صفحه ويژه «لطف الله شيرين زبان»

چاپ تاریخ انتشار:

 

شكري است با شكايت

دوستان محترم سايت وزين و فعال چوك، به مناسبت انتتشار چند جلد كتاب از من و به علت اينكه ساليان متوالي است كه در مطبوعات سراسري و محلي استان قلم مي زنم و خزعبلاتي به اسم طنزو مقاله منشر مي كنم به خيال اينكه علي آباد هم براي خودش شهري است مطالبي مي نويسم مثلاً شرح احوالاتي.

منكه گردنم هميشه از مو باريك تر بوده امتثال امر نموده و اين چند خط را قلمي مي كنم. اينكه هركسي كي و در كجا به دنيا آمده بي شك كم اهميت ترين جزو زندگي هر فردي است بلاشك هيچكس از زير بته به دنيا نيامده است و همه براي خود سال و محل تولدي دارند ولي از آنجايي كه در همه سوالاتي كه در مورد بيوگرافي مي پرسند اين سوال كليشه وار تكرار مي شود منهم به عرض مي رسانم كه صاحب اين قلم در سال هزاروسيصدوچهل و پنج در محله معجز و در شهر اردبيل به دنيا آمده ام و اكنون نيز در بيمارستان علوي در بخش اورژانس انجام وظيفه مي كنم و داراي همسر و دو كودك به نامهاي نيلوفر و محمدحسين مي باشم.

شغلي من پرستاري از بيماران است و به صورت تفنني و گاهي از سر درد به نويسندگي هم مي پردازم. اگر بخواهم مثال بزنم همان مثل معروف كار گل و كار دل تداعي پيدا مي كند عده زيادي گمان خواهند كرد كه نويسندگي براي من كار دل است و پرستاري كار گل ولي اين مثال بسيار مخدوش است چرا كه پرستاري براي من علاوه بر اينكه كار گل است و من خرج و مخارج خود و خانواده ام را از آن در مي آورم كار دل هم است و كسي كه نسبت به همنوع خود احساس عاطفي نكند نمي تواند در اين كار سخت و پر از استرس دوام بياورد. ديدن درد و رنج آدميان آن زماني كه عزيزي را از دست داده اند و يا خود به آلام و مصيبت جانكاهي گرفتارند بسيار سخت و توانفرساست. ديدن مرگ و پيكار با اين دشمن شماره يك بشر كه در پيكار شوم به جنگ زندگي مي آيد و اغلب هم پيروز مي شود بسيار خارج از تحمل هر انساني است و من به عنوان انساني كه از اول زندگي با قلم و كاغذ سروكار داشته ام و طبعاً روحيه لطيف تري نسبت به زندگي و مرگ پيدا كرده ام ديدن مكرر اين پيكار شوم، چندان آسان نيست.

و گاهي هم نويسندگي به مثابه كار گل مي ماند چرا كه وقتي هنر در ميدان سياست پا مي گذارد به گمان من همان كار گلكاري(به كسر گاف) را تداعي مي كند چرا كه سياستمداران اكثراً از هنرمندان نردباني مي سازند براي ترقي خود و چون بر بام مقصود مي رسند چه احتياج به نردبان؟ و من بسيار كم به اين كار گل پرداخته ام مگر لحظه اي كه درد تا اعماق وجودم را سوزانده و من ناچار قلم را به دست گرفته ام؛ خوشبختانه هيچكدام از اين نوشته هاي سياسي من هنوز منتشر نشده اند و اكثراً خود من راضي به انتشارشان نبوده ام.

پس براي من كه دو كاررا همزمان انجام مي دهم تفكيك بين كار گل و دل بسيار سخت است كه كدام كار دل است و كدام كار گل. هرچند كه خود اگر به ناچار مجبور به انتخاب شوم شغل پرستاري را انتخاب خواهم كرد چرا كه در شغل نويسندگي هرچه كه باشد نان نيست و نمي توان با آن ارتزاق كرد ولي اگر از دل من بپرسند من فقط وقتي احساس زنده بودن مي كنم كه از درد و رنج انسانها بنويسم و از آلام روحيشان و تمام اين تجربه ها را در همان بيمارستانها و شبكاريهاي مكرر يافته ام.

ولي اين شرح حال به درد هيچكس نمي خورد و احياناً خواننده اديب و نكته سنج مي خواهد از من درمورد كارهاي نوشته شده ام بپرسد و بداند كه من از كي به وادي پردرد و رنج ادبيات كه غيرازعرقريزان روح چيز ديگري نيست وارد شده ام من اين چند خط را هم براي جواب پرسش اين خواننده گرام قلمي مي كنم.

