بررسی داستان کوتاه «غریبه» «محمدرضا گودرزی»؛ «ریتا محمدی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

سگ‌های شهرک مدام زوزه می‌کشند. آقای قربانی که چراغ‌قوه به دست آرام از پله‌ها بالا می‌رود، می‌ایستد و به تاریکی جلوش نگاه می‌کند. بوی تریاک می‌آید. سرفه‌ی خشکی می‌شنود و باز راه می‌افتد. طبقه‌ی سوم را که رد می‌کند سیاهی مرد چراغ‌قوه به دستی را چند پله جلوتر می‌بیند. بلند می‌گوید: عجب گرفتاری شدیم‌ها!

مرد چراغ‌قوه به دست می‌ایستد تا او برسد، می‌گوید: سلام قربان!

- سلام برادر کرمانشاهی! خانواده‌ی محترم خوب‌اند؟

- به لطف حق! شما چه‌طورید؟

نفس‌نفسی می‌زند و می‌گوید: هر چه خواست اوست! اما این قطعی برق پدر آدم را درمی‌آورد. ما هم که دیگر زانوی درست‌وحسابی نداریم!

طبقه‌ی چهارم به دو مرد چراغ‌قوه به دست برمی‌خورند؛ و طبقه‌ی پنج به چهار نفر دیگر. دم پاگرد طبقه‌ی ششم دو سه گربه کنار دیوار ایستاده‌اند که با دیدن آن‌ها آرام از پله‌ها پایین می‌روند. مردها جلو واحد شصت‌ویک می‌ایستند. در آپارتمان باز است. چراغ‌قوه‌ها را در جیب می‌گذارند، یا اللهی می‌گویند و وارد می‌شوند. کفش‌ها را درمی‌آورند. آقای کسایی، صاحب‌خانه و مدیر مجتمع، جلو می‌آید و با آن‌ها احوال‌پرسی می‌کند. پودل سفید‌رنگ واحد بغلی، دم در آپارتمان آقای کسایی سرش را بالا گرفته است و زوزه می‌کشد. آقای کسایی لگدی به او می‌زند و می‌گوید: چخه صاحب‌مرده!

پودل ناله‌ای می‌کند و به‌طرف واحد بغلی می‌دود. لحظه‌ای بعد گربه‌ی سیاهی دم در آپارتمان آقای کسایی سرک می‌کشد. مبل‌ها را گوشه‌ای جمع کرده‌اند و دورتا‌دور پذیرایی وسیع، پشتی ترکمنی چیده‌اند. تازه‌وارد‌ها که وارد پذیرایی می‌شوند پودل زوزه‌هایش را از سر می‌گیرد. آن‌ها که از قبل آمده‌اند جلو پای تازه‌وارد‌ها بلند می‌شوند: سلام‌علیکم!

- سلام‌علیکم و رحمت‌الله!

- حال، احوال؟

- شکر!

- حق نگه‌دار!

دور پذیرایی پیرمردها نشسته‌اند. جوان‌ترینشان آقای قربانی است که او هم پای چشم‌هاش چروک افتاده و بیشتر موهاش سفید شده است. آقای ثابتی از آقای کسایی می‌پرسد: اجازه هست سیگار بکشم؟ من که بدون سیگار نمی‌توانم نفس بکشم.

- خواهش می‌کنم راحت باشید، پنجره‌ها باز است.

دو سه نفر سیگار درمی‌آورند، به دوروبری‌ها تعارف و بعد روشن می‌کنند. زوزه‌ی سگ‌ها باز به گوش می‌رسد. آقای جعفری که از همه مسن‌تر است، دستی به ریش سفیدش می‌کشد و داد می‌زند: این زبان‌بسته‌ها نمی‌دانم چند شب است چه‌شان شده یک‌بند زوزه می‌کشند.

سگ‌های شهرک مدام زوزه می‌کشند. آقای قربانی که چراغ‌قوه به دست آرام از پله‌ها بالا می‌رود، می‌ایستد و به تاریکی جلوش نگاه می‌کند. بوی تریاک می‌آید.

چند نفر هم‌زمان سرفه می‌کنند. نور روشنایی‌های گاز‌سوز دور پذیرایی کم‌وزیاد می‌شود. آقای کسایی می‌گوید: امشب برای کار مهمی دورهم جمع شده‌ایم. چند‌ وقتی است اتفاق‌هایی می‌افتد: اول پمپ شوفاژ‌خانه را بردند. بعد نصف شبی جلو بلوک با چماق تو سر برادرمان آقای صمدی زدند و کفش‌هاش را از پاش درآوردند. حالا هم نوبت شیشه‌ها رسیده. دیشب شیشه‌ی همه‌ی پنجره‌های آقای قربانی را خردکرده‌اند. پریشب هم همین بلا را سر شیشه‌های آقای علی‌خانی آورده بودند...

در این لحظه خانم کسایی دم در با سینی چای پیداش می‌شود. می‌گوید: چقدر سیگار می‌کشید! براتان ضرر دارد.

آقای علی‌خانی که جلو پذیرای نشسته است، بلند می‌شود و سینی را از خانم کسایی می‌گیرد و دور می‌گرداند. وسط اتاق دو دیس شلیل، هلو، زردآلو و دو کاسه پر از تخمه و آجیل گذاشته‌اند، توی کاسه‌ها قاشق و کنارشان پیش‌دستی هست. کاسه‌ها همان‌طور دست‌نخورده مانده است. پیرمردها چای را در نعلبکی می‌ریزند و هورت می‌کشند و با بغل دستی‌هاشان حرف می‌زنند. آقای جعفری فنجانش را که در نعلبکی می‌گذارد، داد می‌زند: من می‌گویم قصدشان فقط اذیت کردن است.

آقای شیخ‌الاسلامی می‌گوید: آقا! می‌خواهند رعب و وحشت ایجاد کنند.

آقای کسایی می‌گوید: معلوم نیست از کجا آمده‌اند و چه‌کار به کار ما دارند!

آقای کرمانشاهی می‌گوید: عجیب است جوان‌ها هم که شب و روز دوروبر بلوک ول می‌گردند، کسی را ندیده‌اند. مأمورهای شهرک هم انگار خواب بوده‌اند، از هیچ‌چیز خبر ندارند.

آقای علی‌خانی می‌گوید: این سگ‌ها را چه می‌گویید که چند وقتی است پشت دیوارهای شهرک جمع شده‌اند و زوزه می‌کشند؟

با این حرف گویی همه‌یاد زوزه‌ی سگ‌ها می‌افتند. گوش می‌خوابانند. زوزه‌ها واضح‌تر شنیده می‌شود. پودل واحد بغلی هم انگار آمده است دم در آپارتمان و باز زوزه می‌کشد.

آقای نهاوندی می‌گوید: من نظر دیگری دارم، شما هیچ فکر کرده‌اید که شاید کار آدم‌ها نباشد؟ قبلاً هم از این چیزها پیش‌آمده. بابای خدابیامرز من از قول باباش تعریف می‌کرد یک‌بار تو محله‌ی صابونچی هم همین‌طور شده بود و تا همه را از محله فراری نداده بودند، ول نکرده بودند. الان محله‌ی صابونچی جای گربه‌ها و کولی‌ها شده است.

آقای جعفری داد می‌زند: احسنت! باریکلا! انگار فکر مرا خواندید! من‌هم همین را می‌خواستم بگویم. برادران شک نکنید کار آدم‌ها نیست.

آقای کسایی به نقطه‌ی نا‌معلومی زل می‌زند و آهسته می‌گوید: اصلاً به فکرم نرسیده بود.

آقای قربانی می‌گوید: از چی حرف می‌زنید؟

آقای علی‌خانی چپ‌چپ نگاهش می‌کند و می‌گوید: دست شما درد نکند، این هم پرسیدن دارد؟

آقای نوراللهی می‌گوید: مگر نمی‌گویند آن‌ها از فلز می‌ترسند؟

آقای شیخ‌الاسلامی می‌گوید: اولاً آن‌ها هم مثل ما به‌مرور زمان تغییر می‌کنند، دوم این‌که آن‌ها هم چند نوع هستند.

آقای ثابتی می‌گوید: آن‌ها دیگر کی هستند؟ این‌ها همه‌اش حرف است.

آقای نهاوندی می‌گوید: آقای من نگویید! هر‌چه بدبختی می‌کشیم از همین حرف‌هاست، سند درباره‌شان هست.

آقای نوراللهی می‌گوید: خوب گیریم که باشند، چه‌کار به کار ما دارند؟

آقای شیخ‌الاسلامی می‌گوید: خدا عالم است. عقل ما آدم‌ها به این چیزها قد نمی‌دهد، اما شاید کسی یکی از آن‌ها را اذیت کرده.

آقای جعفری داد می‌زند: آقایان! هر‌چه آتش است از گور عشق و عاشقی بلند می‌شود. بعید نیست نصف شبی موقع قدم زدن پشت بلوک‌ها، یکی از جوان‌ها‌ی ما دنبال کسی از آن‌ها افتاده باشد، یا کسی از آن‌ها خاطر‌خواه یکی از جوان‌های ما شده باشد. دیگر ول کن نیستند. عشق و عاشقی آن‌ها که مثل ما آدمیزادها نیست.

آقای نوراللهی می‌گوید: یکی بگوید چرا این‌قدر گربه ریخته تو مجتمع؟

آقای کرمانشاهی می‌گوید: بی‌پدرها آن‌قدر هم گنده‌اند که آدم جرئت نمی‌کند پیشت‌شان کند!

آقای شیخ‌الاسلامی می‌گوید: خدا به‌مان رحم کند، آقایان! دست‌دست کردن فایده ندارد، باید سریع متوسل بشویم.

آقای جعفری بلند می‌گوید: یا امام غریب! یا ابوالفضل!

همه باهم می‌گویند: یا ابوالفضل!

چند نفر گریه می‌کنند. آقای کسایی می‌گوید: صلوات.

آقای کسایی به نقطه‌ی نا‌معلومی زل می‌زند و آهسته می‌گوید: اصلاً به فکرم نرسیده بود.

ساکت که می‌شوند، باز زوزه‌ی دسته‌جمعی سگ‌ها شنیده می‌شود و صدای برخورد دانه‌های تسبیح.

آقای نوراللهی می‌گوید: بالاخره باید چه‌کار کنیم؟

آقای علی‌خانی می‌گوید: فقط باید نذر درست می‌شود.

آقای قربانی می‌گوید: ما که هنوز نمی‌دانیم کار کیست، من می‌گویم شبی سه جوان باهم تا صبح کشیک بدهند...

آقای نوراللهی می‌گوید: به نظرم بهتر است به کلانتری خبر بدهیم.

