هنوز ناراحته انگار از اینکه
چرا همرزماشو تنها گذاشته
بابام خیلی حواسش پرته آخه
دو تا پاشو روی مین جا گذاشته
دوباره آلبوم عکسای جنگو
میاره تا کمی دلتنگ میشه
میرزن پوکه های یادگاریش
توی آلبوم دوباره جنگ میشه
یه عکس دسته جمعی رو میبوسه
میگه عشق اینا بی حد و مرزه
صداش از انفجار بغض کهنه ش
شبیه سنگراشون میللرزه
بهم میگه کسایی مثل سید
که با یک دست و پا جنگید مردن
دوباره ماسکشو میذاره انگار
هوارو بعضیا آلوده کردن
معلم گفت کی میدونه چی بود
که هم دردآوره هم یادگاره
منم گفتم: اجازه! ترکشایی
که بابا تو کمر یک عمره داره
رییس خوبی داره گفته: اخراج!
که وقتش رو واسه ماها بذاره
شنیدم که واسش پاپوش دوختن
ولی راستی! بابام که پا نداره