آلبر کامو میگوید: «اگر بهشت همان چیزی ست که بنی آدم گم کرده است، من نمی دانم این حال لطیف جادویی که در روحم رخنه کرده است را چه بنامم!»
در آثارکامو تناقضاتی منطقی و ضروری قابل شهود است. این تناقضات، درون کامو را انسانی تر مینمایانند.
کامو همواره گوشه چشمی به تقدیر دارد تقدیری که خواه ناخواه از یک بیگناه، جنایتکاری میآفریند (سوتفاهم، 1944) و به پوچی و بیهودگی جهان که انسان از هماهنگی با آن عاجز است، به اندازهی کافی معتقد است( بیگانه 1942). انسان عاجز از سازش با این پوچی ست مگر اینکه وی نیز از ارادهای پوچ برای رهایی از آن کمک بگیرد (کالیگولا ، 1945 و 1958). با همهی اینها همچون دوست نزدیک اما ناپایدارخود، سارتر، باورمندی خود را که از قضا همواره منکر آن میشود، به فلسفهی اصالت وجودی انسان (اگزیستانسیالیسم) در ( افسانهی سیزیف، 1942) نشان می دهد. کامو سودجویان و سوداگران را چون طاعونی میداند که زندگی بشر را به نابودی کشاندهاند و معتقد است در جایی که آنان باشند هرگز انصاف و عدالت پدیدار نخواهند شد(طاعون، 1947). و ...
کامو عاشق عدالت و دادپروری است. او به همان اندازه که مسالمت را راه رسیدن به عدل میداند، خشونت را راه حلی مردود و مطرود. این تفکر در نمایشنامهیLes Justes) ، the just( که به فارسی عادلها، دادگران یا صالحان، ترجمه گشته است، مشهود است. نام نمایشنامه همانگونه که کامو خود مدعیست، از روایتی عبری گرفته شده است.
صالحان طبق این روایت 36 نفر در هر نسلاند که بار رنج جهان بر دوش آنهاست تا جهان را از پلیدی برهانند و خود نیز در این میان فدا گردند( دیهیمی، 1390).
عقاید او در زمانی دیگر در مقابل عقاید سارتر قرار میگیرد. مهم نیست اودر مناقشات خود با سارتر، به کجا میرسد اما در "صالحان" گویی با وی بر سر مفهوماتی چون زندگی و مرگ و خشونت و مسالمت به عنوان راه چاره های رسیدن به عدالت میجنگد. به نظر میرسد کامو the just را برای تقدیم به سارتر نوشته است! در دیالوگهای جاری در این نمایشنامه، کامو را بیشتر در بعضی از سخنان "دورا" و کالیایوف و گاهی در آننکوف میتوان یافت و بیش از همه در وینوف و سارتر را در استپان. درحالیکه کاراکترهای نمایشنامه، غیر از استپان، علیرغم اذعان به تروریست بودن خود، موضعی موقت تر و ملایم تر در مقابل مرگ و ترور دارند، استپان آن را تنها راه از میان بردن استبداد در روسیه میداند. جملهای، اما، به طور مشخص و مشترکی تکرار می شود " استبداد (که سرگئی کنیاز به عنوان نمادی از آن معرفی میشود) میمیرد و روسیه خوشبخت و زیبا میشود. در دیالوگها، ظرایفی در کار است که مشکل است بیاندیشیم کامو در بکار گیری آنها تعمدی به خرج نداده است. در ذهن دورا، تنها شخصیت زن نمایشنامه، که بر حسب اتفاق سازندهی بمب برای این گروه تروریستیست، دغدغهی جدیدی در حال شکل گیریست که در سخنانش با کالیایوف قابل استخراج و فهم است. وی هر بار که کالیایوف با شعف از مرگ سرگئی توسط خود سخن میگوید غمگینانه میگوید فراموش نکنیم که آغاز اینکار با مرگ است. و ما با مرگ می خواهیم روسیه را زیبا کنیم!