آقای جعفری سر تکان می‌دهد و داد می‌زند: عزیز من! کار از این حرف‌ها گذشته! اگر کار آن‌ها نیست، پس چرا بیچاره آقای صمدی از آن شب هوش و حواس درستی ندارد و هر کس را می‌بیند می‌خواهد دستش را ماچ کند؟

آقای کرمانشاهی می‌گوید: تنها چاره‌اش دعاست. باید همگی برویم حسینیه تا اذان صبح دعا بخوانیم. تا این را می‌گوید همه به گریه می‌افتند و دست‌هاشان را بالا می‌برند و تند و محکم بر سینه‌هاشان می‌کوبند. همین زمان چنان باد شدیدی می‌وزد که پنجره‌های آپارتمان‌ها به‌شدت به هم می‌خورد و صدای شکستن چند شیشه به گوش می‌رسد. روشنایی‌های گاز‌سوز هم مدام نورشان کم‌وزیاد می‌شود. آقای کسایی برمی‌خیزد و پنجره‌ها را می‌بندد. بقیه همان‌طور سینه می‌زنند. او هم می‌نشیند و سینه می‌زند. در این لحظه چشمش به مرد غریبه‌ای می‌افتد که کنار آقای جعفری نشسته است. غریبه سینه نمی‌زند؛ ساکت دو آرنجش را روی زانوها گذاشته و انگار فقط به گفت‌وگوها گوش می‌دهد. آقای کسایی دست‌هاش را پایین می‌آورد و آرام با آرنج به پهلوی آقای شیخ‌الاسلامی می‌زند. آقای شیخ‌الاسلامی دو انگشت شست و سبابه‌اش را از روی چشم‌هاش برمی‌دارد و به آقای کسایی نگاه می‌کند. آقای کسایی می‌پرسد: شما بغل‌دستی آقای جعفری را می‌شناسید؟

او نگاهی می‌اندازد و می‌گوید: نه خیر تا حالا ندیده‌امش.

آقای نوراللهی داد می‌زند: علم‌دار!

همه می‌گویند: ابوالفضل!

آرام که می‌شوند آقای ثابتی می‌گوید: من که هنوز گیجم، آخر چرا باید با ما از این کارها بکنند؟

آقای کسایی در گوش آقای شیخ‌الاسلامی می‌گوید: حرف آن‌ها که می‌شود، چطور رنگ برمی‌دارد و رنگ می‌گذارد.

آقای شیخ‌الاسلامی دهانش را به گوش آقای علی‌خانی می‌چسباند و می‌گوید: شما می‌دانید بغل‌دستی آقای جعفری مهمان کیست؟

نویسنده از طریق شخصیت‌ها بافت فکری، اجتماعی و فرهنگی جامعه‌ی خود را نشان می‌دهد.

آقای علی‌خانی نگاه می‌کند و می‌گوید: خبر ندارم. اصلاً سرووضعش به ما نمی‌خورد ببینید صورتش را هم دوتیغه کرده.

بعد خم می‌شود و در گوش آقای کرمانشاهی چیزی می‌گوید.

آقای کرمانشاهی همان‌طور که نگاهش به غریبه است، ابرو بالا می‌اندازد. در تمام این مدت غریبه سر بالا نمی‌کند و چشم از فرش برنمی‌دارد. چیزی نمی‌کشد که همه‌ی چشم‌ها به او دوخته می‌شود و صداها می‌خوابد. برق همچنان قطع است. آقای کسایی می‌گوید: آهای جناب!

مرد سربالا نمی‌کند. آقای کسایی ادامه می‌دهد: با شما هستم آقا!

آقای جعفری می‌گوید: با من؟

- نه خیر، با بغل‌دستی شما... همان...

مرد سرخ و سیاه می‌شود، بعد بی‌هیچ حرفی بلند می‌شود و سریع به‌طرف در می‌رود. همه انگار فلج شده باشند، در سکوت به او خیره می‌شوند. پلک که می‌زنند، دیگر نیست. بعد از چند دقیقه آقای جعفری به خود می‌آید و بغض‌کرده داد می‌زند: یا حسین!

همه می‌گویند: یا حسین!

بررسی داستان

راوی سوم شخص نمایشی

سگ‌های شهرک مدام زوزه می‌کشند. آقای قربانی که چراغ‌قوه به دست آرام از پله‌ها بالا می‌رود، می‌ایستد و به تاریکی جلوش نگاه می‌کند. بوی تریاک می‌آید. سرفه‌ی خشکی می‌شنود و باز راه می‌افتد. طبقه‌ی سوم را که رد می‌کند سیاهی مرد چراغ‌قوه به دستی را چند پله جلوتر می‌بیند.

ژانر: واقع‌گرای اجتماعی

ممکن است برای هرکسی در محلی که زندگی می‌کند اتفاق افتاده باشد و یا شنیده باشد.

مثال‌:

طبقه‌ی چهارم به دو ­مرد چراغ‌قوه به دست برمی‌خورند؛ و طبقه‌ی پنج به چهار نفر دیگر. دم پاگرد طبقه‌ی ششم دو سه گربه کنار دیوار ایستاده‌اند که با دیدن آن‌ها آرام از پله‌ها پایین می‌روند. مردها جلو واحد شصت‌ویک می‌ایستند. در آپارتمان باز است. چراغ‌قوه‌ها را در جیب می‌گذارند، یااللهی می‌گویند و وارد می‌شوند. کفش‌ها را درمی‌آورند. آقای کسایی، صاحب‌خانه و مدیر مجتمع، جلو می‌آید و با آن‌ها احوال‌پرسی می‌کند. پودل سفید‌رنگ واحد بغلی، دم در آپارتمان آقای کسایی سرش را بالا گرفته است و زوزه می‌کشد.

ژانر بر اساس شیوه برخورد با شخصیت‌ها‌: جامعه‌شناسی است.

نویسنده از طریق شخصیت‌ها بافت فکری، اجتماعی و فرهنگی جامعه‌ی خود را نشان می‌دهد.

