پیشگفتار:
فرهنگ وبستر در اولين بند از تعريف خود دربارهي نقد (Criticism) مينويسد: «نقد عموماً عملي است ناخوشايند: پيداكردن اشتباهات، رد كردن و اعتراض.» |
در محافل و كارگاههای داستاننویسی و داستانخوانی (كه این روزها بسیار شایع شده است) و یا حتی در مطبوعات، گاه حملات تند و تیزی به آثار نویسندگان و شاعران، بهویژه آنانی كه بهتازگی دستی در نوشتن پیدا كردهاند، صورت میگیرد كه به كلی ذوق هنری را در آنان نابود میكند. حقیقت آن است كه نباید به نقادی بیتوجه بود اما به نقدهایی این چنینی نیز هرگز نباید توجه داشت. آن چه اهمیت دارد، شور و علاقه به نوشتن، مطالعه و كار پیوسته و پیگیرانه است. گوستاو فلوبر میگوید: «نبوغ چیزی نیست جز تمرین، تمرین و باز هم تمرین.» و بالزاگ نمونه بارز این باور بود. در طول سالهای متمادی، با وجود توصیهی ادبشناسان و ادبدوستان به تركِ جنونِ نوشتن و كار ادبیاش، كه آن را فاقد ارزش ادبی میدانستند، او همچنان نوشت و نوشت (روزانه 16 ساعت) تا توانست جایگاهی ویژه را در تاریخ ادبیات جهان برای خود تثبیت كند. این نوشتار بیشتر این گروه را طرف خطاب خود میداند.
در باب نقد ادبی
دكتر عبدالحسین زرینكوب در مقدمهی چاپ نخست كتاب خود «نقد ادبی» به سال 1338، مینویسد: «نقد ادبی در دورهی ما ضعیف و بیمارگونه است. آیین روزنامهنویسی رنگی از سبكسری و شتابزدگی بدان بخشیده است. حتی، پارهیی از وافقان اهل نظر نیز در روزگار ما گمان دارند كه در نقادی آنچه بیش از هر چیز، مایه كار منتقدست، دلیریست... و كدام دلیر گستاخی هست كه در نفس خود آن قوت نبیند كه بی هیچ بیم و هراسی دعوی دانش و مروت بكند.» و عجیب آن كه پس از گذشت 45 سال از آن تاریخ تاكنون، با وجود انتشار كتابهای ارزشمندی در باب نقد و نقد ادبی وضع چندان بهبود نیافته است. درواقع همان «گستاخی و دلیری» بیشتر مایهی نقادی بوده است تا بهرهگیری از اصول و قواعد نقد ادبی. شاید دلیل آن، باز هم بهقول دكتر زرینكوب این باشد كه «تنها در نقادی است كه قاعده و اصولی برای آن نمیشناسند.» و هركس به خود اجازه میدهد بدون داشتن آگاهی و تخصص، بهسرعت برداشتهای حسی و شخصی خود را بهعنوان ارزیابی هنری یك اثر ارائه كند؛ و این تازه به شرطی است كه نقد با اغراض شخصی و پیش داوری درباره شخصیت صاحب اثر آمیخته نباشد. از همین منظر میتوان دریافت كه چرا بسیاری از هنرمندان و نویسندگان با نقد برخوردی خصمانه دارند و آن را كار «معلولان فكری» میدانند كه تلاش دارند «عقدههای شخصی» خود را بازگشایی كنند. تردیدی نیست که هر فردی كه اثری ادبی را میخواند خواه ناخواه دربارهی آن به داوری مینشیند. این داوری میتواند مبتنی بر تجزیه و تحلیل، روشمند و علمی باشد یا كاملاً شخصی و حسی (امپرسیونیستی)؛ میتواند كاملاً صادقانه و كارشناسانه باشد یا غرضورزانه و كینهتوزانه. میتواند بیشتر بر جنبههای مثبت آن تكیه كند یا بر جنبههای منفی آن؛ اما هرچه كه باشد، رسیدن به نقطه نظری مشترك (حتی روشمند و علمی) بسیار دشوار است. گراهام هوف در مقدمه كتاب خود (گفتاری در نقد) میگوید: «دلایل اصلی پریشانیهای پیدرپی در نقد، اول آن است كه ادعای حتمیت و قطعیت در امر ادبی، بیش از آن است كه عملاً حاصل شده است- یعنی از مواردی كه باید غیرقطعی تلقی شوند تا حد مرگ دفاع میشود؛ و دوم این كه تفاوتهای موجود در طرز بیان و وضع فكری و اجتماعی اثر را با تفاوتهای موجود در اصول اشتباه میكنند.»