نقشهی ترور در مرحلهی اول به دلیل حضور دو کودک در کالسکهی " کنیاز" به شکست می انجامد و استپان خشمگین است چرا که برادرزادههای کنیاز را توله سگهای تربیت شدهای میداند که اگر میمردند کودکان روسیه از گرسنگی نجات مییافتند. نقطه عطف واقعه از نظر نگارنده همینجاست. تفکرات متفاوت حتی در میان تروریستها، در مقابل هم قرار میگیرند. کسی که مجوز مرگ را برای رسیدن به هدف انقلابی خود به هر قیمتی صادر میکند(استپان) و آنهایی که کودکان را در این کشاکش بیگناه دانسته و معتقدند اگر روسیه با مرگ دو کودک به آزادی برسد، سازمان انقلابی دیگر همانی نخواهد بود که قرار است گسترندهی عدالت باشد، بلکه از آن بوی استبدادی تازه به مشام خواهد رسید(کالیایوف و دورا). کامو در این اثر فوقالعاده یک آن از حرکت باز نایستاده است و مدام بین اندیشههای سیاه و سفید در حرکت است. او شخصیتهای نمایشنامه را آزاد گذاشته است تا هر آنچه در دنیا می گذرد را برملا سازند. استپان نمایندهی اندیشهی یک مبارز انقلابیست که معتقد است عدالت باید برقرار باشد ولو به دست آدمکشها!
آنچه برای نگارنده جذابیت داشت انتقال نقدی بود که کامو بر روش های خشونت آمیز مبارزه در قالب این اثر دارد. کاموی 36ساله (در هنگام تهیهی این نمایشنامه) چنان با مهارت و در عین حال با معصومیت از زندگی در مقابل مرگ دفاع می کند و مرگ، حتی اگر مرگی از آن یک دیکتاتور(کنیاز) باشد، را ناگوار میخواند که قرار نیست کسی در سایهی آن به خوشبختی برسد. یک آدمکش آماتور(فوکا) در جنونی آنی یا مستی مفرط، کسی را میکشد و پس از بخود آمدن در عذاب وجدان گرفتار میآید، آدمکشی حرفهای برای نان و پول می کشد و اما یک تروریست انقلابی میکشد که مثلا مردمش را از یوغ استبداد برهاند. از آنجایی که در ذهن مبارز انقلابی، آنچه میکشد نه یک انسان، که یک تفکر است، نه تنها وجدانش دستخوش تغییر نمیگردد؛ بلکه حکم به مرگ خود نیز میدهد تا در راه هدف بمیرد و تنها در این صورت است که قاتل نیست. به خوبی روشن است که کامو این مرگ ها را نمیپسندد. او بارها از زبان دورا و آننکوف و کالیایوف عشق و دوست داشتن را به یاد نمایشنامه میآورد.. دستان دورا (سازندهی بمب، تناقضی جذاب در داستان) که برای بازگرداندن آرامش به دوستانش دراز میگردد، صدای چرخ کالسکهی کنیاز، سکوت، سیگار استپان، خندهی کالیایوف که روحیهای شاعرانه دارد و موجبات تنفر استپان را از او فراهم ساخته است و نیز ترس در وینوف و خونسردی آننکوف که رهبری گروه را به عهده دارد، همه به موقع و سر جای خود در نوشتهی کامو عرضه می گردند. و بیش از همه خواننده در پردهی آخر است که پی به پوچی و بیهودگی کشتار انسانها به هر هدفی که باشد، می برد. دورا عاشق کالیایوف است. کالیایوف کنیاز را ترور کرده به زندان میرود تا در انتظار مرگ خود باشد و دورا در دریایی از توهمات انقلابی، زنانهی انسانی خود غرق است. دورا آرزوهایی داشته که به آن نرسیده است او عاشق سازمان است در حالی که سازمان عاشق اعضای خود نیست. به نظر میرسد روحیهی انقلابی با روحیهی انسانی صرف، آب شان به یک جوی نمی ریزد. عشق منطقهای ممنوعه است که انقلابیون از آن منع شدهاند. آنها باید به فکر مردم بیش از خود باشند. آنها صالحانی هستند که حق کامجویی در زندگی از آنها سلب گشته است و زندگی برایشان به معنای خوشی و خوشبختی "مردم" است مردمی که دورا میاندیشد اگر ندانند مورد دوست داشتن ما هستند یا نخواهند به این شیوه دوست داشته شوند، چه پیش میآید؟! سازندهی بمب، دورا، با تاسفی که ترحم خواننده را بر می انگیزد، معتقد است که بعد از مرگ کالیایوف، او دیگر زن نیست، او می اندیشد: صالحان محکوماند بزرگتر از آنچه