مثال:

پیرمردها چای را در­­­­ نعلبکی می‌ریزند و ­هورت می‌کشند و با بغل‌دستی‌هاشان حرف می‌زنند. آقای جعفری فنجانش را که در نعلبکی می‌گذارد، داد می‌زند: من می‌گویم قصدشان فقط اذیت کردن است.

آقای شیخ‌الاسلامی می‌گوید: آقا! می‌خواهند رعب و وحشت ایجاد کنند.

آقای کسایی می‌گوید: معلوم نیست از کجا آمده‌اند و چه‌کار به کار ما دارند!

آقای کرمانشاهی می‌گوید: عجیب است جوان‌ها هم که شب و روز دوروبر بلوک ول می‌گردند، کسی را ندیده‌اند. مأمورهای شهرک هم انگار خواب بوده‌اند، از هیچ‌چیز خبر ندارند.

آقای علی‌خانی می‌گوید: این سگ‌ها را چه می‌گویید که چند وقتی است پشت دیوارهای شهرک جمع شده‌اند و زوزه می‌کشند؟

داستان خبری است، خبری را از جهان به مخاطب می‌دهد که تأویل‌یافته‌تر است.

مثال‌:

سگ‌های شهرک مدام زوزه می‌کشند. آقای قربانی که چراغ‌قوه به دست آرام از پله‌ها بالا می‌رود، می‌ایستد و به تاریکی جلوش نگاه می‌کند. بوی تریاک می‌آید. سرفه‌ی خشکی می‌شنود و باز راه می‌افتد. طبقه‌ی سوم را که رد می‌کند سیاهی مرد چراغ‌قوه به دستی را چند پله جلوتر می‌بیند. بلند می‌گوید: عجب گرفتاری شدیم‌ها!

مرد چراغ‌قوه به دست می‌ایستد تا او برسد، می‌گوید: سلام قربان!

- سلام برادر کرمانشاهی! خانو‌اده‌ی محترم خوب‌اند؟

- به لطف حق! شما چطورید؟

نفس‌نفسی می‌زند و می‌گوید: هر‌چه خواست اوست! اما این قطعی برق پدر آدم را درمی‌آورد. ما هم که دیگر زانوی درست‌وحسابی نداریم! (و الی آخر)

مسئله‌ی داستان چیست؟

هرج‌ومرجی که در شهرک رخ‌داده است.

مثال‌:

آقای کسایی می‌گوید: امشب برای کار مهمی دورهم جمع شده‌ایم. چند وقتی است اتفاق‌هایی می‌افتد: اول پمپ شوفاژخانه را بردند. بعد نصفه‌شبی جلو بلوک با چماق تو سر برادرمان آقای صمدی زدند و کفش‌هاش را از پاش درآوردند. حالا هم نوبت شیشه‌ها رسیده. دیشب شیشه‌ی همه‌ی پنجره‌های آقای قربانی را خردکرده‌اند. پریشب هم همین بلا را سر شیشه‌های آقای علی‌خانی آورده بودند...

محور معنایی داستان چیست؟

نویسنده وضعیت جامعه‌ی کنونی خود را به‌وسیله‌ی (آیرونی، پارادوکس، نماد، نشانه‌شناسی انتقادی) نشان می‌دهد.

مثال:

آقای علی‌خانی می‌گوید: این سگ‌ها را چه می‌گویید که چند وقتی است پشت دیوارهای شهرک جمع شده‌اند و زوزه می‌کشند؟

با این حرف گویی همه‌یاد زوزه‌ی سگ‌ها می‌افتند. گوش می‌خوابانند. زوزه‌ها واضح‌تر شنیده می‌شود. پودل واحد بغلی هم انگار آمده است دم در آپارتمان و باز زوزه می‌کشد.

آقای نهاوندی می‌گوید: من نظر دیگری دارم، شما هیچ فکر کرده‌اید که شاید کار آدم‌ها نباشد؟ قبلاً هم از این چیزها پیش‌آمده. بابای خدابیامرز من از قول باباش تعریف می‌کرد یک‌بار تو محله‌ی صابونچی هم همین‌طور شده بود و تا همه را از محله فراری نداده بودند، ول نکرده بودند. الان محله‌ی صابونچی جای گربه‌ها و کولی‌ها شده است.

آقای جعفری داد می‌زند: احسنت! باریکلا! انگار فکر مرا خواندید! من هم همین را می‌خواستم بگویم. برادران شک نکنید کار آدم‌ها نیست.

دلالت‌مندی داستان

هر چیزی باید دلیلی داشته باشد تا دغدغه راوی برای نوشتن شده باشد، بنابر‌این به سه دلیل راوی افول جامعه را نشان می‌دهد.

هر چیزی باید دلیلی داشته باشد تا دغدغه راوی برای نوشتن شده باشد، بنابر‌این به سه دلیل راوی افول جامعه را نشان می‌دهد.

1- بی‌تفاوتی جوانان.

مثال:

آقای کرمانشاهی می‌گوید: عجیب است جوان‌ها هم که شب و روز دوروبر بلوک ول می‌گردند، کسی را ندیده‌اند. مأمورهای شهرک هم انگار خواب بوده‌اند، از هیچ‌چیز خبر ندارند.

2- دیدگاه بسته‌ی افراد جامعه، پرداختن به خرافه (تهی از منطق و استدلال)

مثال:

آقای نهاوندی می‌گوید: من نظر دیگری دارم، شما هیچ فکر کرده‌اید که شاید کار آدم‌ها نباشد؟ قبلاً هم از این چیزها پیش‌آمده. بابای خدابیامرز من از قول باباش تعریف می‌کرد یک‌بار تو محله‌ی صابونچی هم همین‌طور شده بود و تا همه را از محله فراری نداده بودند، ول نکرده بودند. الان محله‌ی صابونچی جای گربه‌ها و کولی‌ها شده است.

