در بررسی سیر تحول نثر فارسی، نمیتوان تأثیر و تأثر زبان و ادبیات پارسی و زبان و ادبیات عرب را با یکدیگر نادیده گرفت، چراکه این روابط در دگرگونی زبانی، سبکی و واژگانی... هردو زبان بسیار مشخص و مهم است. در این گفتار کوشیدهایم هرچند به اختصار در این زمینه اشاراتی داشته باشیم.
1- آغاز ارتباط زبان و ادب پارسی با زبان و ادب عرب
در واقع استیلای تازیان و اسلام آوردن ایرانیان هیچگاه بهطور مستقیم و یکباره در تغییر زبان و ادب ایران تأثیر نکرد. از آنجاکه بسیاری از نواحی ایران خاصه در قسمتهای شرقیتر به صلح گشوده شد، تا مدتها همان فرمانروایان و عمال دولتی ایرانی مأمور اداره کارها بودند. سازمان اداری- دیوانی ساسانیان چنان پیشرفته بود که سبب شد حکمرانان تازی تازه وارد در ابتدای امر، در مقابل آن عاجز بمانند و ناچار در اداره امور کشور تازه فتح شده به همان ایرانیان تمسک بجویند. بر این اساس و طبق تاریخ، دستکم تا یک قرن بعد هنوز کارهای اداری و امور دفتر و دیوان به فارسی (و البته به دست خود ایرانیان) انجام میگرفت.
در این یک قرن بهطور ویژه (و البته در دورههای پیش از اسلام هم) ایرانیان و ادب و زبان پهلوی تأثیر عمدهای در ادبیات و زبان عرب بهجای گذاشتند که البته این تأثیر همچنان در دورههای بعد هم ادامه داشت. بعدها با استیلای زبان عربی بهعنوان زبان دربار، دوره نفوذ عربی در پارسی شروع میشود که هر یک از این مراحل بهطور جداگانه مورد بررسی قرار خواهد گرفت. لیکن باتوجه به این دو دوره کاملاً متمایز و تأثیر و تأثرهای هر یک از زبانها در ایندو مرحله نکته شگفتانگیزی جلبتوجه میکند که اگرچه دکترزرینکوب هم در کتاب از گذشتهی ادبی ایران (1385: 98) به آن اشارهای دارد، اما بیان صریح این نکته شگفتانگیز در کلام یان ریپکا تلنگر تکاندهندهتری را در واژههای خود دارد. ریپکا بهعنوان منتقد و مستشرقی که خالی از تعصب ملی به این جریانات مینگرد، در مورد ایرانیان در این تأثیرات متقابل میگوید: «در موارد بسیاری، آنچه اخذ میکنند در حقیقت همان است که خود بخشیدهاند و یا هنوز هم میبخشند!» (1385: 207) برای فهم بهتر آنچه ریپکا میگوید ابتدا تأثیر ایرانیان و زبان آنها را در زبان و ادبیات تازی بررسی میکنیم و سپس به نفوذ و تأثیر زبان عربی در ایرانی میپردازیم.
***
استیلای تازیان و اسلام آوردن ایرانیان هیچگاه بهطور مستقیم و یکباره در تغییر زبان و ادب ایران تأثیر نکرد. |
پیش از این در مورد شرایط و اوضاع اجتماعی، مذهبی، علمی و فکری که هر یک از نظامهای سامانی، غزنوی و دولتهای محلی معاصر آنان در جامعه ایجاد کرده بودند، کم و بیش اشاره کردیم و حالا در گفتار «روابط متقابل زبان و ادبیات پارسی با زبان و ادبیات عرب» به بررسی این نکته میپردازیم که نخست چگونه ادب پارسی و عرب با یکدیگر ارتباط یافتند و چه تأثیراتی برهم نهادند و هر یک باعث ایجاد چه تغییراتی در دیگری شد تا به قرن چهارم و پنجم رسیدند.
