در بخش اول گفته شد که در بررسی سیر تحول نثر فارسی، نمیتوان تاثیر و تاثر زبان و ادبیات پارسی و زبان و ادبیات عرب را با يکدیگر نادیده گرفت، چراکه این روابط در دگرگونی زبانی، سبکی و واژگانی... هردو زبان بسیار مشخص و مهم است و ما در این گفتار کوشیدهایم هرچند به اختصار در این زمینه اشاراتی داشته باشیم، همچنین به تاثیرات زبان و ادب فارسی در زبان عربی پرداختیم و اینک به جنبه مقابل این ارتباط یعنی تاثیر زبان عرب در پارسی توجه خواهیم کرد.
1- چگونگی ورود و تأثیر زبان تازی در نثر فارسی
چنانکه گفته شد، اعراب بهویژه در اوایل اسلام از زبان ملتهای دیگر و بیش از همه ایرانیان تأثیر گرفتند. ایرانیان هم در مقابل بسیاری از لغتهای مختص دین اسلام و نظام حکومتی اسلامی را از عربی وارد زبان خود کردند و این مبادله در ابتدای امر کاملاً طبیعی و بیطرفانه و متساوی صورت میگرفت.
اگر بخواهیم فهرستوار اشارهای به کلیت این جریان تقابل ادب پارسی و عربی داشته باشیم، چنین باید گفت که؛ نخست قرن اول را داریم (از زمان ظهور اسلام و ورود سپاهیان و قوم عرب همراه آن به ایران)، که چنانکه به تفصیل بیان شد، تمام امور دولتی و اداره دیوانها همچنان با عمال ایرانی و با نظام اداری ساسانی و البته به خط و زبان پهلوی و فارسی ادامه داشت و همانطور که در بخش «تاثیر ایرانیان و زبان آنها در زبان و ادب عرب» گفته شد، این دوره به اضافه قرن بعد که دیوان به عربی برگشت اما باز به دست ایرانی اداره میشد، دورهی نفوذ ادبیات و واژههای پارسی توسط دانشمندان و ادیبان ایرانی در زبان تازی و زمان سرازیر شدن علوم و دانشهای ایرانیان (که خود در دوره شکوفائی ساسانی از ملتها و سرزمینهای مختلف گرفته و آموخته بودند)، در قالب کتب پهلوی که بهسرعت به زبان عربی ترجمه میشد، بود.
با این ترجمهها و کتبی که نویسندگان دانشمند ایرانی به زبان تازی مینوشتند، لغات و شیوه نویسندگی به سیاق ادبیات باستانی ایرانی با مهارت و توانایی شگفت این نویسندگان به ادبیات و زبان عربی راه یافت. در قرن دوم این دوره رقابت برای احراز امتیاز و موقعیت اجتماعی در دربار خلفای عرب، ایرانیان را به فراگیری هر چه بیشتر عربی سوق داد و دانشمندان و نویسندگان و شاعران برای ارتباط و نشر آثار خود در جهان اسلام که به سرعت مرزهای سرزمینهای دور را در مینوردید، عربی را زبان آثار خود کردند.
«در دورة فرمانروايی سلجوقيان و خوارزمشاهيان كم كم به حكم ضرورت زبان عربي در دستگاه اداري از رواج افتاد» |
بعد از این دو قرن و به سبب آنچه امرای عرب و خلفای اموی با نادیده گرفتن تعالیم اسلام در کشورهای مغلوب خود کردند و باعث تحریک و طغیان روحیه آزادمنش و پهلوانی پارسی شدند، شورشهای محلی علیه این امرای فاتح و به پیرو آن زبان تازی اوج گرفت. طاهریان به نسبت کمتر و بعد صفاریان -بهعنوان حکومتی از نژاد پهلوانان سرزمین نیمروز- به نسبت بیشتر، در نتیجه این نارضایتیها بالاخره بر مسند شاهان ساسانی تکیه زدند و یعقوب لیثی که به معیار روزگار «عالم» و عربیدان نبود زبان دربار خود را فارسی کرد و رستاخیز زبان پارسی از این نقطه شروع شد.