آقای جعفری داد می‌زند: احسنت! باریکلا! انگار فکر مرا خواندید! من هم همین را می‌خواستم بگویم. برادران شک نکنید کار آدم‌ها نیست.

آقای کسایی به نقطه‌ی نا‌معلومی زل می‌زند و آهسته می‌گوید: اصلاً به فکرم نرسیده بود.

3- عدم هویت.

مثال اول:

کسایی برمی‌خیزد و پنجره‌ها را می‌بندد. بقیه همان‌طور سینه می‌زنند. او هم می‌نشیند و سینه می‌زند. در این لحظه چشمش به مرد غریبه‌ای می‌افتد که کنار آقای جعفری نشسته است. غریبه سینه نمی‌زند؛ ساکت دو آرنجش را روی زانوها گذاشته و انگار فقط به گفت‌وگوها گوش می‌دهد.

مثال دوم:

آقای علی‌خانی نگاه می‌کند و می‌گوید: خبر ندارم. اصلاً سرووضعش به ما نمی‌خورد ببینید صورتش را هم دوتیغه کرده.

ویژگی‌های نثر داستان:

1- حداقل‌گرا است. (بدون هیچ توضیح اضافه‌ای متن پیش می‌رود.)

مثال‌:

دور پذیرایی پیرمردها نشسته‌اند. جوان‌ترینشان آقای قربانی است که او هم پای چشم‌هاش چروک افتاده و بیشتر موهاش سفید شده است. آقای ثابتی از آقای کسایی می‌پرسد: اجازه هست سیگار بکشم؟ من‌ که بدون سیگار نمی‌توانم نفس بکشم.

2- روان‌خوان است.

مثال:

چراغ‌قوه‌ها را در جیب می‌گذارند، یااللهی می‌گویند و وارد می‌شوند. کفش‌ها را درمی‌آورند. آقای کسایی، صاحب‌خانه و مدیر مجتمع، جلو می‌آید و با آن‌ها احوال‌پرسی می‌کند. پودل سفیدرنگ واحد بغلی، دم در آپارتمان آقای کسایی سرش را بالا گرفته است و زوزه می‌کشد. آقای کسایی لگدی به او می‌زند و می‌گوید: چخه صاحب‌مرده!

پودل ناله‌ای می‌کند و به‌طرف واحد بغلی می‌دود. لحظه‌ای بعد گربه‌ی سیاهی دم در آپارتمان آقای کسایی سرک می‌کشد.

3- زیبا‌شناسی کلمات به‌خوبی رعایت شده است.

مثال:

در این لحظه خانم کسایی دم در با سینی چای پیداش می‌شود. می‌گوید: چقدر سیگار می‌کشید! براتان ضرر دارد.

آقای علی‌خانی که جلو پذیرایی نشسته است، بلند می‌شود و سینی را از خانم کسایی می‌گیرد و دور می‌گرداند. وسط اتاق دو دیس شلیل، هلو، زردآلو و دو کاسه پر از تخمه و آجیل گذاشته‌اند، توی کاسه‌ها قاشق و کنارشان پیش‌دستی هست. کاسه‌ها همان‌طور دست‌نخورده مانده است.

4- دیالوگ‌ها کوتاه، دارای بار معنایی، فضاسازی، حتی زیرلایه‌های سطح دوم داستآن‌هم ساخته‌شده است.

مثال‌:

آقای شیخ‌الاسلامی می‌گوید: خدا به‌مان رحم کند، آقایان! دست‌دست کردن فایده ندارد، باید سریع متوسل بشویم.

آقای جعفری بلند می‌گوید: یا امام غریب! یا ابوالفضل!

همه باهم می‌گویند: یا ابوالفضل!

چند نفر گریه می‌کنند. آقای کسایی می‌گوید: صلوات.

5- عدم اطناب.

مثال:

آقای جعفری سر تکان می‌دهد و داد می‌زند: عزیز من! کار از این حرف‌ها گذشته! اگر کار آن‌ها نیست، پس چرا بیچاره آقای صمدی از آن شب هوش و حواس درستی ندارد و هر کس را می‌بیند می‌خواهد دستش را ماچ کند؟

توضیح‌:

جمله‌ها آن‌قدر تراش‌خورده که به مغز مطلب رسیده ولی درعین‌حال هیچ‌گونه ابهامی وجود ندارد.

جمله‌ها آن‌قدر تراش‌خورده که به مغز مطلب رسیده ولی درعین‌حال هیچ‌گونه ابهامی وجود ندارد. دیگر نمی‌گوید، آقای جعفری قبلش چه‌کار می‌کرده و الان در حال انجام چه‌کاری است؛ و یا آقای صمدی چه کسی بوده... چراکه دادن این‌همه اطلاعات در اینجا ضرورتی ندارد.

6- نثر کاملاً داستانی است.

نثر به دور از شاعرانگی است. مخاطب در هیچ فضایی جز داستان، خود را حس نمی‌کند.

مثال:

آقای کرمانشاهی همان‌طور که نگاهش به غریبه است، ابرو بالا می‌اندازد. در تمام این مدت غریبه سر بالا نمی‌کند و چشم از فرش برنمی‌دارد. چیزی نمی‌کشد که همه‌ی چشم‌ها به او دوخته می‌شود و صداها می‌خوابد. برق همچنان قطع است. آقای کسایی می‌گوید: آهای جناب!

مرد سربالا نمی‌کند. آقای کسایی ادامه می‌دهد: با شما هستم آقا!

آقای جعفری می‌گوید: با من؟

- نه خیر، با بغل‌دستی شما... همان...