فرهنگ وبستر در اولین بند از تعریف خود دربارهی نقد (Criticism) مینویسد: «نقد عموماً عملی است ناخوشایند: پیداكردن اشتباهات، رد كردن و اعتراض.» از این نظرگاه بهراستی نقد، عملی خواهد بود ناخوشایند؛ و این كاری است كه عموماً در بین منتقدان ما، خواه حرفهای خواه مبتدی، بهشدت شایع است. این نوع رویكرد به نقد، ارزش نقد را زیرسوال میبرد و آن را از سكه میاندازد؛ و گاه با تأثیر تخریبی خود، نویسندگان و شاعران جوان و تازه كار را تا مرز یأس و سرخوردگی و دست كشیدن از تجربهی نوشتن پیش میبرد.
اما فرهنگ وبستر در سومین بند از تعریف خود، نقد را به گونهای دیگر بیان نیز میكند: «هنر ارزیابی و تجزیه و تحلیل اثر ادبی یا هنری، مبتنی بر دانش و اصول و قواعد آن.» و استاد جمال میرصادقی در كتاب «واژهنامه هنر داستاننویسی» آن را اینگونه تعریف میكند: «نقد در لغت به معنی تمیز دادنِ خوب از بد و نقد ادبی یعنی تفسیر و تجزیه و تحلیل و درنهایت قضاوت در آثار ادبی است.» وقتی پای «ارزیابی و تجزیه و تحلیل اثر» و «درنهایت قضاوت» به میان كشیده میشود، دیگر نمیتوان فقط در جستجوی یافتن «اشتباهات، رد كردن و اعتراض» به اثر ادبی بود، بلكه باید ویژگیها و نقاط قوت آن را نیز بر شمرد تا بتوان به ارزشیابی صحیحی از یك اثر دست یافت.
و اگر قرار است نقد ادبی، «دانش» باشد و متكی بر «اصول و قواعد»، آنگاه باید دربارهی سوالاتی همچون: ادبیات چیست؟ كدام حوزهها را در برمیگیرد؟ و هدف آن چیست؟ اندیشید.
پاسخ به هر یك از اینگونه سوالات، ما را درگیر حوزهای خاص از نقد ادبی میكند. برای اینكه بدانیم «ادبیات چیست؟» باید تعریفی از آن به دست داد، ویژگیهای آن را شناخت و دانست كه كدام «اصول و قواعد» ی حاكم بر آن است. در اینجا ما خواه ناخواه وارد حوزهی «روششناسی»، «ساختارشناسی»، «واژهشناسی» و غیره میشویم و به نظریات ارسطو در كتاب «فن شعر»، شكلگرایان (فرمالیستها)، طرفداران «نقد نو»، «نظریهی عینی هنر» و درواقع هواداران «هنر برای هنر» نزدیك میشویم.
این گروه از نظریهپردازان نقد ادبی، بیشتر به شكل اثر، عناصر داستانی آن، «انسجام، هماهنگی و درخشش» اثر، تكنیكهای بهكار گرفتهشده، چگونگی استفاده از واژگان و ظرایف ادبی بهكار گرفتهشده در آن میپردازند. ام. اچ. آدامز منتقد آمریكایی در «نظریهی عینی هنر» خودِ اثر ادبی را به عنوان موجودیتی مستقل از نویسنده و صاحب اثرِ آن فرض میكند و قضاوت دربارهی آن را منحصر به خود اثر میداند و اینكه نویسنده چه هدفی را با نوشتن آن دنبال میكرده است و چه تأثیری را میخواسته بر خوانندهی خود بگذارد، موضوع نقد ادبی نمیداند.
ارسطو بر این باور بود كه ادبیات تقلید اشیاء است: «همانگونه كه هستند، همانگونه كه تصور میشوند و همان گونه كه باید باشند.» و هنرمند تنها این واقعیت بیرونی و مستقل از خود را با كمك تخیل، بازآفرینی میكند. یعنی آن را شرح نمیدهد و گزارش نمیكند بلكه با قدرت خلاقه خود چیزی نو و بدیع میآفریند؛ اما این چیز نو و بدیع میبایست دارای وحدتی سهگانه، یعنی وحدت در «زمان، مكان و موضوع» باشد و از اصولی خاص تبعیت كند.
