بیوگرافی شاعر:
میثم ریاحی سال 1363 در تهران متولد شده و اهل شهرستان بندرگز در استان گلستان است. او کارشناس رشته حسابداری و کارمند بانک آینده میباشد. ریاحی در سال 1388 بهعنوان یکی از جوانان نمونه کشور انتخاب شده و از چهرههای جوان مطرح در شعر معاصر است و در سال 1386 نخستین مجموعه شعر خود با نام «ماه، حلقهی بی انگشت» را توسط انتشارت داستان سرا به جامعه ادبی ارائه داد. او در سال 1387 به اتفاق جمعی از چهرههای شاخص ادبی کشور مجله ادبی-الکترونیکی پیادهرو را بنیان نهاد و این مجله تاکنون با قدرت بهکار خود ادامه میدهد و محل انتشار بسیاری از آثار فاخر ادبی ادیبان کشور است. وی هماکنون سردبیری این نشریه را برعهده دارد. ریاحی در سال 1393 دومین مجموعه شعر خود با نام «وقتی صدا را مرتکب شدم» را توسط انتشارات نگاه منتشر کرده است و آثاری از او نیز به زبانهای سوئدی، انگلیسی، عربی و کردی برگردانده شده است. وی همچنین نخستین مجموعه شعر زنده یاد بهرام اردبیلی از بنیانگذاران جریان «شعر دیگر» را نیز گردآوری کرده و برای انتشار به نشر بوتیمار سپرده است. این مجموعه از وزارت فرهنگ و ارشاد مجوز دریافت نموده و بهزودی منتشر میگردد.
باران به جرم رودآماج گریه شد مرداب جای موج آرام مردم است !
وقتی صدا را مرتکب شدم دومین سرآیشی است از میثم ریاحی که در سال ۱۳۹3 از جانب انتشارات نگاه تهران به ترآوش تصویر رسیده و در اختیار ایل ادب و هنر قرار گرفته است. این اثر حاوی سرایشهایی کوتاه (مینیمالیزم) که از صنعت پیرنگ بهره میجویند و سرودهایی بلند (ماکسیمالیزم) که با تشبث به پارادایمهای ادبی امروزند، شمایلی بارور گون بهخود گرفته است. مجموعه از نام آوردهایی بهشرح: و تنم کلمه (شامل ۵ شعر) قدیمیهای حالای ماه (شامل ۹ شعر) سراب (شامل ۴ شعر) ما: ما: هوا (شامل ۲۳ شعر) مثل بادبادکها در ظلمت میوه و پهلوهای معلق تو (شامل ۳ شعر) و شرح انتهایی شکسته... (شامل ۵ شعر) تشکیل شده است. طرح روی جلد مجموعه، سهل و ساده است و طراح با آفرینش نوعی هم آوایی بهدنبال تبدیل تصویری جنگآسا برای مجموعه کوشیده است. این همآوایی با گزینش سهرنگ هارمونی محور (سفید، سیاه و قهوهای کمرنگ) برجسته میشود که زمینهی این رنگها، رنگسفید است. طراح در این اثر اغلب بهدنبال نظاممند کردن لباسیسم ظاهر طرح بوده و از لباسیسم باطن طرح چیزی را به دایرهی معنا نمیآورد. علت این فرآیند که در طرح روی جلد اتفاق میافتد، در زوایایی به بستر زیستبوم شاعر و مؤلفهها و نشانههای ناتورالیستی موجود در خلق و خوی شاعر مرتبط میشود. روی جلد مجموعه با ظهر (پشت) جلد مجموعه هیچگونه سنخیت معنایی را ایجاد نمیکند و اگرچه از این نگاه رویکرد معنایی و آیدتیک در موضوع و محتوا بسیار مهم است و همیشه در نگاه این قلم به آثار شعرا گوشزد شده، ولی شاعر با خودآگاهی از این مقوله دست به تفاوتنویسی زده که طبعاً این روش مخاطبین خاص خود را میطلبد. لباس ظاهر روی جلد کتاب با لباس ظاهر پشت جلد کاملاً یکی است و تنها تفاوت لباس باطن طرح روی جلد در انتخاب شعری است کوتاه که در پشت جلد لحاظ شده و دارای جانمایه و زیرلایههایی عاشقانه و در ابعادی اجتماعی است. شاعر در این اثر زیر تأثیر سه نوع پارادایگم (paradigm) میباشد. این پارادایگمها به سه زیرشاخه تقسیم میشوند و این زیرشاخهها عبارتند از: بومی، ملی و جهانی. واژهی