ترانه «سمانه مصدق»

چاپ تاریخ انتشار:

ترانه «سمانه مصدق»

نمیدونی چه سخت پیش چشمام
اسیر‌ قاب رو دیوار باشی
نمیتونم کنارت باشم اما
نمیتونی ازم بیزار باشی


تموم جاده ها انگار میرن
کنار سایه ای که دور میشه
یه وختایی ادم دست خودش نیست
یه وختایی ادم مجبور میشه


ستون زندگیمونو سپردیم
به  دنیایی که سقفش اسمونه
میدونم اعترافش تلخ اما
کلک خوردیم از‌ دست زمونه


خیال کردیم ویرونی محاله
که نون عشقمون اجر نمیشه
دلامون اون قدر پاک و بزرگ
که هر چی‌ غصه باشه پر نمیشه


از اول قصه رو برعکس گفتیم
مبادا اخرش بن بست باشه
مسافر میشم این تکرار خوبو
بذار این حس همین که هست، باشه


دارم رد میشم از هر چی که دارم
یه وختا عشق بیرحمی میاره
یه مردابِ یه وختایی رسیدن
کی گفته معنی‌ رفتن فراره


سفر شیرین وقتی که تو فکرت
قرار خاطرات من بمونه
اتاق ساکتم هر روز و هر شب
فقط با عکس تو روشن بمونه


دلم میخواست این جوری نباشه
که اغوشم تو رو تنها بذاره
همیشه تو خودش دردو میریزه
درختی که رو قلبش داغ داره


تموم جاده ها انگار میرن
کنار سایه ای که دور میشه
یه وختایی ادم دست خودش نیست
یهوختایی ادم مجبور میشه