پس از آن سامانیان در نبرد بهخاطر کسب قدرت و استقلال در برابر تازیان و دست نشاندگان ایشان به رواج و تشویق زبان پارسی ادامه دادند. اما به اعتبار گفته دکتر زرینکوب: «در خطهای مانند ماوراءالنهر که در آن از دیرباز همواره اتباع ملل و ادیان مختلف [...] با هم میزیستهاند، اجتناب از هرگونه تعصب دینی نیز ضرورت داشت. از اینرو سامانیان در عین آنکه اهتمام به نشر فرهنگ و قدیم ایران داشتند، توجه به فرهنگ اسلام از قرآن و تفسیر تا حدیث فقه را نیز از یاد نبردند و احیای فرهنگ ایران را مستلزم اظهار مخالفت با فرهنگ اسلام نشمردند...» (1385: 240-241)
دکتر زرینکوب به نقل از یتیمه الدهر ثعالبی، بخارا را در آن روزگار مرکز عظمت و کعبة قدرت و مجمع بزرگان عصر میداند که عدهای بسیاری از فقها و ادیبان در آن شهر میزیستند و به پارسی و تازی آثار ارزندهای بهوجود آوردند. به عبارتی به عقیده ایشان ارتباط مستمر و دائمی بین بخارا و بغداد برقرار بود و نیز دربار سامانیان رابطه تعهدی با فقها و متشرعهی خراسان و عراق داشت که سبب میشد امرا و حکام بخارا در کنار توجه به نشر و توسعه فرهنگ و زبان فارسی، به ادب و فرهنگ زبانی که لسان قرآن و حدیث و وسیله خوض و تأمل در مسائل مربوط به آن بود، بیتوجه نباشند. (همان: 223)
از اینرو در قلمرو سامانیان ادب و زبان عرب به اندازه زبان دری مورد توجه و حمایت واقع شد. اما با وجود همه اینها، صفاریان و سامانیان خواه بهعلت آنکه به زبان فارسی همچون سلاح سیاسی برای تحصیل استقلال کامل در برابر تازیان نگاه میکردند، (کشاورز،1384. ج1: 38) و خواه به اتکای تمایلات اکثریت عظیم ایرانیان زبان خود را عزیز میداشتند (خانلری، 1382. ج 1: 311)، یا هر دو، به هر روی از زبان و ادب پارسی در دوره خود حمایت بسیاری کردند که باعث رونق و شکوفائی چشمگیر ادبیات فارسی در این دوره زمانی گردید.
اما در رواج و تشویق لغت و ادب عرب در این دوره بیش از سامانیان، حکومتهای آلبویه و آلزیار در جرجان و طبرستان و عراق و فارس پیشرو هستند که به علت هجوم مداوم ادبیات عرب به دربار خود و از سویی دیگر نزدیکی به بغداد عراق شدیداً تحت نفوذ آن بودند. به عبارتی تقریباً دو قطب ادبی متفاوت در طی حوادث این قرون ایجاد گردیده بود. یکی نواحی شرقی ایران با مرکزیت خراسان و ماوراءالنهر که تحت افکار شعوبیه در دورههای اول و حکمرانی خاندانهای اصیل ایرانی در دورههای بعد (و بهدلایلی که اشاره شد) به احیاء و رشد زبان و ادبیات فارسی و ترجمه و تألیف به این زبان توجه بیشتری مبذول میکردند و قطب دیگر غرب ایران با محوریت عراق و حکومت آلبویه که خواسته یا ناخواسته تحت تأثیر حکومت بغداد به ادبیات و زبان تازی گرایش و تعصب بیشتری داشتند.
پس از این دوره، در خراسان حکومت به دست غزنویان ترک نژاد افتاد و همانطور که در فصل مربوط شرح داده شد، اگرچه در آغاز این حکومت امثال ابوالعباس اسفراینی همچنان در راستای سیاست احیای ملیت و زبان ایرانی کوشش میکردند، اما حالا دیگر اوضاع بهنفع زبان پارسی نبود. محمود و مسعود غزنوی که پیوندی با مفاخر و نیاکان ساسانی ایرانیان نداشتند، برای کسب آبرو به دربار بغداد آویختند و این روابط طبعاً موجب توجه زیادتری به ادبیات تازی شد و پس از «فتح ری و اصفهان بهدست سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود در سنه 420 ه.ق» (بهار،1386. ج2: 83)، دو قطب خراسانیان و عراقیان با هم اختلاط یافتند و این اتفاق موجب آمیختگی ادبی و ارتباط علمی نیز گردید.
2-میزان تاثیر و نفوذ زبان عربی در فارسی تا اواخر نیمه اول قرن پنجم هجری
با همة این شرایط، تا این زمان یعنی انتهای حکومت محمود و مسعود غزنوی (قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم) میزان تأثیر و نفوذ لغات و زبان عربی در فارسی چنین بود:
- نثر از لغات و مفردات زبان عربی تقریباً خالی بود. تنها همان موارد معدود لغات دینی و اصطلاحات سیاسی که خاص این دین جدید و نظام حکومتی همراه آن بود، بهچشم میخورد (همان لغات دینی و اصطلاحات سیاسی که در این دوره در لهجههای محلی هم وارد شده بود.)
- مترادفات، صنایع لفظی، ترکیبات عربی در نثر این دوره نیست. تنها در جملات نعتی و وصفی و دعایی که پس از نام پیامبر (ص) و بزرگان دین و صحابه و خلفا و سلاطین آورده میشد و معمولاً هم در خطبهها و آغاز فصلها یا در مواضع مدح یا اغراق بود، موارد اندکی از این مترادفات مشاهده میگردد.
- «در بعضی از آثار ترجمه شده از زبان عربی، در مواردی تأثیر جملهبندی نثر عربی دیده میشود که نثر را تا حدودی از ضوابط مربوط به کیفیت ترکیب جمل، به سیاق زبان فارسی، دور میسازد.» (خطیبی، 1386: 127).
2-1-موانع نفوذ زبان عربی تا نیمه اول قرن پنجم هجری
چنانکه ملاحظه میشود عربی در نثر این دوره، هنوز نفوذ زیادی نیافته است، سه عامل عمده در این زمان در برابر این نفوذ مقاومت میکند:
1. دوری مرکز فارسی دری یعنی خراسان از کانون زبان عربی و مرکز خلافت
2. بهعلت فرمانروایی حکومتهای ایرانی، بازار گرم تعصبات و تبلیغات شعوبیه و وجود بازماندگان خاندانهای اصیل دهقانان و اشرافزادگان ساسانی در ایندوره، که خود یادآور دوران عظمت و مجد ایرانی بودند، در این زمان ایرانیان به حفظ لغات و زبان و آثار ادبی خود تعصب بسیاری نشان میدهند.
3. در ایندوره همچنان نویسندگان و شاعرانی در ایران و بهخصوص بزرگانی از دین زرتشت هستند که با زبان پهلوی آشنایی داشته و حتی آثاری را به این زبان تألیف میکنند. البته این آشنایی تا قرن هفتم همچنان تا حدود کمی ادامه دارد اما در این دوره زمانی نسبت به دورههای بعد خود، بسیار بیشتر و قابل توجهتر است.
3-میزان تأثیر و نفوذ زبان عربی در فارسی پس از نیمه اول قرن پنجم هجری
پیش از این گفتیم زبان و ادبیات پهلوی با حمله عرب بلافاصله از بین نرفت بلکه بهمرور زمان، یکی به سبب ترجمه بسیاری که از این متون به زبان عربی صورت گرفت، متن و زبان پهلوی آن به فراموشی سپرده شد و دلیل دیگر - که اگر چه اسناد و دلایل متقنی برای آن وجود ندارد، اما میتوان حدس زد- اینکه شاید بعضی از امرای فاتح عرب و یا حتی علمای ایرانی متعصب در دورههای بعد،به علت تعصب دینی تعدادی از این آثار را از بین برده و یا سوزانده باشند. (بهار،1386.ج261:1)و در نهایت بر اثر تمادی قرون، بهتدریج رابطه ادبی ایرانیان با زبان پهلوی گسیخت و به زبان عربی پیوست. (یعنی ازاواخرقرن پنجم هجری)
پس از فتوحات محمود و مسعود بلافاصله سپاهیان سلجوقی و امرا و وزرای آن دولت که همه خراسانی بودند نیز وارد این بخش کشور شدند و این موجب آمیختگی خراسانی و عراقی و فرهنگ و ذوقیات این دو دسته از مردم با هم گردید که در نتیجه تغییر واضحی در نظم و نثر دری که تا آن روز خاص خراسان و مردم ماوراء النهر بود، پیدا آمد، که به تعبیر استاد بهار در نثر باید آن را پیدایش سبک ابوالمعالی نصرالله منشی نامید. (1386. ج2: 83).
اگرچه دکترخانلري به استناد نامههاي امام محمد غزالي به سلطان سنجر و درباريان و بزرگان آن زمانه و نيز مجموعه مكاتبات دولتي و احكام رسمي دوره خوارزمشاهيان كه در كتاب التوسل الي الترسل گردآمده، معتقد است كه: «در دورة فرمانروايی سلجوقيان و خوارزمشاهيان كمكم به حكم ضرورت زبان عربي در دستگاه اداري از رواج افتاد» (1382. ج 1: 313)، اما استاد بهار ميگويد: «پيدا شدن دولت سلجوقي نيز بر توجه و رجوع ملوك و وزراي خراسان به بغداد و تظاهرهاي ديني و تربيت ادبا و علماي تازي زبان افزود و امراي تركمان از طرفي به ترويج دين اسلام كوشيده و از سويي به نشر علوم تازي و تشويق طلاب پرداختند و زبان تازي در نتيجه اين كار بيشتر از هر وقت رايج گرديد.» (1386. ج2 :82) در گفتارهای آتی به توضيح بيشتر اين دوره پرداخته خواهد شد.
در گير و دار حمله مغول و به خصوص پس از انقراض خلافت بغداد دیگر براي آنكه زبان عربي در دستگاه اداري به كار رود موجبي نماند و غلبه فارسي بر عربي مسلم شد. |
3-1- عوامل نفوذ بیشتر زبان عربی از نیمه دوم قرن پنجم هجری به بعد
با اين توصيف عواملي را كه در اين دوره زماني منجر به تأثير مختصات نثر عربي در نثر فارسي از نيمه دوم قرن پنجم هجري مي گردد، بهطور مختصر چنين ميتوان بر شمرد:
در اين دوره رشد و رواج علوم ديني باعث شد كه آثار منظوم و منثور زبان عربي در اين حيطه و نيز آثار زيادي كه در اين هنگام درباره علوم بلاغي عرب تأليف شده بود- با اسلوب متنوع و فني خود در اين زمان- به آساني و به كثرت در دسترس نويسندگان پارسي قرار گیرد و به طبع توجه نثر نويسان را بهخود معطوف كند.
تعصبي كه نسبت به زبان فارسي در دوره پيش نمايان بود در اين دوره بهدلايل سياسي از جمله از رونق افتادن افكار شعوبيه و نيز فرمانروايي حكومتي كه از نژاد ايراني نبود تا تلاشي در جهت حفظ زبان فارسي به عمل آورد، وجود نداشت تا بهعنوان سدي در برابر نفوذ زبان تازي مقاومت كند.