اصول و قواعد خاص، بیشتر در مبحث شكل و ساختار ادبی كاربرد دارد. محتوا در اینجا یا فاقد اهمیت است یا دارای اهمیت درجه دو است. یعنی اگر این گروه بخواهند به سئوال «هدف ادبیات چیست؟» پاسخ بگویند، بیشتر اهداف زیباشناسانه و معانی بیان را مدنظر دارند و پر واضح است كه حوزهی این نوع ادبیات و هنر دیگر عوام و تودههای عادی كتابخوان نیست و بیشترِ مخاطبان خود را در میان گروهی خاص از جماعت نخبگان و متخصصان رشتههای ادبیات، زبانشناسی، زیباییشناسی هنر، جامعهشناسی و... جستجو میكند.
ارسطو بر اين باور بود كه ادبيات تقليد اشياء است: «همانگونه كه هستند، همانگونه كه تصور ميشوند و همان گونه كه بايد باشند.» و هنرمند تنها اين واقعيت بيروني و مستقل از خود را با كمك تخيل، بازآفريني ميكند. |
رسالت اجتماعی یا اخلاقی ادبیات برای این گروه هیچ معنا و مفهمومی ندارد. «به تعبیر استهزاء آمیز نیچه: معنای شعار «هنر برای هنر» این است، بگذار اخلاق به راه خود برود. هنر را با اخلاق و آداب چكار؟ هنر با زیبایی سر و كار دارد.» به باور شكلگرایان و طرفداران «نقد نو» محتوی اثر ادبی فرع است بر شكل و درواقع تابعی است از فرم ادبی. ویكتور شكلوسكی یكی از پرچمداران جنبش شكلگرایی روسیه میگوید: «هر اثر ادبی حاصل شگردهای همان سبكی است كه در آن بهكار رفته است.» یعنی شكل، خود به خود محتوی خود را تعیین میكند. بازیهای كلامی، توجه به آهنگ و موسیقی كلمات، بهرهگیری از نمادها، انتخاب شگردهای خاص و حتی بههم ریختن همان وحدتهای سهگانه ارسطویی برای بهدست آوردن شكلی نو و غیره برای این گروه، اساس كار هنری است. اینان بر این باورند هرچه را كه باید گفت، قدما قبلاً گفتهاند و حرفی تازه برای گفتن باقی نمانده است. آنچه كه میتواند تازگی داشته باشد و بدیع جلوه كند، همانا شكل بیان است؛ و تازه، مگر ما پیامبر یا مصلح اجتماعی هستیم كه به خواهیم در اثر هنری خود، دیگران را مورد وعظ و اندرز قرار بدهیم و راه را از چاه به ایشان نشان دهیم.
اما آنانی كه بیشتر در جستجوی معنای اثر ادبی یا محتوی اجتماعی و اخلاقی اثر ادبی هستند و این كه نویسنده اصولاً در اثر خود چه چیزی را میخواهد بازگو كند، بیشتر به جنبههای محتوایی نقد توجه دارند. نقدهای جامعهشناسانه، روانشناسانه، اسطورهشناسانه، نقد عملگرایانه، اخلاقی، تبیینی و... از این جملهاند.
نویسنده و شاعر در هر حال متأثر از جامعه و محیطی كه در آن زندگی میكند، دست به قلم میبرد و چیزهایی را مینویسد كه خواننده یا مخاطب با خواندن آن تأثیر میپذیرد و دیدگاهش نسبت به زندگی، جامعه، اخلاق، ایدئولوژی و انسان تغییر میكند. ارسطو اگر چه خود بیشتر به حوزهی نقد صوری یا شكلگرایانه تعلق دارد، اما وقتی به نقش تزكیهی نفس (كاتارسیس) در تراژدی تاكید میکند و به رهایی احساسات و هیجانات درونی انسان با خواندن یا دیدن یك اثر ادبی باور دارد، درواقع خود به اهمیت نقشِ تاثیرگذار هنر اعتراف میكند.
افلاطون درست از همین جنبه بود كه ادبیات و هنر را برای انسان و جامعه زیانبار میدید. چرا كه معتقد بود ادبیات بیش از آن كه بر تعقل آدمی تاثیرگذار باشد بر احساسات و عواطف او حاكم میشود و با همذاتپنداری تلاش میكند تا خود را بهجای قهرمانان داستان بگذارند؛ اما حال كه در هر صورت ادبیات این نقش را ایفا میكند پس بگذار كه این تاثیرگذاری مثبت باشد و به رشد و تعالی اخلاقی انسان كمك كند. با توجه به این نظریات، نقد افلاطونی اصولا در حوزه نقد اخلاقی قرار میگیرد.
روانشناسان از جمله زیگموند فروید نیز معقتدند كه نویسنده با برونفكنی احساسات درونی خود، میتواند روانشناس را با ضمیر ناخودآگاه خود آشنا كند؛ و گوستاو یونگ معتقد بود، از آنجا كه نویسنده از حافظهی ناخودآگاه پیش از تاریخ جمعی خود بهره میگیرد و دست به اسطورهسازی میزند؛ وظیفهی ماست كه این تأثیر را در لابلای آثار هنرمندان جستجو كنیم.
نقد ماركسیستی با این باور كه نویسنده به حكم آن كه در دورهای از تاریخ و در جامعه و خانوادهای مشخص متولد شده و رشد یافته، تحتِ تأثیر جهان بیرونی و نوع طبقهی اجتماعی و روابط تولیدی حاكم بر زمان و مكان زیست خود قرار داشته و از این منظر به جهان نگاه میكند و ارزشهایی را پاس میدارد كه با زندگی اجتماعی– اقتصادی او عجین شده است. جملهای است معروف كه میگوید: «كسیكه در كوخ زندگی میكند همچون كسیكه در كاخ زندگی میكند، نمیاندیشد.» یعنی دنیای این دو نفر بهكلی با هم متقاوت است و نیازهای آنان، احساسات و نظام ارزشی آنان با یكدیگر همخوانی ندارد.
نقد امپرسیونیستی كاری به اصول و قواعد ادبی، اهداف و رسالت نویسنده و شاعر، شرایط روحی و روانی یا طبقاتی نویسنده، صناعات ادبی او و غیره ندارد. این نقد بیشتر به تأثیر حسی خواننده از اثر ادبی اهمیت میدهد و منتقد درواقع تاثرات كاملاً شخصی خود را از اثر خوانده شده، بیان میكند. مونتنی در قرن شانزدهم در كتاب «مقالات» خود مینویسد: «منظور من از كتاب خواندن، لذت بردن در سایهی یك سرگرمی سالم است. یا اگر مطالعه میكنم، در جستجوی علمی هستم كه مربوط به شناخت وجودم باشد و بهتر زندگی كردن یا بهتر مردن را به من یاد بدهد.» بیشتر خوانندگان عادی آثار ادبی به این جنبهی ادبیات بیشتر توجه دارند. آنان بهدنبال لذت بردن از خواندن یك كتاب هستند. به همین دلیل نه به كار نقادی میپردازند و نه حوصله خواندن یك نقد ادبی را دارند.
نقد امپرسيونيستي كاري به اصول و قواعد ادبي، اهداف و رسالت نويسنده و شاعر، شرايط روحي و رواني يا طبقاتي نويسنده، صناعات ادبي او و غيره ندارد. |
با تأیید این نكته كه «هر فرم ادبی، عرضهكنندهی لذتهای خاص، دارای حوزهی خاص، رویهی خاص، هدفهای خاص و نیز روش خاص خود برای تفسیر هدفهای ادبی است.» نویسنده یا شاعر میبایست تكلیف خود را با مخاطبان خاص خود كه در جستجوی لذتهای خاص هستند، روشن كند.
این درست است كه هر اثر هنری كه متولد میشود بلافاصله زندگی مستقل خود را جدای از خالقش آغاز میكند؛ اما باید توجه داشت كه هنرمند خواسته یا ناخواسته در تعیین مسیر این زندگی موثر بوده است. این اثر چه مخاطبانش همچون ازرا پاوند معتقد باشند كه «هنر همچون رودی است كه هرچند شكل و بستر آن گاه تاثیرهایی در آن میگذارند، آنچه مهم است كیفیت اصلی رود، یعنی حركت است كه خاص رود است. از این رو در بررسی هر اثر باید همین حركت اصلی یعنی خود اثر هنری را بدون توجه به محیطی كه در آن به وجود آمده یا تاثیرهای روانشناسانه یا اخلاقی كه بر خواننده میگذارد در نظر گرفت.» و چه آنانی كه معتقدند این نگاه واقعبینانه نیست و هنرمند بهعنوان یك انسان هرروز در معرض تاثیرات گوناگون جهان بیرونی خود بوده و ناگزیر این تاثیرات را در اثر خود بازتاب میدهد و باید در نقد اثر به وجود و نفوذ این عوامل توجه داشت تا بتوان نقدی علمیای از اثر ارائه داد، هر دو باید به ظرف و مظروف یا شکل و محتوی توجه جدی داشته باشند و فراموش نکنند که هیچ مظروفی بدون ظرف وجود ندارد و این دو در وحدتی تنگاتنگ است که خود را عرضه میکنند. در مثال ازرا پاوند هم باید توجه داشت فقط حرکت روز نیست که مهم است، چراکه این آب روان در رودخانههای گوناگون با توجه به شکل، عمق و دیوارهها و پیچ و خمهای خود است که شکلی خاص و ویژه به خود میگیرد و هر کدام نام خاص خود را پیدا میکند، والا اصل آب و حرکت در هر رودخانهای صادق است. پس تفاوتها در کجاست؟
درست به همین دلیل است که نقد تركیبی یا نقد كثرتگرا، تاکید دارد كه برای انجام یك نقد كامل میبایست هم به جنبههای صوری (نظری) توجه داشت و هم به جنبههای اخلاقی و اجتماعی هر اثر ادبی. یا به سخنی دیگر هم به ویژگیهای شكلی آن پرداخت و هم به ویژگیهای محتوایی آن.
حقيقت اين است كه منتقد نيز خود داراي جهانبيني ويژه خود است، سليقه و ترجيحات مشخص و خاص خود را دارد كه ميتواند با ديگري به كلي متفاوت باشد. |
حال این سوال پیش میآید كه با تمامی این احوال، حتی اگر بخواهیم نقدی كامل داشته باشیم و به تمامی جنبههای یك اثر در جامع ترین شكل خود بپردازیم، كار تمام شده است و به وحدت نظر خواهیم رسید؟
حقیقت این است كه منتقد نیز خود دارای جهانبینی ویژه خود است، سلیقه و ترجیحات مشخص و خاص خود را دارد كه میتواند با دیگری به كلی متفاوت باشد. گراهام هوف در كتاب «گفتاری درباره نقد» به نقل از لویس میگوید: «دكتر لیویس (سخنران و نویسندهی منتقد انگلیسی) همان چیزهایی را میبیند كه من میبینم، اما آنچه را كه مورد تنفر اوست، مورد علاقهی من است.»
برای تجزیه و تحلیل و ارزیابی هر موضوعی باید به معیارها و اصول مورد قبول مشتركی دست یافت؛ اما گراهام هوف در همان كتاب میگوید: «قضاوتهای ارزشی در ادبیات «مطلق و معین» نیست، بلكه «تدریجی و تطبیقی است.» هیچ استاندارد مطلقی برای فصاحت بیان، قدرت اخلاقی، یا هماهنگی صوری وجود ندارد.» و «قضاوت ادبی، یك نظام استقرایی نیست كه از یك ریشهی واحد سرچشمه بگیرد. ادبیات از طریق نقاط فراوان و مجموعهای از ابزارهای متفاوت، با زندگی ارتباط پیدا میكند.»
برای قضاوت میبایست استدلال كرد؛ و برای استدلال ناگزیر به احكام از پیش تایید شدهای باید استناد كرد؛ اما همانطور كه در بالا مشاهده كردیم طرفداران روشهای گوناگون نقد به احكامی استناد میكنند كه مورد توافق طرفداران سایر روشهای نقد قرار نمیگیرد؛ و خوانندگان عادی كه بهدنبال سرگرمی سالمی برای پركردن اوقات فراغت و تنهایی خود هستند نیز به دور از تمامی این غوغاها و بحثهای كارشناسانه، در جستجوی لذت خواندن هستند؛ و طرفه آنكه تقریباً قریب به اتفاق اینگونه آثار كه عموماً پرفروش هم هستند (اصطلاحاً Best Seller) از دیدگاه منتقدین ادبی، آثاری بیارزش و بازاری هستند. آیا ما هم میبایست همچون آنانی كه معتقد هستند، بزرگترین معیار قضاوت برای ارزش ادبی هر اثر «طول عمر و تداوم اعتبار» آن است، به همین نتیجه برسیم؟ در این صورت باز هم یك سوال باقی میماند: مگر نه اینكه بسیاری از آثار ماندگار، راز ماندگاری خود را مدیون نقد و تبلیغ منقدین و شیفتگان خود هستند؟ و باز هم سوالی دیگر: آیا آثار ماندگار در طول تاریخ، دارای هیچ وجه مشتركی نیستند كه به توان آنها را ملاك ارزیابی و تجزیه و تحلیل خود قرار داد؟ ■
فهرست منابع:
1- گفتاری درباره نقد، گراهام هوف، نسرین پروینی
2- نقد ادبی ( جلد اول) دكتر عبدالحسین زرین كوب
3- واژهنامه هنر داستاننویسی، جمال میرصادقی- میمنت میرصادقی
4- در آینه نقد، عبدالعلی دستغیب
5- شیوههای نقد ادبی، دیوید دیچز، دكتر غلامحسین یوسفی- محمدتقی صدقیانی
6- نقد ادبی، ژ.س.كارلونی/ ژان. س.فیلو، نوشین پزشك
7- Webster’s ThirdNew International Dictionary