ترانه «سما روشنایی»

چاپ تاریخ انتشار:

zzzz

 

کپسول ابی و یه بسته قرص قرمز
اسمای طولانی تو ذهنم جا نمیشن
این داروهای تلخ و کوفتی گم شدن باز
حتی تو ناصرخسرو هم پیدا نمیشن

دیشب دوباره دور چشمام درد میکرد
با چکشی هی میزدن رو پلکام انگار
تو خواب و بیداری فقط هزیون میگفتم
"
سرباز تازی از رو چشمام پاتو بردار"

میرقصیدن توی سرم زنهای کولی
تیر میکشید یه درد وحشی تو شقیقه
داد میزدن مردا میون خنده هاشون
روی رگای دستشون رد یه تیغه

تو تب میسوختم کل خونه داغ میشد
مثل یه اتیش که تو کوره جا گرفته
مادر کنار جانمازش گریه میکرد
دیدم دوباره دستاشو بالا گرفته

حالم شبیه قوطیای قرص خالی
ارزش نداره بودنم،له میشم اینبار
ده مشت مسکن هم دیگه فایده نداره
سرباز تازی از رو چشمام پاتو بردار