پارادایم که واژهای افلاطونی است ابتدا در قرن پانزدهم بهمعنی الگو، مدل و نمونه اعمال شد، اما در دههی ۱۹۶۰تامس کوهن دست به انقلابی فکری زد و این واژه را بهمعنی یک تفکر در هر انقلاب علمی بهکار بست. پارادایم از کلمهی یونانی پارادایگما اقتباس شده و امروزه بهمعنای یک جهانبینی و نظریه کلی است. بنابراین با التفات از تعاریفی که از پارادایم شد، اغلب شعرای دههی ۸۰ و ۹۰ زیر تأثیر پارادایم جهانی هستند. این انقلاب ادبی که با بهرهگیری از المانهای ادبیات اروپا به سردمداری فرانسه و امریکای لاتین آغاز شده، مفاهمهای فراگیر را در ذهن طیف ادبی کشورهای متمدن ایجاد نموده و میتوان گفت نوعی عقلانیت ادبی و به اصطلاح امروزه جهانشمول و یا جهان وطن را در کشورهای در حال گذار آفریده است. بنابراین خالق این اثر در۶ بخش مجموعه زیر تأثیر پارادایم ادبی جهان است اما باتوجه به نگاه ناتورالیستی شاعر که از این نگاه از طبیعت بکر و زیبای شمال بهره میجوید، میتوان ابراز نمود که در هر بخشی شاعر سهمی از پارادایم بومی و ملی را که البته همان جهانبینی بومی و ملی بوده، بهخود اختصاص داده است. رویکرد شاعر در این اثر از رویکردی نظرمحور و منظرمحور بارور میشود. این نگاه معرفتشناسانه که توام با زیباشناختی در شعر کلاف خورده، سعی بر آن دارد تا که شعر شاعر را از حیث زیباشناسی تقویت و بالنده کند، ولی شاعر در این همگامی با نظر و منظر گاهی بیهمگام است و گهی هم همگام. مهمترین فاکتور شاعر در همگامی با این رویکرد که ذکر آن رفت، تطبیق زبان با طبیعت و توازن طبیعت با زبان شعر است. به ساده بیان میتوان پنداشت که شاعر با متأثر شدن از زیست محیط خود که بهصورت خودآگاه و ناخودآگاه نضج گرفته، با پراکسیس نظر و منظر همآوا میشود. بیهمگامی شاعر با این دو رویکرد که لازم و ملزوم یکدیگرند این است که سرآینده در اغلب سرودههایش از پارادایم بومی و ملی استفاده نمیکند و همین گریزهای نابهنگام زبان شعر را به دنیایی دیگر پرتاب میکنند که این دنیا همان دنیای ذهنی است. لذا گشتاوردهای ذهنی شاعر که به تاسی از پارادایم جهانی شکل میگیرند، نوعی نظر و منظر ذهنیتگرا را خلق میکنند و این مسبب، سببی است که شعر شاعر را از دنیای رآلیسم و شاخک فراروندهی این مکتب که رآلیسم جادویی است به دور میسازد. بنابراین شکلگیری رویکرد نظر و منظر چه در دنیای عینی باشد و چه ذهنی مهم است اما مهمتر اینکه شاعر بتواند با فکر آوردهایی که در این دو دنیا خلق میکند، قدرت و جنبهی جامعهپذیری و فرهنگپذیری زبان را در جامعه تقویت و بالنده سازد. زبان شاعر در آفریدهی خود، بیان محور است و پیآمدهای این زبان مبین. این مبینسراییها که از گویههایی تازه نشات میگیرند گاهی زبان شاعر را دچار تغییر میکنند و گاهی هم زبان شاعر دچار ایستارهایی غیر پویاست. ولی تحول و تطور در زبان شاعر بهندرت شکل میگیرد چه اینکه محوریت و دایرهی فهم شعر امروز به تاسی از ایدئولوژیهای ادبی دیروزند و این مشکل فراگیر پیآمدهایش مسببی را بهنام فرهنگ ایدئولوگ آفریده است. با این روی شاعر درآفریدهی خود سبکمند است و شاخکهای متفاوتی را برای درخت سبک خود ایجاد میکند و در بیان ساختاری و بیان محتوایی شعر نیز موفق نشان داده و این کنار آمد باعث شده تا که زبان ساختاری نیز در شعر رونق و نمایان گردد، اما شاعر تا نیل به زبان محتوایی فاصله دارد.