کشتن از زبان ولیکایا همسر مقتول، گناهیست که قاتل باید به خاطر ارتکابش طلب مغفرت نماید، در حالیکه قاتل(تروریست انقلابی) با افتخار از آن یاد می کند. |
"هستند"، باشند. آنها زودتر از آنچه روال طبیعی انسانها ست، پیر میشوند و اگر عدالت با بمب برقرار میشود چه کسی جرائت خواهد نمود چشم در چشم این عدالت بدوزد؟ دورا بعد از مرگ کالیایوف است که پی میبرد مرگ یک انقلابی، بر سرش تاج افتخار وحشتناکیست! در پردهی آخر استپان، مبارز سختگیر، به این قناعت میرسد که کالیایوف بههرحال مانند یک انقلابی مبارزه میکند و میمیرد. و اما کامو ازکنار جملهی ولیکایا، بیوهی غمگین سرگئی کنیاز، خطاب به قاتل همسرش، سهل انگارانه عبور میکند، به نظر نمیرسد کامو بخواهد باب دیگری از سخن را باز نموده و از دایرهی قاتل و مقتول، مستبد و مبارز خارج شود و به اطرافیان آنها بپردازد. ولیکایا به کالیایوف میگوید "به من نگاه کن با مرگ یه آدم خیلی چیزها میمیرد" و کالیایوف تنها به گفتن "میدانم"ی اکتفا دارد( او که در مرحلهی اول، ترور را به خاطر حضور دو کودک در کالسکه متوقف میکند، به ولیکایای که بعد از مرگ کنیاز مردهای متحرک است) به گفتن نمیدانمی اکتفا میکند. کنیاز حداقل برای همسر خود یک دیکتاتور نیست. کشتن از زبان ولیکایا همسر مقتول، گناهیست که قاتل باید به خاطر ارتکابش طلب مغفرت نماید، در حالیکه قاتل( تروریست انقلابی) با افتخار از آن یاد می کند. کشتن در تعریف رئیس پلیس یک جنایت است و کسی حق ندارد خارج از دایرهی قانون در پی برقراری عدالت باشد. و از نظر زندانی که در اثر مستی مرتکب قتل شده است، کشیدن طناب دار اعدامیون بدستور قانون، جنایتی به شمار نمیرود بلکه به او کمک میکند از تعداد سالهای زندانش کاسته شود. و در مقابل تمام این تعاریف از مرگ، زندگی با چهرهای منتظر نشسته است و هیچ کس برای رسیدن به سعادت و سعادتمند کردن روسیه به زندگی و زنده بودن نمیاندیشد.
پرده ها بر می افتند.
توضیح : ترجمهی کردی این کتاب توسط نگارندهی این نوشته، به زیر چاپ رفت.
منابع :
The Just, Translated by Suzanne M. Saunders ( not published).
صالحان((Les Justes کامو1949؛ مترجم خشایار دیهیمی، تهران : نشر ماهی ، 1390
افسانهی سیزیف( Le Mythe de Sisyphe))، کامو1942؛ ترجمه علی صدوقی ، تهران: نشر دنیای نو ، ۱۳۸۷
سوتفاهم ( Malentendu)، کامو 1944؛ ترجمهی خشایار دیهیمی. تهران: انتشارات ماهی. چاپ اول: پاییز 1390
بیگانه ( ( L' Etranger، کامو 1942؛ ترجمه لیلی گلستان. تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۶
کالیگولا (,( Caligulaکامو 1945. ترجمه شورانگیز فرخ. تهران: مروارید، ۱۳۵۷
طاعون( ( La Peste، کامو 1947؛ ترجمه رضا سید حسینی ، تهران : نشر نیلوفر ، 1360
http://theater.ir/fa/basic/reviews.php?id=5041