مهدیه سهرابی
متولد دی ماه ۱۳۷۳
۱۰ ساله دارم مینویسم اما...
همهچیز از دیماه سال ۹۹ شروع شد، از یک نقطهی سفید توی دل سیاهی، از یک چراغ امید که ته جادهی ناامیدی سوسو میزد و نفسهای آخرش رو میکشید
اون روزها یادمه، ساعتها توی تنهایی مینوشتم، از در و دیوار و بودن و نبودن، غم و شادی و عشق و حماقت و ریاضت و سیاست...
بعضی روزا میخواستم درِ نوشتن رو برای همیشه گِل بگیرم و خودم رو از دست خودم نجات بدم... اما قلم برای یک نویسنده مثل پاروی قایقی میمونه که اگر بذاری کنار و سراغش نری حتما غرق میشی...
میگن باید برای اهدافت بجنگی، اما من میگم نجنگ، همینکه عاشقشون باشی کافیه، همین که انتهای این مسیر برسی به نقطهی عشق، یعنی مسیر رو درست رفتی
روزی که حس مفید بودن داشته باشی، اونروز دوباره از نو متولد میشی
من متولد شدم، رسیدم به اول راه، راهی که مطمئنم شیرینترین سختیها انتظارم رو میکشن و با آغوش باز به استقبالشون میرم و میدونم رسالتِ این مسیر آسون نیست...
و من دخترِ دیروز که به دنیایِ جدید رسیدم و دارم غرق میشم در اهدافم