همانطور که در گفتار «نثر، پیش از اسلام» گفته شد نخستین جرقههای رسمی این ارتباط ادبی و زبانی توسط صاحبان دیوان کتابت صورت گرفت. بدیهی است که میان یک دین بهعنوان امری الهی و روحانی (با اهداف مشخصی که هر دین الهی دنبال میکند) با قومی که به مناسبات جغرافیایی ظهور این دین در سرزمین خود، خویشتن را صاحب و متولی آن میداند، فاصله بسیاری وجود دارد و در واقع دو امر جدا از هم محسوب میشوند و حالا اینکه این قوم با استفاده ابزاری از دین نوظهور چه روابط و سیاستهایی را با ملل و جوامع دیگر در پیش میگیرند، ارتباطی با روابط معنوی خود دین ندارد. روابط یک دین الهی با مردم جوامع مختلف یک رابطه روحانی و براساس فطرت بشری است و البته خارج از محاسبات بشری... اما ارتباط قومی که خود را متولی آن دین میداند، با بقیه حکومتها و ملتها براساس پیشینه فرهنگی خودِ آن قوم است که اگرچه تحتتأثیر این آئین جدید قرار است که متحول شده باشد، اما در واقع هریک از افراد این قوم در میزان صداقت و اعتقاد خود به این دین جدید تفاوتی با مردم سایر ملل ندارند. (که این درواقع شعار اصلی اسلام است که میزان برتری فقط تقوا است) در هر صورت آنچه در تقابلات این مبحث در مورد آن صحبت میشود ملت عرب است نه پیروان یک دین یا اساساً خود اسلام.
2- تأثیر ایرانیان و زبان آنها در زبان و ادب عرب.
به تصریح تاریخ، ملل سامینژاد عرب از گذشتههای بسیار دور خود همواره دستخوش حبشیان و اغلب زیردست ایرانیان و نوبتی مطیع رومیان بودهاند. (بهار، 1386. ج 1: 283) و به این علت، بیشک مثل تمام ملتهای دیگر در این ارتباطات لغات زیادی از ملل همسایه وارد زبان آنها شده است. اما در ایندوره دور پیش از اسلام، عرب بیشتر در زیر حکومت ایران قرار داشته و دیری مراکز بزرگ آن همچون یمن و بحرین و حیره و حجاز در تملک ایرانیان بوده است «و از عهد هخامنشی تا عهد یزدگرد و شهریار مدت هزار و دویست سال این ملت بستگی سیاسی و تجاری با ایران داشته و قسمتی از نفوذ ادبی ایران مربوط به این ادوار دور و دراز است.» (همان: 283) استاد بهار تأکید میکند که عرب از زبان فارسی بیشتر از سایر ملل لغت گرفته است و از همین راه است که لغتشناسان عرب هرگاه در اصل لغتی از لغات غیر عربی تردید کنند که از کجا است، آن را از لغات فارسی میدانند. پس از ورود اعراب در سایه اشاعه دین مبین اسلام در سرزمینهای فتح شده، در ابتدای امر تغییری یکباره در اوضاع درباری و اجتماعی و به پیرو آن فرهنگی و ادبی این سرزمینها رخ نداد. خراج از این سرزمینها به امر خلیفه گرفته میشد اما تمام امور دیوانی مربوط به آن و نیز بایگانی و خزینه و استیفاء و نگهداری دیوانها و گرد کردن خراج و معامله با دهقانان و کشاورزان زیر نظر خود کارگزاران بومی این کشورها انجام میشد. سکه، زبان و خط در اکثر مناطق و بهویژه ایران تغییری نکرد. امرای فاتح تنها در گرفتن خراج به طریقی ساده و در آموختن نماز و آداب اولیه اسلامی اهتمام میورزیدند و همین تقاضا را نیز از ایرانیان مسلمان داشتند و حتی ایرانیان نماز خود را هم به پارسی میخواندند. از آنچه گفته شد، چنین برآورد میشود که فاتحان عرب در اوایل با ملتهای مغلوب خود به مسامحه رفتار میکردند و احتمالاً سختگیری در تغییر زبان مردم نداشتند. (همان: 258 – 259)
ایشان اگرچه عنوان میکند که شاید بعضی از امرای عرب کتابهای فارسی و پهلوی را به حکم خرافی بودن دور انداخته یا سوخته باشند اما تصحیح میکند که تاکنون شواهدی دال بر این حقیقت دیده نشده است. بههر روی آنچه امرای عرب در مورد زبان فارسی بیشک انجام دادند، عدم تشویق یا تحریک مردم و نویسندگان به فارسینویسی بود. (همان: 173–175،261)