فتوحات محمود و مسعود و بهدنبال آن سپاهيان سلجوقي، فاصله مركز ادبيات دري با كانون عربي را در هم نورديد و باعث اختلاط افكار و زبان اين دو گروه شد. پس به اين ترتيب مانع دوم نيز از بين رفت.
همين تفاوت نژادي حاكمان جديد و عدم تعصب آنان، بهمرور با عدم توجه به زبان و آثار پهلوي سبب فراموشي و از بين رفتن اين آثار شد و به اين طريق تأثيري كه اين زبان با واژههاي كهن و اصيل فارسي خود در نثر دري ميگذاشت هم، كمكم در ذهن و اسلوب نويسندگان به فراموشي سپرده شد.
و به اين ترتيب نثر فارسي به تعبير دكتر خطيبي«در مسير مراحل تطور خود، منطقاً نميتوانست در برابر سدي كه در مقابل داشت بايستد و راه خود را به سوي كمال سبك فني، ادامه ندهد.» (1386: 130) البته كمالي كه به مرور چنان به افراط كشيده شد كه منجر به اضمحلال زبان گرديد.
اين عوامل موجب شد كه آرام آرام در سد استواري كه مانع از دخالت مفردات و تركيبات عربي در فارسي بود، رخنهاي پديد آيد و سپس از اوايل قرن ششم هجري كاملاً از ميان برداشته شود و مجال اقتباس و تقليد از مختصات متنوع شعري و نثري زبان عربي براي نثرنويسان ايراني به آساني فراهم آيد و استعمال هرگونه لغات و تركيبات عربي –هر چند دشوار و نامأنوس باشند- نه تنها پسنديده به نظر آيد، بلكه از دلايل رونق كلام و مهارت نويسنده نیز شمرده شود.
در دوره قبل، اگر هم لغاتي از زبان عربي در فارسي به كار ميرفت، نحوه استعمال آن نشان ميداد كه لغتي بيگانه و به عاريت گرفته شده است. در اين دوره، به تدريج اين بيگانگي از بين رفت و در دوره بعد، لغات فارسي و عربي چنان به يكديگر آميخت كه هيچگونه وجه تمايزي در ميان آن دو باقي نماند، تا آنجا كه در پايان قرن هفتم هجري و پس از آن، اين نحوه استعمال لغات به چنان صورتي مبالغهآميز انجاميد كه گاه در تركيب جملات و قطعات، جز روابط و پارهاي از ضوابط دستوري، اثري از زبان اصيل پارسي در نثر باقي نماند.
حتي بسياري از لغات متداول پارسي نيز، جاي خود را بيهيچ گونه دليلي به مترادف عربي خود سپرد و نويسندگان براي اظهار فضل و مهارت خود در زبان عربي، چنان بر يكديگر سبقت ميگرفتند كه حتي بعضي از آنان در رد لغات فارسي و رجحان لغت عربي سخن ميگفتند و دليل ميآوردند و استعمال لغات فارسي را نشانه بيدانشي نويسندگان ميشمردند. (همان، 1386: 131).
اگر چه آموختن عربي در قرن ششم به گفته ابوالمعالي نصرالله منشي (تصحیح مینوی، 1387: 26) كمي رو به ضعف نهاد اما دوباره خواجه نظام الملك با ايجاد و گسترش مدارس نظاميه خود روزگاري چند آنرا رونق بخشيد، ولي در زمان خوارزميان (بهار، 1386. ج 1: 261) و در نهايت در گير و دار حمله مغول و بهخصوص پس از انقراض خلافت بغداد دیگر براي آنكه زبان عربي در دستگاه اداري بهكار رود موجبي نماند و غلبه فارسي بر عربي مسلم شد. (خانلري، 1382. ج 1: 313) اما از سويي حادثه حمله مغول به تنهايي چنان ضربه نهايي و ريشه كني بر پيكره تمدن و ادبيات ايران زد كه عواقب و مضرات آن به مراتب بدتر از رابطه متقابل تازي و پارسي بود ...
