیای برای فرود نداشتم" و با حرکت دستهایش به فرود آمدن در عمق اشاره میکند: "برای فرو رفتن در عمق تاریک ذهن باید به اندازه کافی قدرتمند باشید."
پس از اتمامِ"تسوکورو تازاکی" ، موراکامی در سه ماه شش داستان کوتاه نوشت، که این تابستان در ژاپن، تحت عنوانی به معنای "مردان بدون زنان[13]" منتشر شدند. او فکر میکند که ممکن است سال آینده رمان دیگری را آغاز کند.
_ یک رمان طولانی، مانند یکی از سمفونیهای فرد بتهوون؟
_ بله، فکر میکنم کتاب بزرگی باشد.
وقتی از او میخواهم چند نفر از نویسندگان محبوبش را که در حال حاضر دست به قلم هستند نام ببرد مشتاقانه به اسامی چند نفر از نویسندگان اشاره میکند: "کازوایشی گورو، من فکر میکنم او خودش را وقف نویسندگی کرده است. وقتی مشغول نوشتن نیست، به سراسر جهان سفر میکند، اما زمانی که مینویسد، هیچجایی نمیرود؛ کورمک مک کارتی[14] همیشه جذاب؛ و رماننویس نروژی داگ سولستاد[15]، (موراکامی در حال حاضر آثار وی را از انگلیسی به ژاپنی ترجمه میکند.) که به نوعی یک نویسنده سوررئالیست است و رمانهایش حال و هوای عجیبی دارند: "به اعتقاد من، ادبیات او جدی است."
از آنجایی که موراکامی مترجم آثار ریموند چندلر[16] نیز بوده است ، از او در مورد نویسندگان جنایی مدرن هم سوال می کنم . قاطعانه می گوید: "من لی چایلد[17] را دوست دارم" و می خندد. می گویم من هم همینطور. "اوه ، شما هم او را دوست دارید؟! خیلی خوب است. من تا حالا 10 مورد از آثارش را خوانده ام!"
_ چه چیزی در کارهای او را دوست دارید؟ انگشتانش را در هوا تکان میدهد گویی در حال نواختن یک پیانوی نامرئیست : "در آثار او همیشه همه چیز مثل هم است!"
موراکامی خیلی از آثار معاصران ژاپنی خود نمیخواند. آیا او خود را جدا از ادبیات وطنش احساس میکند؟ با خنده میگوید: "این یک موضوع حساس است. من از دنیای ادبی ژاپن طرد شدهام. من مخاطبان خودم را دارم... اما منتقدان و نویسندگان بسیاری من را دوست ندارند."
_ چرا اینطور است؟
_ نظری ندارم! 35 سال است که مینویسم و از آغاز این راه تا به امروز تقریباً وضعیت همین بوده است. من مثل جوجه اردک زشت هستم. همیشه جوجه اردک میمانم، هرگز قو نمیشوم.
وی این طور ادامه میدهد: "اما فکر میکنم، ما به نوعی در دو بازی متفاوت هستیم. از آنزمان، به قضیه اینطور نگاه کردم. این بازیها شبیه هم هستند، اما قوانین متفاوتی دارند. ابزارشان متفاوت است، و زمینهای بازی هم فرق میکنند، مانند تنیس و اسکواش."
آیا موراکامی فکر میکند که با دریافت جایزه نوبل در جامعه ادبی ژاپن مقبولیت خواهد یافت؟ چرا که حالا افراد زیادی در انتظار چنین اتفاقی هستند.
_آه، من نمیخواهم گمانهزنی کنم.
و میخندد: "این موضوع خیلی خطرناک است. شاید از تیر چراغ برق حلق آویز شوم، نمیدانم!"
به نظر موراکامی این بازی ادبیات تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟ می گوید: "من فکر میکنم 5٪ مردم خوانندگان جدی کتاب هستند. اگر تلویزیون یک برنامه جذاب، یا مسابقات جام جهانی یا هر چیز دیگری را پخش کند، آن 5٪ مشتاقانه و با جدیت تمام به کتاب خواندنشان ادامه میدهند. حتی اگر جامعه کتاب خواندن را ممنوع کند، آنها به جنگل میروند و همه کتابها را به خاطر میآورند. من به حضور آنها اطمینان دارم. من به آنها اعتماد دارم."
او در مقام یک نویسنده دوست دارد به چه چیزی دست یابد؟ در جواب میگوید: "صادقانه بگویم، هیچ نظری ندارم." در جوانی، اسکات فیتز جرالد[18] بتِ من بود. اما او در 40 سالگی مُرد. من عاشق ترومن کاپوتی[19] هستم، اما او هم در حدود 50 سالگی مرده است. و همین طور داستایوفسکی که نویسنده دلخواه من است، در 59 سالگی مُرده است. اکنون من 65 سال دارم. نمیدانم چه چیزی قرار است اتفاق افتد! بنابراین هیچ الگوی برای خودم ندارم. نمیدانم وقتی 80 ساله شوم چه خواهم نوشت. نمیدانم. شاید در آن موقع بدوم و بنویسم... این فوقالعاده خواهد بود. اما کسی نمیداند."
او میگوید سعی میکند خودش را به نوعی هنرمند بداند، کسی که خلاقانه چیزها را به هم وصل میکند. "میخواهم این کار را به نحو احسن انجام دهم. پس باید جملات خوبی بنویسم، جملاتی صادقانه، زیبا، ظریف و در عین حال قدرتمند."
[1] Colorless Tsukuru Tazaki and His Years of Pilgrimage
[3]South of the Border, West of the Sun
[5] Waseda University
[6] Yoko Takahashi
[7]What I Talk About When I Talk About Running
[9] Thelonious Monk
[10]Franz Liszt
[11] Years of Pilgrimage
[13] Men Without Women
[17] Lee Child