به تصریح تاریخ، ملل سامینژاد عرب از گذشتههای بسیار دور خود همواره دستخوش حبشیان و اغلب زیردست ایرانیان و نوبتی مطیع رومیان بودهاند. |
پس از انتقال دیوان از فارسی به عربی، زبان عربی در سراسر ایران بهعنوان زبان اداری و رسمی بهکار رفت و گروهی از ایرانیان به آموختن آن زبان روی آوردند، «زیرا گذشته از آنکه مشاغل و مقامات دولتی و اداری مستلزم دانستن و بهکار بردن زبان عربی بود بهوسیله آن با سراسر قلمرو خلافت اسلامی میتوانستند ارتباط بیابند.» (خانلری، 1382. ج 1: 308) به این ترتیب بود که استعداد درخشان ایرانی به دو علتی که گفته شد، شروع به رشد و ترقی در زبان جدید نمود. شاعران شروع به سرودن شعر عربی کردند و نویسندگان و دانشمندان نامدار ایرانی آثار برجسته خود را به زبان عربی تألیف کردند و آثار بسیاری از ادبیات پهلوی، پارسی و سایر زبانها توسط مترجمان ایرانی به عربی ترجمه شد. عرب در صدر اسلام و حتی قسمت زیادی از دوره بنیامیه مطلقاً توجهی به علوم عقلی نداشتند و قرآن و سنت رسول را برای سعادت کافی میدانستند و به مسائل دیگر نمیپرداختند. در مدتی بیش از یک قرن که حکومت و سیادت در دست عرب بود توجه اساسی به علم و کتابت صورت نگرفت.
اما ایران دوره ساسانی بر اثر ارتباطی که از مشرق و مغرب با ملل بزرگی مانند هندوان و بابلیان و ملل آسیای صغیر یافته بود و نیز نفوذ علوم یونانی و اسکندرانی به مشرق زمین و بلاد ایران از ترقیات قابلتوجهی در علوم برخوردار شده بود. علل و در عین حال نشانههای این ترقی را میتوان فهرستوار چنین برشمرد:
- وجود کتابخانههایی عظیم شامل کتب پهلوی و یونانی در آتشکدهها و یا در خارج از آنها، در دوره ساسانی
- حمایت پادشاهان ساسانی از ترویج و فراگیری علوم و فراهم آوردن وسایل آشنایی ایرانیان با مراکز علمی دنیای آن روز
- نفوذ علوم یونانی و اسکندرانی همراه با رواج آئین مسیح در شاهنشاهی ساسانی
- ایجاد مدرسههایی برای ایرانیان مسیحی در بلاد نسطوریان و کلیساهای ایران و تألیف کتب توسط مشاهیر عیسویان ایرانی
- رونق ادبیات سریانی و تألیف کتب ایرانیان به این لهجه
- ایجاد و بنای گندیشاپور و مدرسه طب و بیمارستان، و ترجمه کتب یونانی به پهلوی در آن به فرمان شاپور (چنانکه گندیشاپور مرکزیت طب یونانی یافته بود.)
- پس از تسلط یونانیان در عهد اشکانی و ساسانی بلاد شرقی ایران تحتتأثیر تمدن یونانی قرار گرفت و در آن نواحی، مراکزی برای تعلیم علوم ایجاد شد. (بهویژه ریاضیات و نجوم)
و بسیاری از علل و نشانههای دیگر که گویای واضحی است بر اینکه، در آغاز تمدن اسلامی ترجمههای متعددی از کتب فلسفی و علمی و یونانی به پهلوی موجود بوده و این «حوزههای علمی ایرانی که مقارن حمله عرب در ایران وجود داشتند تقریباً در تمامی عهدی که مورد مطالعه ما است به کار خود ادامه میدادند [...] و از همین مراکز است که مؤلفان و مترجمانی در دوره اسلامی پدید آمده و به تألیف و نقل کتب از زبانهای سریانی و پهلوی و هندی به عربی مبادرت جستهاند.» (صفا،1387.ج1: 94-104،108)
پس از پیروزی عباسیان، در تصرف مسند خلافت بغداد، ایرانیان با وجود تمام خیانت و خدعه و کارشکنیهای این حکومت جدید در آن بهشدت نفوذ یافتند و این دوره غلبه نژاد ایرانی در حکومت اعراب بود. (تا آخر عهد مأمون132-218.ه.ق. ، پس از آن از آغاز خلافت معتصم تا انقراض عباسی تسلط ترکان بود مگر مدت محدودی که دوباره با استیلای آلبویه بر بغداد حاصل شد و تا غلبه سلاجقه ادامه داشت) به این ترتیب «نفوذ عقاید و افکار و عادات ایرانی فراوان شد و اصول دیوانی ایران که از اوائل اسلام از طرف عرب اتخاذ شده بود، دوام یافت و وسعت گرفت، حتی اعیاد ملی ایران مانند نوروز و سده و مهرگان مرسوم شد.» (رضازاده، 1352: 103) و ایرانیان بیشتر از قبل همچنان به ترجمه و تألیف به عربی ادامه دادند.