***
ريپكا نيز در تأثير كار اين گروه كه آنان را طبقات بالاتر ميخواند ميگويد: «سراسر ادبيات ساخته و پرداخته آنان است» |
با توجه به اين قاعده در ادبيات كه اوضاع اجتماعي و شرايط فرهنگي هر عصر از اعماق بستر جريان ادبي، تحول و نفوذ خود را شروع ميكند، ناگزير تا تأثير اين نفوذ و تحول به سطح اين جريان رسيده، قابل مشاهده و بررسي شود، زماني بر آن ميگذرد. در قسمت «نثر فارسی در نیمه اول قرن پنجم هجری» هم گفته شد كه وضعيت و نماي كلي ادبيات هر دوره ريشههايش از آبشخور اوضاع اجتماعي و فرهنگي كمي قبل از خود سيراب شده است، لذا تأثير دانشمندان و دربارياني كه با زبان عربي انس و الفت يافته بودند در فارسي بهجا ماند و به گفته دکتر خانلري «فراواني لغات عربي در نوشتههاي فارسي بيش از هر چيز نتيجه كار اين دو گروه است.» (همان)
ريپكا نيز در تأثير كار اين گروه كه آنان را طبقات بالاتر ميخواند ميگويد: «سراسر ادبيات ساخته و پرداخته آنان است» (1385: 116).
عامل ديگري كه در اين بخش هم تشريح شد و دکتر خانلري (1382) نيز تأييد ميكند و البته باز حاصل كار همين منشيان و دانشمندان عربي دوست است؛ كتب علوم ديني و تصوف و حتي علوم عقلي و نقلياي است كه تا مدتها به عربي تأليف ميشد و پس از نقل اين كتب به فارسي، طبيعتاً در نفوذ و رواج لغات عربي مؤثر واقع شد، چه آنكه نويسندگان جز در موارد معدود اصطلاحات آن فنون را به عین در فارسي وارد كردند.
4- لهجههای ایرانی در تقابل با زبان و ادبیات عرب
لهجههاي ايراني همچنان كه در ايام پيش از اسلام در نواحي مختلف ايران وجود داشتند، در سه قرن اول هجري هم متداول بودند. ليكن با غلبه عرب و رواج زبان آنها، نفوذ لغات عربي در اين لهجهها از دو جهت صورت گرفت.
نخست در مواردي كه يك كلمه عربي، سادهتر از يك كلمه كهنه ايراني به نظر ميآمد و يا كلمات سادهاي بود كه استعمال آن مايه گشايشي در زبان فارسي ميگرديد. دوم در مواردي كه در قبال يك كلمه عربي معادلي يافته نميشد و استعمال آن هم لازم به نظر ميرسيد. مهمترين كلمات دسته دوم اصطلاحات ديني و پارهاي از اصطلاحات سياسي و ديواني و علمي است[1]. بايد توجه داشت كه قواعد و اصول لهجههاي ايراني در اغلب موارد تسلط خود را حفظ ميكرد يعني؛ لغات و اصطلاحات وارد شده از عرب در اين لهجهها تغييراتي را میپذيرفت، مثلاً همه مخارج حروف عربي در لهجههاي ايراني متروك ماند مگر آنكه از اول با مخارج حروف فارسي يكسان بوده باشد، از اول و آخر بعضي كلمات اجزايي حذف شد، عدهاي از كلمات در لهجات ايراني تغيير معني داد، بسياري از صيغههاي جمع عربي در فارسي مانند كلمات مفرد محسوب شد و يك بار ديگر با علامت جمع فارسي به كار رفت. اين گونه استعمال در متون قديم تر فراوانتر است و بهتدريج از شماره آنها كاسته ميشود.