هرگز لذتي را از خواندن اولين رمان برده ام فراموش نمي كنم، باران خون، نوشته ميكي اسپيلين و از ماجراهاي مهيج مايك هامر. دانش آموزسال سوم ابتدايي بودم، دهه پنجاه، نه تلويزيوني بود نه سي دي و دي وي دي. من تمام ماجراهاي مهيج آن را بارها و بارها با آن فارسي ناقص سوم ابتدايي در ذهنم بازسازي كردم و الان مي فهمم كه اين ذهن انسان از تمام كمپانيهاي فيلسازي دنيا در آفريدن نقش بزرگتر و تواناتر است و چه رنج بيهوده اي مي كشند آنهايي كه به خيال خود جلوي انتشار فيلم و نوشته را به طرق مختلف مي گيرند.

و از آن پس رمان بود كه پشت سرهم مي خواندم رمانهاي كه خارج از طاقت و كشش ذهنم بود سالهاي انقلاب بود و كتاب به شكل بي سابقه اي در بازار فراوان و همه آنها را رگباري مي خواندم كلاسيكهاي روسيه، فرانسه، آلمان و..و اكنون خدا را شاكرم كه اكثر آثار قرن بيست و قبل از آن را در زماني كه ذهنم كاملاً مستعد و آماده بود خوانده ام و با تمامي قهرمانان آن زندگي كرده ام. با آخرين ايستگاه شب ر.اعتمادي گريسته ام عاشق اوريانا فالاچي روزنامه نگار شده ام درخيالم خودم را به جاي نويسنده جان شيفته گذاشته و مانند آنها جايزه ادبي نوبل را دريافت كرده ام و ... هزاران روياي ديگر كه با تاسف كابوس زندگي سراب تمامي اين آرزوها را به تمامي به ما نشان مي دهد.

پدرم وقتيكه من فقط ده، يازده ساله بودم از دنيا رفت و مرا صاحب چهار همسر نمود(حداكثر تعداد همسري كه اسلام اجازه داده است)من در اين سال تكفل سه خواهر و مادرم را به عهده گرفتم. روزگار پرادبار و پلشتي بود و من در چند خط خلاصه اش مي كنم هميشه به دنبال يك لقمه نان دويده ام زماني كه در دانشگاه درس مي خواندم و به اصطلاح دانشجو بودم يك شب در ميان كشيك بودم تا هم خرج خودم دريبايد و هم خرج خانوده ام. وقتي بريزبپاش دانشجويان امروزي را مي بينم كه با شارژ فقط تلفن همراه شان خرج چندين دانشجوي امثال من در مي آيد به ياد عمر برباد رفته خودم آه مي كشم عمري كه بايد در راه كسب علم صرف مي كردم در راه شكم بي هنروپيچ و پيچ صرف نمودم و زمانيكه بالاخره دستي به سرزندگي بي سروسامان خود كشيدم و خيالم كمي از خانواده راحت شد يكدفعه به خود آمدم و ديدم به قول سعدي شيراز كه مي فرمايد:

ايكه پنجاه رفت و در خوابي....  

سي و شش سال رفته بود و من حتي يك داستان هم ننوشته بودم و آيا براي عمر رفته بازگشتي هست؟ و من از آن روز رگباري مي نويسم گاهي ده ساعت هم بيشتر در پشت كامپيوتر به كار مشغولم.

هنوز مزه شيرين چاپ اولين نوشته از زير دندانم نرفته است و با وجوديكه بيش از چندين صدنوشته در مجلات و روزنامه هاي سراسري و محلي چاپ كرده ام ولي وقتي كه مي شنوم كه نوشته اي از من قرار است در جايي چاپ شود همان شور و اشتياق نخستين را دارم، مانند پدري كه صاحب فرزند جديدي مي شود و يا چون مادري بارداري هرشب با روياي در آغوش گرفتن نوزاد تازه متولد شده به خواب مي روم.

من هميشه منتظر انتقاد بودم و از همه استاداني كه محبت مي كنند كتابي ازمن مي خوانند خواسته ام تا اگر نظري دارند بفرمايند تا من به ديده منت بگذارم ولي افسوس كه در شهر كوچك ما اردبيل حتي معلم ادبيات هم وقت خواندن داستان را ندارد همه عشق پول هستند و جوانها عشق فوتبال و سينما. كي اهميت مي دهد به سر عشق چه آمده است؟

يراي من چاپ هركدام از نوشته هايم به منزله گذشتن از هفت خوان بوده است و دريغ از دست همتي كه در اين عشق با ما بسوزد؟ هيچ قصد گله گذاري ندارم كه بقول ليلي برگشته بخت: اگر با ديگرانش بود ميلي **چرا ظرف مرا بشكست ليلي.

من تمامي اين ده كتاب را به منزله سياه مشق واولين قدم خود در وادي بزرگان اديب مي دانم و بي شك همه دوستان در برداشتن دومين قدم به ياري من خواهند آمد و در اين وادي بي كران مرا تنها و بي راهنما رها نخواهند كرد كه بقول حافظ شيرين گفتار:

همتم بدرقه ره كن اي طاير قدس

آدرس وبلاگ: http://lh2shirinzaban.blogfa.com

آدرس ايميل:

اردبيل