دیگر مهم جایگاه آوردگاه صدا در این مجموعه میباشد. با تلنگری به بار معنایی نام مجموعه که البته نام آوردی بدیع قلمداد میشود، در مییابیم که شاعر از صنعت تشخیص استفاده میکند. شخصیت بخشیدن به واژهی صدا و پرداختن به سیرت معنایی این واژه در نام مجموعه هویداست و البته در بخشهایی از مجموعه نیز بهخصوص در شرح انتهایی شکسته دیده میشود. ولی بهتر اینکه شاعر با گزینش واژههایی طبیعی در شعر به رویکردی طبیعتشناسانه دست مییابد و همین امر سبب شده تا که سرشت و بنمایهی نام مجموعه از پیآمدی بهنام آوردگاه صدا بهرهمند باشد. مقولهی همانگاربودن و همهانگاربودن در بافت اشعار این شاعر پیداست چه اینکه شاعر با تشبث به رهیافتهایی معنامحور توانسته واژهها را کاریزما جلوه دهد و این کاریزماتیک بودن واژهها حاکی از آزادی بیانی است که شاعر برای واژهها میآفریند. شاعر برای واژهی صدا صداهایی را میسازد که آواز این صداها همان آوردگاه صداست. نکته دیگر در این مجموعه اینکه شاعر گاهی خودانداختهای است که پیآمد این خودانداختگی خوداندوختگی است. بنابراین نتیجه اینکه شاعر گاهی خود را مینویسد و گاهی هم جامعه را میانگارد، ولی در مجموع رگههایی از هومانیسم ادبی در اشعارش به دید میآید. خودانتقادی و دیگرانتقادی نیز در اثر شاعر دیده میشود. بهگونهای که خودانتقادی در دو معنا بهکار میرود. نخست خود توصیفی است که شاعر بیشتر به توصیف و تمجید خود به انحای مختلف میپردازد که در این پروسهی نگاه هم خودبینی وجود دارد و هم خودنبینی. دیگر خود انتقادی عبارتست از اینکه شاعر با بهرهگیری از جامعهشناسی شناخت بر علیه شخصیت خود قیام میکند و همهی رازهای پنهان زندگی هنری و اجتماعی خویش را در اثر بهتصویر میکشاند. لذا مورد ثانی در جامعه ما هنوز نهادینه نشده است. دیگر انتقادی نیز از مولفههایی است که شعر شاعر را هویتمند میکند و بیگمان شاعریکه دیگر انتقاد نیست از دانش و بینش ادبی بیبهره است. لذا دیگر انتقادی به دو شاخک مثبت و منفی منقسم میشود که شعرا در هر دو شاخک سهیم هستند. از این منظر شاعر از خود انتقادی به دیگر انتقادی دست مییابد و چنین رشد و توسعهای در فضای شعر و ادبیات میتواند فرآیندی «فرآبند» باشد. کما اینکه از دیگر انتقادی به خود انتقادی نیز از دیگر مباحث فلسفیدن در ادبیات است که بسترهای لازم آنرا میبایست درکنه زبان و ادبیات کلاسیک ایران و جهان یافت. با این تعابیر این مجموعه در زوایایی، دیگرانتقاد است و صدای انتقاد را میتوان در بخشهایی از اثر لمس نمود. دیرینهشناسی و امروزهشناسی نیز در هر اثری دارای کاربردی کارآمد بهشمار میآید. بهنظر میرسد که شعر نو بیشتر بهدنبال امروزهشناسی و یا به تعبیری دیگر معاصرشناسی زمان