پارهاي از افعال به معني وصفي يا اسمي معمول گشت و گاهي بعضي لهجهها اسمهاي عربي را هم با تغييراتي در زبان خود به كار ميبردند. با تصرفاتي كه ايرانيان در ظواهر مفردات عربي و معانی آنها كردند، وضعي پيش آمد كه لغات عربي كه در لهجات ايراني راه يافت، اندكاندك به صورتي غير از آنچه بوده است، درآمد چنان كه غالب آنها را جز در ريشه نميتوان عربي دانست. (برگرفته از صفا، 1387.ج1:151-153: خانلري، 1382. ج2:100-104)
***
جدا از آثاريكه به زبان عربي در اين دوره توسط نويسندگان فارسي نوشته شد، در نثر فارسي اين زمان يعني متون اوليه و كهنتر، معمولاً دايره لغات عربي مورد استفاده، چيزي بيشتر از دو دسته نام برده نبود. اما اگر بخواهيم دقيقتر بررسي كنيم ميتوان دسته سومي را هم به دو دسته فوق افزود كه تنها در نثر ادبي و نه در زبان محاوره عامه راه يافته بود؛ و آن لغاتي است كه از باب زينت كلام و تقريباً صنعت موازنه و ترادف -البته در ابتداييترين و سادهترين صورت خود- استفاده ميشد. بايد توجه داشت كه اين كيفيت استفاده از لغات مترادف عربي اولاً در حدود قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم در متون ديده ميشود و ديگر اينكه به طور بسيار محدودي و آن هم در خطبهها و آغاز فصلها و گاه موارد مدح و اغراق بهكار ميرفت. اين تعداد محدود از لغات عربي حتي در مقدمه شاهنامه ابومنصوري هم كه قديميترين نثر دري بهدست آمده است، ديده ميشود. ليكن در متوني مانند مقدمه شاهنامه ابومنصوري، يا در تاريخ بلعمي؛ قسمتهايي كه مترجم از منابع قديم فارسي گرفته است و بهطور كل متوني كه از منابع فارسي يا پهلوي نقل و ترجمه گرديده به تحقيق استاد بهار «صدي سه زيادتر عربي ندارد» (1386. ج 1: 293) و در مقابل آثاري كه ترجمه از عربي است ]كمي بيشتر[ و حدود «صدي پنج زيادتر نيست.» (همان)
نكته ديگري كه قابل ذكر است اينكه، در نوشتههايي كه مخاطب آنها عامه مردم بودند اين تأثير و نفوذ بسيار كمتر بود.■
منابع:
بهار محمدتقی.(1386).سبک شناسی،تاریخ تطور نثر فارسی. چاپ دوم.3ج.تهران:نشر زوار
خطیبی ، حسین.(1386). فن نثردر ادب پارسی . چاپ سوم. تهران: نشر زوار
ریپکا،یان.و دیگران.(1385). تاریخ ادبیات ایران ، از دوران باستان تا قاجاریه . ترجمه عیسی شهابی. چاپ سوم. تهران: نشر علمی وفرهنگی.
زرینکوب، عبدالحسین .(1385). ازگذشته ادبی ایران.چاپ سوم.تهران: نشر سخن
- صفا،ذبیح اله . ( 1387). تاریخ ادبیات در ایران .چاپ هیجدهم.جلد اول.تهران:نشر فردوس.
- کشاورز،کریم.(1384). هزار سال نثر پارسی.(ج.1 و 2).چاپ ششم. تهران:نشرعلمی وفرهنگی.
مینوی طهرانی، مجتبی.(1387). مصحح. کلیله و دمنه .تالیف ابوالمعالی نصرالله منشی. به کوشش محمد حسین مجدّم و کوروش نسبی تهرانی.چاپ دوم.تهران: نشر زوار.
ناتل خانلری، پرویز. (1382). تاریخ زبان فارسی. (ج.1و2).چاپ هفتم.تهران:فرهنگ نشر نو.
[1]- برای اطلاع بیشتر از نمونه این لغات ر.ک.: ذبیح اله صفا، تاریخ ادبیات در ایران (تهران: فردوس، 1387)، ج1 ص 152.