صفحه ویژه «مرتضا محمودی»

چاپ تاریخ انتشار:

morteza mahmoodi

متولد اول شهریور ۱۳۲۸ در بندر بوشهر و بر کرانه ی دریای فارس.
 در خوزستان بزرگ شدم: در بندرشاهپور (بندر امام فعلی)، آبادان، خرمشهر و سربندر. عاقبت هم به هرمزگان و به بندرعباس کوچ کردیم. پیش از کوچ دائمی ام به سوئد.
   برای شروع دبستان همراه برادر بزرگم غلامرضا به بندر بوشهر فرستاده شدیم. نزد خاله ام که با تنها پسرش زندگی می کرد. در کرگینی (کرگین کلبه ای است ساخته شده با شاخ و برگ های متراکم و به هم بافته شده ی نخل که بر عکس کَپَر، "پاشُلی" یعنی شالوده هم دارد و سقف آن از دو سو شیبدار است برای جلوگیری از نفوذ باران) که یک چراغ موشی شبها تنها روشنی بخش تاریکی و کتاب و دفتر مشقمان بود. من کلاس اول و برادرم چهارم دبستان را در مدرسه ی «پهلوی» که از اول ابتدایی تا نهم داشت خواندیم.
   مدرسه عمارتی قدیمی بود که زیر زمین بزرگی داشت. ما هیچوقت به زیرزمین مدرسه پا نگذاشته بودیم؛ اما شنیده بودیم می گفتند پر بود از تفنگ برنو و اسکلت تنگسیرها و سربازان دولتی. برای همین، همیشه ارواح مردگانی در کلاس درس حول محور خیال و تصورات آمیخته با ترس ما، سرگردان می گشتند.
   سال بعد به خرمشهر باز گشتیم و به دبستان جزایری رفتیم که نخل های بلندی داشت. یک روز با تبر نخل ها را زدند که دیگر چیزی نماند جز روح سرگردان نخل هایی که اندوهبار می گشتند. زمستان بعد باران فراوانی بارید و دبستان ما را به دخترانی دادند که سقف دبستانشان شب پیش از آن فرو ریخته بود و ما را به دبستان بزرگمهر فرستادند.
  اواسط کلاس چهارم از خرمشهر به بندر شاهپور بار کردیم که نهایتا بقیه کلاس چهارم و همچنین کلاس پنجم و عاقبت ششم را که مردود شدم آنجا بودم. در دبستان رهنما.
 کلاس ششم را دوبار خواندم. بار دوم در سربندر و سی کیلومتری بندر شاهپور که به آنجا بار کرده بودیم. سربندر اکنون با تمام یادها و خاطرات آن سال هاست در تمام جهان جاری است.
   کلاس هفتم و هشتم سیکل اول دبیرستان را چون سربندر دبیرستان نداشت، در بندر ماهشهر خواندم. نخست در دبیرستانی که میان خانه های شرکت نفت بود. همه جا پُر از شمشاد. سالی که یک روز صبح زنگ تفریح از بلندگوی مدرسه شنیدیم کِنِدی را کشته اند. در اواخر پاییز ۱۳۴۲. بعد از نوروز به دبیرستان دیگری رفتیم که حیاطی بزرگ داشت و آنجا بودیم تا پاییز بعد که باز کوچ کرده  به دبیرستان نوسازی رفتیم که در ابتدای ورودی شهر بود. جایی که وقتی از سربندر با پیکاب "کیانی" و بعدها با اتوبوس سبز رنگ قدیمی کوچکی که ماهیانه کرایه کرده ما را به ماهشهر می آورد و باز می گرداند، اول دبیرستان را می دیدیم پیدا می شد. نیمه ی بعدی کلاس هشتم باز مدرسه عوض کردیم.
   هیچوقت این کوچ ها تمامی نداشتند؛ اما اینبار به سربندر خودمان که تازه دبیرستانی در آن دایر شده بود و فقط سیکل اول داشت منتقل شدیم. دو تا از خانه های چسبیده به هم و سفید رنگ محله ی گمرکی ها که نما و فضای زیباتر و بهتری از خانه های ما داشتند را کرده بودند مدرسه. کلاس نهم یا سوم در سیکل اول – سیکل اول بعد از ششم ابتدایی شروع می شد، با کلاس هفتم تا نهم و سیکل دوم از دهم تا دوازدهم - را هم در سربندر خواندم. کلاس ما پنجره ای رو به درخت کُنار، سدری داشت همیشه سبز.
   اول دبیرستان یا کلاس دهم سیکل دوم را چون رشته ریاضی آورده بودم و بندر ماهشهر تنها رشته طبیعی داشت با غلامرضا که رشته ادبی می خواند ناچار به آبادان رفتیم. من به دبیرستان دکتر فلاح و غلامرضا به دبیرستان خلیج فارس که بر تابلو سردر و یکی هم بغل مدرسه و کنار اروند رود و رو به ساحل عراقی رودخانه "دبیرستان خلیج فارس" درشت خود نمایی می کرد. من هنوز احساس خوشی از آن دارم.
   آن سال یک ضزب مردود شدم و فهمیدم چه تفاوتی بین مدرسه ما در سربندر و مدارس آبادان بود. غلامرضا پیش از آن کلاس دهم را در بوشهر خوانده بود.
  من پس از مردود شدن دوباره کلاس دهم را در دبیرستان دکتر فلاح خواندم و قبول شدم و پاییز 47  به بندرعباس کوچ کردیم و کلاس یازده و دوازده یعنی پنجم و ششم سیکل دوم دبیرستان را در دبیرستان 25 شهریور آن شهر خواندم که البته ششم را مردود شده دوبار خواندم – مثل این که رد شدن و ماندن خصیصه ما شده بود - و در سال ۱۳۵۰ دیپلمم را عاقبت گرفتم و دو سه سالی تا به سوید بروم توی اسکله گاهگاهی کار می کردم. بعنوان بار نویس.
   در سال ۱۳۵۳ به سوید برای ادامه تحصیل آمدم و در رشته ریاضی و کاربرد کامپیوتر فوق لیسانس گرفتم و بعد به دانشکده ی تربیت معلم شهر اوپسالا رفتم که سالهای زیادی است در آن با خانواده ام ساکنیم و دبیر ریاضیات دبیرستان های سوید شدم. تا بازنشستگی. مدت بیست و هفت سال فقط تدریس کردم که قسمت بیشتر یعنی بیست سال آن را مشغول تدریس در دبیرستان های شهری نزدیک به شهر اوپسالا بودم.
تا کنون سه رمان به نام های «چند تموکانی در فضا»، «شهری که دوست می داشتیم و «شهر بی خاطره»؛ و سه مجموعه داستان به نام های «گُفارَه و فصل ها»، «سال سِیلی» و «سپیدار و زمستان گوتسوندا» به چاپ رسانده ام و یک مجموعه شعر ترجمه از چهار شاعر سویدی به نام «رو به تمامی بادها» و یک مجموعه داستان که به فارسی می شود «روزها و فصل های زمستانی».
بیشتر این کتاب ها در «کتابناک» جهت دانلود مجانی کارگزاری شده اند.

صفحه ویژه «مرتضا محمودی»