اومدم تا خدافظی بکنیم
میدونستم که آخرین باره
میدونستم که بعد از این هر چی
پنجره بین ماست، دیواره
التماسم به هیچ جا نرسید
صحبتامونو یادته یا نه؟!
به تو گفتم: «نمیشه برگردی؟»
تو شکستی غرورمو با «نه»
راهی خونه میشدی اما
تا ته راهو اومدم با تو
من به دستای تو دلم خوش بود
کاش میشد دوباره دستاتو...
دیگه واسم شبیه زندونه
ایستگاهی به اسم "آزادی"
من نمیذاشتم بری، تو بهم
وعدهٔ بچه گونه میدادی
اون غروبو همیشه یادم هست
آسمون پا به پای من اومد
توو چشاش مثل من پر از خون شد
پای بغضم نشست و بارون زد
چند ماهی گذشته از رفتن
توو همین چند ثانیه برگرد
مرد هم طاقتش تموم میشه
عشق من! ناز کافیه، برگرد!
چند ماهه فقط دعا کردم
خاطراتت نشه فراموشم
تا کسی جز تو برنگردونه
حس آرامشو به آغوشم
دیدگاهها
سلام وخسته نباشید
کارزیبایی بود ونشون دهنده ی ذوق سرشار شما.
به امیدمدفقیت روزافزونتون
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا