عید تو راهه و من غمگینم
پدرم دیگه میون ما نیس
خنده از لبای من کم میشه
وقتی خندهٔ پدراینجا نیس
ازکدوم خاطره تعریف کنم
ازکجا شرو کنم میترسم
من که امیدم واز دس دادم
چی روآرزوکنم میترسم
پدرم خواست که قبل از رفتن
واسه خوشبختی یه خونه بخرم
جوری تقدیر رقم خورد که من
رومزارش گل وخرما ببرم
گریههای خواهر کوچیکم
منوگوشهٔ اتاق حبس کرده
همه جا پرشده ازعطرتوو
همه جای خونمون دلسرده
وقتی بارون خونه رومیگیره
بغض این ترانه تازه تر میشه
نمیدونم سمت کی باید برم
آخه چشمای منم تر میشه
پای سفره جای خالی پدر
بدترین درد جهانم میشه
گریههای خواهر و برادرام
بخشی ازبغض ترانم میشه
مادرم خسته تر از دیروزه
گاهی پیش گریههاش میشینم
چندماهه پشت این پنجره هم
باچه بغضی ماهشو میبینم