و مکان است و از امپریسیسم و اتو پیامی بهدور مانده است. تاریخ کاربرترین راهنمایی است که شاعر را با فلسفیدن در شعر آشنا میکند. لذا پیر متولد شدن و بهتدریج بزرگ شدن تا به نقطهی نطفه رسیدن یک مبحث میباشد و مبحث دیگر و منتج متولد شدن و سلسله مراتب را طی کردن تا نقطهی مرگ است. با این تفاصیل از آغاز به پایان رسیدن سیری تکاملی برای نیل به انسانیت است و از پایان به آغاز رسیدن نیز از مباحثی است که هنوز کالی در میان جمع رسیدههاست. بههر شمایل دیرینهشناسی برای همهی شعرای معاصر بهویژه شعرای نوگرا امری بدیهی است که نوشته این مجموعه و نگارندهی این مقوله نیز خارج از این دایره نیستند. دیگر پتانسیل مجموعه تأثیربرداری از مکتب رآلیسم و سوررآلیسم بوده که شاعر را تلفیقی از این دو، تصویر میکند. علت عمده تبعیت شاعر از زهدان طبیعت خویش است و در زوایایی نیز تلنگری به مولفههای رآلیسم جادویی میزند که موفق نیست.
گزینش و مرور چند شعر از این مجموعه:
به شاخک پروانهها/ وقتیکه مرگ رسید/ تو/ عاشق زنی بودی/ که خودت بودی. دیالوگی چندجانبه صورت میگیرد که تبعات این دیالوگ دارای درونمایهای اجتماعی و عاشقانه است. ظرافت کلام باعث نوعی همذاتپنداری و همهانگاری در شعر شده است. شعر بهسمت مولفههای انتزاعی در حرکت است ولی مواد و مصالح شعر عینی است. ذهنیتگرایی مبنایی است برای نیل به معانی عینی. پروانه واژهای است که سمبلی از لطافت و زیبایی است. بنابراین شاعر مدغدغ نیل به عشق است. پروانه با این که دوماه بیشتر عمر نمیکند اما رازهای نهفتهای در آن هویداست که با واژهی عشق در خیلی زوایا کلافی عمیق میخورد. این ظرافتهای رفتاری که با پشتوانهی زبان در شعر شاعر اتفاق میافتد، شاعر را فرمیکال میکند.
فردا/ در جیب هر رهگذری که باشد/ نیمی سوال و/ نیمی عینک شکسته است/ که میان ما/ و آفتاب/ در جنوبیترین صداییکه نمیآید/ نقش زمینی را/ بازی میکند/ که هرروز/ از تپهای زرد/ با چمدانی پر از پروانه/ پایین میآید و/ با چمدانی پر از مرگ/ باز میگردد.
شاعر وعدههای واژهی فردا را موعد میکند و این تصویرسازیها که در سطور بعد تصویر میشوند خود بیانگر اعتراض شاعر به جامعه است. جانمایهی شعر انتقادی است و رهیافتهایی که شاعر در دایرهی فهم جامعه پیدا میکند شعر شاعر را بهسمت تعمیمپذیری سوق میدهد و اگر شاعر بیشتر بهسمت تصویرسازی در مجموعههای بعدی سوق داده شود، شعرش از مولفههای تعمیمپذیر برخوردار خواهد شد. واژهگزینی در بدنهی شعر زیبا اعمال شده بهطرزیکه شاعر را به شاعری پارادکسیکال تبدیل میکند. آغازگری در شعر با بدنهنگری و پایاناندیشی بر ریل آگاهی درحرکتند و همین مهم فرآیندی واحد را در شمایل و محتوای اثر بهوجود آورده است.
