شعری از «مهدی موسوی نیا»

چاپ تاریخ انتشار:

mehdi mosavinia

بی تو تنبور کهنه­ای هستم

که همه تارهاش کنده شده

ساز پیری که جای موسیقی

حال  و روزش بساط خنده شده

اونکه با زخمه­‌های محکم­تر

لحظه ­لحظه صداش بم می­شد

اونکه وقتی بلند وایمیساد

هر چی چنگه به پاش خم می­شد

اونکه هر گوشه، گوشه­ گیر غمش

اونکه هر پرده، پرده‌­دارش بود

شور از شعرهاش می­‌بارید

همه چی تحت اختیار شود

حالا نازش ز[ه]وار در رفته است

مرگشو موریانه می­بوسه

تو سکوت همیشگی داره

توی کنج اتاق می­پوسه

  با تو تنبور بودم و حالا

هیشکی باور نداره این سازه

شدم اون هیزمی که کم مونده

مادرم تو تنور بندازه

شعری از «مهدی موسوی نیا»