جورجیس بن بختیشوع، ابوزکریا یوحنا بن ماسویه، ربّن الطبری، ابن المقفع، نوبخت اهوازی، ابوحفص عمر بن فرّخان الطبری و بسیاری دیگر... شماری از مترجمانی هستند که حجم کثیری از کتب طبی، نجوم و ریاضیات آثار جالینوس، ارسطو و ... را از یونانی، سریانی، هندی و بهخصوص پهلوی به زبان عربی ترجمه و وارد کردند. (صفا، 1387. ج 1: 108-110)
قلم توانای ایرانی که در ایندوره همت به تاختن در ادب و زبان عرب نمود، نثر تازی را که در آغاز امر بسیار ابتدایی و ساده بود، در اواخر این عهد به مراحل قابل توجهی از کمال رساند.
2-1- تغییراتی که ایرانیان در نثر عرب ایجاد کردند
سبک ابنمقفع و پیروان او ساده و مرسل بود و در انتخاب و استعمال الفاظ روشی بینابین داشت که عبارت بود از مساوات توأم با بسط و تأکید معنی، به اقتضای مقام. |
تطور اصلی نثر عربی پس از ورود اسلام از اواخر قرن اول هجری آغاز شد و دوره نثر مرسل و ساده آن تقریباً تا دو قرن بعد یعنی اوایل نیمه دوم قرن سوم هجری به طول انجامید. اواخر قرن اول مقارن با نفوذ ایرانیان در دستگاه حکومتی عرب بود. این تحول، ابتدا از مکاتیب و ترسلات آغاز گشت. ایرانیان که پیشینه خوبی در آثار مکتوب و بلاغت زبانی داشتند (چنانکه پیش از این در فصل «نثر پیش از اسلام» اشاره شد)، بهتدریج مهارت و توانایی خود را در ترسلات دربار عربی نشان دادند بهنحوی که به گفته دکترخطیبی، شیوه نگارش ترسلات آنان در همان دوره به اسلوب فارسی معروف شد. (1386: 105) صورت ظاهری پدیده عبارت بود از تغییر شیوه نثرنویسی از اصالت دادن به ایجاز که در نزد عرب تداول داشت، به اطناب که در ایران کهن متداول بود. کتابت رسائل در صدر اسلام و قسمت اعظمی از دورة بنیامیه در نهایت اختصار و کمال ایجاز بود و این ایجاز در حقیقت اصل فصاحت شمرده میشد، که البته در این ایجاز از نثر کهان و خطابههای پیش از اسلام و حتی خود قرآن تقلید میشد. معانی بسیار در کلمات کم میآمد و حفظ آن هم سادهتر بود و به کتابت که عرب از آن بهرهای نداشت، کمتر احتیاج میافتاد.
تطور نثر عربی از همینجا توسط کاتبان ایرانی دربار امرای عرب، یا با شیوه نوین نگارش ترسلات یا با ترجمه کتبی چند از زبان پهلوی به عربی و افتتاح سبک نثر مرسل، آغاز گشت. اما روند این تحول تدریجی با ظهور دو نویسنده ایرانی دیگر بیش از پیش تسریع و تثبیت شد. عبدالحمیدبن یحیی کاتب و ابنمقفع و بعد پیروان آنها، کسانی بودند که از سویی با تقلید و توجه به اسالیب کهن پارسی، سبک نثر مرسل را در نثر عربی رواج دادند و از سویی در تبدیل صورت ایجاز با قطعاتی کوتاه و شعرگونه به طریق اطناب در نثر عربی پیشرو بودند.