مرد سرخ و سیاه می‌شود، بعد بی‌هیچ حرفی بلند می‌شود و سریع به‌طرف در می‌رود. همه انگار فلج شده باشند، در سکوت به او خیره می‌شوند. پلک که می‌زنند، دیگر نیست. بعد از چند دقیقه آقای جعفری به خود می‌آید و بغض‌کرده داد می‌زند: یا حسین!

همه می‌گویند: یا حسین!

7- چیدمان صحیح پاراگراف‌ها.

مثال:

آقای کرمانشاهی می‌گوید: عجیب است جوان‌ها هم که شب و روز دوروبر بلوک ول می‌گردند، کسی را ندیده‌اند. مأمورهای شهرک هم انگار خواب بوده‌اند، از هیچ‌چیز خبر ندارند.

آقای علی‌خانی می‌گوید: این سگ‌ها را چه می‌گویید که چند وقتی است پشت دیوارهای شهرک جمع شده‌اند و زوزه می‌کشند؟

با این حرف گویی همه‌یاد زوزه‌ی سگ‌ها می‌افتند. گوش می‌خوابانند. زوزه‌ها واضح‌تر شنیده می‌شود. پودل واحد بغلی هم انگار آمده است دم در آپارتمان و باز زوزه می‌کشد.

توضیح‌:

در عالی‌ترین جای ممکن نویسنده پاراگراف را چیدمان کرده است. وجه سیاسی و بعد بلافاصله‌ وجه مطالعات فرهنگی را نشان می‌دهد، یعنی این دو به هم پیوند خورده است. باورهای خرافه‌ی مردم بر هوشیاری و عقلانیت آن‌ها مقدم‌تر است.

مثال:

آقای نهاوندی می‌گوید: من نظر دیگری دارم، شما هیچ فکر کرده‌اید که شاید کار آدم‌ها نباشد؟ قبلاً هم از این چیزها پیش‌آمده. بابای خدابیامرز من از قول باباش تعریف می‌کرد یک‌بار تو محله‌ی صابونچی هم همین‌طور شده بود و تا همه را از محله فراری نداده بودند، ول نکرده بودند. الان محله‌ی صابونچی جای گربه‌ها و کولی‌ها شده است.

داستان دو سطح دارد.

سطح اول‌:

روایت واضح و آشکار، عدم ابهام و پیچیدگی زبانی است.

اتفاق ساده و روزمرگی است. عده‌ای جمع شدند تا مشکلات شهرک را حل کنند اما کم‌کم وارد عمق مسئله می‌شوند.

سطح دوم‌:

1- جامعه‌شناسی است که دو وجه دارد.

وجه اول سیاسی‌:

الف) ظاهراً حکومت آرام است درحالی‌که هرج‌ومرج در آن دیده می‌شود. (زورگیران، دزدها، خراب‌کارها...)

مثال‌:

آقای کسایی می‌گوید: امشب برای کار مهمی دورهم جمع شده‌ایم. چند وقتی است اتفاق‌هایی می‌افتد: اول پمپ شوفاژخانه را بردند. بعد نصف شبی جلو بلوک با چماق تو سر برادرمان آقای صمدی زدند و کفش‌هاش را از پاش درآوردند. حالا هم نوبت شیشه‌ها رسیده. دیشب شیشه‌ی همه‌ی پنجره‌های آقای قربانی را خردکرده‌اند. پریشب هم همین بلا را سر شیشه‌های آقای علی‌خانی آورده بودند...

ب) پیرمردها در کمال آرامش چای می‌خورند و ایجاد ناامنی را تنها در رعب و وحشت می‌دانند. اشاره به نسلی که انقلاب کرد.

مثال‌:

پیرمردها چای را در نعلبکی می‌ریزند و هورت می‌کشند و با بغل دستی‌هاشان حرف می‌زنند. آقای جعفری فنجانش را که در نعلبکی می‌گذارد، داد می‌زند: من می‌گویم قصدشان فقط اذیت کردن است.

باورهای خرافه‌ی مردم بر هوشیاری و عقلانیت آن‌ها مقدم‌تر است.

آقای شیخ‌الاسلامی می‌گوید: آقا! می‌خواهند رعب و وحشت ایجاد کنند.

ج) بی‌تفاوتی جوانان نه صدایی می‌شنوند و نه کسی را می‌بینند. اشاره به مأموران اجرای قانون که از هیچ‌چیز خبر ندارند انگار خواب هستند.

مثال‌:

آقای کرمانشاهی می‌گوید: عجیب است جوان‌ها هم که شب و روز دوروبر بلوک ول می‌گردند، کسی را ندیده‌اند. مأمورهای شهرک هم انگار خواب بوده‌اند، از هیچ‌چیز خبر ندارند.

د) توجیه کردن مسائل، به‌جای حل صورت‌مسئله دنبال مقصر هستند تا یک‌جوری قضیه را توجیه کنند و درنهایت رویکردشان به جوانان است و آن‌ها عامل نا‌امنی در جامعه قلم داد می‌شوند.

مثال‌:

آقای جعفری داد می‌زند: آقایان! هر‌چه آتش است از گور عشق و عاشقی بلند می‌شود. بعید نیست نصفه‌شبی موقع قدم زدن پشت بلوک‌ها، یکی از جوان‌ها‌ی ما دنبال کسی از آن‌ها افتاده باشد، یا کسی از آن‌ها خاطر‌خواه یکی از جوان‌های ما شده باشد. دیگر ول‌کن نیستند. عشق و عاشقی آن‌ها که مثل ما آدمیزادها نیست.