و عریان یعنی.../ درد، همین نشستن در چشم است/ ایستادن در خیاباني/ که یک شهر/ در آن خوابیده و/ خواب بیداری پروانه میبیند/ پروانهای در باد/ بادی که از سمت اردیبهشت میوزد و/ چه لطافتی است/ بوئیدن هواییکه در شیر میدود/ خوابیدن در خواب این خرگوش آویزان...
شاعر با آشنایی به دایرهی آشنازدایی کشانده میشود. پیامد این آشنازداییها تصاویری انتقادگون را برجسته میکنند. فرهنگسازی واژه بر محور بنیادهایی جامعهشناسانه در جنبش است. آشتی در فهم واژهها و تفکیک و تمیز در مفهوم واژهها بهدرستی اعمال میشود. شاعر نشانههایی که در دنیای سوبژاکتیویسم مییابد به فکر آوردهای دنیای عینی میسپارد و واقعیتها را از دامنهی حقیقت به میان جامعه سوق میدهد.
دلم میسوزد/ برای پرستو/ و تفنگی که در خودش/ کز کرده است/ دلم میسوزد برای جهانیکه/ خسته در اتاقم نشسته است/ دلم میسوزد/ زیرا پرنده که میافتد/ آمیزشم با گیاه/ بهم میریزد/ و یقینن/ پرستو/ نام مختصری، برای آسمان نمیتواند باشد.
شاعر در چارچوب همذاتپنداری و طبیعتپنداری حرکت میکند و میخواهد مولفههای این طبیعتپنداری را بهتصویر بیاورد. بهدنبال درد جامعه است و در نیل به دانستن این درد در کندوکاو و البته به این دانستن دست مییابد. شاید پشت این دانستن نیز بینشی فرارونده باشد که شاعر را مدغدغ کرده است. پایانبندی شعر از استقراء یا جزء بهسمت قیاس یا کل در جریان است و میتوان هنرنمایی شاعر را در پایانبندی بهخوبی ملاحظه نمود. تنها شعریکه از شاعر در بخش نخستین مجموعه بهنام و تنم کلمه دارای هویتی هویتشناسانه میباشد، همین شعر شمارهی ۲ میباشد که بخشی از آن تصویر و بیان شد.
دردمندی از دیگر ویژگیهایی است که در هویت شعر تأثیر عمدهای دارد و بهنظر میآید که شاعر در مجموعههای بعد این دردمندی را باید تقویت نماید، چون مستلزم رشد و بالندگی یک شاعر در هر مقطعی از زمان و مکان هویت است.
وقتیکه نیستی/ روبروی تو میایستم و/ به سنگ سلام میکنم.
پیرنگی با نگرهای تازه در زبان ساختاری و نه محتوایی. شاعر با سلام به سنگ نیستی را به هستی تبدیل میکند. نوعی دیالوگ که همراه با پارادکس معنایی است.
باور کن به مناسبت گریه است/ که به دستمال کوچکی که در جیب دارم میخندم/ یک جفت بوسه و/ یک جفت صندلی گیج و/ خیابانهایی که اتفاقن/ از چشمهای تو افتادند...
یادت نرود/ هوای ریختهایست/ اگر سوختی/ مرا/ از گلهای داوودی بیاویز.
زبان شاعر فرمپذیر است. این فرمپذیری با زبانی هنرمندانه شکل میگیرد که دارای پیآمدهای معناپذیر شده. پارادکسهای خفیف و آشکار در شعر و استعاره و ایهام بدنه شعر را با رویکردی زیباشناسانه مواجه میسازد. در این آفریده، زبان در اختیار تصویرهایی شاعرانه میباشد که این تصویرها، شاعرانگی شاعر را به تثبیت برسانند.
پرداختن به صورت شعر خود عاملی در جهت تصاویر سیرتگون از همین صورت میباشد.