- سبک ابنمقفع و پیروان او ساده و مرسل بود و در انتخاب و استعمال الفاظ روشی بینابین داشت که عبارت بود از مساوات توأم با بسط و تأکید معنی، به اقتضای مقام. از صنایع لفظی معمول در نثر دوره قبل بهندرت سجع و گاه ازدواج در آثار او بهکار میرفت. (خطیبی، 1386: 106 ،116)
- در سبک عبدالحمید و پیروانش، نثر مطنب و مرسل بود، اما این اطناب بیشتر در معنی بود و نه در لفظ. تفاوت شیوه کلام او با نویسندگان دوره قبل این بود که؛ معنا با صراحت و پیوستگی و روانی بیان میشد، گرچه سجع بهندرت بهکار میرفت و بیشتر به توازن توجه میشد، اما بههر صورت، هر دو صنعت در نثر عبدالحمید بیشتر از آثار ابنمقفع استعمال میشد. زیرا ابنمقفع معمولاً به ترجمه آثار قدیم میپرداخت و عبدالحمید بیشتر در مکاتیب و ترسلات و موضوعات انشائی که مجال پرداختن به لفظ در آن بهتر فراهم بود مینوشت. دکترخطیبی معتقد است که «او را باید در حقیقت بنیانگذار سبک نویی در نثر عربی دانست که در ادوار بعد، در زبان عربی و به تقلید از مختصات آن در زبان فارسی، سبک فنی شناخته میشود.» (همان)
پس از این دو بسیاری از نویسندگان دیگر ایرانی[1] نیز با شیوة نویسندگی خود در تحول نثر عربی تأثیر بهسزایی گذاشتند. مهمترین این تأثیرات در این مقطع زمانی: به کارگیری شیوه اطناب در سایر موضوعات و معانی، تدوین و تصنیف به طریقة نظم و ترتیب - چنانکه در تألیفات و آثار ترجمه شدة ایران پیش از اسلام مرسوم و متداول بود و در میان نویسندگان عرب سابقهای نداشت- تدوین سبک بلاغت عرب به تقلید از بلاغت مدون ایرانی در دوره پیش از اسلام... بود.
به همین دلایل- چنان که پیش از این هم اشاره شد- از آغاز قرن دوم،اسلوب پارسی در زبان عربی شهرت یافت،تا آن حد که دراین دوره آموختن و روایت کردنآثار ترجمه شده اززبان پارسیو نیز آموختن امثله عجم و رسائل و عهود و سیر فارسی،از نخستین شروط فن کاتبی به شمار می رفت.(همان: 110 - 111).«انتقال و ترجمه این نوشتارها، به همراه خود بلاغت ایرانی را نیز وارد دورة اسلامی کرد و به آن امکان داد تا پس از تلفیق با بلاغت عربی در هیأت بلاغت فارسی دری ظهور کند و این جا دقیقاً نقطه ای است که دگردیسی محقق می شود» (زرقانی، 1388: 251).
از اواخر این قرن، تحول تازه ای در نثر عربی آغاز شد که باز هم فضل تقدم، در ابداع و ایجاد آن، بهابن عمید نویسنده ایرانی دیگری باز می گردد. پایه این تحول، به عکس آنچه در سبک عبدالحمید بیان داشتیم، بیش از بیان معنی، بر تکلفات لفظی و آرایش کلام استوار بود. ابن عمید نخستین نویسنده ای بود که سجع و دیگر صنایع لفظی را در مقیاسی وسیع تر به کار برد و نثر عربی را از سبک مرسل به اسلوب فنی مبدل ساخت و البته زبان عربی به علت سابقه سجع در اواخر دوره جاهلیت و نیز ساختار خاص زبانی خود به راحتی آمادگی این سجع و صنعت پردازی را داشت.
همین نویسندگان برجسته پارسی بودند که پس از تبحر یافتن در زبان تازی نثر ساده و ابتدایی عرب را به تکلف و پیچیدگی کشاندند تا در دوره های بعد بر روی نثر پارسی تأثیر گذاشته و آن را دگرگون نماید. |
در این زبان هم، نثر فنی پس از رسیدن به اوج، آرام آرام به سوی تکلف رفت، چنان که بعد ازابن عمید، شاگرد او صاحب بن عباد«در استعمال سجع به حدی زیاده روی می کرد که از این بابت مورد ایراد معاصران خود قرار گرفت و این توجه شدید به صنایع مخصوصاً در رسایل او به خوبی دیده می شود»(صفا، 1387. ج1: 639).
در واقع همین نویسندگان برجسته پارسی بودند که پس از تبحر یافتن در زبان تازی نثر ساده و ابتدایی عرب را به تکلف و پیچیدگی کشاندند تا در دوره های بعد بر روی نثر پارسی تأثیر گذاشته و آن را دگرگون نماید.به عبارتی نخست اسلوب نثر نویسی پارسی در ایران قدیم بود که در تکوین نثر مرسل عربی در نخستین دوره تأثیر گذاشت و سپس با رنگ مختصات لفظی نثر عربی و از آن طریق در اقسام مختلف نثر فارسی تقلید شده و به کار رفت.
پرداختن به آنچه در بالا آمد تحقیق کامل و فراگیری نیست، چرا که این موضوع در ارتباط مستقیم با موضوع گفتارهای مانمی باشد اما با وجود این ، اشاره هر چند ناقص فوق، تنها از این جهت است که توجه شود تنها زبان و ادبیات عرب نیست که در زبان فارسی تأثیر بخشید، بلکه تأثیر زبان و فکر و عقاید فارسی نیز در عربی کم نبودو اینجاست که سر گفته ریپکا نمایان می شود که: «[ایرانیان] در موارد بسیاری، آنچه اخذ می کنند در حقیقت همان است که خود بخشیده اند ...» (1385: 207).
اماشگردمناسب عرب دراستفاده از لغات بیگانه این است که هر لغتی را که خود ندارد و از زبان های دیگر و از جمله فارسی می گیرد، ملایم و مناسب با لهجه و سلیقه خویش می کند یعنی به تعبیر استاد بهار لغت را فرو برده و نشخوار کرده و از حالات و اختصاصات اصلی آن می اندازد.(1386. ج 1: 280). لغات وارد شده را عربی می کند و بعد طبق ساختار نحوی و لغوی خود از آن فعل و مصدر و لغات دیگر مشتق کرده و به نام خود می کند. و البته «نتیجه این قبیل آمیزش و پذیرش، ثروت زبان و برومندی کلام و وسعت فکر و توانایی گوینده و نویسنده در ادای مقاصد مختلف و اغراض گوناگون خواهد بود» (همان).■
منابع:
بهار محمدتقی.(1386).سبک شناسی،تاریخ تطور نثر فارسی . چاپ دوم.3ج.تهران:نشر زوار
خطیبی ، حسین.(1386). فن نثردر ادب پارسی . چاپ سوم. تهران: نشر زوار
رضازاده شفق، صادق.(1352).تاریخ ادبیات ایران.چاپ دوم. بی جا : انتشارات دانشگاه پهلوی
ریپکا،یان و دیگران.(1385). تاریخ ادبیات ایران ، از دوران باستان تا قاجاریه . ترجمه عیسی شهابی. چاپ سوم. تهران: نشر علمی وفرهنگی
-زرقانی ، سید مهدی.(1388). تاریخ ادبی ایران و قلمرو زبان فارسی ، تطور و دگردیسی ژانرها تا میانه سده پنجم.چاپ اول.تهران: نشر سخن
زرینکوب، عبدالحسین.(1385). ازگذشته ادبی ایران.چاپ سوم.تهران: نشر سخن.
صفا،ذبیح اله.( 1387). تاریخ ادبیات در ایران .چاپ هیجدهم.جلد اول.تهران:نشر فردوس.
- ناتل خانلری ، پرویز.(1382). تاریخ زبان فارسی .(ج.1و2).چاپ هفتم.تهران:فرهنگ نشر نو.
[1]- برای اطلاع بیشتر از نام این نویسندگان ر.ک.: ذبیح اله صفا، تاریخ ادبیات در ایران (تهران: فردوس، 1387)، ج1 ص 184-189 . نیز: حسین خطیبی، فن نثر در ادب پارسی (تهران: زوار، 1386) ص 111.