وجه دوم بحث مطالعات فرهنگی:

الف) عده‌ای که می‌دانند و اعتراض می‌کنند، همگی به صدا گوش می‌دهند دنبال علت‌ها و راه چاره برای تغییر جامعه نیستند، بحث خرافات را پیش می‌کشند و ذهن‌ها منحرف می‌شود.

حتی آقای کسایی که مدیر ساختمان است هم خرافه را باور دارد، بدون این‌که به عقلانیت خود رجوع کند داستان آقای نهاوندی را می‌پذیرد. اشاره به خرافه است که ریشه در تمام اقشار جامعه دارد.

مثال‌:

آقای علی‌خانی می‌گوید: این سگ‌ها را چه می‌گویید که چند وقتی است پشت دیوارهای شهرک جمع شده‌اند و زوزه می‌کشند؟

با این حرف گویی همه‌یاد زوزه‌ی سگ‌ها می‌افتند. گوش می‌خوابانند. زوزه‌ها واضح‌تر شنیده می‌شود. پودل واحد بغلی هم انگار آمده است دم در آپارتمان و باز زوزه می‌کشد.

آقای نهاوندی می‌گوید: من نظر دیگری دارم، شما هیچ فکر کرده‌اید که شاید کار آدم‌ها نباشد؟ قبلاً هم از این چیزها پیش‌آمده. بابای خدابیامرز من از قول باباش تعریف می‌کرد یک‌بار تو محله‌ی صابونچی هم همین‌طور شده بود و تا همه را از محله فراری نداده بودند، ول نکرده بودند. الان محله‌ی صابونچی جای گربه‌ها و کولی‌ها شده است.

آقای جعفری داد می‌زند: احسنت! باریکلا! انگار فکر مرا خواندید! من هم همین را می‌خواستم بگویم. برادران شک نکنید کار آدم‌ها نیست.

آقای کسایی به نقطه‌ی نا‌معلومی زل می‌زند و آهسته می‌گوید: اصلاً به فکرم نرسیده بود.

ب) به‌جای حل بحران دنبال نذر، دعا و سینه‌زنی می‌روند. اشاره به دور نگه‌داشتن عقلانیت مردم جامعه است.

مثال‌:

آقای شیخ‌الاسلامی می‌گوید: خدا به‌مان رحم کند، آقایان! دست‌دست کردن فایده ندارد، باید سریع متوسل بشویم.

آقای جعفری بلند می‌گوید: یا امام غریب! یا ابوالفضل!

همه باهم می‌گویند: یا ابوالفضل!

چند نفر گریه می‌کنند. آقای کسایی می‌گوید: صلوات.

ساکت که می‌شوند، باز زوزه‌ی دسته‌جمعی سگ‌ها شنیده می‌شود و صدای برخورد دانه‌های تسبیح.

آقای نوراللهی می‌گوید: بالاخره باید چه‌کار کنیم؟

آقای علی‌خانی می‌گوید: فقط با نذر درست می‌شود.

آقای کرمانشاهی می‌گوید: تنها چاره‌اش دعاست. باید همگی برویم حسینیه تا اذان صبح دعا بخوانیم. تا این را می‌گوید همه به گریه می‌افتند و دست‌هاشان را بالا می‌برند و تند و محکم بر سینه‌هاشان می‌کوبند.

2- تقابل‌ها (فرعی/ اصلی)

تقابل فرعی

زوزه‌ی سگ/ دانه‌ی تسبیح.

مثال:

ساکت که می‌شوند، باز زوزه‌ی دسته‌جمعی سگ‌ها شنیده می‌شود و صدای برخورد دانه‌های تسبیح.

آقای نوراللهی می‌گوید: بالاخره باید چه‌کار کنیم؟

تقابل اصلی

سنت/ مدرن.

مثال:

با توجه به گفتگوی همه‌ی شخصیت‌های داستان از گفتار، کردار، آداب‌ورسوم و حتی ظاهرشان همگی از نشانه‌شناسی انتقادی استفاده شده است.

مبل‌ها را گوشه‌ای جمع کرده‌اند و دورتا‌دور پذیرایی وسیع، پشتی ترکمنی چیده‌اند. تازه‌وارد‌ها که وارد پذیرایی می‌شوند پودل زوزه‌هایش را از سر می‌گیرد. آن‌ها که از قبل آمده‌اند جلو پای تازه‌وارد‌ها بلند می‌شوند: سلام‌علیکم!

3- استفاده از آیرونی.

یعنی مدلولی تازه به‌جای مدلول اصلی نشسته است که در این داستان از آیرونی استعاره‌ای استفاده شده است‌.

سگ‌های شهرک. تاریکی. بوی تریاک. مجتمع. سرقت پمپ شوفاژ‌خانه. زدن چماق تو سر آقای صمدی. شکسته شدن شیشه‌ها. ول گشتن جوانان. عدم با‌خبری مأموران. پیرمردها...

4- استفاده از نشانه‌ها (‌نشانه‌شناسی انتقادی)

یعنی نشان دادن فرآیند‌های طبیعی و تولید باورهای جمعی، آشکار کردن عمل قدرت در ساختن برخی باورهای غلط افراد جامعه که به‌وسیله‌ی رابطه‌ی رمزگان و متن به آن پی می‌بریم.

با توجه به گفتگوی همه‌ی شخصیت‌های داستان از گفتار، کردار، آداب‌ورسوم و حتی ظاهرشآن‌همگی از نشانه‌شناسی انتقادی استفاده شده است.

مثال:

& آقای نهاوندی می‌گوید: آقای من نگویید! هرچه بدبختی می‌کشیم از همین حرف‌هاست، سند درباره‌شان هست.

