ترانه «پویا اقرائی»

چاپ تاریخ انتشار:

بارون گرفت و راه افتادم
پشت سرم چشمات راهی شد
سهم من آتیش مُنور بود
سهم تو آوار سیاهی شد

برگشته بودم به سفر کردن
سمت ِ جهان تیره ی " مجنون "
معبر به معبر " فاوُ " گشتم تا
تنها نمونه شونه ی " کارون "

بارون گرفت و تیر می بارید
ما روی هر مین شرط می بستیم
از جون گذشتیم تا جهان فهمید
اینجا چرا ؟ به عشق کی هستیم؟!

آخر تموم شد جنگ و ما بردیم
اخبارمون اون چه شنیدی شد
فرجام خیلی از رفیقامون
" ممد نبودی که ببینی " شد

برگشتم اما شهر زخمی بود
توُ کوچه بارونی نمی بارید
می گفتن اون چشمای بی خوابت
با لای لای ِ موشکا خوابید

حالا منم موجی ِ بیخوابی
گفتی : بری من رو سفید میشم
سی ساله که آروم گرفتی و
سی ساله هر لحظه شهید میشم...