& آقای نوراللهی می‌گوید: خوب گیریم که باشند، چه‌کار به کار ما دارند؟

& آقای شیخ‌الاسلامی می‌گوید: خدا به‌مان رحم کند، آقایان! دست‌دست کردن فایده ندارد، باید سریع متوسل بشویم.

& آقای علی‌خانی می‌گوید: فقط با نذر درست می‌شود.

& آقای کرمانشاهی می‌گوید: تنها چاره‌اش دعاست. باید همگی برویم حسینیه تا اذان صبح دعا بخوانیم. تا این ‌را می‌گوید همه به گریه می‌افتند و دست‌هاشان را بالا می‌برند و تند و محکم بر سینه‌هاشان می‌کوبند.

& آقای قربانی می‌گوید: ما که هنوز نمی‌دانیم کار کیست، من می‌گویم شبی سه جوان باهم تا صبح کشیک بدهند...

& آقای جعفری سر تکان می‌دهد و داد می‌زند: عزیز من! کار از این حرف‌ها گذشته! اگر کار آن‌ها نیست، پس چرا بیچاره آقای صمدی از آن شب هوش و حواس درستی ندارد و هر‌کس را می‌بیند می‌خواهد دستش را ماچ کند؟

& دو سه نفر سیگار درمی‌آورند، به دوروبری‌ها تعارف و بعد روشن می‌کنند. زوزه‌ی سگ‌ها باز به گوش می‌رسد. آقای جعفری که از همه مسن‌تر است، دستی به ریش سفیدش می‌کشد و داد می‌زند: این زبان‌بسته‌ها نمی‌دانم چند شب است چه‌شان شده یک‌بند زوزه می‌کشند.

5- استفاده از پارادوکس.

نویسنده «مرد غریبه» را به دو دلیل از طریق «پارادوکس» در جمع معرفی می‌کند که برای آن‌ها هویتی ندارد؛ زیرا افراد آن جمع، سیگار می‌کشند، ریش دارند و سینه می‌زنند.

دلایل‌:

1- سینه نمی‌زند. 2- صورتش را دوتیغه کرده است.

مثال عینی آن:

& در این لحظه چشمش به مرد غریبه‌ای می‌افتد که کنار آقای جعفری نشسته است. غریبه سینه نمی‌زند؛ ساکت دو آرنجش را روی زانوها گذاشته و انگار فقط به گفت‌وگوها گوش می‌دهد.

& آقای علی‌خانی نگاه می‌کند و می‌گوید: خبر ندارم. اصلاً سرووضعش به ما نمی‌خورد ببینید صورتش را هم دوتیغه کرده.

6- استفاده از نماد.

سگ نماد وفاداری است. گربه نماد بدصفتی است هرقدر به او محبت شود دست‌آخر پنجه‌ای می‌اندازد. هر جا از زوزه‌ی سگ به میان آمده، او را یا با لگد بیرون رانده‌اند و یا توجهی به زوزه‌ی او نشده است؛ اما گربه‌ها که تعداد آن‌ها زیاد و بسیار هم بزرگ هستند جرأت پیدا کردن وارد مجتمع که همان کنایه از جامعه است بشوند.

مثال‌ها:

& پودل سفیدرنگ واحد بغلی، دم در آپارتمان آقای کسایی سرش را بالاگرفته است و زوزه می‌کشد. آقای کسایی لگدی به او می‌زند و می‌گوید: چخه صاحب‌مرده!

پودل ناله‌ای می‌کند و به‌طرف واحد بغلی می‌دود.

آقای نوراللهی می‌گوید: یکی بگوید چرا این‌قدر گربه ریخته تو مجتمع؟

آقای کرمانشاهی می‌گوید: بی‌پدرها آن‌قدر هم گنده‌اند که آدم جرأت نمی‌کند پیشت‌شان کند!

نویسنده «مرد غریبه» را به دو دلیل از طریق «پارادوکس» در جمع معرفی می‌کند که برای آن‌ها هویتی ندارد.

عناصر شکلی داستان

اگر از بیرون به داستان نگاه کنیم، ساختار شکلی آن ساعتی شنی است. راوی از بیرون به جامعه‌ای (مجتمع) نگاه می‌کند که در ساعت شنی قرارگرفته، مردم بی‌تفاوت‌اند نه چیزی می‌بینند و نه می‌شنوند. کم‌کم عقلانیت افول می‌کند و بر بحران اضافه می‌شود، دیگر هویت انسانی تعریفی ندارد.

قسمت بالای ساعت شنی:

دیدگاه اعضای ساختمان و حل‌وفصل نشدن بحران شهرک.

قسمت پایین ساعت شنی:

افول جامعه‌ای را ترسیم می‌کند که در آن با عدم عقلانیت، خرافه، آداب‌ورسوم، تقابل سنت و مدرن روبروست.

پایان‌بندی داستان:

داستان با بحران آغاز و با بحرآن‌هم پایان می‌پذیرد. همه‌چیز لاینحل باقی می‌ماند. مرد غریبه در ابهام می‌ماند، هویت او نامعلوم است. عدم حل بحران، پرداختن به خرفه، عدم قطعیت، عدم قضاوت. با استفاده از طنز زیر‌پوستی (آقای نوراللهی داد می‌زند: علم‌دار! همه می‌گویند: ابوالفضل!)

مخاطب را با این پرسش روبرو می‌کند: آیا با گفتن این چیزها بحران حل‌شدنی است؟!

بی آن‌‌که نویسنده پاسخی بدهد صریحاً اعلام می‌کند که جامعه در تاریکی و به‌سوی افول پیش می‌رود.

مثال:

چیزی نمی‌کشد که همه‌ی چشم‌ها به او دوخته می‌شود و صداها می‌خوابد. برق همچنان قطع است.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692